Wednesday, April 22, 2009

AZARBAIJAN PARLIMANI

مسئله شما - مسئله ما
برای پیشبرد منافع جمعی ملت های ساکن ایران

او یکی از مدعیان روشنفکری ایران است که چون من فرار کرده و ساکن کانادا است. با هم در رابطه با ایران گفتگو کرده و آخرین اطلاعات و اخباری را که در رادیوها، تلویزیون ها، روزنامه ها و سایت های اینترنتی به دست نمی آیند، مبادله می کردیم.
گفتگو به آذربایجان، خواست واقعی مردم، در صد تجزیه طلبان در آذربایجان و ... کشید. او به سادگی آب خوردن، حرکت های تاریخی این ملت را محکوم می کرد. به خود این حق و اجازه را می داد تا شخصیت های آذربایجان را "خائن" بنامد و به آنان و افکارشان، حمله 



اينقيلاب-ي ايسلامیدن قالان ايکی خاطيره


پرويز ايله اوغلو خسرو´وو کوچه يه سوروتله ديلر.
شمی بير آن الينده کی ساپی قيسسا بالتانی گؤيه قالديريب وار گوجويله پرويز´ين باشينا چالدی.
بيری خسروو´ون اوستونه يوگوروب بير نئچه يئردن اونو دؤشوندن و قارنيندان پيچاقلادی.
ياری جان خسروو'و ديری-ديری آتاسی ايله بيرليکده اودون ايچينه آتديلار.




اشک‌های درشت حسنای هشت ساله

تاریخ انتشار: ۱۰ شهریور ۱۳۸۶
دستگیری و تعقیب زنان فعال حقوق بشر و هویت‌طلب در آذربایجان ایران

اشک‌های درشت حسنای هشت ساله

انصافعلی هدایت، روزنامه‌نگار آزاد

«حسنا را دیدم. خیلی ترسیده بود. بچه هفت هشت ساله. مثل یک بچه گنجشک، بی‌پناه شده بود. دستگیری و نگرانی‌های مادرش را دیده بود. شاهد یک روز تمام، کشمکش میان مادرش و نیروهای اطلاعاتی بوده است. چنان ترسیده بود که از همه می‌ترسید. چنان ترسیده بود که من را هم نشناخت. ترسید... با مهربانی، دستش را در دستم گرفتم. سرد بود. می‌لرزید.1

رعشه اندامش، از دست‌های لاغر و استخوانی‌اش، به دستان من، منتقل می‌شد. می‌ترسید به من نگاه کند. خودم را معرفی کردم. وقتی نام ... را شنید، انگار حافظه‌اش را که از دست داده بود، دوباره باز یافت. من را مثل مادرش، در آغوش کوچکش کشید. بغض و عق انباشته در گلویش، باز شد. گریه سر داد. هق‌هق می‌کرد و در حالی که قطره‌های اشگ‌های درشتش، از گونه‌های لاغر و استخوانی‌اش جاری می‌شدند، همه دردهایش را به من می‌گفت. خوب! بچه بود دیگه. بزرگتری را پیدا کرده بود. شکایت می‌کرد. از همه چیز شکایت می‌کرد. اما اشگ‌هایش، امانش نمی‌دادند. بریده بریده، حرف می‌زد.»1

«خاله! ... مامانم را گرفتند ... زدند ... چهار نفر، خیلی آمده بودند ... پشت در بودند ... می‌خواستند مامان را ببرند ... کاغذ نیاروده بودند ... مامان می‌گفت: حکم دادگاه را بیاورید ... مامان در را به رویشان باز نمی‌کرد ... مامان به دوستانش خبر داد ... به همه خبر داد که می‌خواهند او را بگیرند ... هنوز شب نشده بود که مامان را بردند ... خاله!... تو می‌دانی مامانم را به کجا بردند؟ ... چرا مامانم را بردند ... حالا، من و مامان‌بزرگ، چی بخوریم؟ ... من مامانم رو می‌خوام ... خاله! من می‌ترسم ... از وقتی مامانم نیست ... شب‌ها ... نمی‌خوابم ...»1

این خانم که برای اطلاع از خبر دستگیری خانم شهناز غلامی به در خانه او رفته بود، اضافه می‌کند: «بچه، مثل این که مادرش را بعد از مدت‌ها، پیدا کرده بود، به من چسبیده بود. گریه می‌کرد. من هم نتوانستم، گریه نکنم. مثل یک بچه، گریه کردم. اما نمی‌خواستم، متوجه بشود. آخر چه طور یک مادر را دستگیر می‌کنند؟ او را از کودک خردسالش جدا می‌کنند؟ اگر اسلام این دستور را داده باشد که با یک مادر، این جور رفتار بکنند، من آن اسلام را قبول ندارم. این ...» این خانم میانسال هم نمی‌توانست احساسات خودش را کنترل کند...1

ادامه می‌دهد: «وقتی حسنی، کمی آرام شد، از من جدا شد. وقتی می‌خواستم از او جدا شوم، من را بوسید و با همان زبان شیرین کودکانه‌ش گفت: خاله به ... سلام برسان! ... به ... هم خیلی سلام برسان! ... به آقای ... بگو، مامانم می‌گفت، به کمک شما نیاز دارم ...»1

بعد از دستگیری‌های گسترده مردان فعال عرصه‌های سیاسی و حقوقی بشر در آذربایجان ایران، اکنون، نوبت به دستگیر و زندانی کردن فعالان زن عرصه‌های سیاسی و حقوق بشر، در این منطقه از ایران رسیده است.1

بنا به اخبار موثقی که از منابع گوناگون دریافت کرده‌ام، خانم «شهناز غلامی» ۹ روز قبل، توسط نیروهای اداره اطلاعات استان آذربایجان شرقی، دستگیر و جهت بازجویی به مکان نامعلومی منتقل شده است.1

من، به عنوان یک روزنامه‌نگار، این زن جسور را نمی‌شناختم. روزی، یکی از زنان فعال سیاسی و ناشر تبریز، با من تماس گرفت. او شهناز غلامی را به عنوان زنی که توسط اداره اطلاعات، شکنجه شده بود، معرفی کرد و از من خواست تا در افشای شکنجه‌های رژیم، با او مصاحبه‌ای بکنم.1

در آن زمان‌ها، من، هر دو سه هفته یکبار، به طور غیررسمی- و «دوستانه» توسط بازجویان اداره کل اطلاعات استان آذربایجان شرقی، بازجویی می‌شدم. در یکی از این بازجویی‌ها، از آخرین کارهایی که می‌کنم، پرسیدند. توضیح دادم که بر روی پرونده‌ای کار می‌کنم که گفته می‌شود، توسط شما شکنجه شده است.1

بازجویان من، دو شاخ را بر سرشان رویاندند و وجود شکنجه در دستگاه خود، حاشا کردند. در اثر اصرار من بر وجود چنان کسی که شکنجه شده است، از من مقداری اطلاعات خواستند تا در مورد این موضوع، تحقیق کرده و من را در جریان نتیجه تحقیقات خودشان، قرار دهند.1

بعد از این که قول دادند که در سایه دولت آقای محمد خاتمی؛ رییس‌جمهور وقت ایران، هیچ کاری نمی‌توانند با او بکنند، نام کوچک خانم غلامی «شهناز» را بر زبان آوردم. یک هفته بعد، در ملاقات دیگری، این اطلاعات را در مورد شهناز خانم به من دادند:
«نام او شهناز، نام فامیلش غلامی و زاده شهر «اهر» است. یک دختر هم دارد. در اوایل انقلاب، به عضویت سازمان منافقین (سازمان مجاهین خلق ایران) در آمده بود. در همان بحبوحه ترورهای خیابانی، شهناز هم دستگیر و زندانی شد. سه چهار سالی در زندان بود تا آزاد شد. اما تعادل روانی نداشت. بعدها با مردی ازدواج کرد که استاد دانشگاه تربیت معلم تبریز بود. اما به خاطر همین عدم تعادل روانی او، با هم مشکل داشتند. اکنون، با شوهرش در یکی از شهرهای نزدیک به تبریز و در زیرزمین کرایه‌ای خانه‌ای، زندگی می‌کنند.»

بعد از این خلاصه درباره خانم شهناز، بازجو با تأکید به من سفارش کرد: «به خاطر عدم تعادل روانی شهناز، به شما توصیه می‌کنم که با او ملاقاتی نداشته باشید. ممکن است، شری برای شما درست بکند. ولی اگر به حرف من گوش ندادی و خواستی با او ملاقاتی داشته باشی، به خانه او نرو. او را در خیابان یا پارک، ملاقات کن.»1

به دنبال این سخنان، برای دیدن این زن جوان و فعال سیاسی، حریص‌تر شدم. شماره تلفن منزل او را بدست آوردم. به او تلفن کردم. کمی با هم حرف زدیم. اما ملاقات ما میسر نشد. مدت‌ها گذشت. تا این که دو روز قبل از وقوع زلزله بم، برای شرکت در کنفرانس «علامه دیهجی»، به شهر زنجان رفتم. در این سمینار بود که برای اولین بار، شهناز غلامی را دیدم. دختر چهار – پنج ساله‌ای به همراهش داشت.«آقای هدایت، این هم دختر من، حسنی است.»1

حسنی، دختر بسیار نازی بود. هم چون مادرش، به من اعتماد کرد. هر چه از بازجویان اداره اطلاعات در رابطه با شهناز خانم شنیده بودم را به خودش هم گفتم.1

شهناز خندید و گفت: «این‌ها، از چه راه‌هایی می‌خواهند یک آدم فعال را خراب کنند. ولی بخشی از سخنانشان هم راست است. من را در اوایل سال‌های ترور و وحشت، دستگیر کردند. به اعدام محکوم شدم؛ اما چون خیلی کوچک بودم، اعدام نشدم. ولی خیلی شکنجه شدم. چهار سال در زندان ماندم. از درس و مدرسه و هم سالانم، بسیار عقب افتادم. تلاش کردم تا وارد دانشگاه شوم. در رشته کتاب‌د‌اری به دانشگاه پذیرفته شدم. اما بعد از مدتی، از دانشگاه اخراج شدم ...»1

دوستی میان من و شهناز خانم، از همان جا آغاز شد. او هر از گاهی به خانه ما می‌آمد. رابطه بین او، دختران و همسر من، رابطه بسیار گرمی بود و است. این روابط، ادامه یافت. اکنون هم گاهی با هم صحبت می‌کنیم.1

خانم غلامی، برای مدت‌ها در تهران زندگی می‌کرد. در آن جا به همکاری با نیروهای «ملی – مذهبی» پرداخت. سپس با دفتر خانم طالقانی؛ دختر آیت الله طالقانی، همکاری می‌کرد. در نشریه آن‌ها کار می‌کرد. در همان زمان بود که به عضویت «انجمن روزنامه‌نگاران زن ایران» ( رزا) درآمد.1

سپس، دوباره به تبریز برگشت. ایمان آورده بود که «ما آذری‌ها بیشتر از دیگران مظلوم هستیم. حقوق اولیه انسانی ما آذری‌ها را بیشتر از فارس‌زبانان ایرانی، از ما دریغ کرده‌اند. فشارهای سیاسی و اجتماعی در آذربایجان، قابل مقایسه با تهران نیست. تهرانی‌ها ، نسبت به ما بسیار راحت‌ترند. در نتیجه، زنان ما آذری‌ها هم بیشتر تحت ستم هستند. باید برای آموزش زنان آذربایجان، برای گسترش آگاهی از حقوق زنان در چهارچوب همین قانونی که هست، ده‌ها برابر بیشتر فعالیت کرد.»1

این‌ها، عقایدی بودند که او به تجربه آموخته بود. ولی نه تنها فعالیت سیاسی، بلکه هر نوع فعالیت اجتماعی و حقوق بشری در آذربایجان ایران، سخت‌تر و دشوارتر است. کارهایش به کندکی پیش می‌رفت. ولی شهناز خسته نمی‌شد.1

از چند ماه قبل، گروهی از زنان تبریز، دور هم گرد آمده‌اند تا برای گسترش حقوق زنان آذربایجان، فعالیت‌های منسجم‌تری داشته باشند. یکی از این زنان، خانم شهناز غلامی‌است که در این رابطه، چندین مقاله با عنوان «چشم انداز مشارکت سیاسی – اجتماعی زنان» ، «فقر زنانه» و «همسران خدمتکار یا کار خانگی زنان» را منتشر کرده است که در سایت‌های اینترنتی هم قابل دسترسی هستند.1

این، تنها خانم شهناز غلامی نیست که به خاطر فعالیت‌های انسان دوستانه و حقوق بشری زنان آذربایجان ایران، دستگیر و زند انی شده است. بلکه خانم «لیلا حیدری» هم در دیگر شهر آذربایجان ایران، زنجان، از دو سه روز قبل، دستگیر و زندانی شده است.1

خانم حیدری، صاحب یک کتاب‌فروشی است که در آن جا سی‌دی‌ها، نوارها، کتاب‌ها و پوسترهای قانونی و مجوزدار را می‌شود. ولی چون کتاب‌فروشی این خانم در زنجان است و زنجان یکی از شهرهای بسیار مهم آذربایجان به شمار می‌رود که مردم آن به زبان ترکی صحبت می‌کنند، اغلب محصولات کتاب‌فروشی او، ترکی هستند که در ایران و با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده‌اند.1

خانم لیلا حیدری، مانند خانم شهناز غلامی، بیوه نیست. شوهر او جزو آن دسته از مردانی هم نیست که به مسایل اجتماعی اطراف خود، بی‌تفاوت باشد. بلکه به مسایل جامعه و حقوق انسانی انسان‌ها، می‌اندیشد و موضع‌گیری می‌کند. برای همین هم کارهای علنی او، از دید مأموران اطلاعاتی دولت، مخفی نمانده است. چرا که شوهر خانم حیدری به پنهان‌کاری، اعتقادی ندارد. فعالیت‌های علنی و شفاف را بر فعالیت‌های غیرقانونی و زیرزمینی، ترجیح می‌دهد.1

اما جمهوری اسلامی، مانند دیگران، به او هم مارک و برچسب زد و او را از سه ماه قبل، دستگیر کرده و به نقطه نامعلومی منتقل کرده است. در این سه ماه، گرچه برای کسب خبر از شوهرش تلاش فراوانی کرده است اما هیچ خبری به دست نیاورده بود که «بهروز» توسط کدام یک از نیروهای امنیتی یا نظامی، دستگیر شده و در کدام شهر و زندان یا سلول انفرادی، نگهداری می‌شود.1

بعد از سه ماه اضطراب و نگرانی بسیار شدید از سرنوشت شوهرش، نه تنها از شوهرش؛ آقای «بهروز صفری»، خبری دریافت نکرد، بلکه خود خانم لیلا را هم دستگیر کرده و به محل نامعلومی منتقل کردند.1

بنا به اخبار رسیده، نیروهای اطلاعاتی برای دستگیری خانم «عطیه طاهری» همسر آقای سعید متین‌پور، به محل زندگی وی رفته‌اند. اما چون در آن لحظه‌ها، وی در منزل نبوده است، برادر شوهر او را دستگیر کرده و با خود برده‌اند. گفته می شود که خانم طاهری، تحت تعقیب است.1

گر چه، همسر اقای صالح کامرانی؛ یکی از وکلای فعالان سیاسی آذربایجان ایران، هنوز دستگیر نشده است؛ اما در شرایطی به سر می‌برد که دست کمی از دستگیری ندارد. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی به خانم «مینا کامرانی» اجازه نمی‌دهند تا با شوهرش دیداری داشته و در جریان وضعیت او قرار بگیرد که بر اساس شنیده‌ها؛ در زیر فشارهای جسمی و روانی سنگینی قرار دارد.1

در عوض، اقای صالح کامرانی را مجبور کرده‌اند تا به خانه و همسرش تلفن کرده و از او بخواهد تا سکوت کند. درباره همسرش، به جستجو نپردازد. با رادیوهای فارسی‌زبان یا ترکی‌زبان، مصاحبه نکند و ...1

وقتی مینا خانم به زندان یا به اداره کل اطلاعات، مراجعه کرده است، به او گفته‌اند: «همسرت ممنوع‌الملاقات است. نه تنها نمی‌توانی او را ملاقات بکنی، بلکه در پی استخدام وکیل هم نباش! چون نمی‌تواند او را ملاقات کند. چرا که پرونده‌اش در مرحله تحقیقات و بازجویی است.»1

لازم به یاد آوری است که وکیل اقای کامرانی، بنا به دلایل اعلام نشده، از پذیرش دفاع از این پرونده او، خودداری کرده است.1

در همین حال، به همسر آقای عباس لسانی اجازه نداده‌اند تا در جلسه رسیدگی به اتهام جدید شوهرش، در صحن دادگاه حضور داشته باشد. او را از صحن دادگاه اخراج کرده‌اند تا رسیدگی به اتهام‌های آقای لسانی در پشت درهای بسته، به طور غیرعلنی، بدون حضور وکیل و هر نوع شاهدی، برگزار شود تا از نشت هر نوع اطلاعات در آن مورد، جلوگیری کنند.1

لازم به یاد آوری است که تا کنون ده‌ها تن از زنان آذربایجان که برای به دست آوردن حق اولیه تحصیل به زبان مادری خود «ترکی» تلاش می‌کردند، دستگیر و زندانی شده بودند. در میان این فعالان عرصه‌های مختلف سیاسی و هویت‌طلب آذربایجان، خانم «پریسا بابایی فرد» یا ماهنی زنگانلی، شاعر و نویسنده آذربایجان ایران هم قرار دارد که بعد از بارها دستگیر، محاکمه و تحمل زندان، از ایران خارج شده و در ترکیه زندگی می‌کند.1

خانم «زهره وفایی» هم از جمله زنان فعال در زمینه حقوق زن و حقوق کودک در شهر تبریز است که دارای انتشارات «زینب پاشا» است. این خانم، فعال سیاسی، فعال حقوق بشر و مترجم است و آثار زیادی درباره فرهنگ، زبان و تاریخ آذربایجان ایران منتشر کرده است. تا کنون، بیش از ده بار کتاب فروشی و انتشاراتی او را برای مدت‌ها، پلمپ کرده‌اند. در بسیاری از موارد، محصولات فرهنگی منتشر شده او را هم ضبط کرده و برده‌اند.1

در پایان، یادآوری می‌کنم که هم اکنون، ده‌ها تن از فعالان سیاسی و حقوق بشر در شهرهای آذربایجان ایران در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر می‌برند که کمترین اطلاعات در رابطه با آن‌ها از رسانه‌های رادیویی، تلویزیونی و اینترنتی فارسی زبان خارج از کشور منتشر می‌شود.1


http://zamaaneh.com/humanrights/2007/09/post_106.html

آيا اين روزنامه‌نگار زندان كشيده ، فراموش شده است؟


آيا اين روزنامه‌نگار زندان كشيده ، فراموش شده است؟


انصافعلی هدايت

سه‌شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲

Hedayat222@yahoo.com

0098 - 411- 281- 4138
0098 – 913 – 412 - 2384


محمد شوری يكی از روزنامه‌نگاران ايران است كه 18 ماه از عمر او در سلول‌های انفرادی جمهوری اسلامی سپری شده است. اما هيچ روزنامه ، مجله ، خبرگزاری داخلی يا خارجی ، راديو و تلويزيون داخلی يا خارجی از او نامی نبرده است. او نه تنها در زندان‌ها مانده ، بلكه در دوران آزادی ، «كار» دلخواه خود را از دست داده است. او خانواده‌اش را از دست داد. دست به دامن مسئولان ريز و درشت جمهوری اسلامی شد و به آنان نامه نوشت. به هر كس كه می‌شناخت ، نامه نوشت تا شايد گره از مشكلش ، باز كنند. دريغ از اين كه...

هيچ مقامی جوابش را نداد... زندگيش فلج شد. گويا قسم خورده بودند ‌، او را « روباه » صفت كنند و به تملق و چاپلوسی وادارند. او روباه صفت نشد و برای سير كردن شكمش به هر كاری دست زد. تا با قرض از ديگران ، اتومبيلی خريد و به مسافركشی پرداخت.

اين در حالی بود كه اغلب همكاران سابق او ، وزير و وكيل شده بودند ولی هيچ كس سنگی از جلو پای او برنداشت. او بخشی از سرنوشت خود را نوشت و برای چاپ آن ‌، از وزارت ارشاد مجوز گرفت اما هيچ ناشری حاضر نشد تا «حرف‌های زدنی و نوشته‌های نوشتنی - از يك نويسنده و روزنامه‌نگار اصلاح طلب مسافر كش» را چاپ و منتشر كند. خود او به تكثير كتابش به طريق ريسوگرافی پرداخت اما تلسمی كه خوانده شده بود ، نشكست و هيچ كتاب فروشی، كتاب او را نفروخت. او خود به فروش كتابش در اجتماعات روزنامه‌نگاران پرداخت.

محمد شوری ، در «حرف‌های زدنی و نوشته‌های نوشتني...» با محافظه كاران هيچ كاری ندارد. او در اين نوشته اش به بی توجهی‌های محمد خاتمی ، موسوی خوئينی‌ها ؛ مدی مسئول روزنامه سلام ، انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايران ، كميسيون حقوق بشر اسلامی ، دادگاه ويژه روحانيت و... پرداخته است.

با اين حال ، باز هم كسی صدای او را نشنيده است... محمد شوری بعد از 4 سال در به دری ، كمتر از 2 ماه پيش در دادگاه انقلاب محاكمه شد. اكنون در انتظار حكم قاضی دادگاه انقلاب نشسته است.

من پس از گفتگو با اين همكار سابق خودم در روزنامه سلام (راهی را كه من از سال 1375 می‌روم ، او در 4 سال گذشته می‌رود) نگاهی به كتاب او انداخته ام تا شايد مشكل او حل شود. گر چه مشكل من هم حل نشده است و كچلی سر كچل ديگر ، دوا می‌كند. (كوری عصا كش كور دگر)

در زير بخش هايی از سخنان و نوشته‌های يك روزنامه‌نگار مستقل را ‌(از كتابش ) می‌خوانيد:


محمد شوری

جناب حجت الاسلام والمسلمين آقای سيد محمد خاتمی!

رياست محترم جمهوری اسلامی ايران؛


نام من محمد شوری است. يك نويسنده و روزنامه‌نگار هستم. از جمله افرادی هستم كه به ايده‌ها و نوع بينش و تفكر حضرت عالی قرابت و نزديكی دارم و در اصطلاح امروزی ، جزو طيف «روزنامه‌نگاران اصلاح طلب» محسوب می‌شوم.

اين كتاب ، گفت و گويی است صريح - و البته در حد مقتضيات زمان كنونی - با جناب عالی ، در جايگاه رئيس جمهور اسلامی ايران.

شرحی مبسوط و مجمل از مفصل سرنوشت روزنامه‌نگار و نويسنده‌ای است كه خود در دايره «اصلاح طلبان» قرار دارد. اما به دلايل خاص و شرايط سياسيش و نيز برندگی و تيزی قلمش ، مواجه با موانعی ناحق و غير قانونی و جفايی نابرابر و... شده است.

در اين كتاب ، علاوه بر تحرير اندكی ناچيز از ظلم فاحشی كه بر اينجانب رفته است و هم چنان ادامه دارد ، تو خالی بودن ، كاذب بودن و بی ريشگی برخی از شعارهای اصلاح طلبانه و... به نقد كشيده شده است. بين جفا و ظلمی كه بر اينجانب رفته است و قطب بندی‌های موجود سياسی و شعارهای داده شده ، ارتباطی معنوی و ملموس وجود دارد. و من ، خويش را تجسم و نمونه عينی اين تناقض و تضاد می‌دانم.

اينجانب متولد فروردين ماه سال 1340 هستم. از سن 14 سالگی با افكار مرحوم شريعتی از طريق مطالعه جزوه‌های دست نويس و نوارهای سخنرانی ، آشنا شدم و حضرت امام خمينی (ره) را از رساله اش و آن چه در پيرامون ايشان گفته می‌شد ، شناختم. از همان سنين نيز وارد فعاليتهای فرهنگی - سياسی شدم.

آقای خاتمی!

اينجانب طی يك نامه خصوصی به آقای موسوی خوئينی‌ها ؛ مدير مسئول روزنامه سلام ، عضو مهم و كليدی مجمع روحانيون مبارز و عضو مجمع تشخيص مصلحت ، گوشه‌ای از احوالات و سوابق خويش را برای ايشان تحرير كرده ام. چنان چه خود ايشان مايل باشند ، جهت مطالعه حضرتعالی ، رونوشتی از آن را تقديم می‌دارند.

اما برای آشنايی خوانندگان {در اينجا} تنها به گوشه‌ای از سوابق پس از انقلاب اكتفا می‌كنم:

به لحاظ سياسی - فكری ، در طيف و حوزه «آيت الله منتظری» قرار دارم و به لحاظ شغلي- كاری ، در ارتباط در جريان «سيد مهدی هاشمی» فعاليت می‌كردم.

در سال 1365 همراه با جريان سازی‌های سياسی در خصوص «پروژه آيت الله منتظری» ، با مطرح كردن «جريان سيد مهدی هاشمی» ، بنا به فرمان صريح امام خمينی ، بازداشت و زندانی شدم.

اين دستگيری بر خلاف پيام 8 ماده‌ای امام خطاب به قوه قضائيه و نيز دستور ايشان مبنی بر رعايت كمال انصاف بود.

16 ماه زندانی بودم كه 8 ماه آن را در زندان توحيد ( كميته ضد خرابكاری رژيم شاه ) و 8 ماه ديگر را در زندان اوين ، در بند تازه تاسيس« ويژه روحانيت » عمر من تلف شد. از اين مدت ، 240 روز را به صورت انفرادی در سلولهای تنگ ، تاريك و غير بهداشتی بودم و الباقی نيز به صورت جمعی ، در سلولهای مخصوص يك يا دو نفره سپری شد.

در اين مدت بر من چه گذشت ، شرحش مثنوی 80 من كاغذ است. در زندان بنا به دلايلی (!) بيمار شدم. از ناحيه گردن ، نيازمند جراحی شدم.

دو روز مانده به آزاديم (مرخصي) طی يك محاكمه چند دقيقه‌ای (كه دادستانش آقای محسنی اژه‌ای ؛ رئيس فعلی دادگاه ويژه روحانيت بود) و حاكم شرعی (قاضي) كه نمی‌شناختمش ، با قرائت كيفر خواستی كه هيچ گاه آن را نه ديده بودم و نه خوانده بودم ، محكوم شدم!

اين آزادی در 2 / 12 / 1366 صورت گرفت. پس از مداوای بيماری و بيكاری ممتد ، برای امرار معاش ، به كارهايی از قبيل دست فروشی ، ويزيتوری لباس و از جمله كراوات! كار در كارخانه سنگ بری و مسافر كشی روی آوردم! بعدها با تاسيس روزنامه سلام به استخدام رسمی آن ، در آمدم.

نحوه استخدامم در روزنامه سلام نيز خود شرح مفصلی دارد. اما كوتاه سخن اين كه: شرط مهم و اصلی استخدامم در سلام ، عدم كار سياسی و از جمله ننوشتن بود!


از مسافر كشی به سلام ، از سلام به مسافر كشی!


قبل از ورود به كار حرفه‌ای در عرصه مطبوعات ، مسافر كشی می‌كردم. پس از تعطيلی روزنامه سلام - غير از دو ماه زندان ، سه ماه كار در مطبوعات و بيكاری ـ مدتی است كه دوباره مسافر كشی می‌كنم و البته اين از يمن دوم خرداد 76 است!!

كار اينجانب در روزنامه سلام اجرايی بود. اما در يك مقطع كوتاه ، اجازه داده شد مطالبی - آن هم صرفا اجتماعی و بدون ذكر نام نويسنده - نگارش كنم. اما اين روند طولانی نبود و به دلايلی از نوشتن باز ماندم! ليكن با فضايی كه مدتی قبل از دوم خرداد 76 به وجود آمد ، اين اجازه را يافتم كه مطالبی چه با نام اصلی و چه با نام مستعار و يا بدون ذكر نام خودم ، در ر.زنامه سلام به رشته تحرير درآوردم.

در مرحله اول عمده موضوعات نگارشی اينجانب غير سياسی بود. از جمله: اندر خم مفروضات مطالعه (سلام 9/10/72) ، دغدغه‌های شغلی (سلام 30/10/ و 2 و 3/11/72) ، آيا برای شما هم وقت طلاست؟ (سلام 17/3/73) ، گشتی در كهكشان گوتنبرگ (سلام7/4/73) ، كتاب ، تنها دوست با وفای انسان (سلام 9/10/72).


بر خورد چكشی!


بر خلاف شعارهای جبهه اصلاح طلبان ( دوم خردادی‌ها ) مبنی بر آزادگی و آزادمنشی و... اين جانب كه به اصطلاح در حوزه و طيف آنان قرار داشتم ، به لحاظ سوابق سياسی و استقلال نفس در تحرير قلم و عدم جانبداری كوركورانه از يك جريان سياسی ، بز اخفش نشدن و از آن جايی كه در طول زندگی سياسيم ، از بيت المال رانت خواری نكرده ام و از اين طريق ، كيسه اقتصادی برای خودم ندوخته ام و مدارج تحصيلی - علميم را با رانت خواری علمی! بالا نبرده ام ، مورد جفا و برخوردهای چكشی قرار گرفتم.

اولين برخورد چكشی و علنی! از ناحيه مدير مسئول سلام در ارتباط با چاپ گزارشی از اينجانب با نام «خط قرمز» بود.

اين گزارش منجر به اين شد تا با انتشار يك يادداشت از سوی ايشان در پاسخ به پرسشی از خوانندگان سلام (!) در ستون پاسخ‌های ويژه «ستون الو سلام» رسما ممنوع القلم شوم.

اما بنده توانستم در مطبوعات و نشريات ديگر ، نسبت به گذشته ، مطالب بيشتری را تحرير كنم. ولی زنجيره ای! بودن مطبوعات در جمهوری اسلامی و دست‌های مرموز آن ، باعث شد از نوشتن در آنجاها هم محروم شوم. آن روند ، اكنون نيز ادامه دارد...

سرانجام عصر روز 16/4/78 روزنامه سلام به دستور دادگاه ويژه روحانيت تعطيل شد. درست بعد از ظهر 17/4/78 (بيست و چهار ساعت بعد ) ، من ، در منزل و توسط مامورين وزارت اطلاعات ، بازداشت شدم.

دو ماه در حبس انفرادی در سلولهای زندان توحيد ( كميته ضد خرابكاری رژيم شاه )بودم. سپس آزاد! شدم.

بديهی است ، انجمن صنفی مطبوعات كه من عضو آن هستم - چه جرمم مطبوعاتی باشد و چه نباشد - بايد موضع گيری می‌كرد. اطلاعيه می‌داد. پرس و جو می‌كرد. همان طور كه برای ديگران كرده است و می‌كند! اما برای اينجانب هيچ كاری صورت نداد!؟ اين در حالی بود كه نصف بازجويی‌های من به بررسی و تفتيش نوشته هايی كه به چاپ رسانده بودم ، گذشت!

پس از آزادی ار زندان ، برای تصفيه حساب با روزنامه سلام، به دفتر آن رفتم. پس از 9 سال كار شبانه روزی ، پس از دوندگی بسيار ، متوجه شدم: نه تنها مديريت آن هيچ گونه ارفاق و عنايتی ويژه در حق من نكرد. بلكه به كمترين وجه قانونی از حقوق قانونی من بسنده كرد. حتی مبلغ 40 هزار تومانی كه در ايام بازداشت به خانواده من داده بودند را از كل وجه قانونيم باز پس ستاند!

پس از اشتغال كوتاه مدت در روزنامه بيان و عصر آزادگان كه هر دو نيز عمر نكردند و نيامده رفتند!! تا به امروز از داشتن شغل اصلی خود كه همان روزنامه نگاری است ، محروم هستم. در حالی كه اكثر همكاران من يا به سر كار خود برگشته‌اند و يا از قبل ، شغل ثابت و مكفی داشته اند! البته داستان روزنامه‌نگاران بيكار هم ، قصه‌ای خواندنی دارد!...

با اين حال ، هيچ گونه مساعدت و همياری از سوی انجمن صنفی مطبوعات در حق اينجانب نشد و من بيكاری كشنده‌ای را سپری كردم.


نامه نگاری‌های اعتراضی!


اكنون و بعد از مدت‌ها بيكاری با خريد يك اتومبيل - آن هم با پول ديگران! - مسافر كشی می‌كنم. از شغل اصلی و حرفه‌ای خود كه روزنامه نگاری است ، محروم هستم. اين در حالی است كه اكثر روزنامه‌نگاران دارای شغل اصلی غير از روزنامه نگاری بوده‌اند و هم اكنون نيز هر دو را دارند. لذا در راستای احقاق حقوق قانونی خود مكاتباتی را برای روشن ساختن پرونده ساخته شده ، بازگشت به كار حرفه‌ای ، نيز تامين امنيتم در خروج از كشور ، همچنين برای ثبت در تاريخ و برای آيندگان ، به صورت نامه نگاری ، برای مسئولين و شخصيت‌های ذی نفوذ و صاحب قدرت مكتوباتی را ارسال كردم.

اولين مكتوب را برای آقای محسنی اژه‌ای ؛ رئيس كل دادگاه ويژه روحانيت نوشتم.

در اين نامه قيد شده بود: حبس وسايل شخصی و خصوصی اينجانب مثل شناسنامه ، گواهی نامه و پاسپورت ، عكسهای خانوادگی و... هيچ ارتباط ماهوی با هيچ جرمی ندارد. خواستار باز پس گيری آنها شدم.

در همين مدت: يك نامه تقريبا سرگشاده برای آقای خاتمی به عنوان رئيس جمهوری نوشتم.

در آن ، گوشه‌ای از وضعيت خود را شرح دادم. دفتر ايشان طی يك پاسخ رسمی و مكتوب از قول ايشان نوشتند: «آقايان وزيران ارشاد و دادگستری بررسی كنند. » اين بررسی هنوز ادامه دارد!! و علی الظاهر تا يوم القيامه...!! در حالی كه در اين مدت ، يك وزيرش استعفا داد و زير ديگرش به لحاظ ماهوی كاری نمی‌تواند انجام دهد!

بعد از مدتی در تاريخ 14/8/79 نامه‌ای سرگشاده به رياست محترم قوه قضائيه: آقای هاشمی شاهرودی و تحت عنوان «استرجاع به پيشگاه عدل الهی» نوشتم.

گفتنی است: آن فردی كه در دايره تحويل نامه‌ها است كه وظيفه اش ثبت و تحويل گرفتن شكايات مردم است ، از گرفتن نامه من خودداری كرد و اذعان داشت: بايد مشكل خود را با من در ميان بگذاری!!

از همين رو و با پيش بينی چنين امری ، از قبل آن نامه را برای رياست قوه و معاون اول ايشان: آقای هادی مروی با نمابر ارسال كرده بودم. اين نامه سرگشاده به خيلی از جاها رونوشت شد. از جمله به سازمان حقوق بشر اسلامی و كمسيون اصل 90 مجلس شورای اسلامي.

در تاريخ 19/9/79 كميسيون حقوق بشر اسلامی (اداره امور حقوقی و پيگيری شكايات مردمی) طی پاسخی كتبی به اينجانب اذعان داشت:

«علی هذا ، مقتضی است ، نسبت به اعاده كار سابق و يا تقاضای استخدام در ارگانی كه نياز به تخصص و كار شما دارد اقدام نموده و مراتب را به اين اداره منعكس نماييد تا بررسی و عندالزوم از مساعدتهای ممكن بهره مند گرديد.
اينجانب در تاريخ 25/9/79 با يك مكتوب مضاعف ، به شرح و ادای توضيحات بيشتر پرداختم و البته با توجه به تحليل شخصی خودم از اوضاع سياسی و سوابق كارگزاران كميسيون حقوق بشر اسلامی و پيوند فرزند - پدری آن با قوه قضائيه! و... نوشتم:

«می دانم كه حقوق بشر اسلامی و هكذا امثال آن ، تنها در حد شعار است وگرنه بنده آن عريضه را با عنوان «استرجاع نامه» برای قوه قضائيه نگارش نمی‌كردم» و اضافه كردم: اميدوارم مفهوم كلمه «استرجاع» را بدانيد!





یاشیل، ضروری‌تر از سیاست

چند سال پیش، وقتی در زندان تبریز بودم - در بند ۹ زندان - بیش از ۲۵۰ زندانی محکوم به اعدام، نگهداری می‌شد. تعدادی از آنان، کسانی بودند که در زیر سایه اعدام دوران جوانی‌شان را گذرانده بودند.

اغلب آن اعدامی‌ها در خانواده‌های فقیر و تنگ‌دستی به دنیا آمده بودند. به علت فقر خانواده و بی‌توجهی جامعه به نقش آنان در آینده، یا درس نخوانده بودند و یا بعد از چند سال آموزش در مدرسه، برای کمک به تأمین مخارج خانواده، ترک تحصیل کرده بودند؛ از درس، مدرسه و آموزش به دور افتاده و با افرادی که هم‌سطح خودشان بودند، گروه‌های دوستی تشکیل داده بودند تا برای کسب ثروت، سرقت بکنند؛ آدم بکشند؛ آدم‌ربایی بکنند و ...1



http://zamaaneh.com/humanrights/2007/12/post_160.html

تشکیل پارلمان ملی آذربایجان یک ضرورت یک وظیفه ملی

کی از لوازم قرن های بیستم ، بیست و یکم و عصر ارتباطات در جوامع پیشرفته ، جمعیت های مدرن – شهری و ملت ها، " پارلمان" است. پارلمان ، علامت و سمبل ادعای سیاسی است. سمبل و نماد اراده ی جمعی یا ملی جوامع، جمعیت ها و ملت هاست. در تاریخ نچندان گذشته ی بشر و سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع انسانی، هر جمعیتی که به " ملت" بدل می شده و می شود، نهاد های لازم برای برپایی این نهاد را استوار می ساخت و می سازد. پارلمان یکی از اصلی ترین عناصر و سمبل خارجی " ملت" است که اراده ی سیاسی آن جامعه برای اداره ی خود را نشان می دهد.1


سركوب مطبوعات و روزنامه نگاران آذربايجان

سركوب مطبوعات و روزنامه نگاران آذربايجان

http://insafelipakmehr.blogspot.com

· اگر روزنامه توپخانه (كيهان) در تهران ، نقش زمينه سازی برای عمليات فيزيكی را به عهده دارد ، در شمال غرب كشور هم اين نقش ، به عهده ‌«ميثاق‌» سپاه پاسداران (وابسته و نزديك به سپاه پاسداران) است. ميثاق دو برنامه عمده را دنبال می‌كند: تخريب علايق سياسی - مذهبی ، تاريخی ، قومی ، زبانی و نژادی ميان ايران و جمهوری آذربايجان در اولويت هدف‌های ميثاق ، قرار دارد. در مرحله دوم ، ميثاق تلاش می‌كند تا نشريات ، نويسندگان و روز نامه نگاران را متهم كرده و از گردونه نوشتن خارج كند. اگر هم به اين هدف ، نايل نيامد ، زمينه عمليات نيروهای خشن و بازوی مسلح گروه‌های خشونت را فراهم سازد.


يكی از بر چسب‌های آماده اين نشريه عليه نشريات و نويسندگان: ‌«پان تركيسم» ، طرفداران ‌«تجزيه ايران» ، ‌«وابستگی به بيگانگان» (آذربايجان و تركيه) ، و... است. همين زمينه سازی‌ها بود كه هفته نامه شمس تبريز را به توقيف كشاند. روزنامه‌نگار تازه كار 64- 65 ساله را به دام شكنجه‌گران انداخت تا با برق شهری ، شكنجه‌اش كنند. نويسندگان و روزنامه‌نگاران را مجبور كرد تا جلای وطن شوند يا مهر خاموشی بر لب زنند.


انصافعلی هدايت

Hedayat222@yahoo.com
پنجشنبه ۲٧ شهريور ۱۳۸۲



وضع سياسی ، اجتماعی و امنيتی ايران ، فشارها را چنان زياد و غير قابل تحمل كرده است كه يكی از خبرنگاران باسابقه تبريز ، با نوشتن آخرين مقاله خود ، از مطبوعات خداحافظی كرد. آقای بيژن آقابيگی در مقاله خود ، فضای كنونی آذربايجان شرقی و شهر تبريز را چنان بسته توصيف می‌كند كه برای او ، راه ديگری جز خداحافظی از مطبوعات ، نمانده است. او روزنامه نگاری را با سرپرستی روزنامه سلام در آذربايجان شرقی آغاز كرد و در اين راه سختی‌های فراوانی را ديد. آقابيگی در اين مورد می‌گويد: ‌«گاه ناچار می‌شدم تا خانه و كاشانه را بدون اطلاع خانواده ترك كنم و چند روزی را در خفا به سر برم تا آبها از آسياب بيافتند و موجی كه فلان خبر ايجاد كرده بود ، فروكش كند.‌»


او در بيان علت كناره گيری‌اش از روزنامه‌نگاری ، می‌گويد: وقتی روزنامه سلام به خاطر چاپ مقاله‌ای توقيف می‌شود. وقتی عاشقان قدرت با توسل به قانون اقدامات تامينی ، به مقابله با روزنامه نگاران می‌پردازند. آن گاه كه خود كامگان و سركشان قدرت ، واقعه 18 و 20 تير سال 1378 را در دانشگاه‌های تهران و تبريز پديد می‌آورند و هيچ كدام محاكمه نمی‌شوند. وقتی روزنامه‌نگار ، سياستمدار و مشاور رئيس جمهور ؛ سعيد حجاريان را هدف گلوله قرار می‌دهند ولی عاملان آن محاكمه نمی‌شوند. زمانی كه اكبر گنجی و عمادالدين باقی به دليل افشای گوشه‌ای از تاريك خانه‌ها ، محكوم به تحمل سلول انفرادی می‌شوند. آن حين كه فرزندان رهبران كشور (آقازاده‌ها) كه ميلياردها تومان ثروت ملت را غارت كرده‌اند ، از محاكمه مصون می‌مانند. آنگاه كه حريم روزنامه‌نگاری با حمله به انصافعلی هدايت و ضرب و شتم او توسط لباس شخصی‌ها و حبس او در زندان انفرادی ، شكسته می‌شود و... انگار نه انگار كه اتفاقی افتاده است. بايد قلمها بشكند و دردهای ملت را بيان نكند.


چند روز قبل از اقدام اين خبرنگار جوان ، تعدادی از خبرنگاران به منزل مدير هفته‌نامه ‌«آسان‌» آقای راقی‌فر رفتيم و پس از ديدن محل شكنجه ساق پای او ، از آن عكس برداری كرديم و عمق فاجعه شكنجه پيرمرد 65- 64 ساله را بچشم ديديم. او را به مقام‌های قضايی و سياسی شهر و استان معرفی كرديم تا شاهد ماجرا باشند و دستور شناسايی و دستگيری شكنجه‌گران را بدهند. اما همه چيز ، به طور صوری گذشت. شايد آقای راقی‌فر ، دوباره تهديد شده بود كه مدتی از او هيچ خبری در دست نبود و نمی‌دانستيم در كجا پنهان شده است. اين شكنجه در حالی با برق شهری به او وارد شده بود كه نشريه او هنوز چهار ماهه نشده بود و بيش از 12 شماره از آن را منتشر نكرده بود.


حدود دو ماه قبل از اين حوادث ؛ در 26 خرداد امسال ، 18 - 17 تن از لباس شخصی‌های اداره اطلاعات نيروی انتظامی (پليس) تبريز ، به جمع خبرنگاران حاضر در مقابل دانشگاه تبريز حمله كردند. در اين روز ، دانشجويان دانشگاه تبريز ، دست به اعتراض زده بودند و تعدادی از خبرنگاران برای تهيه خبر در مقابل دانشگاه ، اجتماع كرده بودند. در حمله ماموران پليس (به فرماندهی معاون اطلاعات پليس و اداره اماكن پليس) چند تن از خبرنگاران مزه تلخ مشت و لگد آنها را چشيدند اما اين انصافعلی هدايت بود كه كيسه بكس آن 18-17 نفر شد و بيش از 300 ضربه مشت و لگد را تحمل كرد. پليس او را سه روز در انفرادی نگه داشت و او را از آشاميدن و خوردن آب و غذا محروم كرد. در شرايط بسيار بدی از او بازجويی كردند. نه تنها پليس بلكه قاضی دادگاه انقلاب هم او را به پزشكی قانونی اعزام نكرد. اين روند (حبس در انفرادی و عدم دسترسی به پزشك و ...) 28 روز بعد هم ادامه يافت.


جالب اين است كه فرمانده نيروی انتظامی آذربايجان شرقی كه خود شاهد وضعيت جسمی هدايت بود ، تاكنون در چند جلسه خبری ، اعلام كرده: هدايت دروغ می‌گويد. تيمسار عينی باهر ، افزوده است: از وقتی كه او (هدايت) تحويل پليس شده است ، كسی او را نزده است. در هر حال ، تيمسار عينی باهر نه تنها دستور رسيدگی به نامه هدايت خطاب به رئيس جمهور خاتمی را نداده است بلكه در حمايت از قانون شكنان زير فرمان خود ، به اداره حقوقی پليس دستور داده تا عليه آن روزنامه‌نگار به دادگاه شكايت بكند و هدايت را به جرم افشای رفتار پليس با خودش ، محاكمه و مجازات كنند. چرا كه گويا هدايت با آن كتك‌ها ، آگاه و تنبيه! نشده است و نياز به تنبيه (!) بيشتر دارد!


همزمان با دستگيری هدايت ، دو تن ديگر از خبرنگاران تبريزی هم دستگير شده بودند. آقايان حاتمی و الطافی كه به ترتيب ، خبرنگار روزنامه‌های محلی و خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) بودند. اين دو خبر نگار جوان ، حدود 48 ساعت در بازداشت ماندند و سپس آزاد شدند ولی هنوز ، پليس همه وسايل ، كارتهای شناسايی و... آن سه نفر را به آنان تحويل نداده است.


اكنون ، پليس و فرماندهی آن در تبريز ، ادعا می‌كنند كه نمی‌توانند خبرنگاران را بشناسند (!) در نتيجه ، برای اين كه آنان را بشناسند ، نوعی كارت شناسايی قرمز ، ويژه خبرنگاران از طرف پليس طراحی و به خبرنگاران داده خواهد شد. گفتنی است كه پليس تبريز در كمتر از يك سال گذشته ، برای شناسايی و كنترل قاچاقچيان مواد مخدر ، معتادان و دزدان و... چنين طرحی را اجرا می‌كرد كه موفقيت چندانی را نصيب پليس نكرد. پليس تبريز ، با بی توجهی به كارت شناسايی و فريادهای خبرنگاران كه ‌«خبرنگارم» ، آنان را به وحشيانه‌ترين شكل ، زده است ، چگونه می‌خواهد به كارت خود ، توجه كند؟ مگر اين كه پليس از اين كارتها برای شناسايی و دستگيری هر چه سريعتر خبرنگاران استفاده كند !


در دهه دوم تير ماه بود كه پليس آذربايجان شرقی ، بارها به پيمان پاكمهر حمله كرده و او را مورد ضرب و شتم شديد ، قرار داد. اين خبرنگار جوان ، برای تهيه خبر از اجتماع مردم آذربايجان در قلعه بابك ، به قله‌های اطراف كليبر و قلعه بابك سفر كرده بود. پليس‌های لباس شخصی او را نيز مشت و مال كرده بودند و پس از بيهوش كردنش ، او را به بيمارستان كليبر منتقل كرده بودند. چند روز بعد نيز او را در تبريز ربوده بودند و پس از بازجويی و ضرب و شتم ، در يكی از خيابانها ، با صورت ، از اتومبيلی به خيابان پرت كرده و رفته‌اند.


شبيه اين حركتها در ديگر شهرهای منطقه آذربايجان ايران هم ديده شده و می‌شود. در اروميه ، اردبيل و زنجان هم ؛ مواردی از تعدی به حقوق خبرنگاران و نويسندگان ، گزارش شده است. اما در كنار حمله فيزيكی به روزنامه نگاران ، حمله‌های روانی سازمان يافته «اداری» و تشكيلاتی ، اهميت دو چندانی دارند. حمله‌های روانی و ناامنی شغلی روزنامه نگاران با استقرار جمهوری اسلامی و كميته‌های پاكسازی ادارات ، آغاز شده است. اگرچه اغلب اين حمله‌های استرس زا در تهران انجام می‌گيرد اما شدت و تعداد دفعات حمله‌های روانی در شهرستانها ، كمتر از تهران نيست اما چون تهران در انظار عمومی جهانيان قرار دارد و اغلب مطبوعات كشور هم در تهران تمركز يافته‌اند ، صدای روزنامه‌نگاران تهران زودتر بر می‌خيزد و به گوش همه ، می‌رسد اما صدای روزنامه نگاران شهرستانی ، هيچ گوش شنوايی را نمی‌يابد يا كمتر می‌يابد.


همزمان با حمله به مطبوعات و توقيف آنها در تهران ، چنان حمله‌هايی در شهرستان‌ها هم انجام می‌گرفت و می‌گيرد. بايد يادآوری كرد كه حمله به مطبوعات شهرستانی در برخی از استانها از اوايل انقلاب ، شروع شده و ادامه دارد. چرا كه مسئولان بلند پايه سياسی - امنيتی و حتی مذهبی كشور ، مردم بعضی از نواحی كشور را ‌«شهروند درجه دو‌» حساب می‌كنند. بلكه پا را از آن فراتر گذاشته ، آنها را به ‌«تجزيه طلبی» ، ‌«خيانت‌» ، ‌«جاسوسی» و... متهم می‌كنند. در نتيجه ، نويسندگان و روزنامه‌نگاران اين مناطق از ترس توجه اتهام‌ها به خودشان ، به خود سانسوری عميقی دست می‌زنند و از نوشتن مقاله‌ها ، گزارشها و نظرات خود ، پرهيز می‌كنند. برخی از روزنامه‌ها و روزنامه نگاران شهرستانی ، حتی از چاپ و انتشار بعضی از اخبار منطقه‌ای و محلی هم دوری می‌كنند تا به ‌«پان... يسم‌» متهم نشوند.


از جمله اين مناطق جغرافيايی و مذهبی كه فشارهای مضاعفی را نسبت به تهران و روزنامه نگاران مركز ، تحمل می‌كنند ، آذربايجانی‌های ايران ، كردهای ايران ، عربهای ايران ، بلوچهای ايران ، تركمنهای ايران و... را می‌توان نام برد. شدت فشارهای روانی در اين مناطق را می‌توان از شدت ‌«مهاجرت روزنامه‌نگاران و نويسندگان اين مناطق به تهران‌» ، ‌«كمی تعداد روزنامه‌نگاران با تحصيلات عالی و متخصص در اين نواحی» و ‌«چاپ و انتشار مطالب پيش پا افتاده و بسيار سطحی» سنجيد. با اين وجود ، درصد احضار به دادگاه‌ها ، محاكمه روزنامه نگاران و توقيف مطبوعات در اين مناطق ، دست كمی از تهران ندارد.

در اين راستا ، هفته نامه ‌«شمس تبريز‌» آخرين نشريه آذربايجان است كه به علت چاپ مقالاتی ، توقيف شده و قاضی ، مدير مسئول آن را مجرم شناخت. بعدها ، يكی از نويسندگان آن ، پس از مسافرت به جمهوری آذربايجان و بازگشت از آن كشور ، به دادگاه احضار شد. علی سليمانی ؛ يكی از نويسندگان ‌«شمس تبريز‌» بود كه مدتها ، بدون محاكمه در زندان و بازداشتگاههای اردبيل ، ماند. يكی از اتهامات سليمانی ؛ تشويش اذهان عمومی از طريق نشر عقايد خود در آن هفته نامه‌ ، است كه در دادگاه انقلاب به آن رسيدگی می‌شود و هنوز با گذشت حدود 9 ماه از دستگيری وی ، دادگاه ، حكمی را صادر نكرده است.


هفته نامه ‌«احرار‌» هم سه ماه ، طعم تلخ حكم دادگاه را چشيد و توقيف شد. سردبير و مدير مسئول اين هفته نامه ، محاكمه و هر دو محكوم شدند. مدير مسئول اين هفته نامه ، در اولين جلسه احضارش به دادگاه ، نويسنده مقاله‌های مورد شكايت پليس ، بسيج و سردار نقدی را به دادگاه معرفی كرد و خواستار مجازات نويسنده شد. در طول محاكمات هم ، هيچ مسئوليتی را به عهده نگرفت. با اين وجود ، هم او و هم انصافعلی هدايت ؛ سردبير و نويسنده آن مقاله‌ها ، در دادگاه ، محكوم شدند.


مديران مسئول ، سردبيران و روزنامه‌نگاران ‌«نويد آذربايجان‌» و ‌«صدای اروميه‌» در اروميه بارها و بارها به دادگاه احضار و محاكمه شده‌اند. بعضی از روزنامه نگاران آن دو هفته نامه ، به شلاق ، محكوم شده‌اند. اين هفته‌نامه‌ها ، ركورد حضور در دادگاه را (در شمال غرب ايران) شكسته و از آن خود كرده‌اند.


پيش قراول نشريات توقيف شده شمال غرب كشور ، ‌«اميد زنجان‌» بود. اين هفته نامه ، يكی از نشريات زنده منطقه آذربايجان ايران بود كه پس از محاكمه ، توقيف شد. گرچه اميد زنجان از توقيف يك ساله خود در آمده ، اما هنوز جان و قوت نگرفته است. دو تن از روزنامه نگاران آماتور اميد زنجان ، در پی حوادث وحشيانه ، خونين و ننگين 20 تير دانشگاه تبريز ، دستگير شدند. علی مهری و علی بيكس پس از مدت‌ها بازداشت در سلولهای انفرادی ، به زندانهای طولانی محكوم شدند. علی بيكس ، پس از مدتی ، مورد عفو رهبری قرار گرفت و آزاد شد ولی علی مهری كه به حكم دادگاه اعتراض كرده بود ، شامل عفو نشد و بيش از يك سال را در زندان تبريز سپری كرد. اين دو روزنامه نگار ، پس از آزادی از زندان ، مدت‌ها بيكار ماندند و از روی ناچاری به تهران مهاجرت كردند. در تهران با روزنامه ‌«گلستان ايران‌» به همكاری پرداختند اما آن روزنامه هم به تير توقيف ، گرفتار آمد.


از نشريه‌های استان اردبيل كه بارها به دادگاه فراخوانده شده و محاكمه شده است ، ‌«آوای اردبيل‌» است. سردبير و مدير مسئول آن ، به دفعات محاكمه شده‌اند. اتهام آن دو نيز مانند ديگر مطبوعات اين منطقه ، ‌«تشويش اذهان عمومی» ، ‌«چاپ و انتشار مطالب تجزيه طلبانه‌» ، ‌«ترويج پان تركيسم‌» و... بود. نشريه «فضيلت» اردبيل هم به تير توقيف گرفتار آمده است.


در كنار حمله فيزيكی و روانی به روزنامه نگاران و مطبوعات از طرف قدرتمندان و سلاح به دستان حكومت ، توپخانه‌های مطبوعاتی آنها ، روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران مخالف خود را به توپ حمله‌های تبليغاتی خود می‌بستند و می‌بندند. اگر روزنامه توپخانه (كيهان) در تهران ، نقش زمينه سازی برای عمليات فيزيكی را به عهده دارد ، در شمال غرب كشور هم اين نقش ، به عهده ‌«ميثاق‌» سپاه پاسداران (وابسته و نزديك به سپاه پاسداران) است. ميثاق دو برنامه عمده را دنبال می‌كند: تخريب علايق سياسی - مذهبی ، تاريخی ، قومی ، زبانی و نژادی ميان ايران و جمهوری آذربايجان در اولويت هدف‌های ميثاق ، قرار دارد. در مرحله دوم ، ميثاق تلاش می‌كند تا نشريات ، نويسندگان و روز نامه نگاران را متهم كرده و از گردونه نوشتن خارج كند. اگر هم به اين هدف ، نايل نيامد ، زمينه عمليات نيروهای خشن و بازوی مسلح گروه‌های خشونت را فراهم سازد.


يكی از بر چسب‌های آماده اين نشريه عليه نشريات و نويسندگان: ‌«پان تركيسم» ، طرفداران ‌«تجزيه ايران» ، ‌«وابستگی به بيگانگان» (آذربايجان و تركيه) ، و... است. همين زمينه سازی‌ها بود كه هفته نامه شمس تبريز را به توقيف كشاند. روزنامه‌نگار تازه كار 64- 65 ساله را به دام شكنجه‌گران انداخت تا با برق شهری ، شكنجه‌اش كنند. نويسندگان و روزنامه‌نگاران را مجبور كرد تا جلای وطن شوند يا مهر خاموشی بر لب زنند.


با توجه به مجموعه عواملی كه در روزنامه‌نگاری آذربايجان ايران تاثير می‌گذارد ، فضای روزنامه‌نگاری اين منطقه ، بسيار ناامن و شكننده است. تعدادی از روزنامه‌نگاران شمال غرب كشور برای غلبه بر اين ناامنی‌ها و تامين حداقل امنيت جانی و روانی خود ، در حال طراحی و اخذ مجوز تحصن و اعتصاب نا محدود روزنامه‌نگاران اين منطقه هستند. تا شايد بتوانند جو استبداد پليسی و خفقان حاكم بر اين منطقه را اندكی ، ملايم‌تر كنند.




زندانها را پر كنيم!

 گاندی پيشنهاد می‌كرد تا مردم قوانين مسلط و استبدادی حكومت انگلستان بر هند را شكسته و داوطلبانه زندانها را پر كنند و حكومت را با بحران «زندان» و «زندانی» مواجه سازند. اين سلاح بسيار برنده‌ای است كه در تاريخ معاصر ، باعث بی‌آبرويی رژيم‌های سركوبگر ، كودتايی و توتاليتر شده و آنها را رسوا كرده است


سپاه پاسداران شهريور 1386

سپاه پاسداران; حمایت در درون, سکوت در بیرون


انصافعلي هدایت



این روزها، زمزمه ی قرار دادن نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در لیست سازمان های تروریستی آمریکا، شنیده می شود. گر چه هنوز زود است که از موضع گیری ها، جمع بندی کرد اما تا کنون، دو نوع عکس العمل در میان ایرانیان دیده شده است:

الف- بعضی از احزاب داخلی ازسپاه پاسداران حمایت کرده اند. هنوز بسیاری، سکوت کرده اند و منتظرند.
ب- در بیرون از جغرافیای ایران- در میان فعالان سیاسی خارج از کشور- سکوت حاکم است.1

چرا چنین شده است؟ آیا ایرانیان و به خصوص فعالان سیاسی نمی دانند که سپاه پاسداران چه نقشی در جریان های تروریستی دارد؟ یا در حمایت ها و سکوت ها، ملاحظات دیگری مطرح است؟

در این راستا، نقش سپاه پاسداران از چند جهت، قابل بررسی است:
الف - نقش سپاه پاسداران در داخل
ب - نقش سپاه پاسداران در سطح منطقه ای و جهانی

نقش سپاه پاسداران در سطح داخلی، به قرار زیر بوده و است:1

یکم - نقش سپاه پاسداران در جنگ با عراق: عمده ی نیروهای این نیروی تازه تشکیل شده در بعد از انقلاب، با اصول نظامی، آشنایی چندانی نداشتند. با این وجود، با به کشتن دادن صدها هزار جوان ایرانی- با نام سپاهی و بسیجی- توانست نقش مهمی در جنگ ایفا کند.1

دوم - نقش سپاه در تولید سلاح های جنگی: این نیرو، بعد از گذشتن مدتی از جنگ با عراق، به فکر تغییر سلاح سازمانی خود از سلاح های آمریکایی به سلاح های روسی افتاد. کارخانه هایی را در سراسر کشور تاسیس کرد که در آن ها به تولید انواع سلاح ها می پرداخت. در ادامه ی این سیاست ها بود که برای مقابله با بمباران شیمایی از سوی عراق، با شعار و استراتژی ” موشک جواب موشک “، به تاسیس آزمایشگاه های پیشرفته تحقیق و تولید سلاح های شیمیایی، میکروبی و بیولوژیک پرداخت.بای بک

سوم - سپاه در جریان سرکوبی خواست های سیاسی مردم و احزاب کردستان، با شدت تمام وارد آن جا شده و هزاران کرد بی گناه را به اتهام همکاری با گروهای محارب و تجزیه طلب یا همکاری با گروه های مسلح، به قتل رساند. صدها تن را پس از دستگیری- بدون این که محاکمه شوند- اعدام کردند. در بسیاری از روستاها، به زنان، کودکان و سالخوردگان هم ترحم نکردند.1

چهارم - سپاه پاسداران با تشکیل بسیج ، بازوهای خود را به همه ی محلات، کوچه ها و حتی خانه ها کشاند و خصوصی ترین محل خانواده ها را نا امن ساخت. سپاه، بسیج و اطلاعات در حوادث سال های ۱۳۶۰–۱۳۶۷ دست به دست هم داده و عرصه ی سیاسی کشور را برهزاران تحصیل کرده ی ایرانی در مدارس و دانشگاه ها، تنگ کردند. هزاران جوان پر شور ایرانی را یا در کوچه ها و یا در شکنجه گاه ها، شکنجه کرده و به قتل رساندند. هر آن کس که از دست آن ها در خیابان ها و شکنجه گاه ها، در می رفت هم به زیر دندان چوبه ی دار می رفت. تعداد اندکی از آن جوانان، از مرگ گریختند.1

پنجم - نقش سپاه پاسداران در پروپاگاندای داخلی: با تشکیل سپاه پاسداران در اوایل انقلاب ایران، بخش آموزش های عقیدتی و ایدئولوژیک یا دسیسه چینی های آن هم شروع به کار کرد. کتاب ها، مجلات، هفته نامه ها، ماه نامه ها، … و علنی و محرمانه براه انداخت. به این وسیله، اعضای خود و بسیجیان را ایدئولوژیک پرورانده و آنان را برای کشتن دیگران و کشته شدن، آماده کردند.1

برای شستشوی ذهن رهبران سیاسی و مذهبی ایران و تحریک این رهبران علیه هر کس که خودشان می خواستند، مراکز تهیه ی بریده ی جراید را تشکیل دادند. صدها هزار صفحه مطلب در رابطه با نویسندگان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، احزاب، ان جی اوها، روحانیان، کارگران و … تهیه کرده و به آن هایی که برای جلب رضایت شان، نیاز داشتند، دادند. ذهن رهبران سیاسی و مراجع دینی را بر ضد افراد و سازمانهای سیاسی، روزنامه نگاران و حتی علیه روحانیان ارشد شیعه، برانگیختند.1

ششم - نقش سپاه در فشار برمردم، تصفیه ها و گزینش ها: بسیج شاخه ی ادارات، کارخانه ها، دانشگاه ها و حتی نیروهای مسلح سپاه، عرصه را بر کارمندان، کارگران، دانشجویان و اساتید، پرسنل نیرهای نظامی و انتظامی، تنگ کردند. فضا را چنان تنگ و خفقانی کرده بودند که کمتر کسی جرات می کرد تا به کمی دستمزد و حقوق خود در کارخانه ها و ادارات دولتی و حتی خصوصی، اعتراض کند. در این سال ها، با توجه به گزارش های بسیجیان و سپاهیان، هزاران تن از کارمندان، کارگران، دانشجویان، استادان دانشگاه ها و نظامیان و حتی مراجع شیعه هم کار، موقعیت و جایگاه خود را از دست داده اند. سپاه، یکی از نهادهای غیر قانونی است که برای رد یا تائید صلاحیت نمایندگان مجلس، از آن ها نظر خواسته می شود و نظر آن بسیار مهم و حیاتی است.بای بک

هفتم - نقش سپاه پاسداران در محاکمات روشنفکران: فرماندهان سپاه پاسداران در طول این سال ها- به خصوص از ۱۳۶۷ به بعد- علیه ده ها روزنامه نگار، نویسنده، دگراندیش مذهبی، شکایت کرده اند. آنان را به دادگاه ها کشانده اند.1

هشتم - رسوخ پاسداران در همه منافذ قدرت: سپاه پاسداران هزاران تن از افسران خود را با نام های گونان گون، به درون نیروی انتظامی و نظامی وارد کرده و فرماندهی را از اعضای اصلی آن نیروها گرفته است. می توان آن ها را با عناوین” سرهنگ پاسدار”، ” امیر”، ” تیمسار پاسدار” و … در دیگر نیروها دید و تشخیص داد که تنها به صرف آن که پاسدار هستند، آن جایگاه را اشغال کرده اند. هیچ برتری بر اعضای اصلی آن نیروها ندارند. اما دیگران، از آن ها حساب می برند و تحت فرمان آن ها هستند. چون پاسدار و مخوف، هستند.1

نهم - سپاه به عنوان سازمان اطلاعات موازی: چون به سازمان های اطلاعاتی وزارت اطلاعات هم بدبین هستند و به آن ها هم اعتمادی ندارند، سازمان های موازی اطلاعاتی ویژه ی سپاه پاسداران را تشکیل داده اند. زندان های خود را بر پا کرده اند. بازجویان خودشان را تربیت کرده اند. به شکنجه گران خود آموزش داده اند. قاضی های وابسته و فرمان بر خود را وارد سیستم قضایی کردند. تا کنون، صدها فعال سیاسی، کارگری، معلمان، روزنامه نگاران و نویسندگان را دستگیر، شکنجه، بازجویی کرده و پس از دیکته کردن حکم مورد نظرشان به قاضی، به محاکمه سپرده اند.بای بک

دهم - نقش سپاه پاسداران در کودتا علیه ملت: سپاه در جریان کودتای بعد از قیام خونین دانشجویان در هجدهم تیر تهران و بیستم تیرماه در تبریز، نقش اصلی را در سرکوب مردم، بازی کرد. صدها تن را به گلوله ی مستقیم بست. چندین تن را کشته و صدها تن را دستگیر و زندانی کرد. کودتای علنی ولی اعلام نشده و غیر قانونی را در سرتاسر شهرهای تهران و تبریز، به پیش بردند.1

یازدهم - نقش سپاه در غصب حداقل حقوق ملت های ایرانی: سپاه از سال ۱۳۸۲ به بعد، فشار بر مردم آذربایجان را به اوج رسانده است. همان طور که در کردستان، سیستان و بلوچستان این کار را می کند. در شهرهای آذربایجان، به مردم اجازه نمی دهد تا برای گرامی داشت یاد قهرمان تاریخی خود: بابک خرمدین، در قلعه ی بابک خرمدین؛ در کوه های شهر کلیبر، اجتماع کنند.1

در چند سال گذشته، برای جلوگیری از اجتماع مردم در آن قلعه، در همان جا، مانور نظامی برگذار می کند. همه ساله، در ایام سال روز تولد بابک خرمدین، هزاران تن از نیروهای سپاهی و بسیجی خود را به آن منطقه اعزام کرده و اطراف آن قلعه را به اردوگاه نظامی تبدیل می کند. همه ساله صدها تن رادر آن جا و مسیرهای منتهی به آن جا، دستگیر کرده و به دادگاه های انقلاب، می فرستد.1

دوازدهم - نقش سپاه در تشکیل و خشونت های انصار حزب الله: ” انصار حزب الله ” هم از دست پخت های سپاه پاسداران است. ” انصار” بازوی چماقدار و سرکوبگر سپاه پاسداران در شهرها است که اکثرا سپاهی هستند. آن ها به فیلم ها و سینماها حمله می کردند. سینماها را به آتش می کشیدند. کتاب ها و کتابخانه ها را آتش می زدند. به زنان و دختران مردم حمله می کردند. به سمینارهای دانشجویان در دانشگاه ها، حمله می کردند. کنسرت های موسیقی را به هم می زدند. آلات و اداوات موسیقی مهمانان و موسیقیدانان خارجی و داخلی را به آتش می کشیدند و خود آنان را مورد ضرب و شتم قرار می دادند. هیچ گاه هم محاکمه نشدند.1

سیزدهم - تیم های عملیاتی خلوص سپاه پاسداران در شهرها: سپاه پاسداران، گروه ها و تیم های خودسر را تشکیل داد. از آن ها در به قتل رساندن زنان، دختران و مردان - به اتهام رابطه ی نامشروع- استفاده کرد. در مشهد، در کرمان و … شاهد اعمال آنان بوده ایم. در مواقعی که نخ کار از دست شان در رفته بود و اعضای تیم دستگیر شده بود، قاضی ها و قوه ی قضائیه را مسخره کردند و زورشان به قدرت در پس پرده- سپاه - نچربید.1

چهاردهم - تیم های ترور سپاه: تیم های ترور سیاستمداران را سپاه پاسداران تشکیل داد. شاخه های مختلف سپاه، زمینه سازی های لازم را انجام داده و احکام شرعی لازم را از مراجع دینی سست عنصر و وابسته به خود، گرفتند. ترور افرادی همچون ” سعید حجاریان” را علنی شد. بررسی پرونده ی صدها قتل و ترور در شهرها، به جایی نرسیده است. گر چه محمد خاتمی؛ رئیس جمهور وقت، از حجاریان دفاع می کرد اما زورش به تروریستی که از طرف سپاه پاسداران حمایت می شد، نچربید. دیگران و مردم عادی جای خود را دارند.1

پانزدهم - نقش سپاه در قتل های زنجیره ای: در ابتدایی که جریان ” قتل های زنجیره ای” هنوز به طور کامل فاش نشده بود، در محافل خصوصی روزنامه نگاران و اهل سیاست، نامی از وزارت اطلاعات و سعید امامی نبود. بلکه، همه از نقش سپاه پاسداران در آن ترورها، سخن می گفتند. حتی وقتی سعید امامی و وزارت اطلاعات محمد خاتمی، مسئولیت آن همه جنایت و اعمال تروریستی را به عهده گرفت، کمتر کسی باور می کرد. گفته می شد که به دستور رهبر و برای حفظ آبروی شخص آقای خامنه ای که سپاه پاسداران در زیر فرمان او قرار دارد، وزارت اطلاعات، نقش قربانی را بازی کرد اما فیلم را چنان به پیش بردند و پخش کردند که به آرامی همه ی توجه ها از سپاه پاسداران را به وزارت اطلاعات، منحرف کردند.بای بک

شانزدهم - نقش سپاه در اقتصاد ایران: سپاه پاسداران از همان ابتدای جنگ، با تاسیس کارخانه های مهمات و تسلیحات سازی، وارد فعالیت های اقتصادی شد. اما با به پایان رسیدن جنگی که فرماندهان آموزش ندیده اش، با مرگ هزاران جوان مردم، تجربه آموخته، درجه ی نظامی گرفتند و وارد فعالیت های اقتصادی شدند. ابتدا از سدسازی شروع کردند ولی به تدریج و هر چه وزارت اطلاعات از فعالیت های اقتصادیش دورتر می شد، جای تنفس بیشتری برای سپاه پاسداران باز می شد.1

سپاه پاسداران در دوران خصوصی سازی، ده ها کارخانه را به مفت خرید. ده ها فرودگاه کوچک و بزرگ را تاسیس کرد. ده ها لنگرگاه و اسکله علم کرد. دها کشتی خریده و اجناس مورد نظر خود را وارد کشور کرد. قاچاق نمی کرد. بلکه اجازه ی ویژه ی رهبری را در دست داشت. و به پشتوانه ی رهبر، نامی از آن، برده نمی شد. ” قاچاقچی” گفته می شد تا نامی از سپاه شنیده نشود. اذهان عمومی متوجه سپاه نباشد.1

انحصار واردات و صادرات بسیاری از کالاها را به دست آوردند. نقش مهمی در راه سازی، سد سازی، صنایع الکترونیک، قاچاق عمده ی سیگارهای خارجی، پارچه، مواد آرایشی، تولید و فروش داخلی و خارجی مشروبات الکلی و … بنزین، نفت، گازوئیل، مواد شیمیایی و … را به دست گرفتند.1

مدت ها است که تولید مسکن در شهرها را هم به دست گرفته اند. ده ها شرکت با صدها میایارد تومان سرمایه، در سراسر کشور فعالیت می کنند. زمین های مرغوب را مفت به چنگ می آورند. از شهرداری ها، اجازه تغییر کاربری آن زمین ها را می گیرند و به بلند مرتبه سازی دست می زنند. این ساختمان ها را پیش فروش می کنند. گران ترین ساختمان هایی که در شهرها ساخته و به ده ها و صدها میلیون تومان فروخته می شوند، به سپاه پاسداران تعلق دارند.بای بک

هفدهم - قاچاق مواد مخدر به شهرها و اروپا: قاچاق ده ها تن مواد مخدر به کشورهای اروپایی، در کانتینرهای مهرموم شده در مبدا، در اختیار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. سپاه پاسداران، شرکت های زیادی را برای این کار، تاسیس کرده است. عمده این تجارت، طبق قراردادی انجام می گیرد که بر اساس آن، ایران و کشورهای همسایه، توافق کرده اند تا کانتینرهای مهر و موم شده در مبدا، بدون بررسی گمرکی از مرزها عبور کنند.
و ...1

نقش سپاه پاسداران در سطح منطقه ای و جهانی

۱–

نقش سپاه در آغاز جنگ با عراق: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تنها نیرویی بود که می خواست سیاست ” جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم” را عملی کند. به عقیده ی فرماندهان آن، ” راه قدس از کربلا می گذشت”. ” صدور انقلاب ” در صدر استراتژی سپاه پاسداران قرار داشت که ثمره ی آن هم دخالت در عراق و دیگر کشورهای عربی همسایه ی ایران بود که عرب ها را در حمایت از صدام حسین، مصمم کرد. صدام حسین برای جلوگیری از صدور انقلاب و انقلابیون مسلح شده ی سپاه پاسداران به آن کشور، به ایران هجوم آورد. سپاه پاسداران هشت سال جنگ را به ایرانیان، تحمیل کرد.

۲–

نقش سپاه در” حمایت از مستضعفان جهان” : سپاه پاسداران معتقد بود که می تواند به اصول قانون اساسی در حمایت از مستضعفان عالم، عمل کند. می تواند آن ها را بر علیه حکومت هایشان، تحریک و مسلح کند. به این منظور، به همه ی گروه های مسلح در همه ی کشورها، نزدیک شد. به آن ها آموزش نظامی داده، سلاح و پول، در اختیارشان می گذاشت و می گذارد.

۳-

دشمنی سپاه با اسرائیل و آمریکا: در استراتژی سپاه برای صدور انقلاب و حمایت از مستضعفان دنیا، اولویت با فلسطینیان بود. اسرائیل به دشمن شماره ی یک و آمریکا به شیطان بزرگ سپاه پاسداران بدل شد. این سیاست در درون سپاه پاسداران مخفی و پنهان نماند. بلکه به اصلی ترین عنصر سیاست خارجی تغییر ناپذیر جمهوری اسلامی، بدل شد.1

سپاه پاسداران، بر خود وظیفه ی شرعی می دانست تا به فلسطینیان در مبارزه با اسرائیل، سلاح و پول برساند. انصافا در این کار، کوتاهی نکرده و نمی کند.
1
۴-

عملیات تخریبی سپاه در لبنان: در مبارزه با اسرائیل، لبنان و سوریه، در خط حمله بودند و به حمایت های سپاه پاسداران نیاز بیشتری داشتند. برای حمایت از لبنانی ها و فلسطینی ها، بخشی از نیروهای ” قدس” را به سوریه و لبنان فرستاد. به آموزش جوانان مذهبی آن ها اقدام کرد. سلاح های سنگین مورد نیاز این هم پیمانانش را در اختیارشان گذاشت. سازمان های وابسته به خود در این کشورها را به وجود آورد. رهبران آن سازمان ها را در شهرهای ایران، آموزش داد.بای بک

سپاه پاسداران اما بدون طمع، از آن ها حمایت نمی کرد. بلکه، امیدوار بود که بتواند از آن ها در روز مبادا و در صورت لزوم، علیه نیروهای مخالف خود، استفاده کند. به زودی، آن روز رسید. عوامل ایران - سپاه پاسداران – در لبنان، نه تنها مقر نظامیان آمریکا در بیروت را منفجر کردند. بلکه ده ها عملیات تخریبی دیگر را هم به اشاره و برنامه ی سپاه، به اجرا در آوردند.1

۵–

گروگان گیری های گسترده سپاه در لبنان: در طول چندین سال، با حمایت مالی و اطلاعاتی سپاه پاسداران، ده ها تن از اتباع خارجی در لبنان، به گروگان گرفته شدند که تعدادی از آن ها، به قتل رسیدند. در مواردی هم با دخالت مستقیم ایران، گروگان هایی آزاد شدند.1

۶–

باج سبیل به سوریه: در این راستا و برای جلب حمایت سیاستمداران سوریه از ایران در مقابل دیگر کشورهای عربی حامی صدام حسین - در هشت سال جنگ و در دوران بعد از جنگ- میلیاردها دلار نفت به سوریه داده و پول آن ها را به سوریه بخشیده است. البته سوریه هم از سیاست های ایران در مقابل اعراب، حمایت کرده است. در مسیر انتقال سلاح سپاه پاسداران به مبارزان لبنانی و فلسطینی، اشکال تراشی نکرده است.1

۷– حمایت مالی و تسلیحاتی از مخالفان صدام حسین: برای صدور انقلاب به عراق و سرنگونی حکومت صدام حسین، از ده ها هزار عراقی پناهنده به ایران، حمایت کرده و آن ها را در قالب ارتش و سازمان منظمی، سازمان داد. تا از آن ها برای تضعیف صدام، استفاده کند. همان طور که صدام از سازمان مجاهدین خلق ایران، استفاده می کرد.1

۸–

نقش سپاه در انفجارهای عراق، برای ایجاد ترس در دل ایرانیان: سپاه پاسداران از دوران جنگ، با عراق و روحیه ی مردم مناطق مختلف آن، آشنایی داشت. وقتی آمریکا عراق را اشغال کرد، استراتژی سپاه در استفاده از مبارزان عراقی، عوض شد.1

سپاه و رهبران سیاسی ایران، همیشه در زیر سایه شوم احتمال حمله آمریکا به ایران و از احتمال مبتلا شدن به سرنوشت صدام حسین، نگران بودند و هستند. سپاه و رهبران ایران می دانند که در صورت حمله ی آمریکا به ایران، مردم ایران از سربازان آمریکایی حمایت خواهند کرد. یا – حداقل- از حکومت اسلامی ایران، حمایت نخواهند کرد.1

سپاه پاسداران و رهبران ایران می خواهند به طور غیر مستقیم، به مردم ایران آموزش بدهند تا نه تنها از آمریکائی ها استقبال نکنند، بلکه از آن ها، متنفر هم باشند. در نتیجه، هزاران نیروی” اطلاعات – عملیات” خود را به درون خاک های عراق گسیل داشته است. آن ها باید( به خاطر اهداف مهم تر ) در عراق، جنگ داخلی ایجاد کنند و به آن ها دامن بزنند. سنی ها و حتی شیعیان را به قتل برسانند. اماکن مقدس دینی را منفجر کنند. در کوچه ها و خیابان ها، با انفجار بمب ها، صدها تن را به خاک و خون بکشانند تا ملت ایران بدانند و ببینند که اگر آمریکا به ایران بیاید، به چه وضعی خواهند افتاد. بدانند که اگر جمهوری اسلامی بد و خونخوار است اما بهتر از وضعیت کنونی عراق است که هدیه ی آمریکا به مردم عراق است. باید مردم ایران از دیدن قتل و غارت در عراق، درس عبرت مورد نظر رهبران ایران را آموخته باشند؟ همین سیاست ها در افغانستان هم به پیش برده می شوند.بای بک

۹–

نقش سپاه در اجرای استراتژی منگنه ای ایران: اگر رابطه ی ایران با آمریکا، انگلستان، فرانسه، کانادا و … به گرهی بر بخورد، نیروهای ایرانی یا نیروهای وابسته به سپاه پاسداران، دست به کار می شوند. در افغانستان و عراق، نظامیان و ماموران این کشورها را به گروگان می گیرند. آن ها را می کشند.1

در حقیقت، سپاه پاسداران، از افغانستان و عراق، به عنوان دیپلماسی اجبار کشورهای مقابل به امتیاز دهی به ایران، استفاده می کند و به این شیوه، بسیاری از مسایل مورد نظرش را حل و فصل می کند. گر چه امیدواری اصلی سپاه و مقام های ایران آن است که ملت ایران از آمریکا متنفر شوند. همان اتفاقی که در میان ایرانیان خارج از کشور، رخ داده و پدید آمده است اما در میام مردم داخل ایران، چنین تاثیری نگذاشته است.1

۱۰–

نقش سپاه پاسداران در ترورهای خارج از کشور: ترور مخالفان سیاسی ایران هم یکی از راه های احساس آرامش در میان فرماندهان ارشد سپاه پاسداران بوده است. تا آن جایی که من اطلاع دارم، بسیاری از افراد پر نفوذ اپوزیسیون در کشورهای اروپایی را سپاه پاسداران ترور می کرد. شاهپور بختیار یکی از قربانیان سپاه پاسداران است که قاتلان، به ایران برگشتند.1

۱۱–

پرونده های انفجارها و گروگان گیری ها: سال ها است که پرونده ی دخالت ایران در انفجارهای مراکز یهودیان و هواپیماها در دستور کار دادگاه ها قرار دارد.1

۱۲–

سازماندهی مسلمانان، در سطح فرامنطقه ای: سپاه پاسداران در راستای استراتژی خود، با گروه های مسلح در فلیپین، سودان، سومالی، عربستان سعودی، مصر، یمن و دیگر کشورهای عربی، در ارتباط است. به آن ها سلاح می رساند و نیازهای آموزشی آن ها را بر طرف می کند.بای بک

چرا حمایت در داخل و سکوت در خارج؟

تکلیف اصلاح طلبان، دگر اندیشان، احزاب، سازمان ها، تشکیلات کارگری و کارمندی، دانشجویان و استادان منتقد حکومت، روزنامه نگاران و نویسندگان و … در داخل، معلوم است. آنانی که در داخل کشور هستند- اگر هم بخواهند - نمی توانند از آمریکا در قرار دادن نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در لیست سازمان های تروریستی، حمایت کنند. سال ها است که به جاسوسی، عامل تهاجم فرهنگی آمریکا و … متهم هستند. بهانه ی مناسبی به دست می دهد تا همه را از دم شمشیر علی – خامنه ای- بگذرانند. همین جوریش هم، با توجه با آن اتهام ها، افراد زیادی دستگیر می شوند. شکنجه و بازجویی می شوند. محاکمه می شوند. به زندان محکوم می شوند. حتی به اعدام محکوم می شوند. وای به روزی که علیه سپاه پاسداران که یکه تاز همه ی عرصه های کشور است، موضع بگیرند. طبیعتا، باید داخل نشینان از سپاه پاسداران حمایت کنند تا از هر نوع تعرض این سازمان با آن همه سابقه ی درخشان(!) (در حال و در آینده) در امان بمانند حتی، شاید بتوانند آینده فعالیت های سیاسی خودشان را بیمه کنند. در غیر این صورت، ممکن است گرفتار گلوله های غیبی ... شوند یا برای مهمانی به اوین بروند

ایرانیان خارج از کشور هم بنا به دلایلی سکوت را پیشه کرده اند:

ب – معمولا به روشنفکران داخل وابسته هستند. منتظر می مانند تا عکس العمل های داخلیان را مشاهده کرده و با توجه به جریان آب، موضع بگیرند.
ج – نمی خواهند با موضع گیری خود، دوستان خود در داخل کشور را در تنگنای مضاعفی قرار دهند.
د – از کشته شدن به وسیله عوامل سپاه پاسداران در کشورهای خارجی، می ترسند.1

با این وجود، باید هر کس به این سوال پاسخ دهد که آیا لازم است سپاه پاسداران، در لیست سازمان های تروریستی قرار گیرد یا نه؟
به نظر من، باید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در چنان لیستی قرار گیرد.1

انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد ومستقل
تورنتو – کانادا
اول شهريور ۱۳۸۶ - ۲۳ آگوست



http://www.turkmensahramedia.com/fa_azdigaran/1386/sepaah.htm

http://www.11007.baybak.com/wp-print.php?p=2400

تشکیل پارلمان ملی آذربایجان یک ضرورت یک وظیفه ملی

یکی از لوازم قرن های بیستم ، بیست و یکم و عصر ارتباطات در جوامع پیشرفته ، جمعیت های مدرن – شهری و ملت ها، " پارلمان" است. پارلمان ، علامت و سمبل ادعای سیاسی است. سمبل و نماد اراده ی جمعی  یا ملی جوامع، جمعیت ها و ملت هاست. در تاریخ نچندان گذشته ی بشر و سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع انسانی، هر جمعیتی که به " ملت" بدل می شده و می شود، نهاد های لازم برای برپایی این نهاد را استوار می ساخت و می سازد. پارلمان یکی از اصلی ترین عناصر و سمبل خارجی " ملت" است که اراده ی سیاسی آن جامعه برای اداره ی خود را نشان می دهد.1


http://www.azadtabriz.org/news/archives/2319



Thursday, March 01, 2007


تشکیل پارلمان ملی آذربایجان یک ضرورت و یک وظیفه ملی




یکی از لوازم قرن های بیستم ، بیست و یکم و عصر ارتباطات در جوامع پیشرفته ، جمعیت های مدرن – شهری و ملت ها، " پارلمان" است. پارلمان ، علامت و سمبل ادعای سیاسی است. سمبل و نماد اراده ی جمعی یا ملی جوامع، جمعیت ها و ملت هاست. در تاریخ نچندان گذشته ی بشر و سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع انسانی، هر جمعیتی که به " ملت" بدل می شده و می شود، نهاد های لازم برای برپایی این نهاد را استوار می ساخت و می سازد. پارلمان یکی از اصلی ترین عناصر و سمبل خارجی " ملت" است که اراده ی سیاسی آن جامعه برای اداره ی خود را نشان می دهد
امروزه ، جوامعی که مدعی تشکیل ملت – کشور نیستند ( در کشورهایی با سیستم فدرال یا در اغلب کشورهای دمکراتیک) هم دارای پارلمان هستند. سرنوشت و امور خودشان را خود تعیین و برنامه ریزی می کنند. متاسفانه، رهبران سیاسی و مذهبی ایران، به انسان ها و به خصوص به ملت های گوناگون آن، به عنوان صغیر یا گوسفند، می نگرند. همه ی ملت های ایران، بخصوص ملت های ساکن در آن، از حقوق اولیه ی انسانی و سیاسی خود، محروم هستند
ملت آذربایجان ، یکی از آن ملت ها است که نمی تواند آن طور که روح و تصمیم جمعیشان حکم می کند، زندگی کرده و سرنوشتشان را رقم بزنند. در نتیجه، به طور طبیعی ، چندین گروه فکری در میان روشنفکران و فعالان آن رشد کرده است: 1- گروهی از روشنفکران و فعالان سیاسی آذربایجان، خواهان حاکمیت سیستم سیاسی فدرالیسم در آذربایجان و ایران هستند. 2- دسته ای از روشنفکران آذربایجان هم در اندیشه ی جدایی و استقلال آذربایجان از ایرانند. 3- جمعی از فعالان آذربایجانی در پی اتحاد دو آذربایجان و تشکیل کشوری واحدند . 4- جمعیتی از فعالان سیاسی و فکری آذربایجان هم خواست های سیاسی ندارند و تنها خواهان اختیارات بیشتری در اداره ی امور آذربایجان به دست آذری ها ، آموزش و حفظ زبان ، تاریخ، فرهنگ و تمدن آذربایجان در مدارس، دانشگاه ها و ... بوده، در عین حال، خواهان حفظ یکپارچگی ایران هستند
این اختلاف های سیاسی ، حقیقتی است که نمی توان انکار کرد. هر دیدگاهی هم برای خود یک یا چند تشکیلات، حزب و جمعیت دارد. اما شاید هیچ کدام هم، به تنهایی دارای چنان وزن و توانانی نیستند که بتوانند به تنهایی در معادلات سیاسی آذربایجان؛ در داخل ایران، در منطقه یا در سطح بین المللی، تاثیر زیادی داشته باشند.
این جمعیت ها و احزاب سیاسی، با احزاب و سازمان های سیاسی حرفه ای دنیا، فاصله ی زیادی دارند. تجربه ی چندانی هم در انبان سیاسی شان نیست
این در حالی است که منطقه خارومیانه و ایران، آبستن حوادثی هستند. فعالان سیاسی، احزاب و سازمان های آذربایجانی، نمی توانند از این تحولات سیاسی چشم بپوشند و امیدوار باشند که بدون تشکیلات سیاسی مدرن، پرقدرت و همه گیر، تاثر چندانی در تغییرات احتمالی ایران و منطقه خواهند داشت و حوادث را به نفع آذربایجان رقم خواهند زد
هیچ سهمی از تغییرات را به شما نخواهند داد. مگر این که در آن حوادث ، نقش مهمی بازی کنید
واقعیت سیاسی آن است که این تشکیلات را در سطح داخلی (ایران) و در سطح بین المللی، چندان جدی نمی گیرند تا در صورت هر گونه تغییر و تحولی ، طرف مذاکره و بده – بستان های سیاسی قرار دهند
در چنین موقعیت سیاسی، فعالان ، روشنفکران و جمعیت های سیاسی، باید در تامین منافع آذربایجان و آذری ها، از اسب خود محوری، پایین بیایند. در راه " منافع ملی و جمعی آذربایجان" در زیر یک سیستم سیاسی، جمع شده و به قدرتی انکارناپذیری، بدل شوند. تا بتوانند در صحنه ی سیاسی و سیاست، نقش مهمی بازی کنند
اگر منافع ملت آدربایجان، برای تک تک روشنفکران، فعالان سیاسی، احزاب و جمعیت های مختلف از قبیل فدرالیست ها، استقلال طلبان و شخصیت های منفرد سیاسی و ادبی و ... مهم است، باید نشان دهند که از نظر سیاسی به حدی از رشد و بلوغ سیاسی رسیده اند که می توانند در زیر یک عنوان، با هم همکاری کرده و منافع آذربایجان را تامین کنند
همکاری با هم در جهت سربلندی آذربایجان، به مفهوم چشم پوشی از آمال های فردی و اندیشه های حزبی نیست. چرا که یک ملت واقعی دارای پارلمان واقعی هم، دارای دسته های مختلف سیاسی رادیکال یا محافظه کار و ... در پارلمان است. اما پارلمان، تجسم آن ملت، با همه ی اختلافات درونیش است
در اوضاع و احوال کنونی، راه های مختلف سیاسی وجود دارد که همه ی احزاب، جمعیت ها و افراد، در عین حفظ رنگهای سیاسی خود، در کنار هم و در زیر آن مجموعه ها، با هم همکاری کرده و به قدرتی غیر قابل چشم پوشی، بدل شوند. موثرترین این راه های سیاسی، تشکیل" پارلمان ملی آذربایجان" است.
پارلمان ملی آذربایجان - بر خلاف بقیه ی مفاهیم ائتلاف های سیاسی- مفهوم وسیع تری دارد. نماد و سمبل همه، یا اکثریت مردم آذربایجان است. پارلمان برکلیت "ملت آذربایجان" تاکید می کند. در صورتی که هر گونه تغییر و تحولی در منطقه یا در سطح بین المللی، رخ دهد، نمی توانند یک ملت را نادیده بگیرند که پارلمان دارد و می تواند طرف مذاکره قرار گیرد

آیا می توان در شرایط کنونی، پارلمان ملی آذربایجان را تاسیس کرد؟

البته که در شرایط عادی، رهبران ایران، بسیاری از روشنفکران ایرانی و قدرت های بین المللی ، تمایلی به تاسیس چنین نهادی در جامعه ی آذربایجان ندارند و به هیچ یک ازنحله های فکری در میان آذری ها اجازه ی ظهور نخواهند داد. در نتیجه، هیچ فرد و جمعیتی نمی تواند مدعی شود که می تواند نمادهای حکومت ملی خود، از جمله پارلمان ملی آذربایجان را به طور تمام عیار، تاسیس کند. اما می توان پارلمان ملی آذربایجان را نه در جمهوری آذربایجان و نه در ترکیه بلکه در آمریکا یا اروپا تشکیل داد. در حقیقت، می توان برای ملتی در زیر ظلم و ستم، ملتی بدون حق تعیین سرنوشت، پارلمانی در غربت، تاسیس کرد
چگونه می توان پارلمان ملی آذربایجان را بدون دخالت اکثریت مردم آذربایجان و در غربت ، تشکیل داد؟

پاسخ به این سوال بسیار سخت است اما می دانیم که تعداد زیادی از مردم آذربایجان، در اروپا و آمریکا زندگی می کنند. در داخل ایران هم، تعداد زیادی به اینترنت دسترسی دارند. پست و راه های دیگری هم هست. ولی از همه مهم تر آن که، منافع میان مدت و دراز مدت تاسیس پارلمان ملی آذربایجان، از نداشتن آن ، بیشتر است. چرا که این پارلمان، در شرایط عادی و در وطن تاسیس نمی شود که این ایراد به طور اساسی بر آن خدشه وارد آورده و مشروعیت آن را به زیر سوال ببرد. این پارلمان، مشروعیت موقتی خود را از فعالان سیاسی و روشنفکران و هر فردی که در برپایی آن مشارکت داشته باشد، بدست خواهد آورد ولی به محض آزادی و مهیا شدن شرایط لازم در وطن، پارلمان مردمی تری در آن خاک، تاسیس خواهد شد
هیچ کسی مدعی نیست که در شرایط حاضر، این پارلمان، نماینده ی صد در صد ملت آذربایجان خواهد بود. اما می تواند نمایندگی بخشی از ملت آذربایجان را در معادلات داخلی و بین المللی، به عهده داشته باشد. طرف مذاکره قرار بگیرد. طیف های مختلف فکری را در زیر یک چتر، جمع کند. البته طبیعی است که رنگارنگ و پر از فراکسیون های مختلف خواهد بود. فراکسیون های رادیکال، سکولار، مذهبی، فدرالیست، استقلال خواه، اذربایجان یک پارچه خواه، ... خواهد داشت. در نتیجه، هیچ اراده ای نخواهد توانست آن را از صحنه ی تاثیر گذاری بر سیاست های منطقه ای و بین المللی، حذف کند

آیا می توان چنین پارلمانی را در عمل، تاسیس کرد؟

می توان! در این شکی نیست. به شرطی که همه با هم و برای آذربایجان ، اراده کنند. ولی به این سادگی هم نیست و باید مراحلی را طی کند:1 - باید دید گاه های مختلف در مورد این پارلمان از طرف نویسندگان ، نظریه پردازان ، روشنفکران ، احزاب و جمعیت ها، سازمان ها و ... مطرح شود و به نقد کشیده شود. 2- نویسندگان، فعالان سیاسی و اقتصادی، دانشگاهیان، کارگران، معلمان و دیگر اقشار آذربایجان، احزاب، سازمان ها و جمعیت های آذربایجان، افراد مورد نظر خود را برای کاندیداتوری به " کمیته برگزار کننده انتخابات پارلمان ملی آذربایجان" معرفی خواهند کرد. 3- این کمیته با حمایت فعالان عرصه های گوناگون، تاسیس خواهد شد و چشم یاری به دستان فرزندان وطن خواه و دلسوز آذربایجان دارد تا برای عضویت در آن، داوطلب شوند. طبیعتا افراد سرشناس، سیاسی، نویسنده و استادان دانشگاهی آذربایجان می توانند عضو فعال کمیته ی برگزار کننده ی انتخابات پارلمان ملی آذربایجان باشند و برای نمایندگی آن، خودشان را داوطلب کنند. 4- در مرحله ی بعد، مشخصات فردی و سوابق افراد داوطلب نمایندگی این پارلمان، برای آگاهی عمومی، بحث و بررسی در میان آذری ها و رسانه ها، منتشر خواهد شد.5- بعد از مدت زمان معقولی، چگونگی و برنامه های اجرایی انتخابات، از طرف آن کمیته، اعلام خواهد شد
تشکیل چنین سیستمی، ساده نیست اما ممکن، عملی و همه جانبه گرایانه است. این پارلمان دور از وطن، وظایف گوناگونی را به عهده خواهد گرفت. او به نام ملت آذربایجان و برای رفاه و سربلندی آنان، برنامه هایی را برای آینده ی آذربایجان تهیه و تصویب خواهد کرد. مذاکره های سیاسی با سازمان های بین المللی و سران کشورها، پارلمان ها و... را به پیش خواهد برد. در نتیجه، از هم اکنون، سیستم شورایی بر رفتارهای سیاسی آذربایجان حاکم شده و از دادن سرنوشت ملت به دست یک فرد یا حزب و قهرمانان و کاریزماها دوری خواهد کرد
یکی از اولین اقدام های این پارلمان، تاسیس دادگاه هایی برای رسیدگی به ظلم هایی که رهبران دینی و سیاسی ایران، مدیران سازمان ها و ادارات دولتی، نهادهای گوناگون حکومتی، ماموران پلیس، ماموران اداره های اطلاعات، زندانبانان و قضات دادگاه های انقلاب، رسیدگی به شکایت های مردم در باره ی نقض حقوق اولیه یشان و ... و تضیق هایی که به فعالان سیاسی در آذربایجان روا می رود، خواهد بود. آنان را در دادگاه هایی که مشروعیت شان را از مردم گرفته است، محاکمه خواهند کرد و اجرای آحکام آن دادگاه ها را به مردم و شرایط مساعد ، خواهد سپرد
انصافعلی هدایت

دستگیری و تعقیب زنان فعال حقوق بشر و هویت‌طلب در آذربایجان ایران

«حسنا را دیدم. خیلی ترسیده بود. بچه هفت هشت ساله. مثل یک بچه گنجشک، بی‌پناه شده بود. دستگیری و نگرانی‌های مادرش را دیده بود. شاهد یک روز تمام، کشمکش میان مادرش و نیروهای اطلاعاتی بوده است. چنان ترسیده بود که از همه می‌ترسید. چنان ترسیده بود که من را هم نشناخت. ترسید... با مهربانی، دستش را در دستم گرفتم. سرد بود. می‌لرزید.1


اتهام خيانت به گروهها و احزاب روشن​فکری ايران by Ensafali Hedayat

همه ما از دمکراسی و آزادی ، دم میزنيم و آن دو را قبله خود کردهايم اما ديکتاتورهايی هستيم که نادانسته ، اصول سياست «ماکياول» را به کار میگيريم

از گذشتههای دور ، حاکمان و قدرتمندان با برقراری استبداد و وارد آوردن اتهامهای گوناگون سياسی و مذهبی ، مخالفان را از بين میبردند يا وادار به سکوت و تسليم میکردند. همه ما روش حکومتی آن گذشتگان را ناپسند میدانيم و نامعقول میشماريم اما همه ما (به اصطلاح روشنفکران) در قالب ديکتاتورهای بدون ارتش و قدرت ، مثل همان ديکتاتورها ، ديگران را متهم کرده و مجبور به خاموشی میکنيم



http://asre-nou.net/1382/mehr/13/m-hedayat.html

میلی دوشونجه، میلی سرمایه، میللی سرمایادار، میللی یاشام

  میلی دوشونجه، میلی سرمایه، میللی سرمایادار، میللی یاشام بو گون چالیشدیم‌؛ میللی دوشونجه‌نی میللی سرمایا، میللیدسرمایادار ین نه اولدوقونو ...