Monday, February 28, 2022

 



کیتاب اوخویاق: دوشمنله‌ ساواشدا‌ ایستیراتئژیلر - اؤچ


ساواش‌ صنعتی آدلی کیتابین‌ فارسجاسیندان‌، چینلی‌«سون‌ تزو» آدلی‌ ژنرالین‌ 180 خانیمدان‌ بیر اؤردو‌ یاراتما‌ چابالاری حاقدا‌ اوخودوق.


سون‌ تزو، اوردو و خانیملاردا‌ عسگری نظم و نیظام‌ یاراتماق اوچون‌ بؤیوک‌ چابا‌ گؤستردی. خانیملارا‌ اؤردونون‌ نظم، نیظامین و امیرلرین تعلیم اتدی. 


خانیملار، ژنرالی جیددی‌ توتمادیلار. 


تزو‌ امیر وئردی‌ خانیملارین‌ ایکی باشچی‌سینین‌ بویونلارین‌ وورسونلار. 


اونلارین اؤلؤمون‌ گورن خانیملارین‌ جانینا‌ قورخو‌ دوشدو و سونراکی‌ امیرلری‌ جانلا‌ باشلا‌ قبول ادیب، ایجرا‌ اتدیلر.


گلن‌ گون، ایگیرمی‌ دوققوز‌  اینجی‌ صحیفه‌دن داوام‌ ائده‌جه‌یم.


انصافعلی هدایت

تورنتو -کانادا

27.02.2022





Sunday, February 27, 2022

پانفارس ‌ها مخاطب این نوشته نیستند، عقلای فارس بیندیشند

 


پانفارس ‌ها مخاطب این نوشته نیستند، عقلای فارس بیندیشند

در یکصد سال گذشته، آزربایجان جنوبی، تورکمنستان‌ جنوبی، قشقائیستان، عربستان، بلوچستان، لورستان و ...    در زیر حاکمیت دولت نژادپرست و استعماری پانفارس، در همه زمینه های سیاسی، اقتصادی، حضور در هرم قدرت، در مورد مسایل آموزشی-زبانی، بانکی-پولی و مالی، تشکل‌ها و احزاب سیاسی و نهادهای ملی-مدنی، حقوق ملی و حقوق وطنی، فعالیت‌های انتشاراتی با رسانه ها مستقل و به زبان‌های ملی، و ... عقب نگه داشته شده است.

اوطان ملل غیر فارس، از کمترین امکانات و سرمایه گذاری بهرمند شده‌اند اما مالیات بسیار سنگینی نسبت به فارسیستان، به این ملل تحمیل شده است.

منابع و ثروت های ملل غیر‌ فارس غارت شده و این ملل از منابع خود، صفر (0) درصد سهم  داشته اند‌.

آیا ملت عرب عربستان از نفت و گاز خود یک درصد سهم داشته است؟
نه!

آیا ملت تورک آذربایجان جنوبی، ترکمنستان جنوبی و قشقایی ها، صاحب یک درصد از منابع و ثروت های خودشان بوده اند؟
نه!

چرا همه پاسخ ها، در همه زمینه ها و در مقایسه با مناطق فارس نشین منفی هستند؟

چون ملل غیر فارس و وطن آنان، تحت استعمار فارس ها قرار دارند و داشته‌اند.

می دانیم که در دوران قاجار، تبریز و ارومیه مرکز استقرار بیش از ده سفارتخانه خارجی بوده‌اند.

حضور این همه سفارتخانه، به معنی شکوفایی سیاسی، فرهنگی، زبانی، اقتصادی، صنعتی، رفاهی، آموزش و توسعه در همه زمینه‌ها بوده است.

اما در صد سال گذشته و در دوران حاکمیت استعماری فارس ها بر این ملل، نه تنها همه ملل غیر فارس، از سیاست بین المللی و منطقه‌ای حذف شده اند، بلکه از اقتصاد، روابط انسانی، فرهنگی و زبانی هم محروم گشته اند. نقشاین ملل در منطقه و وطن خودشان به صفر رسیده است.

پانفارس‌های نژادپرست و استعمارگر، وطن همه ملل غیر فارس را به زندان‌هایی برای خود آن ملل بدل کرده‌اند.

پانفارس‌ها، آزادی ملل از زندانی به نام وطن را مشروط به مهاجرت و‌کوچ از وطن خودشان ساخته اند.

سیاست های حاکمیتی پانفارس ها، به نوعی سازماندهی و برنامه ریزی شده است که ملل غیر فارس، مجبور به مهاجرت از وطنشان بشوند و این‌ مهاجرت، نه اجباری که داوطلبانه دیده و ادراک بشوند‌.

در نتیجه سیاست های مخرب و ضد منافع ملی ملل غیر فارس، همزیستی فارس‌ها با ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، لور، مازنی، گیلک و کرد، در یک جغرافیایی سیاسی واحد غیر ممکن دیده‌ می‌شود.

تداوم استعماری و اجباری همنشینی غیر فارس ها با فارس ها، به افزایش ظرفیت انفجارهای قومی-ملی در میان فارس‌ها با مجموعه ملل غیر فارس منجر خواهد شد.

از همین رو است که ایران کنونی، آبستن جنگ های دامنه دار و گسترده میآن فارس‌ها و غیر فارس‌ها در دهه‌های آینده است.

سرگذشت خونین و ویرانی افغانستان و سوریه، در انتظار ایران کنونی در آینده است.

در چنان جنگ‌هایی، بیشترین خسارت‌های مالی و‌ جانی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، زبانی و .‌‌.. به فارس ها تحمیل خواهد شد.

چرا که فارس ها، بطور طبیعی، در محاصره ملل غیر فارس قرار دارند.

چرا که فارس ها در کویر متمرکز شده اند. این موقعیت ژئویلوتیک، نه تنها از دسترسی فارس‌ها به مواد اولیه برای تداوم تولید و بهره برداری از صنایعی که در فارسیستان مستقر کرده‌اند، محروم خواهند شد بلکه از دسترسی به دریا ها و حتی آب آشامیدنی هم محروم خواهند شد.

نتیجه یکصد سال دشمنی و سیاست‌های استعماری فارس‌ها، آن‌ها را به زندگی در کویر بی آب و علف محکوم خواهد کرد.

در طول تاریخ، هیچ ملتی از استقلال، ضرر و زیان ندیده است.

ملل غیر فارس هم با دستیابی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی و .‌‌.. از زندان عقب ماندگی تحمیلی فارس‌ها آزاد خواهند شد.

توسعه، رفاه، امنیت، و رهایی از فارس ها و زبان فارسی، مهمترین دستاوردهای ملل غیر فارس خواهند بود که استقلال از ایران و فارس ها برای این ملل هدیه خواهد کرد.

استقلال ملل غیر فارس از ایران، یک ضرورت تاریخی است.

در چنین شرایطی، تنها راه عاقلانه پیش رو آن است که عقلای ملل ده‌گانه موجود در ایران کنونی (از جمله فارس های عاقل) خطر و مهلکه پیش رو را ببینند و برای کاهش هزینه های فروپاشی ایران فارس‌زده و استقلال ملل غیر فارس  راه حل های کم هزینه‌تری بیابند.

در همین مسیر، نباید منافع بلند مدت همه ملل در این منطقه را قربانی منافع کوتاه مدت فارس ها کرد.

گر چه در کوتاه مدت یکصد ساله، بیشرین سود را برده اند ولی در بلند مدت، فارس ها بیشترین خسارت ها را تحمل خواهند کرد.

اگر عقلای این ملل، برای این منطقه، صلح و امنیت آرزو می کنیم، ایران و فارس‌ها باید از وطن این ملل بیرون بروند.

خروج داوطلبانه ایران فارس زده، از وطن  ملل غیر فارس، احتمال جنگ و خونریزی در  آینده را کاهش خواهد داد.

خروج داوطلبانه فارس ها از وطن این ملل، احتمال نوعی از همکاری سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آینده، در منطقه را افزایش خواهد داد.

اگر ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ و ... با زور و جنگ، وطنشان را از اشغال فارس ها آزاد بکنند، شانس هر نوع همکاری و همزیستی با فارس‌ها، در منطقه، برای دهه‌های بلندی از بین خواهد رفت.

ای عقلای فارس، عاقلانه بیندیشید و آینده‌نگر باشید و بدانید که آن‌چه پانفارس ها در یکصد سال گذشته برای ساختن دولت-ملت فارس به ملل غیر فارس تحمیل کرده اند، به جدایی بیشتر ملل غیر فارس با فارس ها انجامیده است. به دشمنی منتج شده است.

گریز از مرکز، حاصل آن سیاست هاست. عامل این جدایی‌ها را در بیرون از منطقه جستجو نکنید.

بیایید و به خطاهای یکصد سال گذشته ادامه ندهید.
فارس‌ها، خودتان را بکشتن ندهید.

فارس‌ها، سرزمین های همه ملل را ویران نکنید.

فارس ها، با سیاست‌های ضد ملل غیر فارس، وطن ملل غیر فارس را به زندانی برای صاحبان وطن تبدیل نکنید. روزی که ملل از زندانی که شما ساخته اید، آزاد بشوند، شما در امان نخواهید ماند.

انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
27.02.2022
#ایرانبروبیرون


Saturday, February 26, 2022

مقایسه زیلنسکی با رضا کودتاچی خلاف عقل است





مقایسه زیلنسکی با رضا کودتاچی خلاف عقل است

مقایسه رضا کودتاچی با زلینسکی اشتباه است. پدر فارسیستان و‌ ارتش مدرن، بدون جنگ‌، تسلیم شده، فرار کرد.
رهبر اوکراین و‌ مردمانش، از آزادی و استقلال خود در مقابل دشمن و مهاجم دفاع می کنند.
این دو‌ ملت و‌ دو رهبر، قابل مقایسه نیستند‌‌.
فارس‌ها، در همیسه تاریخ، ملتی تسلیم شونده بوده و شکست خورده اند‌.
تاریخ، پیروزی یا شکست بعد از جانفشانی قوم‌فارس را بخاطر ندارد.

انصافعلی هدایت




کیتاب اوخویاق: دوشمنله‌ ساواشدا ایستیراتئژیلر - بیر

 





دوشمنله‌ ساواشدا ایستیراتئژیلر - بیر

گیچمیشده، «ساواش‌ صنعتی» آدلی‌ کیتابی‌ اوخوماغا‌ باشلامیشدیم آمما خسته‌لیگیمه‌ گورا، بیر اوزون زامان، اوخویانمادیم.

بوگونلرده کی روس ایمپیریاسی‌، اوکراینا‌ میللت‌ و دوولتینه‌ تهاجوم‌ اتمیش، همن‌ کیتابین اوخونماسین‌ داها‌ لازیم‌ گوردوم.

آما چون منیم، علمی، ادبی تورکجه‌ ایله انبشلیقیم یوخوم‌دور و اؤردو-یا‌ عایید‌ اولان‌ سوزجوک‌لر‌ ایله تانیش‌ دئییلم، و هابئله، بو کیتابین‌ اوخونماسی‌ و اونلا تانیش‌ اولماق، گؤنئی‌ آزربایجانلیلارا‌، چورکدن‌ ده‌ واجیب‌ دیر، بو قرارا‌ گلدیم‌ کی او کیتابین فارسجا‌سین‌ اوخویوم.

ساواش صنعتی آدلی‌ کیتابین فارسجا‌ آدی‌ «هنر‌ جنگ» دیر کی دکتر حسن حبیبی الی‌ ایله فارسجایا‌ چئوریلیب.

بو کیتاب 203 صحیفه دن عیبارتدیر‌.

من بو گون، اونون‌ «پیشگفتار» آدلی‌ بؤلؤمؤن‌  اوخودوم.

اگر منیم جیسمی‌ دوروموم، منه‌ ماجال‌ وئریر‌ ایسه، هر گون، جانلی‌ اولاراق، بو‌کیتابدان‌ بیر‌ نئچه‌ صحیفه اوخویاجاغام و دوشونجه‌لریمی‌ده آچیقلاجایام.

حؤرمتلریمله
انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
25.02.2022








کیتاب اوخویاق: دوشمنله‌ ساواشدا‌ ایستیراتئژیلر - ایکی

 











کیتاب اوخویاق: دوشمنله‌ ساواشدا‌ ایستیراتئژیلر - ایکی

بو‌گون، «هنر جنگ» آدینا فارسجایا‌ چئوریلمیش‌ کیتابین اؤن‌بیر و اون ایکینجی‌ صحیفه‌سین‌ اوخودوم.

گؤردوک، اوستا بیر‌ ساواش‌ اؤنجولو، عاغیللی‌ اؤلمالی، دویغولاری‌ ایله داورانمامالی دیر.
عاینی زاماندا، دوشمنی‌ کامیل حالدا و هر طرفلی تانیمالی دیر.
اؤ، یؤرد و ائلینین دوشمنین، دوست و یار‌ یولداشلاریندان‌ آیئرمالی دیر.
ساواش‌ لیدری، دوشمنین‌ گوج‌ قایناقلارین دوغرو‌، دؤزگون تانیمالی و کسمه‌لی دیر‌.
جوربه‌جور یؤنتملر ایله، دوشمنین‌ توپلومسال و ایچ بوتوولوگون‌ پوزمالی دیر‌.
دوشمنین ایچینده‌  ایختیلاف و دوشمنلیک‌ یاراتمالی، دوشمنین‌ توپلومون‌، ایچدن پارچالامالی و بیر‌ بیرینین‌ جانینا‌ سالمالی دیر.
اؤنون، دوشمنین‌ ایچینده و هر یئرده‌ و توم‌ ساحه‌لرده جاسوسو‌ اؤلمالی دیر.
و ... تا اؤردو‌ و سیلاحلی‌ گوجلردن‌ فایدالانمادان، دوشمنله گیزلی گئدن ساواشی‌ قازانسین.
اگر، ساواشجی‌ بیر اؤنجول، ائل و یوردونون دوشمنین‌، بو یوللارلا‌ یئخانمازسا‌ و ساواشی قازانما آماجلارینا‌ ال‌ تاپانمازسا، اوندا، سیلاحلی‌ گوجله‌ره‌ و سیلاحلی‌ گوجلردن‌، ساواشدا آپ آچیق فایدالانماسینا یؤل آچیلار.
بوردان‌ بللی اؤلدو؛ باشاریلی‌ بیر ساواشجی اؤنجول، سیلاحلی‌ گوجلردن‌ فایدالانمادان‌ ظفری‌ الده‌ ادر‌ ایسه، داها عاغیللی‌، تجروبه‌لی‌ لیدر و ساواشجی‌ دیر‌.
بونلارا دایاناراق، دئمک‌ اونلار‌ کی لیدرلر، سیلاحسیز‌ آمما داییمی و بیتمز توکنمز بیر‌ ساواش‌ ایچینده‌دیرلر.

انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
26.02.2022











Thursday, February 24, 2022

سوال هایی از دکتر رنانی در باره خطای ترکیب

 

سوال هایی از دکتر رنانی در باره خطای ترکیب

سلام آقای دکتر رنانی

من انصافعلی هدایت هستم و در کانادا زندگی می کنم.

اخیراً یک مقاله از شما در رابطه با «جمهور خطای ترکیب» خواندم.

بسیار علاقه مند شدم که نظر شما را در باره این که حکومت‌های یکصد سال اخیر ایران، به زور و جبر قانون و ترس، زبان فارسی را به همه ملل غیر فارس تحمیل کرده‌اند، بدانم.

نتیجه آن سیاست زبانی، یک نوع دشمنی، گریز از مرکز و تمایل به استقلال در میان ملل نه‌گانه  غیر فارس در ایران شد و است که به شدت هم در همه جوامع و در میان ملل غیر فارس رویت می‌شود.
در عین حالی که یک نوع تنفر هم از زبان فارسی در میان آن ملل پیدا شده است.

در این میان، اندیشمندان فارس، دولتمندان و پانفارس‌ها، به شدت، از رسمی شدن زبان‌های غیر فارسی در ایران مخالفت می کنند. بر آموزش اجباری و تک‌زبانی فارسی، حتی به کودکان پیش‌دبستانی و امتحان گرفتن از سطح فارسی نوباوگان، و امتحان و‌ نمره دادن به هوش آن ها از طریق سنجش سطح لغات فارسی یاد گرفته نشده کودکان،  ادامه می دهند.

در راستای نظریه خطای ترکیب شما، آیا در این سیاست تک زبانی-آموزسی هم خطای ترکیب وجود دارد؟

راه حل خروج از این خطا را چگونه ارزیابی می کنید؟

پیامدهای کوتاه مدت و بلند مدت تحمیل زبان فارسی بوسیله دولت بر غیر فارس زبانان را چگونه تحلیل می کنید؟

آیا دلیل این که استقلال طلبان ملل غیر فارس بر رسمی و آموزشی شدن زبان های مادری خودشان تاکید می کنند و از حذف زبان فارسی سخن می گویند، نتیجه آن سیاست زبانی-آموزسی-اجباری و  خطای ترکیب است؟

در رابطه با تحمیل سیستم مرکزگرا و و سیستم فدرالیسم چگونه می اندیشید؟

چرا پانفارس ها با سیستم اداره ممالک دهگانه از طریق فدرالیسم مخالفت می کنند؟

آیا دلیل مخالفت با استقلال ملل غیر فارس یا فدرالیسم، خطای ترکیب در امر سیاسی و‌ اداری بوده است؟

آیا آینده ملل، در منطقه ما، بهدجنگ‌های خونین استقلال خواهان ملل غیر فارس و فارس‌ها خواهد انجامید؟

ایا رابطه ای در میان خطای ترکیب و علاقه روشنفکر مرکزگرا به دیکتاتوری وجود دارد؟

آیا باز تولید دیکتاتوری در ایران حاصل خطای ترکیب است.

  بسیار ممنون خواهم شد که پاسخ شما را دریافت کنم.

با احترام
انصافعلی هدایت
روزنامه‌نگار
تورنتو- کانادا


Monday, February 21, 2022

آنا دیلی، توسعه و گلیشمه‌نین آناهاچاری‌ دیر.

 




آنا دیلی، توسعه و گلیشمه‌نین آناهاچاری‌ دیر. 


زورلا تحمیل اولموش دیل، گلیشیمه سبب‌ اولماز. 


بو بحثده‌ چالیشیرام، بیر میللتین‌ دیل، دین و یاشام‌ یول‌ یونته‌مینین‌ دئییشمه سببلرین و سونوجلارین‌ آچیقلایام.

بونون ایثباتیندا، ایسلام، عربلر، تورک حاکیمییتلر، اسپانیالیلار، پورتاغاللیلار، اینگیلس لر، فرانسه‌لر و آلمانلارین‌ تهاجومله‌ریندن‌ میثاللار‌ گتیره‌رک، ایشغال‌ اولموش میللتلرین دیل، دین، گئییم، یاشام یول‌ یونتیملرینین‌ دئییشیمیمه‌، اینکیشافینا و گئنیشلنمه‌سینه آچیقلیق‌ گتیرم.


بیر بازی دا فارس دیلینده، بو حاقدا‌ یازمیشام کی آشاغادا‌ اوخویابیلرسیز.


انصافعلی هدایت




بررسی رابطه تغییر زبان و دین با رخ دادن توسعه


دوستی نوشته است: همان طور که شما (انصافعلی هدایت) نوشته اید، زبان هر ملتی، نشانه اصلی انسانیت آن ملت است و از دست دادن زبان ملی-مادری هر ملتی، نشانه دوری آن ملت از انسانیت ملی خودش است. همچنین، مخالفت با رسمی شدن زبان هر ملتی، مخالفت با انسانیت آن ملت است.

  این قضیه، در ایران و در میان ملل غیر فارس صادق نیست و شامل حال مردمان آمریکای جنوبی می شود که زبانشان را از دست داده و زبان پرتغالی و اسپانیایی را پذیرفته اند‌.

پاسخ:

چه عواملی سبب شده تا انسان ها و‌ ملل زبان ملی-مادریشان را به نفع زبان مهاجم و استعمارگر تغییر بدهند؟

چرا استعمارگران بر روی تغییر اجباری زبان ملل مستعمره تمرکز کرده اند؟
آیا تغییر زبان موجب توسعه می‌شود؟

اولا؛ اگر تغییر زبان موجب توسعه و پیشرفت علمی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تکنولوژیک می شد، پس چرا ملل آمریکای لاتین، آفریقا و ساکنان اولیه آمریکای شمالی توسعه نیافته اند‌؟

پس تغییر زبان و دین، بطور اجباری یا تحت شرایط حاکم، باعث توسعه و رفاه نمی شود‌‌. چرا که تغییر دین و زبان در میان آن ملل باعث توسعه و رفاه نشده است.

ثانیا؛ در میان مردم  آمریکای جنوبی، آفریقا و بومیان آمریکای شمالی، ملی گرایی و ناسیونالیسم ملی وطنی مثبت را هم به نفع ناسیونالیسم‌ مهاجم اروپایی نابود کردند. روشنفکران ملی آن ملل را هم نابود کردند.

در نتیجه، روشنفکران خائنی زنده ماندند که برای تامین منافع شخصی، نمی خواستند ملل خودشان را با مفاهیم زبان ملی، باورها و ادیان ملی، وطن ملی، با معنا و هدف استعمارگران، با هویت ملی، با نبودن هیچ رابطه‌ای در میان تغییر زبان، دین و‌ مذهب ملی به دین و مذهب استعمار و ... از یک طرف و رخ دادن توسعه و رفاه از طرف دیگر روشنگری بکنند. چرا که همه روشنفکران ملی که منافع شخصی خودشان را فدای منافع ملی بکنند، قتل عام شده بودند.

ثالثا؛ فارس‌ها، پانفارس ها و پان ایرانیست ها در ایران کنونی، همان سیاست اروپایی ها در آمریکای جنوبی، آفریقا و آمریکای شمالی را  در میان ملل غیر فارس در پیش گرفته اند‌.

پانفارس‌ها، و دولت پانفارس، با بکار گیری سیاست‌های زیر، در حال نابودی زبان ها و دیگر هویت های ملل غیر فارس است. آن‌ها با  رشوه‌های گسترده، تهدیدها، استخدام‌های تشویقی، اخراج‌های تنبیهی، عدم سرمایه گذاری در وطن ملل غیر فارس، مخالفت با زبان‌های ملی-مادری، تخریب زبان‌های ملی-مادری با ضعیف نشان دادن زبان ملل، تمرکز همه ثروت ها بر چاقی کردن غیر واقعی زبان فارسی و توسعه مناطق فارس نشین و ... تغییر دین و مذهب ملل غیر فارس به دین و مذهب پانفارس شعوبی، در حال نابودی ملل غیر فارس هستند.

برای این که فارس‌ها و پانفارس‌ها به اهداف استعماری خودشان دست یابند، باید با مشخصه اصلی انسانیت این ملل که زبان ملی-مادری آن هاست، مخالفت و دشمنی بکنند.

باید زبان استعماری فارسی را به زور قانون، پلیس، زندان و اعدام، به دیگر ملل تحمیل بکنند.
از طرف دیگر، زبان های ملی-مادری را غیر قانونی، غیر رسمی، غیر آموزشی و غیر استخدامی بکنند تا ملل غیر فارس در دراز مدت، بخش اصلی و اساسی انسانیت خودشان را از دست بدهند.

رابعا؛ با از دست دادن زبان و دین ملی ملل غیر فارس، و حاکمیت زبان استعمارگر فارسی بر این ملل، توسعه در میان ملل غیر فارس اتفاق نخواهد افتاد.
چرا که یک، خود ملت فارس، نه از نظر زبانی، نه از منظر تکنولوژیک، نه از زاویه هنر و حقوق و ... توسعه یافته نیستند.
دو، همان طور که با تغییر زبان و دین ملی در آمریکای جنوبی، آفریقا و در میان ملل اصلی آمریکای شمالی توسعه اتفاق نیفتاد، در میان مللی هم‌ که زبان فارسی را جایگزین زبان ملی-مادری بکنند، توسعه رخ نخواهد داد.

خامسا؛ در گذر روزگار، آمریکای جنوبی‌ها، آفریقایی‌ها، ملل و ساکنان اصلی آمریکای شمالی (کانادا و آمریکا) تحت تاثیر جنبه های ظاهری و مثبت تمدن، تکنولوژی، هنر، صنعت، سلاح، تخصص، تقسیم کار،  قدرت، ثروت، سطح درآمد و رفاه، سرباز، کشتی های بخار و سریع، و .‌‌.. پرتغالی‌ها، اسپانیایی‌ها، انگلیسی‌ها و  فرانسوی‌های مسیحی قرار گرفته، دین، مذهب و زبانشان را، آنهم به اجبار و بعد از دادن ده‌ها میلیون کشته، تغییر دادند ولی باز‌ هم توسعه نیافتند.

این در حالی است که فارس ها از هیچ جهت، ملتی توسعه یافته نیستند. بلکه، یکی از ارتجاعی‌ترین و عقب مانده ترین ملل روی زمین هستند.
فارس‌ها، نه از نظر زبانی، فکری و حقوقی، نه از جنبه هنری و معماری، نه از زاویه دینی و مذهبی، نه از زاویه تکنولوژی و سلاح، و ... بر دیگر ملل غیر فارس برتری چندانی ندارند.

اگر میزان رفاه و‌ توسعه فارس ها کمی بیشتر دیده می شود، بخاطر تمرکز کارخانه ها، ثروت، رفاه، سرباز و سلاح در دستان فارس ها و زبان فارسی است.

مردم فقیر، بدون سلاح و سرباز، بدون کشتی های بخار، بدون لباس، بدون دین و ... در مقایسه خودشان با اروپایی‌های مرفه، خودشان را بسیار پایین‌تر از اروپایی‌ها دیده، علل همه عقب ماندگی‌های خودش را در همرنگ و همزبان نبودن با  اروپایی‌ها دیدند.
برای رسیدن به آن ها و توسعه یابی، دین و زبان اروپایی ها را به عنوان عاملان اصلی توسعه فرض و تصور کردند.
در نتیجه، شیفته زبان دین و زبان اروپایی‌ها شدند. نبود روشنفکر ملی آنها را در این تصور خام‌غوطه‌ور کرد. اروپایی‌ها‌ هم با سیاست‌های مختلف، همه ملل آن سه قاره را شستشوی مغزی کردند.
آن ملل، بتدریج انسانیت خودشان را فراموش کردند و آگاهانه و ناآگاهانه، تلاش کردند تا همشکل اروپایی ها بشوند.
زبان آنها تغییر کرد. دینشان تغییر کرد. لباسشان تغییر کرد و ... اما توسعه نیافتند.
به هر حال، آن ملل مستعمره شده و با فرهنگی استعماری زیست اما استعمار اجازه نداد تا آن ها توسعه بیابند.
حالا این زبان و دین استعمارگر و استعماری به ذهن و انسانیت تک تک  آنها شکل داده است.
آیا ملل غیر فارس در این مسیر به پیش نمی روند؟
در کجای این راه هستیم؟


انصافعلی هدایت


https://youtu.be/zk6yMNk1tPo






Sunday, February 20, 2022

دیل، وارلیق و گله‌جگین خالیقی دیر‌







 دیل، وارلیق و گله‌جگین خالیقی دیر‌ 


دیل، کیتاب، قازت و نامه کیمی‌ ایرتیباط آلتی دئییل. 


دیل اینسانلیق، تخیول، دوشونجه و یاشام طرزی‌ دیر. 


هر بیر تمددون، بیر دیلین وئریمی و سونوجو‌ دور.


 توپلوملارین اینکیشافی‌نین‌  گوسته‌رن و اؤلچن، دیلین دوغدوغو سونوج‌دور.


آللاه‌، دیلسیز‌ اولدوغو‌ زاماندا، آللاه‌ دئییلمیش. او زامان‌ آللاه‌ اولور کی دیل‌ آچیر و اؤز ایراده و ایسته‌گین دیله گتیریر. 


دیلسیز‌ آللاه‌دان، آللاه‌ چیخمازمیش.


و اذا‌ اراد شئیا‌، قال له کن، فیکون.» قوران‌ آیتی‌ دیر.


دیلسیز، توپلومدان‌، جانلی و دیری بیر میللت‌ چیخماز.

 بو، آللاهین، ابدی‌ و ازلی قانون و یاساسی‌ دیر.


دیل، اینسانلارین و توپلوملارین یاراتدیقلاری‌ و یاراتماقینا‌ هوسلندیک‌لری دونیا‌ دیر؟ 


بو سوالین جاوابی، دیل‌ دیر: بیز، نئجه بیر‌ دونیادا‌ یاشئریق و گله‌جکده نئجه‌ بیر دونیادا‌ یاشاماق ایستیریک؟


 


انصافعلی هدایت

Saturday, February 19, 2022

#نه به دیکتاتوری سیاسی

 


#نه به دیکتاتوری سیاسی

#نه به دیکتاتوری و مخالفت با استقلال ملل

#نه به دیکتاتوری مذهبی

#نه به دیکتاتوری نظامی

#نه به دیکتاتوری زبانی

#نه به دیکتاتوری نژادی

#نه به دیکتاتوری بودجه‌ای

#نه به دیکتاتوری آموزشی

#نه به دیکتاتوری بانکی

#نه به دیکتاتوری ورزشی

#نه به دیکتاتوری مافیایی

#نه به دیکتاتوری مرکز به پیرامون

#نه به دیکتاتوری و مخالفت با #حق تعیین سرنوشت

#نه به دیکتاتوری مردها

#نه به دیکتاتوری مدیران مرکز‌نشین

#نه به دیکتاتوری و مخالفت با اراده ملل

#نه به دیکتاتوری روشنفکر نمایان پانفارس  پان ایرانیست

#نه به دیکتاتوری رسانه ای پانفارس پان ایرانیست

#نه به دیکتاتوری احزاب پان فارس پان ایرانیست مرکزگرا

نه به مغز شویی

شما کدام دیکتاتوری را مهمتر می دانید؟
شما با کدام دیکتاتوری دیگر «نه» می گویید؟




انصافعلی هدایت









یئنیدن‌ دوغما‌ تاریخیمیز



یئنیدن‌ دوغما‌ تاریخیمیز

دوستوم، سیز، من، و میلیونلار بیزه‌ تای‌ تورکلر‌ و هابئله، ایراندا یاشایان‌ میللتلرین دؤرد نسلی، فارس حاکیم‌ سیستیم الی‌ایله، بئینیمیز‌ یئخالانمیش و تورک‌لرله‌ ضیدلیک‌ دؤشونجه‌سیله دؤلدورولموشوق.

دؤرد نسیلین ایچینده‌، «بئیین‌ یئخاماق تؤروندان‌» قورتولانلارین‌ سایئ‌، یاواش‌ یاواش‌ چوخالماقدادیر.

یانی، هر بیریمیزین‌، اؤ سیستیمدن‌ قورتارماسی، اؤ بیری‌ تورکلر‌ین آیئلماسینا‌ ندن‌ اولور.
بس، بیزیم، هر بیریمیزین‌، یئنیدن‌ دؤغولماسئنئن بیر تاریخی‌ وار.
بیر چوخوموز، هله آیئلمامیشیق. گوناهیمیزدا‌ یوخ‌ دور.

بو،اؤ دئمک دیر‌ کی، هله، آیئلمایانلارین آیئلماسئنا‌ بیر‌ سبب‌ اؤلمامیش‌ دیر.
ایندی، بوندان‌ اؤتورو‌ کی بیز، اؤنلاردان‌ بیر‌ آز تئز‌ آیئلمیشیق، بیزله‌ره بو حاققی وئرمز کی اؤنلارا‌ توهین و تحقیر اده‌ک.
بلکه، بیزه‌، بو حاققی‌ وئریر‌ کی اؤنلارا‌ حئورمت‌ قویاراق، اؤنلارین آیئلمالاری‌ اؤچون‌ چالیشاق. یانی، داها چوخ چالئشمالییئق.


اینصافعلی هیدایت



هر جوره دیکتاتورلوقون آناسی

 




هر جوره دیکتاتورلوقون آناسی

چئشیتلی دیکتاتورلوقلارین ایچینده، «بئیین‌  یئخاماق دیکتاتورلوقو» ان قورخونج، چیرکین و ان‌ گئنیش دیکتاتورلوق دور کی یئنی دیکتاتورلوقلاری دوغوزدورماقا‌ یئر آچیر.

او شئی کی فارسجا «باز تولید دیکتاتوری» دئییلیر، بئیین‌ یئخاما دیکتاتورلوقونون سونوجو‌ دور.

اینان، گئچن یوز ایللیک ایران، بونا بیر جانلی میثال دیر‌.

انصافعلی هدایت





Hər cürr diktatorluqun anası

Çeşitli diktatorluqların içində, ən qorxunc, geniş ve ən çirkini, "Beyin Yıxamaq Diktatorluqu" dur.

Bu diktatorluq, obiri diktatorluqlarin yenidən doğmasina yer açir.

O söz ki farscada "Baz tolide diktatori" deyilir, Beyin Yıxananın bir sonucudur.
Geçən yüz illik İran, buna canli bir misaldır.

İnsafəli Hidayət






منشاء باز تولید همه انواع دیکتاتوری‌ها

بدترین نوع از انواع دیکتاتوری‌ها، دیکتاتوری مغزشویی است که منجر به باز تولید انواع دیگری از دیکتاتوری های مالی-اقتصادی، امنیتی-سیاسی، مرکز-پیرامون، حقوقی-دینی، زبانی-آموزشی، نژادی، حزبی، دیکتاتوری شبه روشنفکری و دیکتاتوری فکر مسلط و ... می‌شود.
باور بکنید که ایران صد ساله، نمونه بارز دیکتاتوری مغزسویی است.

انصافعلی هدایت




انسان = زبان است. زبان = انسان است‌

 






انسان = زبان است.
زبان = انسان است‌
دشمنی با زبان = دشمنی با انسان است.

اگر زبان انسان را از او بگیرند، او را از انسانیت پایین‌ می کشند.

زمانی که آدمی‌زاده، از رتبه انسانیت مجزا شد و زبانش غیر قانونی شد، قتل او بسیار آسان می‌شود.

چون صفت اصلی انسانیت، زبان است.
مخالفت با رسمیت زبان‌های مادری، مخالفت با مقام‌ و جایگاه انسان و بمثابه فرمانی برای قتل انسان‌هاست.

فرقی نمی کند که با زبان مادری انسان ها مخالفت بکنید یا با انسان بودن انسان مخالفت بکنید. نتیجه، یکی است.

از خود بپرسید:
در کجای این معادله قرار دارید و‌ درجه ضدیت شما با زبان انسان‌ها و انسانیت چقدر است؟

انصافعلی هدایت






Friday, February 18, 2022

انرژی حیات یا روح: من امشب مردم



اکنون ساعت 06:16 روز هیجدهم فوریه 2022 است. 

از بسترم گرم خوابم برخواسته، به سالن آمده ام تا این سطور را بنویسم. 

شاید، حدود یک ساعت قبل، شاید هم کمی بیشتر یا کمی کمتر، مرده بودم. 
شاید؟ 
بله، شاید. چون، وقتی، دوباره زنده شدم، مغزم، در گیر این مرگ و زندگی و تولد دوباره ام بود. مغزم، این مرگ را آنالیز می کرد. 

ابدا، در آن مدت حدود یک ساعت، به ذهنم خطور نکرد که از رختخوابم‌، بیرون آمده و این تجربه تکرار ناشونده را بنویسم. باید آن را با دقت بنویسم. چون واقعا نمی دانم که چه مدت زمانی از مرگم و زنده شدن دوباره ام می گذرد. 
حتی، مغزم، به من، مجال تفکر به این که ساعت چند است را هم نداد. یکراست، به آنالیز این اتفاق پرداحت و آن حادثه را با آن چه از علم (تخیلی) و‌ تجربه (علم واقعی) آموخته و در مغزم ذخیره کرده بودم، به مقایسه پرداخت. 

من در این جا، به خود مغز، حافظه می گویم. مغز نامی برای ماده سفید-خاکستری است که بیشتر از نوع خاصی از چربی تشکیل شده است. 
وقتی به جنبه و پوتانسیل انباشت اطلاعات در درون سلول های آن ماده چربی اشاره می کنم، از واژه «حافظه»، یعنی، مرکز تمرکز اطلاعات راست و دروغی که بدون اراده جمع کرده ایم، اشاره می کنم. 
همچنین، به مجموعه تمامی آن‌ چه در مغزمان به عنوان اطلاعات راست و دروغ داریم و جمع کرده ایم و اغلب هم‌ خارج از اراده ما بوده اند، ذهن می گویم.
 به آن چه، از مجموعه آن‌ اطلاعات به یادمان می‌آید، خاطر و خاطره می گویم.

به هر حال، چون ذهن من در گیر تحلیل این تجربه، با تجربه های قبلیم در طول حیاتم بود، اجازه نمی داد که تا در آن لحظه های اولیه، به نوشتن آن ها بیندیشم یا از گذر زمان سوال بکنم. 
وقتی، مدت زمانی گذشت، (نمی دانم چه مدت زمانی)، و من و  «حیات یولداش»-یم (همسرم که مدت هاست طلاق گرفته ایم اما بعدها، دوباره برای زندگی در کنار هم، باز گشتیم) در یک زمان معین و با هم، به یک‌ سمت غلتیدیم، من پتو را به روی هر دویمان کشیدم و او‌را از پشت، بغل کردم. سفت به او چسبیدم. 

او هم، بعد از مدت بسیار طولانی که بخاطر نمی آورم، بیست سال است یا کمتر و بیشتر، خودش را در آغوش من جا داد. انگار که آغوش من را برای جای دادن او ساخته اند. برای من هم جای تعجب بود. فکر نمی کردم، بیدار است. شاید، چون چرخیده بودیم، تصور می کردم که نیمه بیدار است. 

با صدای بسیار آرام و نرمی، از پشت سرش، در گوشش گفتم: "نترس... اما من کمی قبل، مردم... بعد هم زنده شدم..."

 اگر هم خواب بود، بیدار شد و از من چند سوال پرسید. من هم از او‌، ساعت را پرسیدم. ساعتش، همراهش نبود. او، از حمل دایم ساعت مچی خوشحال می شود و راضی هم است. چند ساعت دارد. دو ساعت مچی و ساعت تلفن جیبی. 
من ساعت را عامل باز شناسی وقت اداری-کاری می دانم. کارکرد دیگری برای من ندارد. ساعت و طلا یا دیگر فلزات و سنگ‌های زینتی و قیمتی، برایم ارزش ذاتی ندارند. نمی توانم و نمی خواهم آن ها را با خوم حمل بکنم. 

چرا؟
 نمی دانم. شاید برای این که در کودکی فکر می کردم که شاهزاده ام و نیازی ندارم که به مال و ثروت، شخصیت  من را نمایندگی بکنند.

 با آن که چندین ساعت ارزان و‌ نسبتا گران قیمت هدیه گرفته ام، ولی تمایلی به حمل هیچ کدام از آن ها ندارم. ساعت تلفنم، برای توجه به زمان اداری-کاری کافی است.

به هر حال، بعد از اندکی گفتگو با شرف خانم، برای نوشتن آن چه تازه است، به سالن آمدم.
 اکنون، در ساعت 06:16 روز هیجدهم فوریه 2022  می نویسم.

چه اتفاقی افتاد؟

مرگم و بازگشت از مرگ، شاید، مطئمن نیستم، در کمتر از یک میلیونیوم ثانیه اتفاق افتاد. من برای آن که آن تجربه را منتقل ضبط و ثبت بکنم، باید ساعت ها حرف بزنم و ده ها صفحه بنویسم.

در خواب عمیقی بودم. ناگهان، ذهنم از حالت خوب، بیرون آمد. چشمم باز بود؟ نبود؟ مطمئن نیستم. در ذهنم، بیدار شدم. 
حتما، ذهنم می دانست که یک اتفاق مهمی در حال وقوع است. برای همین، بدون ترس، هراس، نگرانی، اضطراب و ... من را بیدار کرد.  یعنی، به خودم و آن چه در وجود من می گذشت یا قرار بود در بدنم اتفاق بیفتد، آگاهم کرد. 
بر عکس همیشه که کنترل ذهنم، از امواج مهاجم و پی در پی خاطره ها، احساسات، هیجانات، اضطراب ها، شادی ها و خوشحالی ها، غم‌ ها و‌ کدرها و .. ممکن نیست، بودم.
 این بار، هیچ چیزی، جز جریانی که در شرف اتفاق بود، در ذهنم نبود و دیده نمی شد. ذهنم، در روی یک موضوع و تجربه ای که تکرار نشده بود، بطور شفاف و روشن،  متمرکز شده بود.

اول و به آرامی و بدون این که بدانم و متوجه باشم که برای چه و شاید هم از قبل (دقیق بخاطر نمی آورم) دستم را از آرنجم خم کرده و در حالی که دستم باز بود و کف دستم، بسمت صورتم بود ولی نه طرف صورتم، بلکه قسمت بالای کله ام را هدف گرفته بودیم، منتظر اتفاق بودیم. 
شاید، فاصله دست باز من با کله ام، چند میلیمتر بیشتر نبود و بخش گوشت آلود کف دست، آماده وارد کردن یک ضربه سریع اما ملایم بود و من نمی دانستم.

ناگهان و در میان آن تمرکز عمیق و ساده، یک مفهومی در ذهن من، بیرون پرید. «تو‌مردی!» ... «یک ضربه به بالای کله ات بزن!». 

زدم. زنده شدم. همین.

مردم و بعد، با یک‌ حرکت بسیار ظریف و آرام، دوباره به زندگی برگشتم. اما این تجربه را چطور برای شمایی که ممکن است، این سطور را بخوانید، توضیح بدهم؟

چه اتفاق‌هایی، پست سر هم افتاد؟
مرگ من امروز من، چگونه چیز یا تجربه ای بود؟
آیا تجربه من از مرگ، دردناک و ترسناک بود؟
آیا روحی در بدن هست که در هنگام مرگم، از بدنم خارج شد؟
مرگ من، چگونه رخ داد؟ 

در بالا، به چگونگی تجربه ام . م.اجه ام با مرگ اشاره کردم. 
مرگ،ابدا، ترسناک نبود. حتی می توانم بگویم که دلچسب و به نوعی هم شیرین بود. از عزرائیل و قابض الروح یا اشباه و موجودات خیالی و تصوی، خبری نبود.
انگار، ساعت، ایستاد. یا برق، قطع شد. وقتی با کف دستم، ضربه بسیار ملایمی به 
محلی، سه سانتیمتر بالاتر از گوشم، زدم، برق آمد و ساعت تکانی خورد و بکار افتاد.

 به همین سادگی.

در هنگام مرگ من، نه تنها از عزرائیل خبری نبود که از ترس، اضطراب، ثواب و گناه، دیدن خلاصه زندگی، مشاهده خوب و بدی اعمالی و افکاری که زیسته بودم، و ... هم هیچ خبری نبود.

وقتی، دوباره زنده شدم، ذهنم، بسیار شلوغ شد. آن خلوت احساسات، هیجانات، راست و دروغ ها، علمی و شبهه علمی ها، اعتقادات، باورهای راست و دروغ، و ... برای چند لحظه کوتاه ناپدید شده بودند، دوباره بر من هجوم آوردند و ده ها هزار فکر، به راهپیمایی و شورش در این مملکت آرام پرداختند.

یکی از این‌ها فکرهای اولیه، بازخوانی مفهوم «شستشوی مغزی» بود‌. برای من هم عجیب بود که موضوع "شستشوی مغزی"، جزو اولین افکاری بود که بعد از زنده شدن و تولد دوباره ام، خودش را بسیار پر رنگتر از بقیه افکار، به من نشان داد.

از خودم پرسیدم؛ در چه چیزهایی شستشوی مغزی شده ام و چگونه؟

من هم مانند اغلب انسان ها، تحت آموزش بزرگترها، معلمان، ملاها و افراد دینی بوده ام. هیچ کدام ما، در زندگی آزاد نبوده ایم. افرد و اجتماع تلاش می کردند، چیزهایی را به زور وارد مغز ما کرده و ما را به قبول آن ها باورمند بکنند. 

در عین حال، هیچ کدام از ما انسان ها، تجربه ای واقعی از شرایط پیش و پس از مرگ نداشته ایم و نداریم. مرگ، تنها واقعیتی است که در طول حیات و زندگی خود، با آن روبرو نشده ایم. بلکه ظهور آن را در دیگران و برای بار ها و بارها دیده ایم و می بینیم اما از چیستی مرگ بی خبریم. 
در روزگار ما، تنها، آن زمانی از واقعیت مرگ پرده بر خواهد کشید و ما با هستی واقعی و نه تخیلی مرگ روبرو‌خواهیم شد که بمیریم. 
متاسفانه، این آگاهی ما با مرگ، چگ.نگی مرگ، شرایط پیش و پس مرگ، با ما به گور خواهد رفت و ما نخواهیم توانست، این تجربه یگانه و منحصر بفرد را به دیگران گزارش بکنیم.

اگر با این مقدمه در باره مرگ و آگاهی ما از مرگ، همصدا هستید، پس، ما از کجا، این همه اطلاعات در باره چگونگی مرگ، دردناک بودن آن، عزرائیل، قابض الروح، دردناک بودن خروج روح‌ از بدن، خود و هستی روح و ... در ذهن و حافظه خودمان داریم؟ آیا شستشوی مغزی نشده ایم؟

چرا همه ما فکر می کنیم که هر انسانی روحی دارد؟ و می دانیم که این روح، دارای رنگ است. این رنگ، در اغلب موارد، سفید هم هست. بعضی ها تصور می کنیند که این روح، به هنگام مرگ از دهان ما خارج می شود یا به اندازه طول، عرض، لاغری و چاقی ما، کوتاه و بلند است. یا این روح، از تمامی سلول های ما جدا شده و یواش یواش و به آرامی از بدن ما خارج می شود و پرواز می کند و می رود.

ما همه این تصورات ذهنی (راست و غلط) را از همان اولین روزهای کودکی، پدرف مادر، بزرگترها، فامیل، دوستان، همکاران، در تلویزیون، سیناما، تاتر، نقاشی ها، کاریکاتورها، کتاب ها، روزنامه ها، فیلم های بظاهر مستند، داستان های تخیلی، کتاب ها، مسجدها و منبرها، داستان ها و کتاب های دینی و ... دیده، شنیده، خوانده و همه آن ها را به عنوان واقعیت های مسلم پذیرفته ایم و ای بسا برای اثبات آن ها به دیگران، ساعت ها بحث کرده ایم.

ما انسان ها، در مواردی که با مرگ و‌ روح مرتبط هستند، اطلاعاتی نداریم. حتی قرآ« هم در این باره سک.ت کرده است. پس، این همه اطلاعات در باره چگونگی مرگ و روح از کجا آمده است؟

ما همه این مزخرفات (فلزات طلا اندود شده) را نه از اندیشمندان علمی، نه از تجربه افرادعاقل و بالغ، بلکه از طریق افکار تخیلی و مورد دلخواه یک عده افرادی که تحت تاثیر دین و نوعی آداب و رسوم دینی بوده اند، قدرتمندان و طبقالت الگو و خاصی دریافت کرده ایم. آن ها این نوع از افکار را برای تامین منافع خودشان و همچنین برای آرام کردن نزدیکان متوفی سر هم کرده اند و سر هم می کنند. یا هدف آن ها ترساندن زنده ها در اجتماع بوده است. 

ما، در طول عمرمان و بخصو در دوران کودکیمان، آن خیالات و حکایت های داستانی  را بارها شنیده ایم. در هر جامعه ای و مجمعی، یک‌ نوع داستان از مرگ و روح، سیر و سفر بعد از مرگ و روح رایج است. 
همه کسانی که در آن اجتماع خاص زاده و رشد می کنند، آن داستان ها را شنیده و با آن ها رشد می کنند. به آن ها ایمان می آورند. بر اساس آن ها زندگیشان را سر و سامان می دهند.
در کمتر اجتماع بشری، می توان در عین زمان، چند تئوری برای مرگ، روح و پس از مرگ‌ پیدا کرد که با هم سر سازگاری نداشته باشند و همدیگر را نقض بکنند.

در نتیجه، دو نوع حکایت از مرگ داریم: حکایتی برای آرام کردن و تسلی دادن به نزدیکان متوفی و حکایت دیگری برای ترساندن عموم مردم. 
متاسفاه، هر دو هم، تنها برای جلب منافع داستان سرایان و توجه و حمایت مردم به حکایتگران، اختراع و رایج شده اند.

ما مردمان عادی، بسیار ساده لوح هستیم. داستان‌ها، حکایت ها و خاطرات هیجان انگیر و مبهم را دوست داریم . دوست داریم تا خودمان را با کاراکتر اصلی داستان همزاد و همراه ببینیم. دوست داریم، حکایت های عجیب باور نکردنی را باور کرده و آن ها را زندگی بکنیم.

یعنی، باور و نوع زندگی ما، بر اساس آن حکایت ها، خاطره های قلابی، داستان‌ها، خواب ها، سیر و سلوک میان مرگ و زندگی اوهامی، داستان ها در باره فشار قبر، شب اول قبر، ورود و هیبت ترسناک نکیر و‌ منکر، سوال و جواب در قبر، قیامت، نامه اعمال، بهشت و جهنم، انواع مجازات ها در جهنم، انواع پاداش ها در بهشت، حوری ها برای زن باره‌ها و قلمان ها برای بچه بازها، خورد و‌خوراک بهشتی، کاخ‌های چند طیقه بهشتی، طبقات جهنم، آتش جهنم، شکنجه‌گران و شکنجه های عجیب و غریب در جهنم و توسط شکنجه گران خداوندی که مهربان می دانیم، اقامتگاه میان مرگ تا قیامت؛ «برزخ» و ... همه داستان هایی برای کنترل فکر و رفتار ما در اجتماع بوده اند. 
هیچ کدام از آن داستان ها، واقعیت بیرونی، حقیقی، علمی، تجربی و ندارند. همه آن حکایت ها برای کنترل اعمال، افکار و رفتار انسان ها در جهت تامین منافع گروه یا گروه های خاص مسلط و منتفع سر هم‌ بندی شده اند.

ما انسان ها، در یک‌ مسیر تاریخی باریک و بلند شستشوی مغزی گذر شده ایم. ذهن و حافظه ما، بر اساس منافع دیگران و آن چه دیگران داشته اند و  می خواسته اند، شکل گرفته است. برای همین است که ما انسان ها، بر اساس آن داستان های خیالی زندگی می کنیم. 
آن داستان ها خوفناک و مبهم، با انسان ها و اجتماعات انسانی دو‌کار کرد دارند.  یک: ما را می ترسانند. دو: در ما امید ایجاد می کنند. 
برای  سوء استفاده از انسان ها، ترس از هیچ چیز و همه چیز و امید به هیچ چیز مشخص کافی است تا بر اساس ترسی دایمی از مجازات پایان ناپذیر، نه تنها در این حیات که در پس مرگ هم زندگی و آرامش خود را نابود بکنیم. 
در عین حال، برای گریز از آن مجازات دردناک تصوری بی پایان هم، باید به قاوانینی تن بدهیم، هدیه و‌ نذورات (رشوه) بدهیم تا امیدی برای زندگی بهتر و فرار از مجازات، حد اقل در پس مرگ داشته باشیم.

همان طور که دربالا اشاره کردم، مرگ من، برای یک‌ لحظه بسیار کوتاه بود. مغز من از قبل در جریان اتفاقی بود که در شرف وقوع بود. مغز من، اندام‌های بدنم را برای جلوگیری از یک‌ مرگ بی انتها، آماده کرده بود. 
در تجربه من از مرگ، مرگ‌ دردناک‌ نبود. طولانی هم نبود‌. شاید در کمتر از یک میلیونیوم ثانیه رخ داد. هیچ‌ چیزی از بدن من خارج نشده، به پرواز در نیامد. من، گذشته خود را مرور نکردم. هیچ چیزی در باره گناه ها و ثواب هایی که در زندگیم داشته ام، بخاطرم نیامدند. به پایان زندگیم هم افسوس نخوردم. گر چه همه زندگیم با سختی و مشقت مالی سپری شده اما شاید بخاطر راضایتم از زندگی، افسوس نخوردم. 

مواجهه با مرگ، برایم‌ تجربه جالبی بود. فرمان مغز، برای من و همه اعضای بدنم، فرمانی بی چون و چرا بود. 
خواب نمی دیدم. چون همان حالت بیداری در قبل و پس از  مرگم را تا حالا حفظ کرده ام. من، فرمان مغزم را اجرا می کردم. آگاهی داشتم که من از دو بخش وابسته به هم‌ تشکیل شده ام: مغز و اندام های بدنم. 
خود مغزم، متمرکز درگیر حل یک‌ بحران بسیار مهم و حیاتی شده بود و مانند دیگر اوقات، ده ها فکر در آن موج ایجاد نمی کردند. مغزم بسادگی فرمان داد. دستم فرمان برد. فیوزی که پریده بود، جریان برقی که قطع شده بود، جلوی جریان جوی آبی که بسته شده بود، ساعتی که ایستاده بود، با یک ضربه بسیار نرم و ملایم اما و شاید سریع، به حالت اول برگشتند. نه در هنگام مردن دردی را حس کردم‌ و نه به هنگام زنده شدن دوباره.

یکی دیگر از افکاری که بعد ار زنده شدن دوباره، در مغزم پیدا شد، و در ادامه همان «شستشوی مغزی» بود، بیاد آوردن خاطره «احتمال» مرگ در دوران جنگ تحمیلی پانفارس های شیعه شعوبیه به همه ملل در ایران و‌عراق بود که هشت سال طول کشید.

 من، در آن سال ها، نوجوان بودم. شستشوی مغزی شده بودم. ملاها و دین را باور داشتم. دوست داشتم «شهید» شده به بهشت بروم و با صدها زن که حوری نامیده می شوند، سکس بکنم. همان زنانی که از کودکی دوست داشتم با آن ها سکس بکنم اما بخاطر مجازات های سختی که در جامعه اعمال می کردند و می کنند، می ترسیدم. رابطه و سکس با زنان در این دنیای که من هستم و نیاز دارم .و بخشی از هستی سلولی من است، گناه بود اما اگر می مردم و کسانی من را "شهید" می نامیدند، این فرصت را داشتم که زودتر به بالین ده ها حوری، زن و دختر خوشگل بروم و با آن ها سکس و عشق-رانی بکنم. 
راه رسیدن به سکس بدون ترس از مجازات و با چندین زن زیبا و داشتن زندگی راحت بهشت و در رفاه، با شهادت، خیلی کوتاه و قابل دسترس می نمود. منت با بهشت، به اندازه یک مرگی که شهادت نامیده بشود، فاصله داشتم.

در دوران نوجوانی و جوانیم، عاشق خودم بودم و خودم را خیلی دوست داشتم. نمی دانم چجه تحفه ای بودم و هستم که می خواستم، نسل و فرزندانی از من باقی بمانند تا آن نوع رفاه، زندگی، خواست ها و آرزوهایی که در درونم داشتم و من نمی توانستم در این دنیای واقعی به آن ها دست یابم یا به من اجازه و فرصت چنان زندگی داده نمی شد را فنسل های بعد من زندگی بکنند. 
هیچ‌ دلیل نداشتم که چرا خودت نمی خواهی آن زندگی مورد نظرت را خودت زندگی بکنی و می خواهی از کوتاه‌ترین مسیر، به سرزمین آزادی در سکس برسی ولی فرزندان نسل تو به آن ها دست خواهند یافت.

به هر حال، هفده ساله بودم که نامزد کردم و‌در هیجده سالگی زندگی مشترکم آغاز شد. دو سه سالی بچه دار نشدیم. من خیلی فقیر بودم و چون درآمد چندانی هم نداشتم، با پدر و‌مادرم زندگی می کردیم. بعد مدت ها، معجزه‌ای رخ داد و همسرم باردار شد.

در این مدت، فکر می کنم، برای این که مادرم و همسرم، من را دیوانه بکنند و یا واقعا، نمی دانم،در بین مادرم و همسرم، یک نوع جنگ روانی وجود داشت. هر وقت تصمیمی می گرفتم، جنگ میان این دو، من را ویران می کرد. آشفته‌ و‌عصانی می شدم. نمی توانستم مادرم را بزنم یا بر سر او داد و فریاد بکنم. در نتیجه، همه آن عصبانیت و ... را بر سر همسرم آوار می شدم.

یک روز که حدود چهل یا چهل و‌پنج روز تا تولد فرزندمان مانده بود، از جنگ آن دو، تاقتم طاق شد و‌ تصمیم‌ گرفتم از دست این دو‌ موجود فرار کرده، به جبهه بروم. شهید بشوم. از دست این دو این لجوج ها راحت بشوم . همچنین، شهید شده، با ده‌ها حوری عشقبازی بکنم. 
فکری یا احساسی به نام وطن یا دفاع از وطن در ذهن نداشتم. در آن زمان، من، به اتحاد در جهان اسلام‌ می اندیشیدم. ایران یا آزربایجان، بخشی از جهان اسلام بودند.


وقتی به مقر اصلی لشکر عاشورا در نزدیکی شهر دزفول رسیدیم، ما را تقسیم کردند. من چون طلبه بودم، من را به بخش تبلیغات گردان حضرت ابوالفضل دادند و سپس ما را به یک بخشی از لشکر فرستادند که اغلب نیروی آن گروهان در عملیات قبلی کشته شده بودند و قرارگاه ان ها خالی بود. قرار بود تا از افراد بی تجربه ای مثل من، یک‌ گروهان جنگنده بسازند و به کشتن بدهند.

با پای پیاده، از مسیری خاکی به سمت محل استقرار آن گروهان در محوطه لشکر عاشوار رفتیم. به محلی رسیدیم. فرمان دادند تا در محوطه ای که دورتا دور آن را کنده، سنگر درست کرده بودند و از خاک سنگر هم‌ خاکریز ساخته بودند، استراحت بکنیم.

هنوز بند پوتین دومم را باز نکرده بودم که ناگهان از دور، چند هواپیما پیدا شدند. از میان دره ها و‌تپه ها پیش می آمدند. ارتفاع چندانی نداشتند. هر کسی حدسی می زد. همه کسانی که در باره آن چند هواپیما صحبت می کردند، از شجاعت و مهارت خلبان خودی می گفتند. 
معتقد بودند: برای این که توسط رادارهای خودی دیده نشوند، از میان دره ها و تپه ها و در ارتفاع پایین حرکت می کنند. 
تقریبا، همه ما به گمان این که هواپیماها خودی هستند، سر مست قدرت خودی در مقابل دشمنی که نمی شناختیم بودیم. شاد بودیم. می خندیدیم و برای خلبان هایمان که هر لحظه نزدیکتر می شدند، دست تکان می دادیم.

آن‌ها آمدند و آمدند و درست، صد یا دویست متر مانده به بالای سر ما، بمب هایشان را بر سر ما ریختند. شاید بمب نبودند. هنوز هم مطمئن نیستم که چه بودند. چون مستقیم پایین نمی آمدند. بلکه مورب و کجکی، با زاویه ای خاص، در حال سقوط و حرکت به جلو و به سمت ما بودند.

با دیدن بمب‌های در حال سقوط، چرت همه ما پاره شد. شادی از وجودمان پرید و رفت. با خیز پنج ثانیه آشنا بودم. در حالی که بمب ها فرود می آمدند و ما هم نشسته بودیم، هر کس خیز برداشت تا خودش را در پشت خاکریز یا سنگری که در دل خاک کنده شده بود، بیندازد تا زنده بماند. در یک چشم بر هم زدنی، قداست شهید و شهادت از ذهن پاک شد.
 
ناخودآگاه، من هم بلند شدم و یک ... دو ... سه ... چهار ... و با گام های بلند و بسیار سریع، ... پنج ... به طرف گودال جهیدم. از خاکریز دور بودم. به سنگر هم نرسیدم. بیرون سنگر یا خندق، روی زمین افتادم. دستانم را روی سرم گذاشتم. می دیدم و مطمئن بودم که می میرم. 
بمب ها هنوز در راه بودند. می توانستم، صورتم را به زمین بچسبانم. دستانم را بر روی سرم بگذارم. ده‌ها بمب از آن هواپیما ها رها شده بودند و عجیب این که اصلا عجله ای برای رسیدن به ما، برای انفجار و کشتار ما نداشتند.

دراز کشیده، همه چیز و کس اطرافم را می دیدم. منتظر بودم تا بمب‌ها افتاده و با انفجار آن ها همگی گشته بشویم. 
در همین لحظه، یک فکر هیجانی بخاطرم آمد. اگر بمب‌ها بر سرمان بیفتند، تکه تکه خواهیم شد. این که دستانم را روی سرم بگذارم و صورتم را به زمین بچسبانم، فرقی در مرگ‌ من نخواهد داشت. پس بهتر است تا مرگ و چگونگی مرگ خودم را ببینم.

انگار، بمب ها در میان زمین و آسمان، به جایی وصل شده بودند و نمی خواستند به پایین سقوط بکنند. به آن ها چشم دوختم. مسیر حرکتشان را می دیدم. کج می رفتند. در مسافتی دورتر از ما رها شده بودند و به سمت ما می آمدند. 

آنچه در مسجد، منبر، مدرسه، خانه، در جمع دوستان، همکاران، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها، مجله ها، کتاب ها، و ... در باره مرگ، چگونگی مرگ و شهادت دیده، شنیده و خوانده بودم، حافظه من را بغلیان آوردند. امواج بسیار زیادی در حافظه‌ام، به مواجی پرداختند. در همان حالی که چشم به سقوط بمب‌ها دوخته بودم، ده ها فکر و کار خوب و‌ بد، گناه و ثوابی که در همه زندگیم انجام‌ داده بودم، یکی یکی از جلو‌چشمانم رژه رفتند. 
در این رژه، خودم را چقدر زشت می دیدم. اگر معمولی می مردم و شهید نمی شدم، شاید به بهشت نمی رفتم. شهادت، کوتاهترین و‌مطمین ترین راه رفتن من، به بهشت بود.
برای بار دوم، همه زندگیم، از لحظه تولدم تا آن لحظه، از جلو‌چشمانم و با جزئیاتشان رد شدند. هنوز بمب ها در بالا بودند و تا رسیدن به زمین فاصله بسیاری داشتند. 
بار سوم هم زندگیم با تمامی جزئیاتش اما بطور باورنکردنی، از جلو‌چشم من رد شدند. به قضاوت خودم نشستم. 

بمب‌ها نزدیکتر شده بودند اما انگار دستی نامرئی، مسیر حرکت و‌ سقوط آن ها را کج و‌ کج کرد و آن ها، یکی بعد از دیگری از بالای سر ما عبور کردند. آخرین بمب هم‌ از بالای سر من رد شد. سرعت گرفت. 
حالا نگران تکه تکه شدن خودم‌ نبودم. نگران بودم که امواج انفجار ما را ناقص خواهد کرد. خودم را به خندق انداختم. احتمال برخورد امواج انفجاری بمب ها با ما بسیار کم بود. در کمتر از چشم بهم زدنی، ده‌ها بمب، در خارج از محوطه ما منفجر شدند. طبق اخباری که عصر آن روز شنیدیم، یکی دو‌نفر از  گردان دیگری که اغلب اعضایش به مرخصی رفته بودند، کشته شده بودند.

مرگ امروز من، هیچ شباهتی به آن احساس از مرگ‌ نداشت. در دزفول، من نمردم. بلکه بر اساس آنچه در ذهن ما انباشته بودند و تصوری از قبل، در باره دیدن گناهان و ثواب‌ها، و ... وضعیت روانی قبل مرگ، حین مرگ، بعد مرگ در ذهن خود داشتم و بر اساس همان ذهنیت ساخته و‌پرداخته شده قبلی و توسط دیگران، حوادث را بازسازی می کردم. ولی امروز، در خواب عمیق مردم. 

می دانم که مغز ما، اندام اصلی و فرمافرمای اغلب اعضای بدن است. تمامی اعضای بدن، قبل از مرگ‌ مغز می میرند. مغز، چند ساعت و‌حتی در مواردی، ممکن است، چند روزی بعد از مرگ‌ تمامی اعضای بدن زنده مانده و دیرتر بمیرد. مغز ما انسان ها خیلی باهوش و با شعور است. اغلب حوادث و جریان های داخل بدن را تحت کنترل خود دارد. می داند، چه چیزی رخ‌ داده و یا در آینده رخ خواهد داد. راه حل های مقابله با آن ها را بخوبی می شناسد و می تواند با آن ها مقابله بکند.

اگر من در داخل بدنم روح ندارم، پس، چه چیزی در بدن من است که با مرگ، ناپدید می شود و من می میرم؟

همان طور که من تجربه کرده ام و ممکن است، دیگران مثل من تجربه نکنند، من روحی مشاهده نکردم. بلکه با ایستایی، توقف و «دوروش» "انرژی حیات" رو برو شدم. انگار برق قطع شد و زندگی من ایستاد. 

سوال مهمی که از خودم و پس از باز گشت به زندگی دوباره، پرسیدم، این بود که آن چیست که ایستاد و با ضربه ملایمی دوباره به حرکت افتاد؟

من در همان حال، نام آن نیرو را «انرژی حیات» گذاشتم. البته ماه هاست که با دیدن ویدئوهای مرگ خبرنگاران و خوانندگان و ... در مقابل دوربین فیلمبرداری تلویزیونی، در باره چرایی مرگ و چیستی روح می اندیشیدم. ولی فکر نمی کردم، مرگ را تجربه بکنم. 
با دین آن ویدئوها، تاحدودی به وجود چیزی یا موجودی به نام روح اعتقاد داشتم اما تجربه شخصی امشب من، دیدگاه جدیدی در باره نیروی حیاط  یا انرژی حیات به من داد. 
تصور می کنم، وقتی انرژی حیان در جسم یکی تمام بشود، آن فرد، براحتی، آسانی و سرعت می‌میرد اما زمانی که این انرژی تمام نشده و‌ با قدرت جریا دارد، ممکن است  مرگ، سخت، دردناک و طولانی باشد.

ما، اکنون با ده‌ها ویدئو از مرگ خبرنگاران تلویزیونی، هنر پیشه‌ها، خوانندگان و افراد عادی در شبکه های اجتماعی داریم که در مقابل دوربین، بسرعت می افتند و می میرند. 

در مقابل هم ده ها هزار سند داریم که افراد تصادف می کنند، زیر آوار می مانند، بیمار می شوند، شکار می شوند، تحت شکنجه های درد آور و بی رحمانه قرار می گیرند، خفه می شوند و ‌‌... و مرگشان نه تنها ساده، سریع و بدون درد نیست، بلکه بسیار زجرآور و طولانی است.

در توضیح مرگ دسته دوم، به نظر می رسد که در مرگ و‌ میرها در دسته دوم، انرژی حیات در افراد تمام‌ نشده است، بلکه یک‌ انسان، حیوان با طبیعت، تلاش می کند تا با زور، رابطه فرد با انرژی حیات را قطع بکند. 
مرگ از طریق شکنجه، اعدام، خفه کردن، آتش زدن، بیماری، تصادف و ... به پایان انرژی حیات ربطی ندارند. بلکه یک عامل خارجی، در تلاش است تا رابطه بدن با انرژی حیات را قطع بکند. 
هر چقدر، این تلاش با قدرت و سریع و از نقاط حساس بدن وارد بشود، مرگ، گر چه همراه درد و طولانی است اما مدت زمان کمتری نسبت به مرگ ها مشابه اما بر اثر گرسنگی، شکار شدن، سوختگی، خودکشی و ... خواهد بود. به نظرم، اگر دردی، ترسی، اضطرابی و ... در این نوع مرگ وجود دارد، بخاطر خود مرگ نیست بلکه بخاطر ترس، اضطراب، شکنجه، آزار و اذیت جسمی و روانی وارد شده بفرد است.


راستی، یکی دیگر از افکاری که بعد از زنده شدنم بسراغم آمد، آن بود که از خودم پرسیدم، آیا من سکته کرده ام؟ 
به بررسی خودم پرداختم. طبیعتا من پزشک نیستم و نمی توانم در این باره نظر بدهم. تنها می توانم علایم قابل حس و مشاهده، توسط خودم را توضیح بدهم.
یک نوع فشار در داخل سینه در سمت چپ سینه ام بود. انگار، وزنه نپندان سنگینی بر روی سینه ام بود. چند نفس عمیق کشیدم. حس می کنم که تخته سینه ام نسبت به قبل، گشادتر شده است. دست ها، پاها و انگشتانم را تکان دادم. همه کار می کردند. هنوز به  الآن به آینه نگاه کردم. اثری از سکته در صورتم نیست.

در هر صورت، من دیشب، مردم. به یاری مغزم، دوباره زنده شدم. 

انصافعلی هدایت
10:06
هیجدم فوریه 2022
تورنتو، اونتاریو، کانادا 






















Friday, February 11, 2022

فارس‌ها نمی دانند با این حروف شانزده گانه عربی چه بکنند

 



فارس‌ها نمی دانند با این حروف شانزده گانه عربی چه بکنند


پانفارس‌ها ادعاهای عجیب و غریبی در باره قدرت زبان فارسی دارند. در یکصد سال گذشته، آموزش فارسی را اجباری کرده و ده‌ها هزار میلیارد دلار بودجه به ترویج‌ و زبان‌سازی فارسی اختصاص داده اند.

اما زبان الکن فارسی، هنوز هم الفبای خودش را ندارد و در غنای الفبای عربی هم غرق شده اند. فعلا، نجات غریقی برای زبان فارسی متصور نیست.

چطور یک زبان می تواند ادعای قدر قدرتی در میان زبانهای زنده دنیا داشته باشد، در حالی که بدون الفبای عربی، نمی تواند فرهنگ کتبی داشته باشد.

فارسی زبان‌ها، در حالی از الفبای عربی استفاده می کنند که نمی توانند در گفتار و نوشتارشان، اختلاف اصوات حروف را درک بکنند.

آنها تفاوت آوایی و صوتی میان «ق» و «گ» و حتی «ک» و «گ» را درک نمی کنند و آن ها را با هم اشتباه می کنند.

حرف اول و آخر «گرگ» یکسان تلفظ‌ نمی‌شود. 


«لشگر» تلفظ می‌کنند، «لشکر» می‌نویسند.


حتی تحصیل کردگان دانشگاهی فارس هم نمی دانند که فرق میان «س»، «ص»، «ث» چیست؟ و تلفظ غلط آن ها، معنی کلمات را بهم می ریزد.

اگر قرار است، هر سه حرف بالا، «س» تلفظ بشود، چرا بقیه را حذف نمی کنند؟


برای فارس‌ها، همه این سه حرف «ت»، «ط»، «ة» یک صدا دارند.


همچنین، در الفبای عربی، سه حرف «ا» ، «ع»، «ء» جانشین نوعی صدای خاص، در بیان یک‌ کلمه و معنی است ولی در فارسی بین آن ها تفاوتی نیست ولی در کتابت از آن ها استفاده می کنند.

در زبان عربی، چهار حرف «ز»، «ظ»، «ض»، «ذ» برای چهار صوت متفاوت وجود دارند ولی فارس‌ها عاجز از بیان آن ها هستند و فرق میان آن ها را نمی فهمند.


علاوه بر حروف فوق الذکر،
«ح» و  «ه» هم در زبان فارسی عین هم تلفظ می شوند.


در زبان عربی شانزده حرف وجود دارند که فارس ها نمی توانند آن ها را از هم تشخیص بدهند.

چطور زبان فارسی، قدر قدرت است ولی هنوز هم بدون آن حروف ناشناخته برای زبان فارسی، نمی توانند شعر و غزل بسرایند.

آیا زبان فارسی فرزند ناخلف زبان عربی نیست که به والدینس لگد می پراند؟



انصافعلی هدایت

















حق آدلی بیر وارلیق یوخدور ایللا کی گوجلو اولوب، حاقی تعریف ادیب، گوجسوزله‌ره قبول اتدیره‌سیز

  حق آدلی بیر وارلیق یوخدور ایللا کی گوجلو اولوب، حاقی تعریف ادیب، گوجسوزله‌ره قبول اتدیره‌سیز بو دانیشیق دا، فیکیریمی گیزلتمه دن، پولیتیک ا...