Saturday, May 30, 2009

احمدی نژاد گوی سبقت را ربود

 انصافعلی هدایت

ژورنالیست آزاد و مستقل

تورنتو - کانادا

30.05.2009





یک فرد یا جریان سیاسی با مردم عادی این تفاوت را دارد که آن فرد یا جریان سیاسی، به سرعت به خواست های مردم پی می برد. اگر آن ها را قبول هم نداشته باشد، انگار نمی کند. به آن خواست های عمومی، فرم و شکل "سیاسی" و قابل قبولی می دهد و سپس آن را نمایندگی می کند تا حمایت آن مردم را از دست ندهد.


اما این موضوع، در میان ایرانیان این گونه نیست. احزاب و شخصیت های سیاسی ایرانی، خواست های اکثریت مردم که از قضا فارس هم نیستند را نمی بینند. چون، پیشا پیش، با آن ها و خواست هایشان مخالفند، وجود آنان و خواست هایشان را از بیخ و بن انکار می کنند. به خودشان اجازه نمی دهند تا خواست مردم آن مناطق را بررسی کرده و به آن شکل و فرم خاصی بدهند و به معادله ای تبدیل کنند که مورد قبول خودشان و آن ملت ها قرار گیرد.


          از صدر انقلاب مشروطه تا کنون، ملت های ایرانی ترک، کرد، عرب، لر، ترکمن، سیستانی و بلوچ، خراسانی، گیلانی و مازندرانی و ... خواست هایی در باره اداره امور منطقه خود، آموزش به زبان مادری، حقوق برابر سیاسی و اقتصادی و آموزشی با تهران و فارس ها را داشته اند و طلب می کرده اند. در این راه هم ده ها هزار ایرانی از ملت های ترک، ترکمن، فارس، کرد، عرب، بلوچ و ... کشته شده اند و کشته می شوند. آیا این انسان ها، ثروت ملی ایران نبوده اند و یا ارزش جان آن همه انسان، از تعصب سیاسی به نوع خاصی از سیستم اداره کشور کم ارزش تر است؟


          آیا انکار وجود و خواست های این ملت ها، اجازه ندادن به آنان در مشارکت و اداره سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، بهداشتی و ... منطقه خودشان، این ارزش را داشته و دارد که برای آن، ده ها هزار ایرانی –از همه ملت های ایرانی- کشته شوند؟ و ما به وجود و خواست های آنان بی توجه باشیم؟ آن خواست ها و رفتارهای سیاسی  آن ملت ها را بررسی نکنیم؟ فرموله نکنیم؟ به آنان امتیاز ندهیم؟


آیا این نوع نگرش تعصب آمیز، به این نتیجه منطقی نمی انجامد که نه تنها حکومت های ایرانی که جریان های سیاسی و افراد سیاسی هم به آن ملت ها، به مانند ملت های مستعمره و نوکر، خادم، درجه پایین، غیر شهروند، با حقوقی نا برابر، دون و اندک و ... می نگرند؟


          آیا همین نگرش "انکاری" به حقوق ملت های ایرانی، باعث نشده که خود حکومت و جمهوری اسلامی ابتکار عمل را – این بار هم – در دست بگیرد و ما تنها عکس العمل نشان بدهیم؟ اگر هم برای مدتی مخالفت کنیم، بتدریج موافق خواهیم شد. چون نمی توانیم بیش از حکومت فعلی، در مقابل اراده و خواست ملل ایرانی بایستیم.


واقعیت آن است که روشنفکران و سیاستمداران داخل ایران، نه تنها سر و گردنی، که تمام قدی بر سیاستمداران، احزاب و افراد سیاستمدار خارج نشین ایرانی برتری دارند. افراد روشنفکر و فعالان سیاسی چون عباس عبدی؛ روزنامه نگار و نظریه پرداز سیاسی، اکبر اعلمی؛ روزنامه نگار و نماینده مجلس و پیشگام در دفاع از حقوق ملت های ایران، حجت الاسلام مهدی کروبی؛ رئیس مجلس شورای اسلامی ششم، میر حسین موسوی؛ نخست وزیر دوران جنگ ایران-عراق، محمود احمدی نژاد؛ رئیس جمهور نهم (همین دوره رو به پایان) و حتی محسن رضایی، فرمانده سپاه پاسداران برای سال های متمادی و دبیر شورای مصلحت نظام، به وجود ملت های دیگر ایرانی در کنار ملت فارس، اعتراف کرده اند.


آن ها پذیرفته اند که تا کنون به این ملت ها ظلم شده است. نه تنها قانون اساسی سی سال قبل خود جمهوری اسلامی در باره حقوق این ملت ها اجرا نشده، بلکه حقوق آنان که در قانون اساسی مشروطه هم آمده بود، مسکوت مانده است. نه تنها مسکوت مانده که برای به سکوت کشاندن روشنفکران و پیشگامان آن ملت ها، ده ها هزار تن از بهترین فرزندان آنان را کشته و اعدام کرده اند تا حق و حقوقشان را ندهند.


راستی شما و منی که در این همه سال ها، در باره حقوق قانونی آن ملل سکوت کرده ایم و با "اقلیت قومی" نامیدنشان، از دادن حقوقشان طفره رفته ایم، در آن کشتن ها و کشتارها چه نقشی داشته ایم و داریم؟ آیا این نقش ما در کشتار این انسان ها کمتر از نقش سران جمهوری اسلامی در کشتارهای دهه شصت است؟


آیا آن ملت ها را اقلیت ننامیدیم تا به اقلیت ها، حقوق انسانی و اولیه یشان را ندهیم؟ آیا هنوز هم نگرش شما و من به موضوع "اقلیت" و "حقوق"، به همان شیوه ایرانی و قدیمی و استعماری نیست؟


آیا حاضریم که به اقلیت های ملی یا قومی هم حقوقی را بدهیم که خودمان از آن ها بهره مندیم؟ حقوق مساوی و برابر در همه زمینه ها؟ آیا تا کنون از خودمان پرسیده ایم که چرا ملت های غیر فارس ایران می خواند از ایران و فارس ها جدا شوند؟ آنان در پی کدام نوع از امتیازها هستند؟ آنان چه می خواهند بدست بیاورند که با بودن با فارس ها، بدست نمی آورند و باید از ما جدا شده و کشور مستقلی تشکیل بدهند تا آن حقوق و مزایا را بدست بیاورند؟


اگر مخالف تجزیه ایران هستیم، چرا خواست های آنان را در چهارچوب ایران عملی نکنیم که بهانه ای برای تجزیه نداشته باشند؟ و خودشان را برده و مستعمره نبینند؟ آیا حاضریم از امتیازها و منافعی که از آنان عایدمان می شود، تا اندازه ای بنفع خود آنان چشم بپوشیم؟


          هر چهار نامزد پست ریاست جمهوری که از مهره های اصلی خود حکومت هستند، ابتکار عمل سیاسی را از دستان خارج نشینان ایرانی ربودند. هر چهار تن اعتراف کرده اند که به ملت های غیر فارس ساکن ایران ظلم شده است. هر چهار تن قول و وعده داده اند که اصول قانون اساسی مربوط به آموزش زبان مادری را به اجرا خواهند گذاشت. از همه آن ملت ها، افرادی را به مقام های دولتی خواهند برگزید.


          افتخار طرح این موضوع در این مرحله، متعلق به اکبر اعلمی است که از لیست نامزدها حذف شد. در میان این چهار تن، افتخارپیگیری حقوق ملت های غیر فارس ایرانی، عاید حجت الاسلام کروبی است. موسوی تبریزی هم به او پیوست اما با وسواس و تردید که متهم به "ترک گرایی" نشود. ترک گرایی یا پان ترکیسم همان است که اغلب ترک های صاحب منصب در حکومت های ایران را وادار به سکوت و حتی افراط در فارس گرایی می کند (کاسه داغتر از آش) تا موقعیت خودشان را تثبیت کنند. محسن رضایی هم قول داد تا در دولتش، از همه اقوام استفاده کند.


اما احمدی نژاد که تا کنون در این باره سکوت کرده و از قافله  سه نامزد دیگرعقب مانده بود، شورای عالی انقلاب فرهنگی را مجبور کرد تا با تصویب لایحه ای، سیاست عملی او در همین دوره از ریاست جمهوریش را هم به مردم نشان دهد. محمود احمدی نژاد رئیس آن شورا است. آن شورا تصویب کرد که از سال آینده دو واحد درسی در هر استان به زبان مادری مردم  آن استان، در دانشگاه ها آموزش داده شود.


          طرح احمدی نژاد هم  بد نیست. اما همه نامزدها هم می دانند که این طرح، آنی نیست که ملل غیر فارس ایران می خواهند. آن ها می خواهند تا زبانشان در هر استانی که در اکثریت هستند، زبان رسمی آن منطقه باشد. تصور می کنم که هر جریان، فرد، حزب، سازمان، تشکیلات و حتی هر نامزدی که بتواند این خواسته را فرمول بندی کرده و خواست های ملل غیر فارس را بیشتر نمایندگی کند، موفق خواهد شد. چرا که این داستان، در همین چهار سال آینده، حل نخواهد شد و ادامه خواهد داشت. 


          به عقیده من، باید فعالان ملل ایرانی غیر فارس: ترک ها، ترکمن ها، قشقائی ها، عرب ها، سیستانی ها و بلوچستانی ها، کردها، لرها، بختیاری ها، گیلانی ها، مازندرانی ها، ساحل نشینان خلیج فارس و ... باید به نامزدهای ریاست جمهوری، بیش از گذشته نزدیک شوند و آنان را با خواست های خودشان بیشتر آشنا کنند. یادتان باشد که اگر هم کاندیدای شما برنده نشد، شما برنده خواهید شد. چون هر کدام از این چهار تن، از مهره های اصلی حاکمیت هستند که تحت تاثیر اندیشه های شما قرار گرفته و عقاید شما را با خود با دورن سیستم خواهند برد و سیستم در آینده تسلیم شما خواهد شد.

 http://ensafali.blogspot.com/                             

Thursday, May 28, 2009

سیاست، هدف، وسیله و انتخابات ریاست جمهوری در ایران





 

انصافعلی هدایت


روزنامه نگار آزاد ومستقل ایرانی – آذربایجانی


تورنتو – کانادا


تلفن: 

0014164978070

Email:

hedayat222@yahoo.com


22.05.2009 







در یک معنی، "سیاست" علم اداره یک کشورمعین یا جامعه مشخص و جمعیت معلوم است و به رابطه های آن واحد سیاسی با دیگر واحدهای سیاسی می پردازد. ولی این تعریف منافی آن نیست که سیاست را علم مدیریت یک گروه و جمعیت سیاسی هم بدانیم. این گروه و سازمان سیاسی می تواند یک حزب سیاسی محلی و کوچک باشد یا یک سازمان عریض و طویلی چون سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن. می تواند کشوری به بزرگی و پرجمعیتی چین با (1.338.156.900) نفوس یا کشورPitcairn Islands تنها با 50 ساکن باشد. این به معنی مدیریت آن جامعه در سطح کلان و گاهی، در سطح خرد هم هست. بنا به آمار "ویکی پدیا"http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_population هم اکنون 221 کشور در این کره خاکی وجود دارند. بنا به آمار خود سازمان ملل متحد در

http://www.un.org/en/members/index.shtml تنها 192، کشور عضو رسمی سازمان ملل متحد هستند. تنها 83 کشور از 221 کشور بیش از 10 میلیون، جمعیت انسانی دارند. 67 کشور از 138 کشوری که زیر 10 میلیون تن جمعیت دارند، کمتر از یک میلیون نفوس دارند. در 38 کشور هم کمتر از 100.000 (یکصد هزار) تن زندگی می کنند. ولی بدون توجه به این که جمعیت آن ها چقدر است، یک کشور و واحد سیاسی محسوب می شوند. اما تعداد سازمان ها، جمعیت ها و نهادهای سیاسی به ده ها هزار واحد ریز و درشت، بسیار موثر و کم اثر و حتی بی اثر، می رسند و سیاست به نقش آن ها مربوط می شود.1


البته تعداد کسانی که سیاست را مساوی دروغ، زد و بند، هدف یا وسیله می دانند هم کم نیست. در این میان، تعدادی "سیاست" را برابر با "اخلاق" یا "علم اخلاق" تصور می کنند. اگر هم به صراحت "سیاست" را علم اخلاق نمی نامند، ولی انتظارشان از سیاست، به رفتارهای اخلاقی ختم می شود. در حالی که این دو، مقوله های مختلف و جدای از هم هستند. شاید بتوان تصور کرد که آن دو می توانند در بنا و ساخت یک جامعه مرفه، سالم، برابر از نظر حقوقی و ... در یک مقطع تاریخی با هم همکاری کنند. یا این که یک آدم سیاسی بتواند فردی اخلاقی هم باشد. در حالی که ممکن است یک سیاستمدار کار کشته، آدمی پایبند اخلاق نباشد یا یک عالم اخلاق، فردی سیاسی و سیاستمدار نباشد.1


اغلب افراد و گروه های سیاسی ایرانی که دستی در مباحث یا فعالیت های سیاسی دارند – در ظاهر - آدم های بسیار اخلاقی هستند و انتظارهای اخلاقی هم از سیاست دارند. شعار اصلی آن ها "هدف، وسیله را توجیه نمی کند" است.1

 

این جمله، سخن یک فرد سیاسی یا عالم سیاست نیست. آن جمله، یک قضاوت اخلاقی است. قضاوتی از پیش ساخته شده اخلاقی که از زبان فرد سیاسی به در می آید تا جنبه زمخت سیاست را تلطیف کند و رفتارهای سیاسی خودش را در پشت پرده آن – اخلاق - پنهان سازد. این سخن کسانی است که با شنوندگان عادی و عوام سر و کار دارند و می خواهند آن ها را بفریبند. آن ها دانسته و نادانسته، توصیه های سیاسی و زمخت نویسنده نامدار ایتالیایی "نیکوللو ماکیاوللی"؛ نویسنده کتاب "پرنس" را بکار می گیرند که خود، نوعی رفتار سیاسی پیچیده هم است.1

 

معمولا دو گروه از فعالان سیاسی از چنین جمله ای استفاده می کنند. یکی، سیاستمدارانی که در بالای هرم قدرت هستند. آن ها برای فریب مردم، از این نوع جمله های اخلاقی استفاده می کنند. آنان در گفتارشان با مردم صادق نیستند. اگر فردی از این کلام در گفتارش بهره می جوید ولی در رده های هرم قدرت سیاسی حاکم، جایی ندارد، برای به دست آوردن صحنه اعمال رفتارهای سیاسی، می جنگد و می خواهد خودش را آدمی متمایز از آن هایی که هم اکنون در قدرت هستند، بنمایاند و اعتماد عمومی را جلب کند. یعنی چون او در قدرت نیست، سواران بر مسند سیاست را به بی اخلاقی و استفاده از هر وسیله ای برای نیل به هدفشان، متهم می کند تا به خواست سیاسی خود در پس پرده اخلاق، مشروعیت بدهد. رقبا یا مخالفان را از مشروعیت بیندازد و تا حدودی هم خود را مظلوم ولی بر حق و در طرف ملت، جلوه دهد.1


بعضی ها خود "سیاست" را هدف می دانند. بر خلاف این دسته، کسانی هم "سیاست" را "وسیله" می نامند. دسته اول تلاش می کنند تا به هدف نهایی یا به خود سیاست دست یابند. مهمترین موضوع برای آنان، خود هدف یا همان سیاست است. وقتی به هدف غایی – سیاست - دست یافتند و لگام آن را در دست گرفتند، آن را از چنگ رها نمی کنند و برای تداوم تسلط شان، خون ها می ریزند و جنایت ها می کنند. اما هیچ کدام از این نوع رفتارها که گاهی رنگ دینی یا ایدئولوژیک هم می گیرند،، در دیدگاه این دسته، جنایت و ظلم تلقی نمی شوند. چون معیار و ملاک قضاوت اخلاقی آن ها با دیگرانی که آن ها را جنایت و ظلم می بینند، متفاوت است. چون دیدگاه ها متفاوتند. برای دست یابی به قدرت، حفظ و تداوم قدرت سیاسیشان، به هر کاری دست می زنند. اخلاق، برای آن ها، چیزی است که رفتار آن ها را توجیه و قابل قبول نشان بدهد. در حقیقت، آن ها اخلاق مورد نیاز سیاست خودشان را هم خلق می کنند. آن ها ممکن است برای رسیدن به آن هدف هم، به جنایت های بیشمار دست بزنند.1


دسته دوم، سیاست و دستیابی به سیاست را "وسیله" می دانند. وسیله برای چه؟ به چه منظوری؟ و ... در پرده ابهامند. آن ها ادعا می کنند که سیاست و قدرت برای آن ها، وسیله است تا کارهای مهمتری بکنند. اما چگونه؟ با کدام وسیله؟ آن کارهای مهم با کدام ارزش و متر، "مهم" یا "مهمتر" ارزیابی می شوند؟ اگر و حتما کسانی با سیاست آن ها، با روش آن ها، با نگاه آن ها به سیاست و جامعه مخالفت کند، چه رفتاری را با این مخالفان در پیش خواهند گرفت؟ شاید آن ها می خواهند از سیاست استفاده کنند تا دین، اخلاق و ایدئولوژِ خاصی را که مهم می دانند، در جامعه اعمال کنند ولی آیا خود این منظر، سیاست و مدیریت جامعه با نگاه آن دین، اخلاق و ایدئولوژی نیست؟ آیا این نوع رفتار سیاسی در پشت پرده دین و اخلاق پنهان نمی شود؟ آیا تفاوتی ذاتی و ماهوی در میان اداره جامعه به نام دین، اخلاق و ایدئولوژی خاص و معینی با اداره آن با سیاست در معنی عمومی آن، وجود دارد؟ آیا ماکیاول تنها بد نام سیاست و علم سیاست نیست که رک بوده ولی صادق ترین عالمان سیاسی بوده است؟

 

اکنون بازار سیاست بازی و فصل انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. هر فرد و گروه سیاسی به آن از زاویه منشوری که در جلو خود گرفته است، می نگرد:1

  1. عده زیادی شرکت در انتخابات و تشویق مردم به دادن رای را تحریم می کنند. آنان تلاش می کنند تا آن جایی که ممکن است، مشروعیت کمتری به حکومت، سیاست و سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران داده شود. در این دیدگاه، سیاست، هدف است و آنان تلاش می کنند تا با هزینه کمتری، حکومت را مجبور به کناره گیری از قدرت و سیاست بکنند تا خودشان جای آن را بگیرند.1

گر چه این دیدگاه، تاثیرهایی در میان مردم ایران در داخل دارد اما در حکومت و سیاستمداران کنونی که اعتقادی به کسب مشروعیت از طریق رای مردم ندارند و سیاست را هم وسیله و هم هدف می دانند، تاثیری ندارد. آن ها به راه خودشان - بدون نگرانی از کاهش مشروعیت شان – ادامه می دهند. چرا که آن ها در پی اجرای سیاست های مد نظر یک دین هستند. موافقت و مخالفت مردم هیچ تاثیری در رفتار سیاسی آنان ندارد. آن ها مشروعیت خودشان را از رای مردم نمی گیرند که با رای منفی یا تحریم یا رای سفید آنان هم مشروعیتشان از بین برود.1


2. دسته دوم کسانی هستند که "تحریم" را غیر اخلاقی می دانند. آنان اخلاق را با سیاست، مخلوط کرده اند و اخلاق می کارند تا سیاست درو کنند؟ آن ها معتقدند که اکثریت مردم ایران در داخل کشور به پای صندوق های رای می روند و بنا به دلایل خودشان، به یکی از نامزدها رای می دهند. (حد اقل آن است که رای سفید می دهند.) این دسته می گویند که باید به نگرانی ها و وسواس های مردم هم توجه کرد و راه حل قابل عملی تری را به آن ها نشان داد. در عین حالی که باید از شدت و حدت قدرت و تسلط سیاسی حاکم هم کاست.1


آن ها معتقدند که باید برای رهایی سیاست و مدیریت کشور از دست رادیکال ها حرکت کرد. باید تلاش کرد تا میانه روهای سیاسی، افسار حکومت را در دست بگیرند. این که در بین رادیکال ها و میانه روها چه تفاوت های معناداری دیده می شود که آن ها را از هم متمایز می کند، محل مناقشه هست. آیا رادیکال و میانه رو در ایران، دو روی یک سکه نیستند؟ آیا میانه روها یا رادیکال ها درشکه سیاست و مدیریت جامعه را نمی رانند یا کس یا کسان دیگری آن را به پیش می برند.1


3. دسته بعدی بر مشارکت مردم و رای دادن آن ها پای می فشارند. بر عکس گروه اول (که اکثرتحریم کنندگان انتخابات) در خارج از ایران ساکن هستند، اکثریت گروه سوم در داخل کشور ساکنند. آن ها شامل طیف های نزدیک به رادیکال ها و میانه روهای حکومتی می شوند. آنان کسانی هستند که تغییر عمده ای را در نظر ندارند و تنها در فکر نقش ایوانند و بس. در اندیشه روزمرگی. به خصوص که دوران ریاست جمهوری آقای محمود احمدی نژاد، به بخشی از جامعه، از جمله به دانشجویان، دفتر تحکیم وحدت، کارگران، معلمان، زنان، روزنامه نگاران، نویسندگان، فعالان حقوق بشر، و ... فشارهایی سنگین تری را وارد کرد.1


آن ها، در عکس العمل به این فشارها و برای رهایی از دست سیاستمداری چون احمدی نژاد، به میانه روها یا اصلاح طلبان دورن حکومتی رو می برند و راه نجات یا احتمال کاهش فشارها را در دستان حریف احمدی نژاد می جویند و توجهی به آبشخور هیچکدام آن دو جریان حکومتی ندارند. آن ها سیاست را وسیله می دانند و به تغییر نقش ایوان دل خوش کرده اند. البته می توان درک کرد که واقعیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی در درون کشور، آن ها را به این جمع بندی کشانده است.1


4. دسته بعدی، گروه های مختلف میانه رو و رادیکال درون حاکمیت هستند. آن ها در یک زمان سیاست را هم وسیله و هم هدف می دانند و بکار هم می گیرند. آن ها به مردم نمی گویند که نقش و اختیارات قانونی آن ها در این حکومت تا کجاست؟ تا کجا می توانند کار بکنند یا جلو عملی را بگیرند؟ اما در مواجهه با مردمی که در ظاهر به رای آن ها نیاز دارند، با آن ها بازی می کنند. احساسات آن ها را بر می انگیزانند و بهره می گیرند. البته پیچیده ترین فرم یک رفتار سیاسی در این دو گروه فعال سیاسی داخل حکومتی، جلوه گر می شود. در این دیدگاه، سیاست وسیله و ابزاری است برای دست یابی به سیاست یا هدف که همان به دست آوردن قدرت بیستر و تداوم تسلط بر مردم و بهره مندی از مزایا و فواید بیشمار آن است.1


این دو گروه، در همه این سال های بعد انقلاب 1357، وقتی برای اخذ رای یا حمایت مردم نیاز داشتند، از "دین"، "شرع"، "وظیفه شرعی و قانونی" و "..." مردم سخن می گفتند. آن ها منکر واقعیت هایی چون احساسات ناسیونالیستی در ایران، اقوام یا ملت های ایرانی، زبان های ایرانی، فرهنگ های ایرانی و ... ایرانی می شدند. نه تنها منکر آن ها بودند، بلکه با آن ها مبارزه هم می کردند. هر اصلی از قانون اساسی که به حقوق ملت مربوط بود را فراموش شده می گذاشتند. بر احساسات دینی و برخاسته از جنگ بخشی از مردم، دامن می زدند. چون هدف، یعنی سیاست، وسیله را توجیه می کرد و می کند.1


اما امروزه حنای همه آن شعارهایی که سال ها، نقش اول این صحنه را داشتند، رنگ باخته اند. اکنون به وجود ناسیونالیسم غیر فارس، حضور زبان های غیر فارسی، حیات فرهنگ های غیر فارس، برای اولین بار اعتراف کرده اند و این فاکتورهای جدید را به میدان سیاست این دو جناح حکومتی آورده اند. هر دو گروه رادیکال و میانه رو، به مانور سیاسی در این زمینه پرداخته اند. چون سیاست برای آن ها در حکم وسیله است تا به هدف برسند. همان طور که در مدیریت کشور یا یک حزب ، نمی شود همیشه با مردم راست و صریح بود، همیشه هم نمی توان دروغ گفت و انکار کرد. چون گاهی صراحت، به منافع یک ملت یا جمع، ضربه های جبران ناپذیری می زند. همان طور که در زمان هایی هم انکار هم لطمات خطرناکی را به منافع آن ها وارد می کند. اما یک سیاستمدار با توجه به مقتضای زمان، مکان و امکانات، تصمیم می گیرد که صادق باشد یا نه. در صورتی که یکی از آن دو راه را در پیش گیرد، تصمیم می گیرد، تا چه عمقی در آن راه به پیش برود. 1


اکنون هر دو جناح حکومتی میانه رو و رادیکال، اعتراف به وجود ملت هایی به خصوص ملت هایی با ماهیت ترک، ترکمن، کرد، عرب، سیستانی و بلوچستانی و ... در ایران را سر لوحه برنامه های تبلیغاتی شان قرار داده اند. ملت هایی که نه تنها فراموش شده بودند که هیچ، فعالان آن ها، تنها به خاطر اظهار وجود، دستگیر و زندانی می شدند. به خاطر آتمسفر حاکم سیاسی هم، وکلا از ترس متهم شدن به حمایت از "تجزیه طلب"؛ اتهامی که برای دور کردن فارس ها از آن ملت ها و فعالانشان بکار می بردند، از پذیرش وکالت آن ها دوری می کردند.1


اکنون با شهامت گفته می شود که اگر آذری ها سیزده و نیم میلیون رای شان را به هر کسی بدهند، بدون شک، او رئیس جمهور خواهد شد. می گویند که تا کنون اصول قانون اساسی در باره حقوق زبانی، حقوق آموزشی، حقوق فرهنگی، حقوق اقتصادی و حقوق اجتماعی اقوام ایرانی اجرا نشده است. می گویند که به ملت های غیر فارسی چون ترک ها، ترکمن ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها، سیستانی ها، اقوام حاشیه خلیج فارس و ... ظلم شده است. 1


می گویند که آن ملت ها عقب نگه داشته شده اند و منابع ملی کشور به طور ناعادلانه ای در میان همه ملت های ایرانی توزیع و تقسیم شده است اما نمی گویند که راه جبران آن عقب نگه داشته شدگی های عامدانه چیست؟ می گویند که آن ها مدرسه، کتاب و ... ندارند. درک غلطی از تاریخ ملت های غیر فارس نوشته و در مدرسه ها و دانشگاه ها آموزش داده شده است. می گویند که آن ها در حفظ و یکپارچگی ایران نقش اول را داشته اند ولی از مزایای ایرانی امن و یکپارچه، بی بهره مانده اند. می گویند که به آن ها در رسانه های عمومی توهین می شود. می گویند ... اما راه حلی عملی برای جبران مافات، نشان نمی دهند.1


در این میان، سیاست و نگاه آذری ها به سیاست و انتخابات در ایران چیست؟ آیا آن ها نقاط مشترکی با احزاب سراسری ایرانی در داخل و خارج دارند؟ با رادیکال ها و میانه روهای درون حاکمیت چه طور؟

تلقی اغلب فعالان سیاسی آذربایجان – تا آن جایی که من دیده و شنیده ام که مبنای آماری هم ندارد – از سیاست، "وسیله" است. آن ها سالیان سال از سیاست به دور بوده اند. در این سال ها، به طور علنی و رسمی، تحقیر شده اند. در این سال ها وجودشان و بودشان انکار شده است. حقوقشان عامدانه نادیده گرفته شده است. نه تنها به عنوانی بخشی از ایرانی ها بر روی زبان و فرهنگشان سرمایه گذاری نشده که در از بین بردن فرهنگ و زبانشان نیز سرمایه گذاری های عظیمی شده است.1


تنها سالی که از مالیات هایی خود ملت آذربایجان، برای فرهنگ و زبان آنان سرمایه گذاری شده و کتاب هایی به زبات ترکی در ایران منتشر شد، مدارس و دانشگاهی برای آموزش زبانشان ساخته شد، به دوران حکومت یک ساله سید جعفر پیشه وری در سال 1324 و 1325مربوط می شود که آن هم به حکومت های مرکزی ایران هیچ ربطی ندارد. آن ها همه مالیات ها و منابع آذربایجانیان و دیگر ملت های ایرانی را به زور گرفته اند و در خدمت و چاقی فرهنگ، تاریخ، گسترش زبان و ... فارسی بکار بسته اند و به ریش بقیه ملت های ایرانی ترک، ترکمن، کرد، عرب، سیستانی، بلوچستانی، لر، بختیاری، گیلکی، مازنی و ... خندیده اند. اما دریغ از یک قطره سرمایه گذاری در امور فرهنگی این ملت ها. 1


گر چه برای آذربایجانی ها، آزادی، دموکراسی، مطبوعات آزاد، وجود آزادی احزاب، اتخابات سالم و ... مهم بوده است و برای آن ها در طول بیش از یک قرن اخیر، خون ها و قربانی ها داده اند اما دیگر در حکم نان شب سیاست شان نیست. نان شب سیاست آن ها، متفاوت از تهران و استان های فارس نشین بوده و هست. نیازهای اولیه آن ها، نیازهای لوکسی مانند آزادی نیست. مانند دموکراسی هم نیست. مانند مشارکت در انتخابات نیز نیست. بود و نبود جمهوری اسلامی هم نیست. بود و نبود حکومت اسلامی برای آن ها مسئله ای فانتزی است که ربطی به نیازهای واقعی آنان در اجتماعشان ندارند.1

 

ترک ها به کار و نان، به آموزش و سخن گفتن به زبان خود، به اعتراف تهران و مرکز به وجود و بودشان، نیاز دارند. آن ها مبارزه می کنند تا ثابت کنند که "بشر و انسان" هستند. "حق و حقوق اولیه ای" دارند. آنان می پرسند که اگر ما هم ایرانی هیستیم، چرا وجودمان انکار می شود؟ چرا احزاب و سازمان ها و دولت های رنگارنگ قبل و بعد از انقلاب، جز تحقیرمان برنامه فرهنگی دیگری نداشته و ندارند؟ چرا تفاوت های زبانی و نژادی ما انکار می شود؟ اگر ایرانی و هموطن فارس ها هستیم، چرا یک مدرسه و یک کتاب درسی به زبان مادریمان نداریم؟ چرا از مالیات و ثروت های ما، مبلغی برای آموزش زبان خود ما اختصاص نیافته و نمی یابد؟ چرا یک مرکز تحقیقی در باره فرهنگ و تاریخ ما وجود ندارد؟ چرا ما ترک یا آذری ها نمی توانیم نام ترکی داشته باشیم؟ نه تنها خود و فرزندانمان چنین حقی نداریم و کلمات و نام های زبان ما در ایران، غیر ایرانی (غیر فارسی)، محو شدنی و از فرهنگ کل جامعه ایرانی زدودنی دیده می شود؟ بلکه غیر قانونی هم هست. اماکن و محل های کار ما هم نباید نام و عنوان ترکی داشته باشند؟ چرا؟ ... و باز هم ما را متهم می کنید و به ما حمله می کنید؟

 

چرا تاریخ ما ترک ها به درستی و به طورکامل تدریس نمی شود؟ چرا شخصیت های ما فراموش می شوند و یا به نام شخصیت های فارس و دیگر ملت ها شناسانده می شوند؟ چرا اقتصاد ما روز به روز پس می رود و کسی زبان اعتراض نمی گشاید؟ چه کس یا حکومت هایی ما را عقب مانده نگه داشته و مسئول است؟ و چرا به این عقب نگه داشتن های ما ادامه می دهند؟ چرا علیه این عقب نگه داشتن های غیر فارس ها اعتراض نمی شود؟ چرا کسی از علل مهاجرت های گسترده آذربایجانی ها به دیگر نقاط ایران سخن نمی گوید؟ و چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا?...1


اگر حکومت نمی خواهد به وجود و حقوق ترک های آذربایجان اعتراف کند، چرا فارس هایی که در مقایسه با ترک ها از حقوق انسانی و اولیه یشان برخوردارند که ترک ها برای بدست آوردن آن ها، مبارزه می کنند هم سکوت کرده اند؟ و با همین سکوت، از سیاست های انکار وجود ترک ها، ترکمن ها، کردها، عرب ها، ساحل نشینان، سیستانی ها، بلوچستانی ها و ... در ایران حمایت می کنند. چرا افراد و جریان ها و احزاب و سازمان های سیاسی سراسری، در این ارتباط موضع گیری نمی کنند؟ چرا برنامه هایشان برای آینده این ملت ها را به زبان نمی آورند؟ آیا این سکوت و ندیدن آنان، به مفهوم انکار وجود غیر فارس ها در ایران امروزی نیست؟ چرا آن ها نمی توانند و نمی خواهند دیگر ملت های غیر فارس در ایران را "ملت" بنامند؟


احزاب، سازمان ها و جریان های سیاسی درون و برون حاکمیت اسلامی – ایرانی - ولی فارس ایران می ترسند که با نامیده شدن غیر فارس ها به عنوان "ملت"، جایگاه انکار شده آنان از رده برده، استثمار شده و مستعمره، به حقوق و انتظاراتی برابر با فارس ها در ایران، ارتقاء یابند؟

 

بنا با این علل و دلایل دیگر هم نگاه ترک های ایرانی به سیاست و انتخابات در ایران، با فارس ها و احزاب سراسری ایرانی در داخل و خارج، متفاوت است. چرا که هنوز بسیاری از احزاب و جمعیت های داخل و خارج ایران، بحث بر سر این که آیا آذری ها یک ملت هستند یا یک قوم؟ صاحب یک زبان و فرهنگ متمایز هستند یا خرده فرهنگ فارس؟ حق و حقوق اولیه ای چون آموزش به زبان مادر دارند یا نه؟ و ... سکوت اختیار کرده اند.1


آری، بر عکس علمای اخلاق سیاسی و سیاست، برای اکثر آذری ها، "هدف، وسیله را توجیه می کند" یک واقعیت سیاسی ایران امروز است. آن ها در به در در پی یک لقمه نان شخصیت، زبان، فرهنگ، افتخار، تاریخ و ... خود هستند. آن ها با هر حکومتی که در ایران به روی کار بیاید اما بخواهد وجود آنان در ایران را به رسمیت بشناسد، همکاری خواهند کرد. آن ها حاضرند تا با همه جناح های حکومت کنونی اسلامی یا آینده غیر اسلامی، مذاکره کنند و با آن ها در تداوم حکومتشان همکاری کنند. مشروط به آن که دیگر انکار و تحقیر نشوند. حداقل آزادی های اولیه ای که فارس ها دارند را آنان هم داشته باشند. عقب نگه داشته شدگی هایشان در این همه سال ها، جبران شوند.1


آذربایجانی ها با هیچ کس، با هیچ جریانی و با هیچ حکومتی برادر نیستند. به هیچ کس و حکومتی تعهد ندارند و وفادار نخواهند بود. آنان، تنها با گروه ها و اقشار گوناگون خودشان برادرند. به همدیگر و منافع ملی خودشان متعهد و وفادار هستند. باید هم تنها منافع جمعی و ملی خودشان را ببینند. باید هم تنها به منافع خودشان بیاندیشند. دیگر، خودشان را قربانی دیگران نکنند تا قانون اساسی، مشروطه، آزادی، مجلس شورا، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، انتخابات به دور از اعمال نفوذ و ... را برای آن دیگران (همه ایرانی ها) به ارمغان ببرند ولی سپس، به یاری همان نهادهایی که خودشان برای دیگران ساخته اند و به همان دیگران هدیه کرده اند تا برادر گونه و شریک وار با هم و در شرایط یکسان و حقوقی برابر در یک ایران زندگی کنند، تحقیر شوند. آن هایی که در محو و نابودی همه داشته های ترک ها و دیگر ملت های غیر فارس کوشیده اند.1


آذری ها می دانند که نه اصلاح طلبان، نه میانه روها، نه رادیکال ها، نه تندروها، نه مخالفان جمهوری اسلامی و نه دیگر ملت های ایرانی اعم از فارس، کرد، لر، بختیاری، سیستانی، بلوچستانی، خراسانی، گیلکی، مازندرانی و ... هیچ کدام، نه به تنهایی و نه در صورت اتحاد ناقص، نمی توانند در ایران کار بزرگی را به پیش ببرند. همه آن ها از جمله فارس ها، نیازمند اتحاد با ترک های ایران هستند. هیچ حکومتی – اسلامی و سکولار، سلطنتی و جمهوری و ... - نمی توانند یکپارچگی ایران را حفظ کنند. مگر این که ترک های ایران را به رسمیت شناخته و با آنان متحد شوند. نمی توانند جلو تجزیه ایران را بگیرند، مگر این که با این "ملت" ترک ایران، همپیمان شوند. نمی توانند، دیدگاه های سیاسی خود را به پیش ببرند، مگر این که نظر و حمایت این ملت در پشت سرشان باشد.1


اصلاح طلبان شکست خوردند، چون آذربایجانی های ترک، از رفتار آن ها ناراضی شدند. اگر احمدی نژاد به روی کار آمد، چون آذری ها با او مخالفت نکردند. اگر واقعا در پی هر نوع تغییری در ایران هستید، باید نظر و حمایت این ملت را جلب کنید و این کار، از گذرگاه به رسمیت شناختن حقوق و البته، همه حقوق آن ها، می گذرد. آنان کاری ندارند که در راس هرم حکومت چه کسی و از کدام خون ونژاد ایستاده است. آن ها چشم به نتیجه کارها و رفتارهای سیاسی قدرت و سیاست در ایران و در میان ایرانیان دوخته اند. بسیارند تعداد آذربایجانی هایی که هنوز می خواهند با ایران و ایرانیان بمانند و ایران را تجزیه نکنند. اما روزانه، از تعداد این گروه، کاسته می شود.1


آنان معتقدند؛ اگر جمهوری اسلامی و یا آقای خامنه یا احمدی نژاد یا کروبی یا موسوی تبریزی یا اعلمی و ... هر کسی دیگری آن ها و همه حقوق نداده شده یشان را به رسمیت بشناسند و به آنان باز پس دهند، از حمایت بی چون و چرای آذری های ترک، بهره مند خواهند شد.1


آذربایجانی های ترک ایران در طول تاریخ هم این را ثابت کرده اند که هر وقت از مرکز نا امید شده اند، حکومت ها را تغییر داده اند. علیه مرکز شورش کرده اند.1


تصور می کنم که آیت الله خامنه ای هم به این حقیقت پی برده است. او می داند که در اتحاد با آذری ها، هیچ قدرت سیاسی مخالفی، نمی تواند او را از جایش تکان بدهد. برای همین به سمت به رسمیت شناختن ترکان در ایران گرایش پیدا کرده است. اگر چنین کاری را بکند، کار سیاسی و سنجیده ای کرده است. چون، هم خودش ترک هست و هم می تواند با اجرای اصول زمین مانده قانون اساسی در مورد حقوق انکار شده ملت های ایرانی، بدون این که به حیثیت دینی و سیاسیش لطمه ای وارد شود، افتخار اجرای قانون اساسی و رهبری حرکت تساوی حقوقی و زدودن بی عدالتی ها در ایران را نصیب خود بکند و افتخار ابتکار عمل را برای همیشه با خود داشته و به قهرمان ملی ده ها میلیون ترک، ترکمن، کرد، عرب، ساحل نشینان، سیستانی ها، بلوچستانی ها و ... تبدیل شود و متحد تاریخی نیرومندی را در کنار خود داشته باشد. متحدی که دیگران سعی می کنند، نادیده اش بگیرند.1


تصور می کنم که با ایما و اشاره آقای خامنه ای، اکنون، شعارهای ناسیونالیستی و اقوام یا ملت ها، در ایران از طرف نامزد های ریاست جمهوری داده می شود. در حرف هم که شده، به حقوق اقوام یا ملت های ایرانی توجه می شود و جایگاه قانونی، حقوقی و اجتماعی آن ها از باتلاق سر بر آورده و مورد نقد قرار می گیرد.1

 

تصور می کنم که چه احمدی نژاد بماند یا برود، چه اعلمی بیاید یا موسوی تبریزی یا کروبی، حرکتی در جهت جلب نظر و حمایت آذری های ترک ایران آغاز شده است. البته آذربایجان هم در این راه، از کاندیدایی حمایت خواهد کرد که برای منافع آذربایجان، آستینش را بالا بزند.1

 

آذربایجانی ها نمی خواهند همه کارت هایشان را برای یک فرد خاص بسوزانند. آن ها با همه کاندیداهای احتمالی مذاکره می کنند. خواست هایشان را به آن ها عرضه می کنند. در صورت دریافت قول مساعد، با 13.500.000 حد اقل رای اعلامی مقام های رسمی حکومت، از آن نامزد بخصوص، حمایت خواهند کرد. هر کس یا هر جریانی که اعتماد آن ها را جلب کند، بلاشک، بر صندلی ریاست جمهوری خواهد نشست. و نیاز آن ها به آذربایجان هم تنها به امروز محدود نیست و حافظه ترک ها هم فراموش کار نیست که هر بار گول سیاستمداران دغل را بخورند.1


البته بی توجهی به آذربایجانی ها و انکار وجود آنان و مقاومت در برابر حقوقشان که قوانین سازمان های بین المللی آن ها را برای هر قوم، نژاد و ... به رسمیت شناخته است، در آینده بسیار نزدیک تاریخی، ایران و یکپارچگی آن را با شورش، خطر و تجزیه رقم خواهد زد. آن کسانی که وجود و توان این نیرو و پتانسیل آنان را نادیده می گیرند، سیاست را نمی فهمند. به قوانین سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن بی توجهی و بی احترامی می کنند و می خواهند، در دل طوفان هایی که خودشان در ایجاد آن سهیم بوده اند، نابود شده و ایران را هم نابود سازند.1


در حقیقت، سیاست برای آذربایجانی ها، در این مرحله، هدف است و هدف، وسیله را توجیه می کند. هدف آذربایجانی های ترک ایران، بدست آوردن حقوقی است که فارس های حاکمیت نشین آن حداقل حقوق را دارند و برای به دست آوردنشان، غم نمی خورند و مبارزه نمی کنند. به خاطر آن حقوق، به زندان نمی روند. به خاطر آن ها تحقیر نمی شوند. آیا این همه، تفاوت نیست؟ تفاوت دو ملت و دو نیاز نیست؟ آیا راه ما ترک ها و شما فارس های یکی است؟ ما در طول تاریخ، از منافع شما دفاع کرده ایم. برای منافع شما جنگیده و کشته ایم و صدها هزار کشته داده ایم. شما کی و کجا از حقوق و خواست های ما حمایت کرده و قطره ای خون داده اید؟



نقش و جایگاه سیاسی اکبر اعلمی در آینده ایران

 




انصافعلی هدایت


روزنامه نگار آزاد و مستقل


کانادا – تورنتو



تلفن: 0014164978070


ایمیل: 

hedayat222@yahoo.com


20.05.2009

 





 

          اکبر اعلمی را از همین چند روز قبل نمی شناسم. با هم در روزنامه سلام کار می کردیم. ما تنها ترک های آن روزنامه اصلاح طلب بودیم. البته علاوه بر این که دبیر یکی از سرویس های روزنامه بود، عضو شورای سردبیری آن هم بود. من در همان زمان، دانشجوی روزنامه نگاری دانشگاه علامه طباطبایی بودم که همزمان در آن روزنامه هم در سرویش گزارش و خبر، کار می کردم.

 

          روزنامه سلام هم تنها تریبونی بود که می توانستیم در آن بنویسیم. وقتی اولین بخش گزارش من با عنوان "زهر می چشانیم به کام خود زندگانی را" در تاریخ 18 آبان 1375 منتشر شد، روزنامه کیهان، هفته نامه یا لثارات الحسین، رسالت و ... در سرمقاله ها و مقاله هایشان به من حمله های بسیار شدیدی کردند. انصار حزب الله و روحانی های سازمان تبلیغات اسلامی، به اعتراض و راهپیمایی علیه من و تهدید روزنامه سلام پرداختند. در شماره دوم آن گزارش، نام نویسنده حذف شد. در شماره بعدی، اعلام شد که از حق نوشتن در روزنامه سلام محروم شده ام. در روز دهم بعد از آن بود که روزنامه سلام در جلسه شورای سردبیری تسلیم فشارهای معترضان شده و من را از روزنامه اخراج کرد. در آن زمان تنها کسی که پیام حمایت آمیزی برایم فرستاد، فرج سرکوهی بود که دو سه روز بعد، دستگیر و زندانی شد.

         

بنا به شنیده هایم، اعلمی آخرین فردی بود که در آن جلسه به اخراج من از روزنامه سلام رای داده بود. از این بابت از او دلخور بودم و تصور می کردم که از من بابت گزارش هایی که علیه بنیاد شهید انقلاب اسلامی منتشر کرده بودم، دلخور بود و انتقام گرفته بود. او در آن زمان مسئول بخش تحقیقات آن بنیاد بود.

 

با وجود این دلخوری، اعتراف می کنم که من در میان اصلاح طلبان ایران تنها به صداقت دو تن شک ندارم: اکبر اعلمی و عباس عبدی. این دو، اصلاح طلبان واقعی بودند و هستند و در قالب اصلاح طلبان حکومتی نمی گنجند.

 

از همان دوران روزنامه سلام حس می کردم که اعلمی در پی کسب قدرت است و  کاندیدای ریاست جمهوری خواهد شد. بسیاری از دوستانم از این فکر من آگاه بودند. اما شورای نگبان برای دومین بار صلاحیت او را رد کرد تا نتواند به عنوان یک ساختار شکن و ترک ایرانی با همان خصوصیت های روانی و اجتماعی معترض و آرمانگرا، به ریاست جمهوری برسد.

 

واقعیت از نظر من، آن است که اکبر اعلمی سیاستمداری از گونه ستارخانی است. او یک شورشی است. ساختار شکن بوده و تسلیم ناپذیر است. اعلمی کسی است که می توان تا حدود 90 درصد به او اعتماد کرد. بر عکس تعداد زیادی از نمایندگان مجلس، وزراء، صاحب منصبان حکومتی که هم به فساد مالی و هم به فساد اخلاقی و ناموسی گرفتار هستند، اعلمی آدم سالمی است.

 

دفتر نمایندگیش در تبریز در نزدیکی بازار تبریز در طبقه فوقانی داروخانه جالینوس مستقر بود. به ایستگاه های مرکزی شرکت واحد اتوبوسرانی هم نزدیک بود تا هر درمانده ای بتواند به دفتر او رفته و بدون گذر از ایست و بازرسی های بدنی، با او گفتگو کند. او تنها نماینده مردم تبریز و آذربایجان بود که محافظ نداشت و در آخر هر هفته و ایام تعطیلات عمومی، به تنهایی در خیابان های شهر قدم می زد. از همان قماش مردم کوچه و بازار بود. در هشت سال نمایندگیش، پول و ثروتی نیندوخت. به فساد اخلاقی مبتلا نشد و به ناموس مردم چشم ندوخت. با زن مردم زنا نکرد.

 

بر عکس دیگران که  از سر صدقه نمایندگی مردم، میلیاردر شده اند، او ثروتی ندارد. دیگر نمایندگان و مسئولان، چون از رانت های حکومتی و رشوه های گسترده استفاده کرده اند، زبانشان کوتاه است. نمی توانند افشاگری کنند. چون خودشان و اعمال خلافشان افشا می شوند. ثروت های باد آوردیشان به باد می رود.

 

اما اعلمی از این قماش نبود و نیست. اعلمی مرد خدمت به ایرانیان بوده و هست. می توانم ادعا کنم که در میان کاندیداهای ریاست جمهوری، تنها کسی است که به طمع مال و ثروت کاندیدا نشده بود. اتفاقا مشکل او هم همین بود و است. چون آلوده نیست، وصله ناجوری در میان آلوده ها است. او با بده و بستان های پشت پرده غریبه است. نمی تواند آن ها را دیده و ساکت بماند. برای همین هم باید این وصله ناجوری که ممکن است روزی دهان باز کرده و پته همه را به روی آب بریزد، کنار گذاشته شود. او مهره ای است که درست کار می کند. چون درست کار می کند، نمی تواند در سیستم معیوب، با سیستم کنار بیاید. یا باید سیستم خود را با او تطابق بدهد و یا او خودش را با سیستم تطابق بدهد. سیسم به نفع او به کنار نمی رود. در نتیجه تنها راه مانده برای سیستم آن است که او را کنار بگذارد.

 

در مقابل سیستم و حکومت مرکزی چند راه وجود داشت:

1.                           اعلمی را رد صلاحیت کند. در این صورت ممکن است که مردم آذربایجان از این عمل حاکمیت به خشم آمده و طغیان کنند. حکومت با رد صلاحیت او، آماده پرداختن هزینه اعتراضات عمومی در آذربایجان شده است. این اعتراض ها می توانند هر آن شروع شده و گسترش یابند. نارضایتی های عمومی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هم در همه شهرها آتش زیر خاکستر هستند. اعلمی توانایی رهبری چنین جنبشی را دارد.

2.                           حکومت می توانست او را در مرحله قبل از اعلام نتیجه نهایی نظر شورای نگهبان، از بین ببرد. این کار هم برای تهران پر هزینه بود. برای همین نیز این کار را انجام نداد اما می تواند در صورت وقوع هر حادثه ای در شهرهای آذربایجان، او را ترور کرده یا به قتل برساند.

3.                           تهران می تواند به اعتراض او بر رد صلاحیتش، جواب مثبت بدهد. صلاحیت او را تایید کند. اما آرای او به نفع کسان دیگری شمارش شوند و اعلام گردد که رای کافی نیاورده است. این کم هزینه ترین سناریوی ممکن برای تهران است تا از ظهور نیروی جدید جلو گیری کند.

4.                           آخرین احتمال آن است که او به ریاست جمهوری انتخاب شود. احتمال این سناریو در ایران امروز، بسیار پایین است. چرا که او وصله ناجوری بر تن سیستم معیوب خواهد بود. یا او فاسد و همکار سیستم معیوب خواهد شد و یا سیستم اصلاح خواهد شد.

 

باید اعتراف کنم که رد صلاحیت اعلمی هم برای او و هم برای من، به طور صد در صد معلوم و قابل پیش بینی بود.

 

در این مقطع چه می توان کرد؟ از اکبر اعلمی که مترود حکومت و تهران شده است، چه انتظارهایی باید داشته باشیم که او بتواند برای ملت ایران و به خصوص برای ملت آذربایجان ایران مفید و خدمتگذاری پر ثمر باشد؟

 

اعلمی امروز با نماینده دیروز، بسیار متفاوت است. او به طور کامل از حاکمیت بریده است. گر چه برای ایران و حاکمیت، یک دستش را داده است. معلول و جانباز جنگ ایران و عراق است. دارای درجه نظامی از بیسج هم هست اما اکنون در صف و جبهه تهران و حکومت نیست. در صف ملت به خصوص  در کنارمردم آذربایجان قرار دارد. از منافع مردم دفاع می کند. می تواند یک شورش عمومی را رهبری کرده و به ثمر هم برساند. اما...

 

اما من به عنوان یک روزنامه نگار، از او انتظار دارم که اجازه ندهد تا در آذربایجان شورش رخ بدهد که به نفع آذربایجان نیست. او خود هم می داند که هنوز مردم ما به کمی زمان بیشتری نیاز دارند تا شکوفه هایشان، به میوه قابل برداشت تبدیل شوند. چیدن میوه کال و نارس، هدر دادن همه توان ها است.

 

اعلمی اکنون نه تنها در آذربایجان، بلکه در ایران هم فردی قابل اعتماد است. می تواند در جریان های آینده ایران و به ویژه آذربایجان نقش و جایگاه شایسته ای داشته باشد. او می تواند افراد و جمعیت های پراکنده را به دور هم گرد آورد. آن ها را سازمان داده و برای آینده، تربیت و آماده سازد.

 

چرا که او هم می داند که می توان برای چهار سال بعد، آماده تر شد. با اطمینان به پیش رفت و  به نیرویی غیر قابل چشم پوش سیاسی و اجتماعی، تبدیل شد.

 

در این مسیر او می تواند یک حزب برای آذربایجان و آذربایجانیان تاسیس کند. کاری که در تارخ یک صد ساله اخیر آذربایجان پر سابقه است. ستارخان و باقر خان چه تشکیلاتی براه انداختند و چه خدمت سترگی به ایرانیان کردند. شیخ محمد خیابانی چه جمعیت و آزادیستانی به راه انداخت. مردم آذربایجان را به گرد هم جمع کرد و الگو و نمونه ای از یک حکومت منطقه ای را به عرصه حیات زندگی سیاسی و اجتماعی ایرانیان و اذربایجانیان آورد.

 

بعد به حرکت سید جعفر پیشه وری در اجرای اصل"انجمن های ایالتی و ولایتی" قانون اساسی مشروطه ایران می رسیم که خیانت پیشگان فارس و خائن به منافع ملت ایران، بر او تاختند و می تازند و نمی گویند که او در پی اجرای اصول زمین مانده و  اجرا نشده قانون اساس انقلاب مشروطه بود که فرزندان آذربایجان، با خونشان به ایران پس داده و آبیاریش کرده بودند. خیانتکاران ایران و خائنان به ملت ایران، سید جعفر پیشه وری را به خاطر این که قانون اساسی مشروطه را اجرا کرد، مورد حمله قرار می دهند. آنان دانسته و ندانسته در رکاب حکومت مطلقه شاهنشاهی و فقاهتی سینه می زنند. در پی یک دیکتاتوری هستند. در پی حمله و هجوم تبلیغاتی این خائنان به وطن، هیچ وقت بسیاری از اصول قانون اساسی مشروطه ایران عملی نشد و هیچ کس جرات نکرد تا برای بدست آوردن حقوق خود، با این گروه مبارزه کنند که مبارزه با حکومت مرکزی و دیکتاتور، بسیار آسان تر از درگیری با این دسته که پیشمرگان دیکتاتوری هستند، است.

 

 هیچ وقت، پتانسیل های دیکتاتوری قدرت مرکزی، در بین ایالت ها و ولایت ها تقسیم و توزیع نشد. موضوعی که قانون اساسی مشروطه پیش بینی کرده بود. تا به دیکتاتوری و سیستم مرکزگرایی پایان داده شود. چه کسی به ایران و ایرانیان خیانت کرده است؟ آن هایی که اجرای قانون اساسی را متوقف کرده اند یا آن هایی که برای اجرای آن و توزیع قدرت مرکزی در میان ایالت ها اقدام کرده اند؟ چه کسانی در تعمیق فرهنگ دیکتاتوری در ایران، نقش اصلی را در کنار قدرت، بازی کرده اند؟

 

اعلمی هم می داند که اجتماع قدرت در دستان یک فرد، یک حزب یا یک جناح، بدون نظارت دیگران و مردم، فساد خواهد آورد. این فساد تنها به دوران حکومت اسلامی محدود و محصور نمی شود. بلکه بنای غلط آن با تسلط پهلوی ها گذاشته شده است و تا ثریا هم کج خواهد رفت. مگر این که انجمن های ایالتی و ولایتی پا به عرصه حیات بگذارند که در شکل مدرن و امروزی آن، فدرالیسم خواهد بود.

 

اعلمی هم می داند که آزادی و دموکراسی در ایران زاده و رشد نخواهد کرد. مگر این که قدرت از دستان تهران و مرکز بدر آمده و تکه تکه شده و در میان ایالت ها توزیع شود. ملت های ایرانی در همه جای جای آن خود را صاحبان و مسئولان همه امور سیاسی و غیرسیاسی بدانند. در آن شرایط، چون قدرت یکدست نخواهد بود و نخواهد توانست خواست های مردم در ایالت ها را سرکوب کند، به خواست مردمی که در پی دموکراسی، آزادی، انتخابات آزاد، قوانین و اقتصاد در خور خودشان هستند ، تن خواهد داد. اما در صورتی که قدرت در دستان مرکز باشد و قانون ایالت ها و ولایت های ایران عملی نشود (فدرالیسم) و ایرانیانی که در اجرای آن کوشا بوده اند، خائن نامیده شوند، تلاش برای کسب حقوق و برابرای ها، دموکراسی، آزادی و ... آب در هاون کوفتن خواهد بود.

 

اعلمی می تواند نقش گذار در این مرحله را بازی کند. او می تواند یک حزب تمام عیار و مردمی برای مردم آذربایجان تاسیس کند. "حزب خلق مسلمان ایران" آیت الله شریعتمداری تنها در چند ماه اول تاسیس، بیش از 2 میلیون و 500 هزار عضو رسمی داشت و نمونه ای از حزب مردمی خواهد بود.

 

اگر اعلمی با سیاست و درایتی که دارد، به تاسیس حزبی اقدام کند، فرهنگ نوینی را در تاریخ بعد از انقلاب اسلامی ایران بنیان خواهد نهاد. چنان حزبی خواهد توانست تا درآینده ایران نقش مهمی داشته و رهبران و نمایندگان آینده ایران را به ملت تقدیم کند. او می تواند سید جعفر پیشه وری جدیدی باشد. او در صورت تاسیس چنین نهاد مدنی و مدرنی، می تواند نماینده تمام کسانی باشد که به او و جمعیتش پیوسته اند. می تواند نماینده و زبان نیازهای نه تنها آذربایجانیان باشد که نماینده کردها و عرب ها و دیگر... هم باشد. می تواند به پای میزهای مذاکره جهانی هم راه یابد.

 

چنین نهادی می تواند در دیگر استان ها و مناطق غیر آذربایجانی هم تاسیس شود و روی نیازهای دیگر ملت های ایرانی متمرکز شود. در آینده می تواند به عنوان یک تشکیلات سراسری و رقیب همه دیگر سازمان و احزاب کشوری سر بلند کند.

 

اطمینان دارم که اعلمی به این مهم بیش از من واقف است و می داند که اهمیت تاسیس چنین نهاد مدرن و الگویی در خارج از بدنه حاکمیت، کمتر از ریاست جمهوری چهارساله نخواهد بود. به عقیده من، اعلمی برای ریاست جمهوری زاده نشده است. او لیاقت ساخت ایران مدرن را دارد. 

1 comments:

ENSAF said...

سلام دوست گرامی و خوبم
ممنون از ارسال مقاله اتان ،البته بنده خودم را در جایگاهی نمی بینم که به نوشته های استادی مثل شما نظری داده باشم.
اما چون این کار را از من خواسته اید چند کلمه ای من باب اجابت امر مینویسم:
در مورد اکبر خان اعلمی من هم همان قدر میدانم که ملت ایران میداند چون کمتر کسی در ایران هست که آگاهی سیاسی اندکی داشته و اعلمی را نشناسد،با تمام مطالب مقاله شما تا پاراگراف پنجم صفحه سوم موافقم،اما با تمام احترامی که به شما دارم با مطلبی که نوشته اید از اعلمی انتظار داری که اجازه ندهد در آذربایجان شورش شود مخالفم،زیرا این کار اصلا امکانش نیست و ملت آذربایجان حال شورش را ندارند و حتی به نظر من تعداد فارسهایی که اعلمی را میشناسند بیشتر از ترکهاست!!
مردم ما کال تر از این حرفها هستند، انصافعلی عزیز خودت بهتر از من میدانی که در حال حاضر یکی از شهر های که پایگاه اصلی رژیم شوئنیست فارس تهران محسوب میشود شهر تبریز است ،چطور شما از این ملت انتظار شورش آنهم به نفع اکبر اعلمی را دارید جریان حزب خلق مسلمان را شما بهتر از من به یاد دارید و دیدید که چه بر سر آیت شریتمداری آوردند و فرزندان آذربایجان را چطور به جوخه آتش سپردند و از کسی هیچ صدایی در نیامد در حالی که از نظر طرفدار اعلمی انگشت کوچیکه شریتمداری هم نمی شود.
فکر می کنید حاکمیت و تهران اجازه تاسیس حزب به یک ترک میدهدکه پیشنهاد تاسیس حزب به اعلمی داده اید؟
این شوینیستها با دست همین ترکها همان بلایی را که بر سر خیابانی و پیشه وری آوردند بر سر اعلمی هم میاورند 
تو دوری البته قبلا دیده ای که ما در حاکمیت ترکهایی را داریم که صد رحمت به فارسها،موسوی که الآن کاندیدای ریاست جمهوری شده و ترک اهل شهر خامنه شهرستان شبستر و همشهری من هم هست آیا در تبلیغات خودش تا به حال جرئت کرده که از ترک بودن یا آذربایجانی بودن خودش حرفی بزند؟ 
تازه اگر بر فرض محال معجزه شود و حاکمیت اجازه تاسیس حزب را به اعلمی بدهد فکر میکنید مردم آذربایجان از این حزب حمایت میکنند؟
بخدا نه!!
این ملت فارس تر از خود فارسها هستند.
باید یادتان باشد بحثهایی را که با هم داشتیم و به من میگفتید خیلی تند هستید،آیا حق داشتم یا نه؟
این ملت خوابه و بیدار نخواهد شد پس بیخودی اعلمیها را جلو این ملت نیاندازید تا به سرنوشت پیشه وری بیچاره که الان هم دست از سرش برنداشته اند دچار نشود
این ملت به زبان خودش حرف نمیزند از حقوق خود دفاع کند اصلا از کدام حقوق؟
چند درصد فرزندان ترکهای تهران نشین ترکی بلدند صحبت کنند؟
شرم آور به خدا من شبانه روز از دیدن ترکهایی که خودشان فارسی و بچه هایشان ترکی بلد نیستند شکنجه میشوم
وقتی من با تنها دخترم ترکی صحبت میکنم اطرافیان و فامیلهای ترک من به من با تعجب نگاه میکنند و فکر میکنند که الانه که دیکته فارسی دختر من ضعیف بشه!!!
دوست خوبم وقتی در زندان بودی از همه زندانیان سیاسی رژیم در رسانه ها و در محافل اپوزیسیون صحبت می شد الا از تو،حتی آن دوستان سلامی شما که آنموقع در اپوزیسیون بودند از تو و زندانی بودن تو حرفی نمیزدند،در رادیو آمریکا از اعدام فلان قاتل در ایران انتقاد میشد ولی اسمی از تو و زندانی بودن تو نمی آمد،و من دلیلش را در بیحالی این ملت میدانم که حیفه اسم ترک بر آنها گذاشت
این ملت از حقوق مسلم و فرهنگ خود در خانه خود که هیچ پلیس و مانعی وجود ندارد دفاع نمی کند در بیرون از خانه و در مملکت از آزادی و دموکراسی حمایت کند؟ 
زهی خیال باطل
در پایان اعلام میکنم که من با اخلاص کامل به شما ارادتمندم و افتخار میکنم که دوستی مثل شما دارم
و یکی از موافقان نظرات فعلی شما هستم(نه نظرات دورانی که با هم بودیم)!!::
اگر من اشتباه میکنم راهنماییم بفرمایید 
احسانی 1/3/88

میلی دوشونجه، میلی سرمایه، میللی سرمایادار، میللی یاشام

  میلی دوشونجه، میلی سرمایه، میللی سرمایادار، میللی یاشام بو گون چالیشدیم‌؛ میللی دوشونجه‌نی میللی سرمایا، میللیدسرمایادار ین نه اولدوقونو ...