Thursday, April 26, 2012

ناسیونالیسم آذربایجانی، راهی برای فردا




ناسیونالیسم آذربایجانی، راهی برای فردا

فردا، از راه خواهید رسید. فردایی که روشنفکران مرکز محور ایرانی، از هم اکنون ما را شریک در ایران فردا نمی دانند و شریک هم نمی خواهند. آن ها همچون یک سده گذشته، ما را برده و آذربایجانمان، کردستانمان، عربستانمان، بلوچستانمان، ترکمنستانمان و ... را مستعمره می خواهند. آن ها خود ما را به عنوان انسانی برابر با خودشان را نمی خواهند. آن ها به نیروی کار ما و به سرباز ما، به خاک ما، به نفت ما، به معادن ما، به مالیات ما و به ...  نیاز دارند. آن ها همچون گذشته، حقوق برسمیت شناخته شده در کنوانسیون های بین المللی ما را به ما نخواهند داد. حساب حکومت ها از حساب روشنفکران جداست. روشنفکر دیروز، انقلاب اسلامی آورد و حقوق ملت ها را نداد. روشنفکر امروز، رژیم دیگری خلق خواهد کرد و از همین انکار امروزش پیداست که حقوق ما را از همین امروز منکر است و فردا نخواهد داد. رژیم اسلامی امروز بر اریکه قدرت تکیه کرده و تن به 
خواست های ما نمی دهد. اما مخالفان حکومت که در ضعف کامل هستند هم به حقوق ما سر خم نمی کنند.


فردا خواهد آمد. فردایی که یک اشتباه تاریخی و یا یک فرصت تاریخی، فردا را از آن ملت ترک، ملت کرد، ملت عرب، ملت بلوچ و ملت  ترکمن و ملت های دیگر خواهد کرد. باید ما ملت ها برای فردا آماده باشیم. باید همین امروز خودمان را برای فردا آماده کنیم. چه بخواهیم ایران فردا را تجزیه کنیم، چه به شکل فدرال اداره اش کنیم، باید امروز آماده باشیم. فارس ها، خدا، شاه (ولایت فقیه) و میهن شان را دارند ولی ما نداریم و باید برای فردا ملت - دولت سازی کنیم و ملت - دولت سازی را هم باید از همین امروز شروع  کرد.

برای تاسیس یک ملت – دولت در یک سرزمین (که پدرانمان صدها نسل قبل، در آن متولد شده باشند یا نه؟ یا آن سرزمین را به زور بازوها و شمشیرهایشان گرفته باشند یا نه؟ و اگر لازم باشد، ما هم باید همان شمشیرها را برداریم. به هر جهت ما در روی خاک آذربایجان زندگی می کنیم و این سرزمین مال ماست. حتی اگر اشغال کرده باشیم. این آذربایجان، اکنون متعلق به ماست)، برای تاسیس یک ملت – دولت  در یک سرزمین، باید یک چیزی را به ملتمان بدهیم. یک فلسفه، یک ایدئولوژی، یک دین، یک چیزی که ما را به یک ملت متحد و قدرتمند و دولت مقتدر تبدیل کند. تا در مقابل استعمار و استعمارگری (ایران و ایران محوران) که ما را بلعیده است، ملت ما را برای مبارزه مجدد، سر پا نگه دارد و به ملت ما قدرت مبارزه بدهد تا بتوانبم یک ملت - دولت جدید تاسیس کنیم.

هر اجتماع انسانی، باید چند عامل تاسیس یک دولت – ملت مدرن را داشته باشد تا بتواند، شکل بگیرد. دین مشترک اکثریت مردم، زبان مشترک اکثریت مردم،  تاریخ مشترک اکثریت مردم، خاک و سرزمین مشترک اکثریت مردم،  خون و نژاد مشترک اکثریت مردم، پول مشترک اکثریت مردم، پرچم مشترک اکثریت مردم، اهداف و استراتژی های مشترک اکثریت مردم، حس امنیت و احساس خوشبختی در اکثریت مردم، ترس و نفرت و دشمن مشترک در اکثریت مردم و ... عوامل ایجاد یک ملت هستند.
ما از این همه شاخصه های ملت و ملت سازی کدام عوامل را داریم؟ کدام ها را نداریم؟ اگر داریم، تا چه اندازه ای داریم؟ برای تاسیس ملت - دولت آذربایجان، باید روی کدام عوامل بیشتر از گذشته تاکید کرد؟

دین

گر چه دین، نقش و کارکردهای مهمی در ملت سازی داشته و دارد و ما هم در سرزمین آذربایجان، عامل دین را داریم و شیعه هستیم اما دین ابزار دست و سیاست ما آذربایجانی ها نیست و دکانداران دین، اعتبار دینی خودشان را بر باد داده اند و ما نمی توانیم روی دین و ملایان حساب باز کنیم و نباید هم ملت مان را دوباره در گرداب دین مبتلا سازیم. ملت آذربایجان تازه دارند از دین گریزان و سکولار می شوند و نباید ما دوباره آنان را به این وادی بکشانیم اما می توانیم با دین و دینداران راستین، پیوند دوستی تاریخی خودمان را حفظ کرده و از نفوذ و قدرت آن ها در میان دینداران آذربایجان بهره برگیریم. اگر دین و دینداران بخشی از ملت و پروسه ملت سازی هستند، نباید دین و دینداران را نادیده بگیریم و به آن ها دهان کج کنیم اما از دیگر سو هم نباید به آتش دین دامن بزنیم. اسرائیل، دولت – ملت جدیدی است که حضورش در سرزمین آبا و اجدادیش، برای قرن ها کم رنگ بوده است. دین، یکی از عوامل تاسیس آن بوده و است. در گذشته هم، اسلام و مسیحیت هم امپراتوری های خود را بنا کرده اند.

زبان

نمی توان انکار کرد که ایران کنونی، کشوری یک زبانه نیست و در آن، زبان ها و ملت های مختلفی با تاریخ و تمدن خود زندگی می کنند که اتفاقا، حقوق زبانی آن ها هم به تاراج استعمارگر رفته است. بر عکس ایران، هر کدام از این ملت هایی که در گوشه و کنار ایران و در جغرافیایی مشخص و با اکثریت جعیتی در آن ناحیه زندگی می کنند زبان یکسانی دارند. بیش از 99 درصد اهالی سرزمین های آذربایجان، ترک هستند و زبانشان هم ترکی است. اتحاد زبانی در میان ترک ها و مردم مناطق ترک نشین، بسیار عمیق تر از اتحاد ممکن و احتمالی در میان ایرانیان با زبان های مختلف است. اتحاد زبانی به آذربایجانی ها امکان می دهد تا احساسات ناسیونالیستی و ملی خودشان را گسترش بدهند.

اگر چه زبان، ملاک و معیار کامل تبدیل شدن به یک ملت - دولت قدرتمند و متحد نیست اما یکی از عوامل اصلی در تاسیس یک ملت – دولت جدید و یکی از شاخصه های اصلی و یکی از عوامل پیدایش و شکوفایی "ناسیونالیسم ملی" و "ناسیونالیسم گرایی ملی" است و ما مردم آذربایجان در ایران کنونی، آن زبان مشترک و تاریخی را داریم.

گر چه زبانمان در زیر چکمه های استعمار ایرانی، ممنوع و بریده شده است، گر چه استعمارگر ایرانی نگذاشته تا زبان ما آذربایجانی ها رشد کند اما ما آذربایجانی ها، هنوز زبان ناقص و بریدیمان را داریم و زبانمان، سمبل همه خواست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، تاریخی، اداری، قانونی، انسانی، و ... سمبل همه خواست های ما برای جبران همه عقب ماندگی های تاریخی ماست که استعمار و  استعماگر ایرانی مسبب همه آن عقب ماندگی ها است.

اتفاقا، همین ضعف زبانی ما و بریده بودن زبانمان، می تواند عامل اتحادمان و عامل رشد ناسیونالیسم ملی در میان آذربایجانیان باشد. می تواند احساسات ناسیونالیستی را در ما مردم آذربایجان بیدار کرده و شکوفا کند. همه می دانیم و پذیرفته ایم که ما و زبانمان در ایران کنونی، مظلوم واقع شده ایم و استعمارگر ایرانی، زبان ما را به عنوان سمبل حقوق انسانی ما و شخصیت انسانی و اجتماعی ما، از ما گرفته است.

با این حال، همین زبان ما، می تواند در پروسه ملت -  دولت سازی، یاریمان کند. اما زبان ما و آن هم به تنهایی، برای به حرکت در آوردن ما و ایجاد و تقویت حس ناسیونالیسم، نیرو و توان کافی را ندارد و به نظر من، عامل زبان به تنهایی نمی تواند لایه های ضخیم استعمار ساخته را از روی ذهن برادران و خواهران آذربایجانی ما بزداید. ولی می تواند، بخشی هایی از جامعه  آذربایجان را علیه استعمار و استعمارگر ایرانی بشوراند.

زبان، زمانی می تواند عامل حرکت گسترده ناسیونالیستی در میان ملتی باشد که زندگی و کارهای روز مره انسان ها در آن اجتماع، در غیاب آن زبان فلج شود و یا با مشکل رو به رو شود. اما می دانیم که استعمار و استعمارگران، زبان مردم بومی را به طور قانونی و از بیخ و بن، ممنوع نمی کنند تا علیه آن ها شورش های عمومی رخ ندهد بلکه با رسوخ تدریجی زبان خود در کارهای اداری، دولتی، قضایی، قانونی، شغلی، آموزشی، جای زبان بومی را هر روز تنگ تر می کنند. هر روز بر قدرت و توان زبان استعمارگر در جامعه مستعمره، افزوده می شود و با افزایش عمق نفوذ زبان استعمارگر، مردم مستعمره، از گذشته، فرهنگ، تاریخ، ملیت خود، تمدن، و ... همه داشته های تاریخی خود دور و دورتر می شوند. آن ها را به فراموشی می سپارند و فرهنگ، تاریخ، تمدن، زبان و احساسات استعمارگر را می پذیرند و به جزئی از جامعه استعمارگر بدل می شوند. در حالی که مستعمره هستند، از خودشان بیگانه می شوند ولی به بدنه استعمارگر هم نمی چسبند. چرا که نسل ها طول می کشد تا فرهنگ خودی را به طور کامل، از یادها و خاطره ها ببرند. حتی اگر فرهنگ و تمدن خودشان را فراموش کرده و به طور کامل در فرهنگ و تمدن استعمارگر هضم شوند، باز هم مستعمره خواهند ماند و به بخشی از کشور و ملت استعمارگر با حقوق و مزایای قانونی، آموزشی، اقتصادی، توسعه ای، رفاهی و ... بدل نخواهند شد. سرنوشت مستعمره در رهایی از استعمار است و بس. در غیر این صورت، شخصیت حقوقی مستعمزره وابسته به نوع تلقی و طرز نگرش استعمارگر خواهد بود.

زبان و فرهنگ فارسی برای مردم آذربایجان در حکم زبان و فرهنگ فرانسوی برای مردم الجزایر است. همان طور که الجزایری ها، زبان فرانسه را به عنوان زبان ملی و آموزشی و برای برقراری ارتباط در میان خودشان و مردم مستعمره در ارتباط با استعمارگر بکار می بردند، ما هم در همین پروسه هستیم. فارسی برای ارتباط بین مردم خود آذربایجان و مردم و رهبران مستعمره بکار می رود.

ما آذربایجانی ها مجبوریم، برای بدست آوردن کاری، برای حفظ کارمان، برای سهولت کارهای اداریمان، برای آموزش فرزندانمان، برای دفاه از خود در دادگاه ها، برای کسب موقعیت اجتماعی و به خصوص برای کسب موقعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در میان استعمارگران و حاکمیت، برای بهره مندی از هزاران مزایای مالی و اجتماعی، زبان فارسی را یاد بگیریم و به لهجه تهرانی هم یاد بگیریم. این همان شاخصه اصلی استعمار فرهنگی است که مستعمره و مردم استعمار زده مجبور به پذیرش آن هست.

کار به جایی می رسد که یادگیری و تلفظ بهتر زبان استعمارگر، به فخر و مباهات در میان مردم مستعمره تبدیل می شود. مردم مستعمره برای اثبات این که بهتر از دیگری فرهنگ استعمارگر را پذیرفته اند، در خانه ها و کوی و برزن ها هم به جای زبان ملی خودشان، از زبان استعمارگر استفاده می کنند. چرا؟

برای این که استعمار با مستعمره کاری کرده که زبان مردم مستعمره و یادگیری آن، بیهوده جلوه می کند. برای یادگیرنده زبان بومی، منافعی نیست. در حالی که برای یادگیری آن، انرژی و زمان و سرمایه فراوانی مصرف می شود اما در کمتر جایی و کاری می توان از زبان مستعمره استفاده کرد. کسانی که از زبان مستمره و ملی خود استفاده بکنند، عقب مانده تلقی می شوند. در چنین شرایطی، به نظر می رسد که یادگیری زبان بومی و ملی هیج فایده و سود مادی و معنوی ندارد اما یاد گیری زبان استعماگر، سود مادی، اجتماعی و روانی به همراه می آورد و می تواند زندگی را از نظر مالی، اداری، کاری، اجتماعی و روانی برای یادگیرنده سهل و روان کند. زبان فارسی در آذربایجان در چنین جایگاه استعمارگرانه و زبان ملی آذربایجانیان در جایگاه مستعمره قرار دارد.

آیا ما آذربایجانی ها با آگاهی از موقعیتی که در ایران استعمارگر داریم و زبانمان دارد، می توانیم از این ضعف زبانی که به ما تحمیل شده است و از حضور بسیار سنگین استعمار فارس با همه شاخصه هایش، در همه گوشه و کنار زندگی فردی و اجتماعی ما آذربایجانیان، از همین ضعف زبانی و حقوقی، علیه خود استعمارگر ایرانی استفاده کنیم؟

آیا می توانیم زبان را به یک ایدئولوژی برای تاسیس ملت – دولت آذربایجان استفاده کنیم؟ الجزایری ها توانستند.

نژاد

گر چه "نژاد" و "خون"، تنها ماده اصلی ملت - دولت سازی مدرن نیست اما ما آذربایجانی ها همه آن چه در آن "نژاد" و "خون"
 نهفته است را یک جا داریم. گر چه سال ها، استعمار فارس تلاش کرده است تا ما "ترک" و "آذری" بودنمان را فراموش کنیم، فراموش نکرده ایم. گر چه استعمارگر، زبانمان را از ما گرفته است، گر چه ما را به خاطر "ترک بودن" تحقیر کرده و برایمان جوک ساخته است، اما هنوز هم ما "ترک" هستیم و آن ها ما را "ترک" یا "آذری" می خوانند و این ("ترک" یا "آذری" بودن) بدان معنی است که ما هنوز استحاله نشده ایم و استعمار نتوانسته است بر خون و نژاد ما غلبه کند و بر روی خون و نژاد ما پرده بکشد و نژاد خودشان را بر نژاد و خون ما برتر بداند و به ما مستعمره نشینان بقبولاند که بی ریشه ، بی خون، بی نژاد ، بی پایه و سیب زمینی یا "آریایی" هستیم.

همین که ما آریایی نیستیم و استعمار هم پذیرفته که آریایی نیستیم، نشان می دهد که آن ها نتوانسته اند ما را به طور کامل در فرهنگ و تمدن خودشان هضم کنند. ما مردم آذربایجان نباید بر سر "ترک" یا "آذری" بودن مشاجره کنیم. ما در یک زمان و مکان، هم ترک هستیم و هم آذری. ما ترک آذری هستیم و باید به هر دوی این ها هم افتخار کنیم. نباید ملتمان را وارد جنگی کنیم که دیگران و بخصوص استعمارگر، برای ما ساخته است تا ما را به جان هم بیاندازد و بر ما حکومت کند.

خون و نژاد، در کنار سرزمین، دین و زبان، عناصر ناسیونالیسم ملی را تشکیل می دهند. خاک تاریخی و سرزمینی آذربایجان از صدها سال قبل مشخص بوده و مشخص است. تا انقراض قاجاریه، سرزمین ما مرزهای ملی خودش را داشت. آذربایجان  (آذرآبادگان و یا به هر واژه ای که این سرزمین را خطاب کرده باشند) دین، زبان و مردمی از نژاد ترک را داشته است. از تاسیس سلسله پهلوی های فاشیست به بعد و برای مدت ها هم حدود و ثغور کشور آذربایجان معین و مشخص بود. اکنون هم مرزهای جغرافیایی آن روشن است و طبق مهمترین اصل دموکراسی، در هر کجا که مردم و نژادی اکثریت را داشته باشند، آن سرزمین متعلق به آن اکثریت با حفظ حقوق اقلیت (اقلیت ها) توسط اکثریت است.

طبق این اصل دموکراسی، ما ترک ها در بعضی از مناطق و سرزمین ها از اکثریت افتاده ایم و در دیگر مناطق، اکثریت جدیدی را بوجود آورده ایم. این تغییر جمعیتی بنا به خواسته و اراده ما مردم مستعمره آذربایجان نبوده است. بلکه استعمارگر می خواسته با تغییر بافت جمعیتی سرزمین ها، ما مردم مستعمره ها را هر چه زودتر از تاریخ، فرهنگ، زبان و تمدن آذربایجان تهی کند و در معده گنده اش ما را هضم کند.

گر چه استعمارگر توانسته است در بخشی از این خواسته هایش موفق شود، و توانسته است از رشد و توسعه زبان، اقتصاد و رفاه ما جلوگیری کند اما خطای استرانژیکی را هم مرتکب شده و بخشی بسیار مهم و حیاتی از خاکش را به تصرف ترکانی در آورده است که در پی پیدا کردن کار و نان، وطن خود را ترک کرده اند و در مناطقی که استعمارگر برای جمعیت خود، بر پا ساخته بود، وطن گزیده اند. این مناطق، وطن و سرزمین اجباری آن ها در طی سال های پس از پهلوی ها شده است و نمی توان استان های تهران، البرز (کرج) ، مرکزی و ... را فارس نشین خواند. چرا که اکثریت جمعیتی آن ها را ترک ها تشکیل می دهند.

اگر فراموش بکنیم که ایران تاریخی، متعلق به ترک ها و پدران ما بوده است که آن را به زور شمشیرشان حفظ کرده بودند، می توان ادعا کرد که با رشد جمعیت ما ترک ها و کوچ اجباری ما از سرزمین های پدری و مادریمان، سرزمین ما بسیار گسترده تر از گذشته شده و به مقیاسی که آمار جمعیت ما گسترده تر شده، پراکندگی جمعیتمان هم گسترده شده است.

با این گستره جغرافیایی، جمعیتی و زبانی، این ملت می تواند دولت خود را چه در شکل فدرال و چه در شکل استقلال، تشکیل دهد. برای تشکیل یک دولت – ملت جدید، سرزمین، جمعیت و زبان لازم هستند که ما مردم آذربایجان همه این ها را داریم.

چرا منافع خودمان را بر سینه خود نمی زنیم و می خواهیم منافع استعمارگر را بیش از منافع خودمان تامین کنیم؟ برایم جای سوال
 است. چرا ما در پی ماندن با ایران هستیم؟ چرا ما برای حفظ یکپارچگی ایران، بیش از فارس ها تلاش و جهد می کنیم؟ در حالی که سهمی چندانی از ایران و ثروت آن نداریم. چرا برای رهایی از استعمار فارس تلاش نمی کنیم و آن را تکه تکه نمی سازیم؟
ما برای این کار، همه عناصر "ناسیونالیسم" را در اختیار داریم. کافی است تا به آن ها دامن بزنیم و احساسات ملی را به هیجان در بیاوریم و هیجان های ناسیونالیستی ملی آذربایجانی را در مقابل احساسات فارس و "آریایی" قرار دهیم. اگر استعمارگر بر طبل ناسیونالیسم آریایی می کوبد، من چرا بر ناسیونالیسم ترک یا آذربایجانی نکوبیم؟ اگر در این نوع از ناسیونالیسم، خیری هست، چرا همه سود آن به کاسه استعمار فارس برود؟ چرا ما سودی نبریم؟ در حالی که خاک، جمعیت و زبان مشترکی داریم که ستون های ناسیونالیسم و ملت – دولت را تشکیل می دهند.

ایدئولوژی

گر چه می گویند و من هم معتقدم که عصر طلایی ایدئولوژی ها به پایان رسیده است، اما هنوز هم می توان ایدئولوژی ساخت و از
 ایدئولوژی برای رهایی ملتی از زیر یوغ استعمار و استثمار استفاده کرد. ما در آذربایجان، خود را دربست، در اختیار فکر و اندیشه ایران و آریایی قرار داده ایم و به ملت و مردم آذربایجان و ترک خیانت کرده ایم. ایدئولوژی ایران گرایی را پذیرفته ایم و برای آن ایدئولوژی، سال ها جنگیده ایم اما برای خودمان و منافع ملت مان، نه ایدئولوژی ساخته ایم و نه برای منافعش جنگیده ایم.
ما باید برای مردم آذربایجان ایدئولوژی بسازیم. برای ساختن ایدئولوژی، اصول و پایه هایی لازم است که مردم را در اطراف آن فکر و اندیشه مجتمع کند. این ایدئولوژی چه می تواند باشد که بتواند همه یا اکثریت مردم آذربایجان را در اطراف آن جمع کرده و مردم را برای رسیدن به دولت – ملت و برای دستیابی به آن ایدئولوژی، بسیج کند؟

آیا زبان، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود بیاورد؟
آیا سرزمین، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود بیاورد؟
آیا دین، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود بیاورد؟
آیا نژاد و جمعیت زیاد، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود بیاورد؟

تاریخ مشترک

 ما در آذربایجان، خاک مشترک، جمعیت زیاد از یک نژاد، زبان مشترک، دین مشترک و تاریخ مشترک را داریم. ما آذربایجانی ها برای هزاران سال، در این خاک و در این گوشه از کره خاکی، با هم و برادروار زندگی کرده ایم. دین شیعه را پدران ما ساخته اند و پرداخته اند. بد یا خوبش، مهم نیست. مهم آن است که پدران ما آن را به مثابه یک ایدئولوژی بکار گرفته اند و سرزمین جدیدی ساخته اند. ما وارث شیعه هستیم. پدران ما خاک و سرزمین شان را از چنگال همسایه ها و قدرت های بزرگ به بیرون کشیده اند. آذربایجانی ها، قتل عام شدن ها را با هم تحمل کرده اند. زلزله های ویرانگر را با هم در پس سر گذارده اند.

تاریخ آن ها، با فارس ها، با کردها، با عرب ها، با بلوچ ها، اگر گره خورده که خورده، زیاد نبوده است و دوام زیادی نیافته است. پدران ما در خانه خود و در آذربایجانشان، و در کنار هم شادی ها و مصایب تاریخی را سپری کرده اند. گر چه روس ها،  ما را از برادرانمان در آن سوی آراز (ارس) جدا کرده اند اما ما یک ملت بوده ایم که در شوق پیوستن بهم "آزاز آراز خان آراز – بیر دردیمی قان آراز" را سر داده ایم و همدیگر را فراموش نکرده ایم. چه برسد به مردمی که در جغرافیای آذربایجان و در ایران امروزی و در زیر استعمار فارس زیسته ایم. همان طور که برادرانمان در شمال آراز هم در زیر سلطه روس ها مانده بودند.
 تنبلی پدران ما در 250 سال گذشته، جز بردگی و حقارت، و مستعمره بودن برای ما فرزندانشان، دست آوردی نداشته است اما روزهای خوشی هم در آینده و در کنار هم خواهیم داشت و تاریخ مان را خودمان رقم خواهیم زد.

باور نکنیم که عصر ایدئولوژی گذشته است. شاید برای دیگرانی که ملت – دولت خودشان را تاسیس کرده و از همه حقوق انسانی و اجتماعی و بین المللی بهره می برند، عصر ایدئولوژی پایان یافته باشد اما برای من و تو در آذربایجان، پایان نیافته است. ما از حقوق انسانی و انسان بودن در ایران استعمارگر، کدام بهره را برده ایم؟ ما هنوز مستعمره هستیم و برده. ما باید و باید و باید متحد شویم و باید بشوریم و شورش کنیم و ملت – دولت خودمان را بدست ملت خودمان و در آذربایجان و بدست ترک تاسیس کنیم و حقوق خودمان را بدست بیاوریم. هیچ کس برای حقوق ما دلش نمی سوزد. هیچ کس برای حقوق انسانی غصب شده ما شمشیر و سلاح بدست نخواهد گرفت و یا آن را از سر دلسوزی و  یا به خاطر وفاداری ما به استعکارگر، به ما مردم آذربایجان هدیه نخواهد کرد.

پدران و مادران ما در همین یک صد سال اخیر توسط فارس ها، روس ها، ارمنی ها، آسوری ها و آن هم برای بارها کشتار شده اند. فارس ها بودند که همه حرکت های سیاسی و اجتماعی ترقی خواهانه پدران ما را به خاک و خون کشیده اند. نهضت های پیشرو و انسان محور شیخ محمد خیابانی، سید جعفر پیشه وری را با خون پدران و مادران ما خفه کرده اند و با آن می بالند.
ما با فارس ها به همان اندازه ای اشتراک داریم که با روس ها. اشتراک تاریخی ما با فارس ها به اندازه اشتراک ما با روس هاست. اشتراک زبانی و خونی و نژادی ما هم در همین اندازه و حدود است اما ما در سرزمین مان، بوده ایم و خواهیم ماند و سرنوشت و تاریخ مشترک داشته ایم و خواهیم ساخت. مگر آن که دوباره اجازه دهیم برایمان تاریخ و فرهنگ مشترک بتراشند.

پول مشترک

تا یک صد سال قبل، قاجارها (پدران حاکم ما آذربایجانی ها) پول ایران را ضرب می کردند و نام پدران ما در روی آن بود. در یک صد سال گذشته، ما بازنده بوده ایم. سر نوشت و پیشانی نوشتمان را خودمان ننوشته ایم. پول مان را خودمان منتشر نکرده ایم. باید به روزی فکر کنیم که عکس ستارخان، باقرخان، سیدجعفر پیشه وری، ذهتابی، شهریار و ده ها عارف و نامی دیگر آذربایجان زینت بخش پول رایج آذربایجان خواهد شد.

پرچم مشترک

در قریب به اتفاق یک هزار سال گذشته، پدران ما برای مصون نگهداشتن آذربایجان و کشورگشایی هایشان، پرچم های افتخار آمیزی را بر دوش می کشیدند ولی ما اکنون فاقد یک پرچم رسمی هستیم. باید ناسیونالیسم آذربایجانی به آذربایجانی ها یک پرچم بدهد تا همه آذربایجانی ها در زیر این پرچم، جمع شوند. طبیعی است که در این شرایط زمانی ممکن نیست که پرچمی مورد اتفاق همه آذربایجانی ها بر افراشته شود. در گذشته هم چنان نبوده که همه پدران ما در همه ولایات آذربایجان، تنها یک پرچم داشته باشند. هر قوم و قبیله ترک، در منطقه خود، پرچمی داشته است. ما هم در همین زمان، می توانیم و باید در هر شهر آذربایجان، سمبلی از همان شهر و تاریخ آن را انتخاب کرده و به عنوان پرچم مردم آن منطقه علم کنیم.

پدران ما در گذشته آذربایجان، آن قدرعقب مانده، ذهن و فکر بسته نبودند که به شهرها و گرایش های سیاسی در آذربایجان، اجازه ندهند تا پرچم دلخواه خودشان را نداشته باشند. پرچم خاصی را به شهرها و قبیله ها تحمیل نمی کردند. در گذشته، پدران ما در شهر خود و در روستای خود، آن شهر و روستا را نقطه مرکزی عالم و کره خاکی می دانستند. به شهر و روستا و داشته های خود افتخار می کردند و کسی به خاطر داشته هایشان، شهرشان و روستایشان آنان را سرکوب نمی کرد و سرکوفت نمی خوردند.
در ناسیونالیسم مدرن در آذربایجان، باید جوانان و مردم هر شهر و برزنی به پدران، مادران، شاعران، نویسندگان، مخترعان، ملاها، سنگ ها و صخره ها، دره ها و کوه ها، چشمه ها و آبشارها، درختان و جنگل ها، به زبان و لهجه محلی خودشان و ... باید افتخار کنند.

ما باید آنان را تشویق کنیم که هر روز در باره آن چه در شهر و روستایشان هست، گفتگو کنند. داشته های خودشان را "بهترین" های کره خاکی بدانند. به داشته هایشان افتخار کنند و ما باید به آن ها گوش دهیم واحترام بگذاریم. باید ناسیونالیسم آذربایجانی و ترک ، در روستاها، قصبه ها و شهرها و همزمان رشد کنند. ما باید آذربایجانی را تشویق کنیم که برای افتخار کردن به خاک آذربایجان و آذربایجانی زنده  یا مرده ، کسی یا چیزی را پیدا کند و از افتخار کردن به آن فرد یا ساختمان یا کتاب، یا کوه، یا دره، یا درخت و جنگل، و یا هر چیزی، ابایی نداشته باشد. باید بداند که آذربایجان و هر چه در این دیار هست، مال اوست و چون متعلق به او هست، باید به آن ها در کمال سر بلندی، افتخار کند.

انسان آذربایجانی باید در همه جا، از شهر و روستای خود سخن بگوید و آن را برترین نقطه کره خاکی بداند و بر آبادانی آن بکوشد و بکوشد که آذربایجان در دنیا اولین و در بالای لیست بهترین ها قرار بگیرد. ناسیونالسیم ما نباید علیه ملت های دیگر باشد اما نباید هم مطیع و تسلیم طلب باشد. ناسیونالیسم ما صلح طلب، دموکراسی خواه، انسان محور، تساوی طلب و مدافع حقوق و قوانین انسانی انسان ها خواهد بود.

ناسیونالیسم ما علیه هیچ ملتی کینه نخواهد داشت اما از حقوق خود هم صرف نظر نخواهد کرد. ناسیونالیسم ما، دشمن ندارد اما اگر کسی با ما عداوت کند و حقوق ما را ضایع سازد، در امان نخواهد ماند. ناسیونالیسم ما به همان اندازه به دیگر ملت ها احترام خواهد گذاشت که متقابلا احترام  ببیند.

پیشنهاد می کنم، هر آذربایجانی در باره روستا و شهر خود و هر آن چه در آن جا هست و می توان به شهر و روستای همسایه نشان داد، بحث و گفتگو کنند و در اینترنت در آن باره بنویسند و حرف بزنند. ناسیونالیسم آذربایجان باید در دل همه آدم های آذربایجانی شکوفه کند و میوه بدهد تا همه از ثمره های این ناسیونالیسم برای رفاه و خوشبختی همه مردم آذربایجان استفاده کنیم.

احساس امنیت و احساس خوشبختی

اگر روزی روزگاری، پدران ما در این خاک، احساس خوشبختی می کردند و خوشبخت بودند و احساس امنیت می کردند، ما امروز از این احساس ها خالی هستیم. این وطن، برای ما امن و خوشبختی نمی آفریند. چرا که استعماگر در آن لانه کرده و امنیت و خوشبختی ما را به غارت می برد. استعمارگر، تاریخ و فرهنگ ما را نابود کرده است. ما را از ما تهی کرده است. ما دیگر همان ترکی نیستیم که پدران ما بوده اند و در امنیت و آرامش و در خوشبختی زندگی می کرده و در خوشبختی میمرده اند.

در این روزگار، ما در بردگی متولد می شویم. در بردگی و زیر شلاق استعمار فارس بزرگ می شویم. برای تامین رفاه، آرامش، امنیت و خوشبختی استعمارگر تلاش می کنیم. برای آبادانی سرزمین های کویری او می کوشیم و او سرزمین های سبز و آباد ما را به کویر لوت و کویر نمک تبدیل می کند و ما مانند افلیج ها به تماشا نشسته ایم. رفاه و کار، آسایش و امنیت، سرسبزی و طراوت از این سرزمین رخت بربسته است. امید از این سرزمین رفته است و باید با ناسیونالیسم، تخم های امیدهای جدیدی را کاشت.

همه ما در این سرزمین، در احساس ناامنی، در احساس بردگی، در فقر، در بی کاری، در آوارگی، در مشقت، در بدبختی که استعمار برای ما آورده است، در نداشتن حقوق انسانی و ... حس مشترکی داریم و با این احساس ها و در این وضعیت، زندگی می کنیم.

  ترس و نفرت و دشمن مشترک

همه ما در آذربایجان، استعمارگر و دشمن قسم خورده ای داریم که برای نابودی ما، بدون لحظه ای استراحت، شبانه روز کار می کند. فرهنگمان را از بین می برد. بناهای تاریخی مان را نابود می کند. پدران چند هزار سال خفته در خاکمان را از زیر خروارها خاک بیرون می کشد و نابود می سازد. معادن ما را به غارت می برد. زبانمان را می برد. حقوق انسانی ما را از ما دریغ می کند. فرزندان و برادران و خواهرن ما را که از حقوقمان سخن می گویند، به دار می کشد و زندانی می کند و شکنجه می نماید. شخصیت های تاریخی مان را لگد مال می کند. کتاب هایمان را خمیر می کند. اشعارمان چاپ نمی شوند. خواست های ما در گلویمان خفه می شوند. ما شب و روزمان را در ترس از شکنجه و زندان و اعدام بسر می بریم و همه ما استعمارگری داریم که دشمن رفاه، آسایش، امنیت، خوشبختی و سربلندی ماست. استعمارگری هست که دشمن ماست و ما از او می ترسیم که از کار بی کارمان کند. سرزمین مان را ویران سازد و کویرنشینمان کند. نمی دانم چرا،  به همان اندازه که استعمار از ما متنفر است، ما از او متنفر نیستیم؟ اما از او متنفر هستیم. استعمارگر، دشمن خونی ما آذربایجانی هاست که هر روز از خون من و تو و از خون این سرزمین می آشامد و فربه تر می شود.

اهداف و استراتژی های مشترک

ما چنان در پنجه استعمارگر گیر افتاده ایم که توان و نای حرکت نداریم. نمی توانیم برای آینده خود تصویر روشنی بکشیم. اما رهایی از استبداد و از استعمار ایران، تاسیس دولت – ملت آذربایجان، بدست آوردن دموکراسی، کسب برابری حقوق انسانی و حمایت از این برابری، پیوستن به مقاوله هایی که حقوق انسان ها را بدون توجه به نژاد، زبان، دین، خاک، رنگ، برسمیت می شناسد، تامین رفاه ، آرامش، و خوشبختی آذربایجانی ها از اهداف استراتژیک ماست.

آخرین سخن

راه آذربایجان در مقابله با استبداد و استعمار ایران می گذرد. آذربایجان نباید منافع تهران و ایران را بر منافع خودش مقدم بداند. باید در مقابله با ناسیونالیسم فارس و آریایی گرایی ایرانی، ناسیونالیسم آذربایجانی را ایجاد کرده و شکوفا سازیم. آذربایجانی ها، همه مولفه های ملت – دولت سازی را دارند. باید برای تاسیس دولت خود چه در چهارچوب فدرالیسم یا استقلال و تجزیه ایران، ایدولوژی سازی کنند. این ایدئولوژی باید ساخته و پرداخته شود تا مرمان را دور هم گرد آورده و به آنان انگیره های لازم را بدهد. این ایدئولوژی حتما باید بر اساس"ملیت و آذربایجانی بودن" شکل بگیرد.



انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
تورنتو - کانادا

Monday, April 23, 2012

چند قتل عام در آذربایجان ایران و نقش نیروهای ایرانی و عثمانی در آن ها



 در گفتگو با علیرضا نقی پور


چند قتل عام در آذربایجان ایران و نقش نیروهای ایرانی و عثمانی در آن ها


İran Azərbaycanında bir neçə qətliam və İran və Usmanlı dövlətlərinin rolu onlarda


بنا به گفته های برخی از محققان و تاریخ نگاران ایرانی و غیر ایرانی، از سال 1915 (1294) به بعد و در چندین نوبت، کشتارهای دسته جمعی وسیعی مردم آذربایجان ایران را دربرگرفته است. ده ها و بلکه صدها هزار تن از مردم آذربایجان ایران به دست ارامنه و آسوریان کشته شده اند. گر چه سیداحمد کسروی از کشته شدن بیش از 130.000 تن آذربایجانی سخن می گوید اما بعضی ها تعداد کشته شدگان را بیش از نیم میلیون انسان بی گناه آذربایجانی می دانند. کسروی ادعا کرده است که ارامنه مسلح، با قتل عام مردم در شهرهای و روستاهای آذربایجان غربی، تا نزدیکی های تبریز و تا بندر شرفخانه در شمالغربی تبریز پیشروی کرده بودند. این حرکت همزمان با حضیض ضعف حکومت مرکزی ایران بوده است و مردم آذربایجان ایران از دولت عثمانی تقاضا کرده اند تا شر ارامنه را از سر مردم آذربایجان و ایران کوتاه کنند. نیروهای عثمانی، به همراه نیروهای محلی وارد نبرد با ارامنه شده و آن ها را به ارمنستان و عراق تارانده اند.

مردم ایران در همه استان های این کشور و بخصوص مردن مناطق آذربایجان ایران با این تقطه سیاه از تاریخ ایران و آذربایجان آشنایی ندارند. در کتاب ها در این باره چیزی نخواهنده اند.  برای روشن شدن چند و چون این جنایت علیه بشریت، بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا با چند تن از محققان تاریخ و تاریخ نگاران، گفتگوهایی را انجام داده است و امیدوار است که محققان مخالف این حادثه و بخصوص ارامنه و آسوریان نیز پا پیش گذارده و از نقطه نظرات تاریخی ملت های خودشان سخن بگویند.

یکی از ایرانیانی که با این موضوع تا حدودی آشنا است و کتاب "قانلی سنه لر" محمدحسین اردوبادی را از ترکی به  فارسی ترجمه کرده است، علیرضا نقی پور است. او یک فعال آذربایجانی هست که در رادیو و تلویزیون دولتی ایران ولی در شهر تبریز کار می کرده و در ضمن فعالیت های روزانه خود، این کتاب را ترجمه کرده و بچاپ رسانده است اما بعد از آن، مجبور به ترک وطن مادری شده و اکنون در شهر "ونکوور" کانادا ساکن است. او نه تنها ترجمه کرده بلکه تحقیقاتی را هم در زمینه و جریان های حول و هوش قتل عام مردم آذربایجان ایران در شهرهای اورومیه، خوی، سلماس و روستاها اطراف آن ها، انجام داده است. او مهمان برنامه "ایران آذربایجانئنا پنجره پرقرامی" (برنامه پنجره ای به آذربایجان ایران) است و به سوال های این رادیو پاسخ می دهد.

انصافعلی هدایت؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: بگذارید از همین کتاب "قانلی سنه لر" شروع کنیم که شما آن را ترجمه کرده اید. چه طورشد که شما با موضوع ارمنی و قتل عام آذربایجانی های ایران آشنا شدید؟ این در حالی است که مردم ایران و به خصوص مردم آذربایجان ایران از موضوع قتل عام در آذربایجان غربی بی اطلاع هستند و می توان ادعا کرد که 99 درصد مردم از وقوع این حادثه تاریخی، خبر ندارند.

علیرضا نقی پور: وقتی به کتاب هایی که در ایران چاپ شده اند و در باره مسایل قفقاز، ارامنه، مسایل مربوط به مشکلات بین مسیحیت و مسلمانان و آذربایجان هستند، نگاه می کنیم، متوجه می شویم که در اغلب آن ها یک سویه نگری و نوعی غرض ورزی وجود دارد. همین غرض ورزی ها باعث شدند تا به بررسی موضوع، آن هم بی طرفانه علاقه مند شده و اقدام کنم که: اولا، این مشکلات چرا رخ داده اند؟ دوما، به چه نتایجی منتهی شده اند؟ سوما، در هر دو طرف، چه ضررهایی را گذاشته و چه نتایجی را برایشان به بار آورده است؟

وقتی به موضوع ارامنه و مسلمانان، یا ارامنه و آذربایجانیان دقیق شدم، با حوادث 1905 -1906 روبرو شدم که در قفقاز روی
 داده است. در این درگیری ها، دسته های مسلح هر دو طرف با هم جنگیده اند. در این نزاع ها تعداد زیادی از نظامیان و افراد غیر نظامی از بین رفته اند. در همین اثنا بود که با کتاب سعید اردوبادی "سال های خونین" که در سال 1910 چاپ شده، برخورد کردم. تا آن زمان در این باره کتابی در زبان فارسی چاپ و منتشر نشده بود. من آن را به این زبان منتشر کردم. چاپ این کتاب باعث مباحث جدیدی در اجتماع شد و راه های جدیدی را هم باز کرد.

متاسفانه در سال های 1918 هم در آذربایجان ایران قتل عامی رخ داده یوده که هیچ وقت پرده  روی آن مسایل به کنار زده نشده است. تلاش هم می شود که تا به فراموشی سپرده شوند.  این در حالی است که سید احمد کسروی در کتاب "تاریخ 18 ساله آذربایجان" در باره آن، به طور مبسوطی قلم زده است. این باعث تاسف است که بنا به گفته احمد کسروی، بیش از 130.000 آذربایجانی کشته شده اند اما نه در تاریخ ایران و نه در تاریخ آذربایجان، آن چنان که باید، به آن پرداخته نشده است.

انصافعلی هدایت؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: شما از زبان کسروی مدعی هستید که 130.000 آذربایجانی در آن حوادث کشته شده اند. ارمنی ها سلاح هایشان را از کجا تهیه کرده بودند؟ ارمنی ها چه طور وارد آذربایجان شده اند و چرا مردم ایران و مردم آذربایجان در مقابل آن قتل عام ها، ایستادگی نکرده اند؟

علیرضا نقی پور: حادثه از این قرار بوده که در طول جنگ جهانی اول، چنگ در بین امپراتوری عثمانی و امپراتوری روس در جریان بوده است. ایران در آن زمان فاقد یک قشون قدرت مند بوده است. از طرف دیگر، آذربایجان ایران در نزدیکی مرزهای روسیه و عثمانی قرار داشته است. قشون روسیه برای رفتن به عراق باید از خاک آذربایجان ایران می گذشت. در همان حال، نیروهای انگلستان هم می خواستند برخی از مناطق عراق مانند موصول و کرکوک را اشغال کنند. هزاران نیروی نظامی روسیه در خاک آذربایجان ایران و کردستان ایران مستقر می شوند. در همین دوران است که انقلاب سوسیالیستی در روسیه رخ می دهد. و انقلابیون سوسیالیست، از نبرد و جنگ جهانی خارج می شوند. تعدادی از افسران روس به همراه نیروهای خود به روسیه برمی گردند اما تعداد فراوانی هم برنمی گردند. این هایی که می مانند، به همراه انگلستان، هم با نیروهای انقلابیون سوسیالیست روسیه جدید مبارزه می کنند و هم با نیروهای عثمانی می جنگند.

در همین زمان، نیروهای خارجی که در خاک های آذربایجان ایران مستقر بوده اند، متوجه می شوند که اگر نیروهای روسیه از شرق عثمانی خارج شوند، مخالفان عثمانی در جبهه شرقی عثمانی تضعیف خواهند شد. این نیروهای خارجی برای تقویت مخالفان عثمانی در جبهه شرقی، به تاسیس قشون و نیروی جدیدی می اندیشند. آن ها می خواهند این قشون را در آذربایجان ایران براه بیاندازند.

چرا این کار را در خاک آذربایجان می کنند؟ برای این که 12000 آسوری مسلح که در استخدام قشون عثمانی بودند ، همه با سلاح هایشان به آذربایجان آمده بودند. هزاران نفر در قالب دسته های مسلح ارمنی از ایروان، وان ترکیه و ارمنی های قفقاز به اینجا امده  بودند. 20.000 مسلح هم از شمال عراق جمع آوری شده و به این منطقه منتقل شده بودند. تصور بر این بوده  است که اولا در شرق عثمانی جبهه ای را باز کرده و به آن حمله کنند. دوم این که در این منطقه دولتی مسیحی تاسیس شود.

مسایل مالی آن دسته های مسلح هم به این شکل حل و فصل می شده که دسته های مسیونر وارد خاک آذربایجان ایران می شوند. پول هایی از آمریکا برای آن مسیونرها ارسال می شود تا برای مردم گرسنه و درگیر در جنگ در منطقه، مدرسه بسازند، بیمنارستان درست کنند یا غذا تهیه کنند اما این مسیونرها آن پول ها را به این گونه مسایل صرف نمی کنند، بلکه از آن پول ها برای خرید سلاح های قشون روس استفاده می کنند.

همچنین، سوسیالیست ها به قشون روسیه فرمان بازگشت می دهند. به هنگام بازگشت آن ها، توپ ها و سلاح های آن ها را ارمنی هاف آسوری ها و دسته های مسلح جمع آوری می کنند. در عین حال، 700 افسر ارشد قشون روس را هم به استخدام این قشون درمی آورند و آن ها را در قشون جدیدی که در شرق عثمانی ایجاد کرده بودند، بخدمت می گیرند. این نیروها سلاح های سنگین هم داشتند که توازن قوا در این ناحیه را بنفع دسته های مسلح به هم می زد. چرا که نیرهای محلی و به خصوص آذربایجانی ها توپ نداشتند. این در حالی است که توپ، بازیگر بسیار مهمی در معادلات جنگی آن زمان بوده است.

از نظر تاریخی، حادثه چنین بوده که قشون روس عقب نشینی می کند. ارزش پول روس "مانات" کاهش یافته اما قشون روس به همان نرخ های قبلی می خواهد متاع مورد نیازش را تهیه کند. سربازان روس به شهرهای آزبایجان غربی و به خصوص به شهر اورومیه حمله ور می شوند و شهر را غارت کرده و عقب نشینی می کنند. در این عقب نشینی، هزاران سلاح آن ها به دست دسته های مسلح ارمنی در آذربایجان غربی می افتد. آن ها با بدست آوردن این سلاح ها باز هم قدرتمندتر شده و به تاسیس یک کشور جدید در خاک آذربایجان ایران اقدام می کنند. سه تن از رهبران موثر در تاسیس این دولت "مارشمعون" رهبر دینی آسوری، "پطروس" سر دسته ارامنه و مسیونر آمریکایی "مستر شوت" هستند. نیروهای این سه برای تسخیر ارومیه اقدام می کنند که موجب قتل و غارت های فراوان می شود. تنها در شهر اورومیه و در عرض یک روز، 1500 نفر کشته می شوند. این ها بعد از کشتار فراوان، شهر را تسخیر می کنند.

انصافعلی هدایت؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: یکی از خوانندگان ما نوشته است که ممکن نیست یک نیروی خارجی وارد جایی شود و بدون دلیلی به قتل عام مردم منطقه بپردازد. احمد کسروی در این باره چه گفته است؟

علیرضا نقی پور: "آندرانیک" در خاک عثمانی با نیروهای عثمانی در جنگ بوده است. آندرانیک در میان نیروهای مخالف عثمانی در آن مقطع تاریخی، فردی شناخته و مشهوری است. آن ها در ترکیه و در هدف تاسیس دولت ارمنی شکست خورده اند و می خواهند جنگ را به خاک های آذربایجان ایران بکشانند تا شاید ظفری بدست بیاورند. اندیشه آن ها تاسیس دولتی مسیحی در این منطقه است. اگر موفق به تاسیس آن دولت در خاک های عثمانی نشده اند، شاید بتوانند در خاک های آذربایجان ایران موفق به تاسیس آن دولت بشوند.

بولوت مهماندارلی؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: این حوادث از 1915 آغاز می شود. به نظر می رسد که وقتی ارامنه را به سوریه تبعید می کنند، بخشی از ارامنه به ایران می آیند و در آن جا متشکل می شوند و حتی آذربایجانیان هم به آن ها کمک می کنند ...    

علیرضا نقی پور: دسته های مسلح یا غیر مسلحی که از عثمانی فرار کرده اند، هزازان هزار فراری گرسنه و تشنه هستند که وارد خاک  آذربایجان می شوند و در روستاهای آذربایجان اسکان می پذیرند. مردم برای آن ها مواد غذایی، کار و امکاناتی را مهیا می کنند اما چند سالی نمی گذرد که این دسته های ارمنی به فکر مسلح شدن می افتند و تلاش می کنند تا این منطقه را بدست بگیرند. مسیونرها هم نقش کمی نداشته اند. چرا که اگر آن ها موفق به تاسیس دولتی مسیحی در شرق عثمانی می شدند، عثمانی در نوعی محاصره قرار می گرفت.      

بولوت مهماندارلی؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: این ماجرا چگونه به پایان می رسد و چگونه این ماجرا به فراموشی سپرده می شود؟

علیرضا نقی پور: این قتل عام ها و پیشروی دسته های ارمنی، آسوری و جیلولوها تا بندر شرفخانه در نزدیکی های تبریز هم ادامه می یابد. دولت مرکزی ایران هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. اما سرکرده های بومی در آذربایجان از دولت عثمانی برای سرکوب این دسته های قتل عام کننده، یاری می خواهند. قشون عثمانی به فرماندهی "خلیل پاشا" وارد خاک های ایران می شود. دسته های قتل عام کننده متوجه می شوند که نیروهای آن ها در مقابل عثمانی ها نمی توانند مقاومت کنند اما مقاومت هایی را نشان می دهند و در نهایت، مجبور می شوند تا فرار کنند. جیلولوها به طرف عراق و ارمنی ها به طرف قفقاز می کوچند. قشون عثمانی در تعقیب آن ها تا تبریز هم می آیند و آن ها را تار و مار می کنند و آذربایجان ایران را نجات می دهند.   



*     ***    *

چند قتل عام مردم آذربایجان غربی در 1915 و سال های بعد




İranın Ğərbi Azərbaycan iyalətində qətli amlar 1915- ci ildən sonra







همزمان با سال های آخر جنگ جهانی اول (در حول و هوش 1918 یا 1297) و مسئله ارامنه و ترک ها در دولت عثمانی، شرایط جهانی و بین المللی بشکلی در آمد که ارمنی های مسلح، خودشان را به مناطق مرزی ایران با عثمانی و عراق رسانده و در شهرها و روستاهای آذربایجان غربی پناه گرفتند. بنا به گفته برخی ازمحققان و مترجمانی که ما در این روزها با آنان گفتگو کرده ایم، ارمنی ها در پی آن بوده اند که دولتی را در این منطقه و در غیاب قدرت دولت مرکزی ایران، تاسیس کنند. از طرف دیگر، یکی از رهبران دینی آن ها بدست یکی از رهبران محلی کردها کشته می شود و ارمنی های مسلح برای انتقام گیری، به نسل کشی و پاکسازی زمین های آذربایجان از ترک ها می پردازند. آمار این قتل عام بسیار متفاوت است و از 130.000 کشته تا 500.000 کشته گفته می شود. با این همه، داستان این حادثه هم کاملا روشن نیست.

برای همین، بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا تصمیم گرفت تا با دانشمندان و محققان و تاریخ نگاران هر دو طرف این حادثه گفتگو کند. گر چه مدت ها ست که نتوانسته ایم، تاریخدان و محقق ارمنی پیدا کنیم اما در نهایت به تعدادی از محققان ترک و آذربایجانی دسترسی پیدا کردیم.

در ادامه مطلب، شما را با نتیجه تحقیقات پرفسور "حاتم جبارلی" آشنا خواهیم کرد و او از کم و کیف این حادثه تاریخی که "قتل عام" یا "کشتار جمعی" می نامد، سخن خواهد گفت. جناب "حاتم جبارلی"؛ متخصص علوم سیاسی و محقق در زمینه کشتار مردم آذربایجان بدست ارامنه است. شما می توانید به فایل صوتی این گفتگو هم در دل همین مطلب گوش فرا دهید.

بلوت مهماندارلی از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا ، از آقای جبارلی می پرسد: گفته می شود که درگیری هایی در میان ارامنه، مسیحی ها و آذربایجانی ها در شهرهای ارومیه، خوی و سلماس رخ داده و تعداد زیادی کشته و مفقود شده اند. شما به عنوان یک محقق، در این زمینه چه اطلاعاتی در دست دارید؟

پرفسور حاتم جبارلی: قتل عام و کشتاری که در دومین دهه قرن گذشته (بیستم) در آذربایجان غربی و به دست ارمنی های مسلح رخ داده، به اندازه لازم مورد توجه محافل تحقیقاتی و تاریخی، چه در آذربایجان جنوبی و چه در جمهوری آذربایجان قرار نگرفته و به آن پرداخته نشده است. این موضوعی بسیار جدی برای تحقیقات دامنه داری است و من می دانم که برای روشن شدن این موضوع، تعدادی به بررسی اسناد محرمانه در آرشیو های جمهوری آذربایجان به تحقیق مشغولند.

بلوت مهماندارلی از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: جناب جبارلی! حدس می زنید - چه از طرف ارمنی ها و چه از طرف اذربایجانی - چه تعدادی به قتل رسیده اند؟ فرقی نمی کند. همه انسان بوده اند.

پرفسور حاتم جبارلی: اسناد کشتار مردم در ارومیه، خوی و سلماس توسط نیروهای مسلح ارامنی، هم در آرشیوهای محرمانه جمهوری آذربایجان موجود است، هم در آرشیوهای آذربایجان جنوبی. اما نمی توان آمار دقیقی را ذکر کرد ولی با بررسی آن اسناد، می توان به رقم قطعی دست یافت. این قتل عام، تنها در مناطق آذربایجان غربی و علیه مسلمانان اتفاق نیفتاده است ...

بلوت مهماندارلی از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: یعنی بعد از فرو پاشی امپریالیسم روس خلائی در قفقاز بوجود آمده بود و زد و خوردهایی رواج داشت...

پرفسور حاتم جبارلی: از یک زاویه، زمانی که ارمنی ها و مسیحی ها نتوانستند در خاک های تحت تسلط عثمانی ها کاری را از پیش ببرند، در قفقاز جنوبی که تحت تسلط امپریالیسم روس بود، اجتماع کردند و در صدد تاسیس دولتی برآمدند که در خاک های عثمانی، در تاسیس آن ناکام مانده بودند ...

بلوت مهماندارلی از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: بر اساس تحقیقات شما، آیا رابطه ای بین کشتارها در آذربایجان ایران و کشتارها در باکو و دیگر شهرهای جمهوری آذربایجان وجود داشته است؟

پرفسور حاتم جبارلی: البته که در میان آن ها ارتباط وجود داشته است و این جنگ ها و کشتارها در دو سوی ارس، از یک جا رهبری می شده است و آن، علاوه بر کلیسای مسیحی، الیت و روشنفکران سیاسی لارمنی بودند که در اواخر قرن نورهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفته بودند و رل و نقش مهمی را بازی می کردند. این کشتارها در شهر های آذربایجان، مانند باکو، شاماخی، گنجه، قبا و دیگر شهرها و همزمان، در شهرهای آذربایجان جنوبی  رخ داده است که  نمی توان همزمانی و رهبری واحد آن ها را اتفاقی دانست.







انصافعلی هدایت؛ 
از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: جناب جبارلی، شما می فرمایید که بیش از یکصد هزار تن از مردم آذربایجان ایران در شهرهای آذربایجان غربی، در این حوادث ناپدید گشته اند و من تصور می کنم که این می تواند به معنای آن هم باشد که بخشی از آن مردم، از آن منطقه فرار کرده اند و به قتل نرسیده اند. ولی گذشته از این ها، آیا چنین حادثه ای صحت تاریخی دارد؟ چرا که تازه، حدود 90 سال از آن جریانات می گذرد اما در شهرهای آذربایجان ایران، ارمنی ها و آذربایجانی ها با هم هیچ کدورتی ندارند. در کنار هم و در صلح و صفا زندگی می کنند. چه طور ممکن است که چنان حادثه ای به آن گستردگی رخ داده باشد و مردم این مناطق و آن هم به این زودی، آن جنایات را از خاطره هایشان برده و فراموش کرده باشند؟

خاطر نشان می سازم که همزمان با سالروز آن کشتارها، تعدادی از فعالان سیاسی و تاریخی در آذربایجان ایران، عکس های زیادی را در سایت های اجتماعی مانند فیس بوک قرار داده اند و نشان می دهند که در شهرهای آذربایجان ایران تعداد بسیار زیادی زن، مرد و کودک به طرز فجیعی به قتل رسیده اند. اگر چنین جنایت گسترده ای رخ داده باشد، چه طور، در این مدت کوتاه، جامعه ما، آن را فراموش کرده است؟

 پرفسور حاتم جبارلی: در وقوع چنین جنایت هایی، تاریخ نگاران همان موقع هم انگشت گذاشته اند. به آثاراحمد کسروی؛ محقق و نویسنده  تاریخی ایران، کتاب های رحمت الله توفیق و رحمت الله خان معتمدل الوزاره می توان اشاره کرد که همه زوایای این مسئله را در کتاب هایشان و در همان زمان، نوشته اند. علاوه بر همه این ها، اسناد زیادی از این فجایع درآرشیوهای محرمانه ایران، ارمنستان و جمهوری آذربایجان موجود است. آیا می توان در حال حاضر، همه این اسناد را جمع آوری کرده و به شکل کتابی عرضه کرد؟ به نظر من در حال حاضر این کار عملی نیست. برای این که آرشیوهای محرمانه آذربایجان بر روی محققان گشوده شده است اما آرشیوهای محرمانه ایران و ارمنستان به روی محققان بسته هست.

بلوت مهماندارلی از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا از انصافعلی هدایت می پرسد: شما اینترنت را مونیتورینگ می کنید و وب سایت ها را در زیر نظر دارید و مسئله را بررسی می کیند. آیا در این نوشته هایی که شما دیده اید، در باره تعداد کشته شدگان این فاجعه انسانی، به اعداد و ارقامی برخورد کرده اید؟

انصافعلی هدایت؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: این گونه مسایل و هر نوع مسئله ای که در آذربایجان ایران رخ داده باشد، در ایران بررسی نمی شود. اگر هم در ایران و در باره آن ها بحثی رخ دهد، معمولا و با توجه به تجربه تاریخی، می توان ادعا کرد که در همه این گونه مباحث، این آذربایجانی های ایران هستند که محکوم خواهند شد. به عنوان نمونه، می توان از جنبش فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه وری سخن گفت. در ایران، ما آذربایجانی ها را محکوم می کنند. بعضی از محققان و کسانی که هنوز زنده هستند و هنوز خاطرات فرقه دموکرات آذربایجان را به خاطر دارند، از کشتار بیش از 30.000 نفر توسط نیرهای مرکزی ایران در خاک آذربایجان سخن می گویند اما مرکزگرایان و منابع فارس، این رقم را به کمتر از 2000- 3000 نفر رسانده اند. در مناطقی که من زندگی کرده ام، ارمنی های زیادی در شهرهای ما زندگی می کردند و زندگی می کنند. ما آذربایجانی ها با آن ها روابط خوبی داریم. تا آنجایی که من به خاطر می آورم، هیج کینه و کدورتی در میان ما و ارامنه نبوده است. آذربایجانی ها رابطه بسیار خوبی با ارامنه داشتند. ارامنه در مناطق مرغوب شهرهای آذربایجان و در مشاغل مناسبی مشغول بوده اند.

شاید بتوان ادعا کرد که چون تبریز از مناطقی که در آن ها کشتار روی داده ، مانند شهرهای ارومیه، خوی و سلمای دور هست و از طرف دیگر، این شهرها و آذربایجان غربی به ترکیه نزدیک هستند، موضوع این قتل عام در تبریز کم رنگ تر و در آن شهرها پر رنگ تر مانده است.

جوانانی که در ارومیه، خوی و سلماس در این باره کار و تحقیق می کنند، تلاش می کنند، این علامت سوال را ایجاد کنند که اگر چنین حادثه ای رخ داده است، باید مورد بررسی و کنکاش و تحقیق قرار بگیرد.

انصافعلی هدایت؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: جناب جبارلی شما گفتید که آرشیوهای محرمانه جمهوری آذربایجان به روی محققان باز شده است. می خواهم بدانم که بر اساس اسنادی که در آن آرشیوها بدست آمده، در باره قتل عامی که در آذربایجان ایران رخ داده، چه تعداد کتاب نوشته شده و به چاپ رسیده است؟

پرفسور حاتم جبارلی: البته که در آرشیوهای آذربایجان در باره قتل عام گسترده ای که ارامنه در آذربایجان جنوبی آفریده اند، اسناد بسیاری هست اما چون محققان در جمهوری آذربایجان تا کنون به موضوع قتل عام توسط ارامنه در شهرهای جمهوری آذربایجان متمرکز بوده اند و در این باره کتاب ها و مقاله هایی را می نوشتند، در رابطه با وقایع آذربایجان جنوبی کاری نکرده اند. می توان از "جمیل حسنلی، "موسی قایسملی" و "سولماز" خانم نام برد که در این باره کار کرده اند.

در عین حال و در رابطه با این موضوع،  می توان به منابع روسی هم استناد کرد. مثلا، حاکم دولت روس در قفقاز جنوبی؛ "ژنرال گوبرناتور" در صفحه 12 و 13 گزارشی که به حاکمان روس می فرستد، در باره قتل عام توسط ارامنه در آذربایجان جنوبی و شمالی این گونه گزارش می دهد: "جریان داشناکسیون ارمنی در پی تاسیس یک حکومت ارمنی و مخصوص ارامنه، در منطقه هست و برای ایجاد یک ارمنستان در آینده و در این منطقه، زمینه های لازیم را فراهم می کند." این یک گزارش در باره این حادثه و از گزارشی هست که نماینده روسیه به مرکز آن کشور نوشته و ما آن را از آرشیوهای روسیه به بیرون کشیده ایم.
علاوه بر این ها، این فجایع درخاطرات روزانه تاریخ نگار مشهور؛ "حسین پاشا" هم آمده است. در منابع ارمنی همچون: "آندرانیک اوزانیان" و "آرشاق قافئریالی" در نوشته هایشان در باره قتل عام در آذربایجان جنوبی و به طور عموم در باره قفقاز جنوبی اطلاعات خوبی هست.

در عین حال، کتاب دو جلدی" یک صد سال مبارزه" که به روسی نوشته شده و در باره تاریخ حزب "داشناکسیون" بحث می کند، همه ادعاهای من، تایید می شود. حقیقت آن است که نیروهای مسلح ارمنی درآذربایجان جنوبی و قفقاز جنوبی در زیر حمایت روسیه، فرانسه و انگلستان و تحت نظارت مستقیم "آنتانتا" (فرانسه، روسیه، آمریکا، انگلستان و دولت های همراه آن ها:  دولت های پیروز در جنگ جهانی اول در مقابله با آلمان و ایتالیا) به قتل عام اقدام کرده اند. این قتل عام علاوه بر سلماس، خوی و اورومیه در روستاها و قصبه های کوچک هم بوقوع پیوسته است.    

تاپدیق فرهاداوغلو؛ از بخش آذربایجانی رادیو صدای آمریکا: شما از کشتار آذربایجانی ها در شهرهایی در خاک ایران سخن گفتید و از آنتانتا هم سخن بمیان آوردید. طبیعی است که دولت های آنتانتا هم در این منطقه منافع و طمع هایی داشتند. در آن سال ها، جنگ جهانی اول هم ادامه داشت. می خواهم بدانم، چه موضوعی سبب شده بود تا به قتل عام و کشتار ترک ها و بخصوص آذربایجانی ها در آن سال ها دامن بزند؟ این در حالی بود که آذربایجانی ها در زیر پرچم ایران زندگی می کردند. سئوال آن است که آیا حکومت مرکزی ایران نمی توانست از آذربایجانی ها در مقابل ارامنه مسلح، حمایت کند؟

پرفسور حاتم جبارلی: نه! متاسفانه دولت مرکزی آن وقت ایران نتوانست کمک ها و حمایت های لازم را از آذربایجانی های ایران بعمل آورد. شاید دولت ایران توانایی ارسال نیروهای مسلحش را نداشت. در باره چرایی قتل عام آذربایجانی ها به "یوسف عزیز چمنلی" استناد خواهم کرد. او اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را مد نظر قرار دارد و می گوید: "ارمنی ها از اروپایی ها و به نام مسیحییت، تقاضاهایی برای برپایی حکومت کرده بودند اما این موضوع، حل نشده بود. از طرف دیگر، مشخص شد که انگلستان توانایی تسخیر کوه های آرارات را ندارد. "بیسمارک" نمی خواست به حضور ارمنی ها در ارتش آلمان دست بزند. روس ها هم نه تنها در پی آزادی ارمنستان نبودند که در پی اشغال آن بودند."

ارمنی ها منتظر شرایط مناسبی بودند و دولت عثمانی در واپسین لحظات تاریخی خود بود. بعد از جنگ جهانی اول، شکل و شمای اداره دنیا ترسیم می شد. در روسیه، انقلاب شده بود و تزارها رفته بودند. عثمانی در حال از بین رفتن بود. ایران دولت ضعیفی داشت که نمی توانست نقشی را در حوادث آن زمان و حوادث بین المللی بعهده بگیرد. از این منظر منافع قفقار جنوبی باید محافظت می شد و نفت باکو هم نقش بسیار مهمی در این حوادث داشت. در عین حالی که برای تامین و محافظت از منافع روسیه و جهان مسیحیت هم به تاسیس دولت ارمنی نیاز بود. تاسیس چنان دولتی، چه به دست روسیه صورت می گرفت یا به دست فرانسه یا انگلستان، منافع همه آن ها را تامین می کرد. بنا بر این، مسلح کردن ارمنی ها و بکار گرفتن ارمنی ها در ارتش روسیه و تلاش های فرانسه برای ایجاد یک نیروی مدرن مسلح ارمنی را در این راستا می توان دید. آن ها، منافعی را در عثمانی و ایران داشتند.
   


ایستیقلال ایراده‌سین، هیئش بیر شخص، گوج و دولت سوال ایشارتی آلتینا آپارابیلمز

  ایستیقلال ایراده‌سین، هیئش بیر شخص، گوج و دولت سوال ایشارتی آلتینا آپارابیلمز. اگر بیر شخص، گوج یا دولت، بیر میللتین ایستقلالینا شرط قویو...