Thursday, March 29, 2012

سود و زیان تجزیه ایران


سود و زیان تجزیه ایران



انصافعلی هدایت؛ روزنامه نگار آزاد و مستقل


در تجزیه شدن ایران شک نکنید. خودمان را گول نزنیم. دیگر، اتهام "خیانت به ایران و کشور"  عذاب وجدان نمی آورد. باید کج 
نشست و راست دید و کلاه خود را هم قاضی  نکرد.

من: انصافعلی هدایت، روزنامه نگار آزاد و مستقل آذربایجانی، خود قربانی نژاد پرستی و خود برتر بینی روشنفکران فارس هستم و از همه شما روشنفکران و نویسندگان ایرانی می پرسم: ایران، برای من و وطنم چه کار کرده که من و وطنم با ایران (شما) بمانیم؟ در این باره، وقتی در ایران بودم، مقاله ها نوشته ام اما از وقتی از ایران خارج شده ام، مجبور به خود سانسوری و سکوت شده ام

خانم مهر انگیز کار در مقاله پر ارزش "اهوازی و احوازی" مسایل بسیار مهمی را بر زبان آورده اند که من به سهم خودم از ایشان بسیار ممنونم. اما این جمله "واضح است که جدائی برای احوازی سودی ندارد ، او را و قوم او را آزاد نمی گذارند تا از آن منطقه ی پر برکت به سلیقه ی خود بهره برداری کنند" ایشان من را به نوشتن این مقاله مجبور کرد.
مدت ها بود که از ترسم، مقاله ای نمی نوشتم. از روشنفکران خارج نشین می ترسیدم. آن ها لبه دیگر قیچی جمهوری اسلامی هستند. تنها فرقشان در کمی و زیادی رنگ مذهب و ملی گرایی است.

 آخرین باری که در مقاله ای به زبان انگلیسی به ایرانیان هشدار دادم که ایران سرزمین خون و خون ریزی خواهد شد، درست 48 ساعت بعد از آن که رئیس ایرانیم آن مقاله را دید، از کارم اخراجم کرد. به نظر او، من، تجزیه طلب بودم. این آخرین سودی بود که من از ایرانی بودنم و از ایرانی های خیلی وطن پرست کسب کردم و دیگر به من کاری داده نشد و نمی دهند. همان طور که از سال 1375 تا 1384 در ایران اسلامی، کاری در رسانه ها به من داده نشد و هر کجا کار کردم، حقوقم را پرداخت نکردند و شکایت هایم هم به جایی نرسیدند (اما این باعث نشده که من تجزیه طلب شوم. هنوز هم تجزیه طلب نیستم ولی ...)

چرا اگر ایران تجزیه شود، برای ایران و مناطق تجزیه شده، سودی نخواهد داشت؟ اتفاقا، و من به تازگی به این نتیجه رسیده ام که راه ایران به سوی دموکراسی، حقوق بشر، و ترقی سیاسی و اقتصادی از درون شعله های تجزیه می گذرد. چون، روشنفکران ایرانی همه راه های دیگر را به بن بست کشانده اند و در خفقان ملت های ایرانی، دست حکومت و روشنفکران حکومتی را از پشت بسته اند. آیا در ایران، روشنفکر و جریان روشنفکری وجود دارد؟ خود مبحث دیگری است.

سوال، در مقابل آنگونه استدلال ایرانی هایی که امثال خانم  کار می اندیشند، این است: کدام کشورجدیدی که از تجزیه یک کشور دیکتاتوری به وجود آمده، باخته است، سودی نبرده؟ و رو به بهبودی نرفته است؟ مثال بیاورید!

 پس چرا آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان (خوزستان) و ... تجزیه نشوند؟ ایران چه شاخه گلی را بر سر این مناطق زده است که با جدایی از ایران، آن نعمت ها و مزایا را از دست خواهند داد؟ از کدام مزایای اقتصادی، زبانی، آموزشی، تاریخی، حقوقی، اداری، فرهنگی، سیاسی، برابری حقوقی، برابری اخلاقی، رفاه اجتماعی، بهداشتی، کاری، شغلی، امنیتی، موسیقی، رقص و بقیه هنرها و ... سخن می توانید بگویید که جدایی از ایران باعث از دست دادن آن ها می شود.

با جدایی آن ها از ایران،  شما نمی توانید به آن ها زبان خودتان را به اجبار آموزش داده و آن ها را از فرهنگ، تاریخ و تمدن خودشان بریده و به آن ها بقوبولانید که حقی در این سرزمین ندارند و اگر نمی خواهند با شما بمانند باید از آن جا بروند.
کشورهای مستقل همسایه در اطراف ایران، چه ضرری از استقلالشان برده اند که این سرزمین ها ببرند؟ کدام یک از آن کشورها از ایران و به خصوص از مناطق حاشیه ای ایران (مستعمره ها) عقب مانده ترند؟

مگر نه این که ایران، دیکتاتوری و روشنفکران دیکتاتورش با نفت خوزستان زنده اند و نفس می کشند؟ اگر خوزستان از ایران جدا شود و کشور عربستان را تشکیل بدهد، ایران ضرر می کند یا عرب های خوزستان؟

مگر نه این که میلیارها دلار پول نفت مردم خوزستان به جیب تهران و اصفهان، کرمان، مشهد ... می ریزد و دیکتاتوری سیاسی و دیکتاتوری روشنفکری را در ایران شما، آبیاری می کند. و هر روز، قلدری و دیکتاتوری سیاسی، اقتصادی، فکری و نژاد پرستی شما شکوفا تر و دیوانه تر می شود؟

اگر عاقل باشیم، عرب ها و خوزستانی ها را به تجزیه ترغیب می کنیم تا حقوق انسانی خودمان را بدست بیاوریم. آزادی هایمان را بدست بیاوریم. دموکراسی و حقوق بشر را بدست بیاوریم. از منجلاب و عقب ماندگی که به نام ایرانی و آریایی به ما تحمیل می شود، رهایی یابیم. انسانیتمان را باز یابیم. انسانیتی که ما از آن دفاع می کنیم، عین وحشیگری است اما خودمان را به نادانی و پردانی زده ایم.

 آزادی بهایی دارد و باید آن را پرداخت. روشنفکری هم بهایی دارد که باید پرداخت. مناطق عقب مانده ایران که خواهان جدایی هستند و می خواهند حقوق و مزایایی انسانی و اجتماعی خودشان را  بدست بیاورند هم باید بهایی بپردازند.

عربستان (خوزستان) نفت دارد. گاز دارد. لب دریا است و به راه های آبی جهان مرتبط. اگر از ایران جدا شود، در چند سال، به پای کشورهای عربی آن طرف خلیج می رسد. دهه ها عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادیش را جبران می کند. کار برای بومی ها فراوان می شود. درآمدشان بالا می رود. استانداردهای زندگی مادیشان افزایش می یابد و به طبع آن، استانداردهای فرهنگی هم افزایش می یابد. در منطقه و جهان، تحقیر نمی شوند که هیچ، به واسطه استقلال، به خود می بالند. سر بلند می شوند و از حقارتی که اکنون تحمل می کنند، رهایی می یابند.

در مقابل اما، ایران نفت عربستان را از دست می دهد. گاز عربستان را از دست می دهد. میلیاردها دلار حاصل از آن ها را از دست می دهد.  پهنه خاکی و جغرافیایی آن را از دست می دهد. نفوس انسانی و جمعیت فعال و مولد آن را از دست می دهد. راه دست یابی به دریا و اقیانوس از آن منطقه را از دست می دهد. تجارت بین الملل برایش پر هزینه تر و سودش کمتر می شود. سرمایه مالیش، بشدت کاش می یابد. پول در گردشش بی ارزش می شود. ارتش و سپاهش، مجبور می شوند، نیروهای سرکوبشان را بشدت کاهش بدهند. دولت، مجبور می شود، کارمندانش را اخراج کند. کارهای عمرانی که با پول نفت و گاز سر و سامان می گرفتند، می خوابند. تولیدات وابسته به صنایع دولتی، متوقف می شوند. نمی تواند سرمایه گذاری جدیدی داشته باشد. پروژه هایی که در سال های قبل سرمایه گذاری شده بود، نیمه کاره رها می شوند. بسیاری از دانشگاه ها و مدارس بسته می شوند. چون بودجه ای برای آن ها نمی ماند. کتاب های درسی که با پول نفت چاپ و توزیع می شدند، دیگر چاپ نمی شوند. فعالیت های فرهنگی که در راستای ترویج زبان فارسی در خارج از ایران و در سراسر ایران انجام می گرفت و تمامی سازمان ها و تشکیلاتی که برای ایران ها فرهنگ تراشی می کردند، و نژاد پرستی را آبیاری، محو و نابود می شوند یا کم رمق می گردند.


در نبود پول نفت و در مقابل شکوفایی همه جانبه عربستان به عنوان یک واحد سیاسی نو ظهور، ایران در چند سال، اسیر بیکاری، افسردگی و عقب ماندگی همه جانبه می شود. مگر آن که بخواهد از اسارت عقاید کهنه و ضد بشری و عقب مانده نژاد پرستی رهایی یابد و به جامعه بین المللی بپیوندد. مگر نه آن که روشنفکران آن، هم در صحنه بین المللی و هم در پهنه کشوری بر طبل افتخار بر آریایی می کوبند و همه انسان ها و فرهنگ ها و تمدن ها را تحقیر می کنند؟ این در حالی است که همه این نوع رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر ضد قوانین بین المللی است. تصور ایرانیان از حقوق بشر، تنها بر حول محور فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر، شمالی (مازنی و گیلکی) و ... می چرخد. روشنفکران و فعالان حقوق بشر آن، از ایران دم می زنند اما مقصودشان، تامین منافع یک قوم به نام "فارس" است.

اگر آذربایجان، کردستان، بلوچستان، شمال و ... از ایران جدا شوند، وضع ایران از همه جهت وخیم می شود. ایران و اقتصاد و فرهنگ نژاد پرستانه اش می میرد. شاید و شاید روزی روزگاری در خاکستر آن، جوجه سیمرغی پدیدار شود. اما شاید ...

آذربایجان، کردستان، بلوچستان و ... هم از نفت و گاز عربستان و اهواز (احواز) بی نصیب نیستند. کارها و سرمایه گذاری های دولتی – هر چند اندک –  در این مناطق هم می خوابند. بیکاری گسترش می یابد. به طبع تهران، ورشکستگی اقتصادی همه جانبه و عمیق، در همه این مناطق بوقوع می پیوندد. همه این مناطق، از جدایی عربستان از ایران متضرر می شوند و مدت ها طول می کشد، تا روی پای نحیف خودشان بایستند اما عربستان، از همان روز اول، راه شکوفایی را در پیش می گیرد.

حال تصور کنید که آذربایجان هم از ایران جدا شود. آذربایجان چه ضررهایی را تحمل خواهد کرد؟

تنها ضرر برای آذربایجان و دیگر مناطق خواهان جدایی از ایران، از دست دادن درآمد مالی حاصل از نفت خوزستان خواهد بود. ولی همان طور که اکنون خود خوزستان سهم چندانی از پول نفتش ندارد، سهم چندانی هم به دیگر مناطق نمی رسد. برای همین آن ها بسیار عقب مانده هستند.

در حقیقت، عربستان (خوزستان) مستعمره تمام و کمال با همه مشخصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و ... فارس  به تمام معنی هست. استعمار فارس، به خون و نفت خوزستان زنده و قادر به استعمار دیگر مناطق است. اگر خوزستان آزاد شود، دیگر مناطق به خودی خود آزاد می شوند.

اگر آذربایجان در استعمار خوزستان، به اندازه فارس دخیل نباشد، نقش غیر قابل انکاری در این روند دارد و به هر حال، در این استعمار سهیم است، حتی اگر خودش مستعمره باشد اما اگر مستقل شود، پول نفت و گاز را از دست می دهد.

در عوض، طعم استقلال را می چشد. سرنوشتش را خودش می نویسد و فارس برای او برنامه ریزی نمی کند. در سر راه ایران و اروپا قرار دارد و ایران مجبور است از آن بگذرد تا به اروپا برسد. با همسایه ها و اروپا رابطه سیاسی، اقتصادی و ...  برابر برقرار می کند. در مناطق جغرافیایی خودش، زبان و فرهنگش را ترویج می هد. این همان چیزی است که فارس اجازه اش را نمی دهد. در مدارس و دانشگاه هایش، زبان خودش آموزش داده می شود. تاریخ و فرهنگش، از زیر خروارها خاک و خرابه و دروغ گویی آریایی به بیرون می آید. شخصیت های تاریخیش، ادبی و فرهنگیش، سیاسی و اقتصادیش احترام خود را باز می یابند. از تحقیری که فارس ها به او روا می دارند، رهایی می یابد. در اندک زمانی، راه خود را باز می یابد. با همسایه های هم فرهنگ، هم زبانش و هم تاریخش– بدون ترس از اتهام های رنگا رنگ-  رابطه برقرار می کند.

حداقلش آن است که مثل جمهوری چک، کشوری بدون دسترسی به آب های بین المللی می شود. ولی یک واحد سیاسی خواهد بود و به همان اندازه که با فارس رابطه خواهد داشت، با آنکارا، آذربایجان، با آمریکا، با عربستان، با کردستان و دیگر واحدهای سیاسی رابطه خواهد داشت.

در بخشی از این جمله خانم کار "واضح است که جدائی برای احوازی سودی ندارد ، او را و قوم او را آزاد نمی گذارند تا از آن منطقه ی پر برکت به سلیقه ی خود بهره برداری کنند" نگرانی از آن است که دیگر دولت ها و به خصوص استعمارگان به خوزستان اجازه ندهند تا آزاد باشد و از منطقه پر برکت خود، به سلیقه خود بهره برداری کنند.

از این سخن چنین بر می آید که عرب ها در ایران امروزی آزادند و به سلیقه خودشان از منابع خودشان استفاده می کنند. اما ایشان
 هم مانند همه کسانی که می دانند اما انکار می کنند یا خودشان را به کوری عقلی و غفلت می زنند تا در انکارشان بمانند، می دانند که فرقی در میان استعمارگر و مستعمره نیست. استعمارگر استعمارگر است و مستعمره مستعمره است. فرقی هم در بینشان نیست اما اگر هم فرقی باشد، به نفع خوزستانی ها خواهد بود. تصور می کنم خانم کار آن قدر شجاعت دارند که بپزیرند، خوزستان اگر مستعمره آمریکا یا انگلستان یا آلمان، یا سوئد یا سوئیس بود، وضعیت فرهنگی، زبانی، اجتماعی، آموزشی، اقتصادی، کاری، رفاهی، بهداشتی و ... بهتری داشت. آزادی هایش بهتر بود و ...

جمله آخر این که: وضع تهران و فارس را با مناطق مستعمره ای چون خوزستان، آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان یکسان و در یک شرایط تصور نفرمایید. این گونه تصور از ایران، عین کوری سیاسی و حماقت سیاسی است. ملت های ما در مناطق مستعمره، از آزادی هایی که شما در مناطق استعمارگر دارید هم محروم هستند. ما اجازه نداریم نام غیر فارس هم داشته باشیم. تمامی نام های جغرافیایی ما را به فارسی تغییر داده اند؟ زبان ما ممنوع است و زندانیان سیاسی ما برای بدست آوردن آزادی سیاسی و دموکراسی در ایران مبارزه نمی کنند. آنان برای بدست آوردن حق آموزش به زبان مادری خودشان در زندان ها می پوسند. آن ها می خواهند فرزندانشان نام کوروش، داریوش، هخامنش، و ... را روی فرزندانشان نگذارند. آن ها می خواهند از نام های ترکی که قدغن است استفاده کنند. هنوز برای ما آذربایجانی ها و کرد ها زود است که به دنبال فانتزی باشیم. هنوز شما روشنفکران ایران، حقوق اولیه ما را به رسمیت نشناخته اید و نمی دانید، این رفتار شما مخالف قوانین حقوق بشری و بین المللی است یا اگر می دانید، باور ندارید و معترف نیستید.

آیا واقعا شما و ما روشنفکران ایران زمین، حقوق بشر، کنوانسیون های رفع تبعیض نژادی، آزادی های زبانی را برای ایرانیان ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر، بختیاری، قشقایی، ایلامی، مازنی، گیلانی، خراسانی، برسمیت می شناسیم؟ و به آنان حق می دهیم که زبان خودشان را یاد بگیرند؟ و حاضرید تا زبان آنان را یاد بگیرید؟

 اگر اعتقاد داریم و قوانین بین المللی را می پذیریم، آیا شجاعت آن را داریم که این اعتقاد را در نوشته ها، گفتارها، رفتارهای سیاسی و اجتماعیمان آشکارا بیان کنیم؟

به نظر شما، ایران یکپارچه خواهد ماند یا تجزیه خواهد شد؟

به نظر شما، با تجزیه ایران و با رفتن نفت و گاز از سر سفره سیاست و اقتصاد ایران، قدرت  دیکتاتوری در میان مردم و مناطق مختلف ایران کنونی تقسیم نخواهد شد؟ و در اثر آن، دموکراسی سر برنخواهد آورد؟

من فکر می کنم که ایران تجزیه خواهد شد. چون سیاستمداران دیکتاتور و روشنفکران دیکتاتورش، همه راه های سیاسی را بر روی همه ملت های ساکن ایران بسته اند و جز راه تجزیه،  راه بازی برای ملت های ساکن در ایران کنونی باز نگذاشته اند.

     
انصافعلی هدایت؛
 روزنامه نگار آزاد و مستقل
تورنتو – کانادا
29 مارچ 2012


*   *    **  ** *** **

Wednesday, March 21, 2012

Tərk qıl bu eşqi bu sevdanı


Tərk qıl bu eşqi bu sevdanı

Tərk qıl bu eşqi bi sevdanı
bu dədri alma boynuna bu mevlanı
Azad et kəndini misli geçmişin dedim kəndi kəndimə

bu eşqidən qaç özünü
əlac verməz sənə bu təbib
təbibim özü aşiqdir düşüb mənim dərdimə dedim kəndi kəndimə

gəl kafir eşq ol kafiri xuda kimi
qurani, toratı, incili at tut kəndi nəfsini
azad et hər dinidən kitabidən eşqidən  bu gün dedim kəndi kəndimə

Məhəmməd, İsa ya ki Musa allah adamları
heç bu atəşi eşqi cəhimin dadını danmışlar
heç eşqə inanmışlar aflatunlar, ərəstular
sənə tay aşiq olmuşlar mahi pəriyə dəfələrcə dedim kəndi kəndimə

qaçmaq istərəm bu suzan eşq cəhimidur mollalar demiş
azad istəməm kəndimi bu cəhimidən bu dinidən bu küfrüdən
eşq cəhənnəmin bir parçasıdır düşüb canimə qaçabilməm dedim kəndi kəndimə

dedim görməsəm səni ey nazlı nigarım, yarım
tərk qıllam bu sevdanı eşqi ey nov bəharım
ataram səni,  gedər ruhum tutaram zindegiyi heyvanı dedim kəndi kəndimə

sən amma ruhi xalissən, eşqi nabisən, susan susuza
mən sədən ruhi nab o şirin su istərəm ey saqi
qorxur, inanmır, yanmır sənə bu ruh bu su qaç burdan dedim kəndi kəndimə

intizar çəkirəm zəncirini gərdənimə atasan
mən olam qul sənə aram tapam ey can
raziyəm həlqə beguş olam sənə uzun zaman dedim kəndi kəndimə

yalvarıram sənə, nazilə cavab verib çəkirsan darə
yaxırsan cani ruhimi asmırsan qurtaram bu dərddən dedim kəndi kəndimə

sən və eşqin bir bəlasız bilirəm
düşmüsüz cismimə canimə bu yaşda bilirəm
gülür mənə hər kim bilsə aşiqəm, baxma gelənlər sözünə dedim kəndi kəndimə

Şeyxi Sənan da sən yanan dərdələ yanıb
o nəxoşbəxtimiş ki yari sənə tay müsəlman deyilmiş dedim kəndi kəndimə

bu allahsız müslümdır çəkər atəşi fətvanı
hər an ki istər ürəyi çəkər meyli bu ona eyni diyvandır dedim kəndi kəndimə

o busə verərmiş naləyi Sənani dinləyər kən
mən almıram bir nigahi kəc çeşmi nərgisindən bu müsəlmanın
yanıram kəbabi tək eşq odun közləndirirəm
bilir hətmən o nazənin eşqin atəş dərdini bilirəm dedim kəndi kəndimə

nə olar busənə mehman olam edə dərdimə çarə
necə razı qalasan olam bitab, avarə
həm ağuş olasan mənlə verə cani dubarə mənə dedim kəndi kəndimə

 eşq bir parça oddur bilməz yanmayan kimsə
bu iş əfasanə dir bilməz dastanın yazmayan kimsə
mən bu felidə ustadam şəmidən pərvanədən bilmir o dedim kəndi kəndimə

məndə gər alavlanan eşqi dərdi deyil deyil
həvəs olsa tök suyu söndür, xar et məni
qoy atəşfişanım, əfsanəm, dastanım əyan olsun sənə dedim kəndi kəndimə

bu acıyı çəkdirmə mənə bəsdir ölürəm
ölərəm əfsus edərsən xalis eşqimə
riza verməsən eşqimə sər götürrəm biyabanə dedim kəndi kəndimə

görməsəm səni bir gün ğəm basır bağrına
qossəndən izrayilə can verməyə hazıram
nə olar yalvarıram, razi ol, ver dərmani eşqimi dedim kəndi kəndimə

gəlmirsən əyər görəm səni çağır mən gəlim
gedax gizlinlərə pönhana, bağa bostana
xalqın, yoldaşın sözündən qaçırsan bilirəm dərdini dedim kəndi kəndimə

bu dostların düşmənlərin dayim olacaq sözləri
olmaz verəsən həyatın ipini ğeyr əlinə
gəl, otur, üsyan et bu əfkarə, ətrafə. yara xiyalımda dedim kəndi kəndimə

xalqa baxıb avarə qalıb məni avarə edirsən
qəsd qılma canına səndə əgər var zərrə qədər
eşqinlə yaşa hər dəm o an baxma əğyarə nazlım dedim kəndi kəndimə

aşiq bilir kəbirə günah dir aşiqi
salasan eşq cürmünə qır qazanına
bir busə və ağuş nədir qılasan həzər verməkdən yarə dedim kəndi kəndimə

gəl dəvayi dərdimi ver hətta aşiq olmasan
o gözlər aşiqdir mənə, danışır mənə baxanda
gəl gedax büt xaniyə allahdan uzaq olax, sevişax sənlə dedim kəndi kəndimə

İnsaf yazırsan demirsən qəlbi istəyin yarinə sən
od vurursan ona, vermirsən bir bir yol bir çarə sən
Istə ondan, o hatəmdir, verər iltimasın cəvabını hər gün dedim kəndi kəndimə

tərk qıl bu eşqi ey binəva insafi aşiq
Bu məşuq elə zalımdir ki baxmaz çəşmin əşginə dedim kəndi kəndimə

Sənin məşuqən İnsaf aqıllıdır yalvar şəb o ruz
Bir gün nazila çağırar səni xatirati eşqilə gər çi dir ola dedim kəndi kəndimə

 gözlə, açma eşqin rismanın boynundan
Insanda eşq lazim sənə bu risman yaraşır gərdən bəndi kimi dedim kəndi kəndimə 


Ensafali Hedayat
Toronto-Canada
March 21. 2012
 First edit: 23:49


* *  **   ***    ****

Gözlərim pencərədə



Gözlərim pencərədə

“Gəlmirəm!”

Dedin “gəlmirəm”
qəbul etdim mən
amma inanmadı
sənin üçün təpən
ürəyim, mənim.

Nə çoxumuş pencərələr burda
mavi qapı bağlanmış
səni axtarır gözlərim
qəlbim fərmanilə
pencərədən pencərəyə
pencərədən pencərəyə həyəcanla
içim, ürəyim dolu dua
axtarır gözlərim səni pencərədə
deyirəm:
“dedi gəlmirəm
gəlmiyəcaq inan ona
axtarma böş camları
dəmir qapiyi.”

Deyir:
“get …
ötür məni
tək qalım
yanım oduma.”

Bir başsız quşdur
gözlərim mənim
pencərədən pencərəyə …
pencərədən pencərəyə …
pencərədən pencərəyə
ordan dəmir mavi qapiyə
həyəcanla
pencərədən pencərəyə …
pencərədən pencərəyə …
pencərədən pencərəyə …
və yenə mavi dəmir qapi bağlı ...
 həyəcanla
səni axtarır 
darıxmış gözlərim
camların arxasında
pencərədən pencəriyə hızla gedərkən
min xiyal gəlir
“olmaya digərində intiuzar çəkir
əl
sallır mənə və fəryad edir ismimi
gəl qapıyı aç!
 diyə.

Və hər an
tənhalığım
dərinləşir
və tək qalıram
bu həyəcanda, mən
sənin üçün
min bir şer yazıram
zehnimdə və sənə tohfə.

O yaxında
iki göyərçin
su mocu içində
təbli, Lərzan, sıcaq və həyəcanlı
dodaqlar
uzun uzun busələrdən doymurlar
və …
atəşlə məni yaxır,
yanıram.

Yanıram,
suyun içindəyəm
amma ətəşi söndürmək için
so yox
isti, canlı, lərzan, təbli, həyəcanlı, qurumuş …
ləblərin  atəşi lazim.
Gözlərim hələdə
pencərədən pencərəyə qaçır
amma sən gəlmirsən pencərənin camına
və mən təkliyimdə
cumuram
dərin
tənhalığımın uqyanusuna 
odlanmış halda.

Üzgüçü bilmir mən yanıram
heç kim atəşimi görmür
və birisi bilirsə,
“Bilir!
demişəm kəndinə”
əlacsız dərdimə
  dərman verməkdən korkiyor,
çəkiniyor məndən
səbr və intizarilə
alavlarda yanmağıma rızadır.

Ay … !
ay … insanlar!
ay aşiqlər …
təkəm!
 inanın.

Tınhalığıma inanın
aşıq olmuşam bu yaşımda
heş kimsə inanmır məndə eşq ola …

İstəmirəm …
busə verməyin mənə
dərdimə dərman busədisə
hər busə deyil, deyim.

Bu dərdə
yarın ləbləri,
aram verir
və atəşi söndürür
və tənhaliğıma əlac .


Ensafali Hedayat
Toronto- Canda
March 21. 2012
20:57 first edit 


* * * * * * 

Saturday, March 10, 2012

Məstlıq istərəm


Məstlıq istərəm

Birdə şərabi sifid-o sorx
içmən diyirəm sənə söz verirəm
həmişə içərəm, məst olaram
ləbləründən aldığım şərabilə mən
bundan dır məni həmişə məst görürsən
yoxsa bir qədəhlə məst olmam ey yar bülüsən.

piyalə dolu ya boş, bəhanə dir
çəkirəm başıma ta ətraf şad ola,
bunu sən ey yar bülüsən.

əğyarın çişmi sənilə mənim əlaqəmdədir
məsti şərab olub, xumar olub,
sənə baxmaq istirəm, ey yar bülüsən.

əğyari yozmaq, ortadan qovmaq gərəkir
səndə çək başa, məst olaq,
cəmidə tək olaq, ey yar bülüsən.

sənilə tək olmaq istərəm, hər sübhü şam
istərəm səni məst-o
aqil olam müdam ey ayr bülüsən.

cami şərabı əldən qoyub
uzaqlaşma məndən ey nazənin
məst ol, qaçaq cəmidən mənə tay, ey yar bülüsən.

məst olmasam bu dərdimi necə daşıram
demə bəsdir, məst olma,
xoşdur mənə, dərmanimdür ey yar bülüsən.

gər çi sən sevirsən mənilə hicranı, fasiləni, ayrılığı
mənisə məst olam ya aqil
yalvarıram sənə “getmə!” diyə ey yar bülüsən.

məst olduqca dərindən sevirəm səni
sənin eşqin dəryasına dalıram
sənilə birləşirəm ey yar bülüsən.

şərab bəhanədir sənilə olan əlaqəyə, atəşə
qoy içim şərabı hey
sevirəm bu atəşi ey yar bülüsən.

şərabın əsərin dərinlədər ləbivin atəşin busələri
ver busə hey, qoy ziyarət edim
kəbeyi ləbivi ey yar bülüsən.

iç mənə tay məst ol, qoy çeşmin daha xumar olsun
məni bitab, bitablaşım, əfasanə olum
sənə ey yar bülüsən.

şərəfim yoxdur içməsəm hər gün çeşmindən şərab
təlxü şirinin içəm içmiyəm
sənin çəşmi şərabından məstəm ey yar bülüsən.

zindana salma İnsafi qoy məst olsun dayıma
məstlik ona bəhanədir
sənin üçün səcdəyə ibadətə ey yar bülüsən.


Ensafali Hedayat
Toronto – Canada
Saturday, March 10, 2012
Written on paper: 11:24
First edit: 12:53



***     ***     ***

مرام‌نامه ئه‌دیر؟ انصافعلی هدایت-ین مرام‌نامه‌سی وارمی؟

  مرام‌نامه ئه‌دیر؟ انصافعلی هدایت-ین مرام‌نامه‌سی وارمی؟  (Cod of Conduct) ی ا مرامنامه؛ بیر فردین (بیرئیین) پارتینین، تشکیلاتین، اورگوتون،...