آذربایجان یک هزار سال قبل مهد اندیشه فلسفی بوده است



مقایسه تاریخ پیدایش مکتب فلسفی آذربایجان (تبریز) با آن چه فارس ها مکتب
 هرات، شیراز و اصفهان می خوانند

در این جا فقط به چند نوشته پراکنده توجه فرمایید اما خودتان در باره تاریخ پیدایش آن دو با مکتب فلسفی آذربایجان دقت فرمایید تا قضاوت بفرمایید که احتمال تاثیر کدام بر دیگری بیشتر است

از زمانی که شیخ شهاب الدین سهروردی آذربایجانی در سال 587 (قمری هجری) از دار دنیا رخت بربست، تا امروز  849 سال می گذرد. باید نقطه آغاز فلسفه در آذربایجان را بسیار قبل تر از تولد شیخ شهاب الدین سهروردی آذربایجانی دانست. چرا که او در مکتب فلسفی آذربایجان تعلیم و پرورش یافته است. باید فلسفه تا بدان حد از توانایی و قدرت رسیده بوده باشد که بتواند  شیخ شهاب الدین سهروردی آذربایجانی را تجویل دهد.


 می توان احتمال به یقین از وجود و رونق مکتب فلسفی آذربایجان در 1000 سال قبل سخن راند.

نخستین نشانه مهم از علاقه فلسفی در آذربایجان وجود شیخ اشراق شهاب‌الدین سهروردی آذربایجانی است (فوت 587)، متفکری که در سهرورد، نزدیک زنجان آذربایجان، متولد و بزرگ شد و در یکی دیگر از شهرهای آذربایجان، یعنی مراغه آذربایجان،  فلسفه خواند.

مراغه آذربایجان در نیمه دوم قرن ششم یکی از مهمترین شهرهای آذربایجان برای آموزش فلسفه بود. بدین ترتیب دو شخصیت پرآوازه قرن ششم، یعنی شیخ اشراق و فخر رازی، پرورش یافته مدرسه‌ای هستند که در مراغه آذربایجان تأسیس شده بود.
نشانه دیگری که از فعالیت فلسفی در مراغه آذربایجان، در نیمه دوم قرن ششم، در دست است، وجود مجموعه خطی نفیسی است که در این شهر تهیه شده است. این مجموعه در سالهای 7ـ 596، یعنی کمتر از ده سال پس از قتل شیخ اشراق در حلب و یک سال پس از مرگ ابن رشد، در مدرسه‌ای در مراغه به نام «مجاهدیه» کتابت شده است. در این مجموعه حدود بیست اثر فلسفی و منطقی که مورد استفاده اهل فلسفه و دانشجویان در این مدرسه بوده است فراهم آمده است. پاره‌ای از رسائل و کتاب های فلسفی ابوحامد غزالی و ابن‌سینا و بعضی از رساله‌های فارابی و ابوسلیمان سجستانی و عمر بن سهلان ساوی یا ساوجی و رساله‌ای از خود مجدالدین جیلی جزو آثار مندرج در مجموعه فلسفی مراغه آذربایجان  است.



اوج فعالیت علمی و فلسفی در مراغه آذربایجان البته در قرن هفتم، در زمان خواجه نصیرالدین طوسی (فوت 672)، مشاهده می‌شود. گفته‌اند که در رصدخانه مراغه آذربایجان که به همّت خواجه طوسی بنا شده بود، کتابخانه بزرگی بود که بیش از چهار هزار جلد کتاب علمی و فلسفی برای منجمان و فیلسوفان در آن گردآوری شده بود. علما و حکمای متعددی را نیز خواجه نصیر از شهرهای دیگر فراخوانده و به مراغه آورده بود. یکی از آنان فخرالدین مراغی بود که قبلاً در موصل اقامت داشت و یکی دیگر نجم‌الدین دبیران قزوینی آذربایجانی بود. بدین ترتیب، مراغه در دوران ایلخانان مغول به صورت یکی از مراکز مهمّ علوم عقلی درآمده بود.



نخستین نویسنده اشراقی پس از سهروردی حکیم و فیلسوف آذربایجانی دیگری است به نام عبدالقادر (عبدالقاهر) حمزة بن یاقوت اهری (فوت 657) که کتابی نوشته است به نام البلغةُ فی الحکمة که به الاقطاب القطبیه نیز معروف است.

ابن‌فوطی در اوائل سال 657 محضر او را در اهر درک کرده و او را «حکیم صوفی» خوانده و گفته است که وی مدّتی در هرات در مصاحبت فخرالدین رازی به سر برده است.

نویسنده اشراقی دیگر آذربایجانی شمس‌الدین محمد بن محمود شهرزوری است (زنده در سال 680)، صاحب نزهة‌ الارواح، شرح حکمة‌ الاشراق، الشجرة‌ الالهیة، و شرح تلویحات. شهرزور میان اربل {اردبیل} آذربایجان و همدان آذربایجان است و شهرزوری  با سهروردی خویشاوند بوده است.

از شهرهای دیگر آذربایجان، همچون ابهر آذربایجان و سلماس آذربایجان و ارومیه آذربایجان، نیز فلاسفه‌ای برخاسته‌اند. فیلسوف و عالم معروف ابهر آذربایجان اثیرالدین ابهری (فوت حدود 663) است که شاگرد فخر رازی بوده و با خواجه نصیرالدین طوسی مکاتبه داشته است.

 از سلماس آذربایجان فیلسوف و حکیمی به نام ابوعلی حسن بن ابراهیم سلماسی برخاسته که اهل حکمت و فلسفه بوده و چند اثر از او به جا مانده که یکی از آن ها «الرسالة السیاسیة» است.

 سراج‌ الدین محمود ارموی آذربایجانی  (682ـ594) که چندین کتاب در منطق و حکمت نوشته و شرحی هم بر اشارات بوعلی دارد و دو کتاب لطائف‌ الحکمة و مطالع‌ الانوار از آثار معروف اوست کسی است که اصلاً اهل ارومیه آذربایجان بوده و بعدا به آسیای صغیر رفته است.

رشیدالدین فضل‌اللّه‌ همدانی آذربایجانی دانشگاه بسیار بزرگ "ربع رشیدی" در تبریز آذربایجان را در کنار تبریز بنا کرد.

از جمله حکما و فیلسوفان تبریز ابواسحاق ابراهیم بن محمد تبریزی آذربایجانی معروف به "غضنفر" است که شیفته ابوریحان بیرونی بوده و نسخه‌ای از کتاب الصیدنه او را نیز در سال 678 کتابت کرده است. وی همچنین صوان الحکمة ابوسلیمان سجستانی را تلخیص کرده است.

استاد غضنفر نیز تبریزی آذربایجانی دیگری بود به نام ابوعبداللّه‌ محمد بن ابی‌بکر تبریزی که شرح او بر بخشی از دلالة‌ الحائرین موسی بن میمون موجود است و غضنفر او را «حکیم الهی و شیخ ربانی» خوانده است. فلاسفه و علمایی که در زمان خواجه نصیرالدین طوسی و شمس‌الدین جوینی و رشیدالدین فضل‌الله به دستگاه ایلخانان روی می‌آوردند به تبریز یا مراغه می‌رفتند. قطب‌الدین محمود بن مسعود شیرازی، شارح کتاب حکمة‌الاشراق، از جمله این فلاسفه بود.

از خسروشا آذربایجان در نزدیکی شهر تبریز  حکیم و طبیبی برخاسته بود به نام شمس‌الدین عبدالحمید بن عیسی خسروشاهی آذربایجانی (ف . 652) که به دمشق رفته بود. وی شاگرد فخر رازی بود و چندین کتاب در فلسفه تألیف کرد که مهمترین آن ها مختصر کتاب الشفاء ابن‌سیناست.

یکی از مهمترین مدارک فعالیت های فلسفی شهر تبریز آذربایجان که اخیرا پیدا شده است، مجموعه‌ای است خطی به نام «سفینه تبریز» که در سالهای 3ـ721 به قلم یکی از رجال فرهنگی شهر به نام ابوالمجد محمد بن مسعود تبریزی کتابت شده است.

در فهرست این مجموعه خطی آثاری فلسفی و منطقی دیده می‌شود، از جمله «قصیده عینیه» و اشارات ابن‌سینا و آثار فارسی شیخ اشراق شهاب‌الدین سهروردی (عقل سرخ و مونس‌العشاق و آواز پر جبرئیل و صفیر سیمرغ و فی حالة الطفولیة و لغت موران) و دو اثر معروف نجم‌الدین دبیران قزوینی به نام های الشمسیه فی القواعد المنطقیه و حکمة‌ العین.

 همچنین اثری منطقی از حاجی بُلَه که استاد ابو المجد تبریزی بوده است.  آثار مندرج در این مجموعه به‌طور کلّی نشان می‌دهد که چه آثاری از چه نویسندگانی بیشتر مورد توجه اهل علم در تبریز بوده است.

نظامی گنجوی، صاحب خمسه، که اهل‌گنجه در شمال آذربایجان بود، حکیم بود و در آثار او بارها از فلاسفه یونان یاد شده است. مثنوی عرفانی «طریق‌ التحقیق» نیز که به غلط به حکیم سنائی نسبت داده شده است، احتمال داده‌اند که از شاعری به نام احمد نخجوانی باشد، اثری است متأثر از آثار فلسفه اشراقی، فلسفه‌ای که در قرون هفتم و هشتم در شهرهای آذربایجان مطرح بوده است.

، از اواسط قرن ششم تا اواسط قرن هشتم سکّه دولت فلسفه به نام آذربایجان زده شده بود و هیچ‌ یک از مناطق دیگر رونق علمی و فلسفی آذربایجان را نداشتند.
از اواسط قرن هشتم به بعد شیراز گوی سبقت را از آذربایجان ربود و فلاسفه‌ای چون جلال‌الدین دوانی و غیاث‌الدین منصور دشتکی و حاج محمود نیریزی و سرآمد همه ایشان ملاصدرا در آن شهر پرورش یافتند.

نکته جالب توجه این است که سنّت فلسفی شیراز متأثر از فلسفه یا حکمت اشراقی بود. حکمتی که قبلاً در منطقه آذربایجان پرورش یافته بود. بعد از شیراز نوبت اصفهان بود.

در واقع مکتبی که در عهد صفویّه در اصفهان پدید آمد نتیجه فلسفه‌ای بود که خود قبلاً در  آذربایجان شکل گرفته بود.

فارس ها ادعا می کنند که مکتب فلسفی خراسان (هرات) بسیار قبل تر از مکتب آذربایجان بوجود آمده است اما بنظر می رسد که این مکتب در دوره حاکمیت تیموریان شکل گرفته است و تیموریان در سال 771 هجری قمری شکل گرفته اند. مکتب فلسفی آذربایجان حداقل 300 سال جلوتر از این مکتب به اوج خود رسیده و امثال سهروردی ها را به جامعه و بشریت تحویل داده بود. موضوع مورد دقت در این است که در این مکتب فقط از نقاشی و هنر سخن به میان آورده اند. بر عکس مکتب آذربایجان که مکتب فلسفی و جهان بینی داشت.

مکتب هرات

فارس ها در این باره چنین و به دروغ چنین ادعا می کنند:

مکتب هرات یکی از سبک‌های نقاشی ایرانی‌ است که در دوره تیموریان و در زمان زمامداری شاهرخ در هرات پایه‌گذاری شد. این سبک در دوره سلطان حسین بایقرا پیشرفت زیادی می‌کند، اما در سال ۱۵۰۷ میلادی با حملهٔ ازبک‌ها رشدش متوقف می‌شود.

مکتب هرات بعدها با کمک نقاشان بسیاری چون آقا رضا جهانگیری که به دربار جهانگیر شاه در هند رفته بودند تاثیر زیادی بر روی نقاشی هندی گذاشت. مکتب هرات را همچنین یکی از «پیش‌مکتب»های مهم مکتب تبریز و مکتب اصفهان می‌دانند. (به تحریف تاریخ اندیشه و پیدایش فکر و هنر در منطقه توجه فرمایید)
به جمله زیر با دقت بیشتری توجه فرمایید:

 پس از آن که بایسنقر از نبردِ پیروزمندانه با ترکمانان در ۸۲۳ بازگشت و مولانا جعفر تبریزی، بعدها ملقّب به جعفر بایسنقری، استاد مسلّم خط نستعلیق و سایر استادان فن را از تبریز به همراه آورد، هرات تبدیل به مرکز هنر خوشنویسی شد.
یعنی تبریز در این زمان مکتب فلسفی و هنری خود را به جهان آن روزگار صادر می کرد و هنر نقاشی و انواع هنرهای دیگر از تبریز به هرات رفته است.

 چهل نفر کاتب و خطاط به راهنمائی مولانا جعفر تبریزی معروف به جعفر بایسنقری که خود او نیز شاگرد عبدالله بن میر علی است به استنساخ کتب مشغول بودند. وی بوسیله پرداخت دستمزدهای گزاف و اعطاء انعام فراوان و شاهانه، هنرمندترین استادان خوشنویسی و تذهیب را نزد خود نگاه می‌داشت و آنان برای وی ظریف‌ترین آثار هنری را درخط، تذهیب، جلدسازی و صحافی به وجود می‌آوردند."
{دقت فرمایید تاریخ نویسان فارسگرا و پان ایرانیست چگونه با پس و پیش کردن نام شهرها، چنان نشان می دهند که تقدم پیدایش مکتب فلسفی از بغداد آغاز شده و به شیراز و آنگاه تبریز (آذربایجان) رسیده است. به مثال زیر توجه فرمایید}

در سده هشتم هجري در دوران جلايريان حكومت در دو مركز تبريز و بغداد به كار خود ادامه داد و يكي از مهمترين مكاتب نقاشي پديدار گشت كه به مكتب جلايري شهرت يافته است. اين مكتب متعالي مجموعه اي برگرفته ازدستاوردهاي مكتب بغداد، شيراز و تبريز است. اين مكتب با حضور نقاشان برجسته اي چون جنيد بغدادي معروف به سلطاني و ديگر هنرمندان شكل گرفت. تصاويري از ديوان خواجوي كرماني (مجموعه همای و همايون) (تصوير 7-70) كه درموزه بريتانيا نگاهداري مي شود به خط نستعليق ميرعلي تبريزي و از آثار برجسته جنيد نقاش است.

در این جا هم رد پای استاد میرعلی تبریزی آذربایجانی دیده می شود.

مکتب شیراز

مکتب شیراز بسیار دیرتر از مکتب آذربایجان و تبریز تولد یافت و بنظر می رسد که تنها در نقاشی و کتابت شاهنامه و چند کتاب دیگر خلاصه می شود. نمی توان به این رشد محدود، مکتب یا اندیشه فلسفی نام داد. شاید بتوان از نوعی هنر در این دوران سخن گفت که از تبریز و آذربایجان گرفته است.

مکتب شیراز اول یک مکتب نگارگری ایرانی است. مغول‌ها تمامی ایران را تصرف کردند به جز شیراز که خود تسلیم شد. این مسئله باعث شد که در طی حکومت مغولان، در شیراز یک حکومت محلی شیرازی شکل بگیرد و این مسئله باعث پیدایش مکتب نگارگری شیراز شد که از مکتب تبریز بسیار بیشتر به مایه‌های ایرانی و شیوهٔ کهن نقاشی ایرانی نزدیک است. از آثار مکتب شیراز می‌توان به شاهنامه توپقاپوسرای استانبول (۷۳۱ هجری)، شاهنامه قوام‌الدین حسن (۷۴۱ ه. ق) و مونس الاحرار محمد مدبر (۷۴۲ ه. ق) اشاره کرد.

فارس ها تاریخ مکتب "هنری عاریه گرفته از آذربایجان" را به دو بخش "اول" و "دوم" تقسیم کرده اند. در بالا در باره مکتب شیراز اول خواندید. زیر در باره مکتب شیراز دوم می خوانید:

مکتب شیراز دوم: پس از فروپاشی حکومت مغولان در سال ۷۷۱ ه.ق توسط تیمور، مکتب شیراز ادامه یافت و تأثیراتی را از مکتب تازه‌ تاسیس جلایری هم دریافت کرد. از آثار این دوره گلچین اسکندر سلطان (۸۱۴ ه.ق)، شاهنامهٔ ابراهیم سلطان (۸۲۳ ه.ق) و خاوران نامهٔ ابن حسام با نگارگری فرهاد (۸۸۱ ه.ق) است.

در دوران تیموریان (سده ۹ ه.ق) و حضور اسکندر سلطان و ابراهیم سلطان در شیراز زمینه برای بروز دوباره ویژگی‌های دیداری مکتب شیراز اول (سده۸) فراهم شد.

مکتب اصفهان

رضا عباسی از نگارگران دربار شاه عباس صفوی بوده که در تبریز متولد شد. از زندگانی این ھنرمند اطلاعات چندانی در دست نیست و احتمالا بین سالھای 979 الی 1044 ھجری قمری می زیسته و سرآمد ھنرمندان و نقاشان دوره صفویه بوده است.. وی را بنیانگذار مکتب اصفھان می دانند

مکتب اصفهان از زمانی آغاز شد که شاه‌ عباس مرکز صفویان را به اصفهان منتقل کرد.

{یعنی در گذشته اصفهان، هیچ زمینه فلسفی و هنری نبوده است}

مهمترین هنرمند مکتب اصفهان رضا عباسی است. معین مصور، محمد یوسف، محمد قاسم، آقا رضا هروی و آقارضا مصور کاشی از نقاشان دیگر این مکتب هستند.

 درویش جوان با چوبدستی، خسرو و شیرین و شاهنامهٔ هر سه از رضا عباسی. این دوره مصادف با فرنگی‌سازی در نقاشی نیز می‌باشد. محمد زمان (پائولو زمان) از سوی شاه عباس دوم به اروپا رفت و به علت تعلیماتی که دید آثار او تأثیرات نقاشی غربی را بیش از سایرین نشان می‌دهد. این نوع نقاشی در دورهٔ زندیه و قاجاریه نیز ادامه یافت.

چنان چه مشاهده می شود، با انتقال فیلسوفان و اندیشمندان آذربایجان به خارج از آذربایجان (عثمانی، فارسیستان، هندوستان و خراسان قدیم و همچنین به دیگر نقاط دنیای آن روزگار)، فتیله اندیشه نه تنها در آذربایجان به پایین کشیده می شود، بلکه در دیگر نقاط هم فلسفه جان نمی گیرد. چرا که قصه فلسفه مثل داستان آدم و حوا و رانده شدن شان از بهشت است. وقتی بهشت اندیشه فلسفی شرق و بخصوص شرق اسلامی را تخریب می کنند، آذربایجان به بهشت گمشده بشریت بدل می شود. آیا کسانی برای یافتن بهشت گم شده فلسفه آذربایجان بپا بر می خیزد؟




Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر