سیاست، هدف، وسیله و انتخابات ریاست جمهوری در ایران
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد ومستقل ایرانی – آذربایجانی
تورنتو – کانادا
تلفن:
0014164978070
Email:
در یک معنی، "سیاست" علم اداره یک کشورمعین یا جامعه مشخص و جمعیت معلوم است و به رابطه های آن واحد سیاسی با دیگر واحدهای سیاسی می پردازد. ولی این تعریف منافی آن نیست که سیاست را علم مدیریت یک گروه و جمعیت سیاسی هم بدانیم. این گروه و سازمان سیاسی می تواند یک حزب سیاسی محلی و کوچک باشد یا یک سازمان عریض و طویلی چون سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن. می تواند کشوری به بزرگی و پرجمعیتی چین با (1.338.156.900) نفوس یا کشورPitcairn Islands تنها با 50 ساکن باشد. این به معنی مدیریت آن جامعه در سطح کلان و گاهی، در سطح خرد هم هست. بنا به آمار "ویکی پدیا"http://en.wikipedia.org/
http://www.un.org/en/members/
البته تعداد کسانی که سیاست را مساوی دروغ، زد و بند، هدف یا وسیله می دانند هم کم نیست. در این میان، تعدادی "سیاست" را برابر با "اخلاق" یا "علم اخلاق" تصور می کنند. اگر هم به صراحت "سیاست" را علم اخلاق نمی نامند، ولی انتظارشان از سیاست، به رفتارهای اخلاقی ختم می شود. در حالی که این دو، مقوله های مختلف و جدای از هم هستند. شاید بتوان تصور کرد که آن دو می توانند در بنا و ساخت یک جامعه مرفه، سالم، برابر از نظر حقوقی و ... در یک مقطع تاریخی با هم همکاری کنند. یا این که یک آدم سیاسی بتواند فردی اخلاقی هم باشد. در حالی که ممکن است یک سیاستمدار کار کشته، آدمی پایبند اخلاق نباشد یا یک عالم اخلاق، فردی سیاسی و سیاستمدار نباشد.1
اغلب افراد و گروه های سیاسی ایرانی که دستی در مباحث یا فعالیت های سیاسی دارند – در ظاهر - آدم های بسیار اخلاقی هستند و انتظارهای اخلاقی هم از سیاست دارند. شعار اصلی آن ها "هدف، وسیله را توجیه نمی کند" است.1
این جمله، سخن یک فرد سیاسی یا عالم سیاست نیست. آن جمله، یک قضاوت اخلاقی است. قضاوتی از پیش ساخته شده اخلاقی که از زبان فرد سیاسی به در می آید تا جنبه زمخت سیاست را تلطیف کند و رفتارهای سیاسی خودش را در پشت پرده آن – اخلاق - پنهان سازد. این سخن کسانی است که با شنوندگان عادی و عوام سر و کار دارند و می خواهند آن ها را بفریبند. آن ها دانسته و نادانسته، توصیه های سیاسی و زمخت نویسنده نامدار ایتالیایی "نیکوللو ماکیاوللی"؛ نویسنده کتاب "پرنس" را بکار می گیرند که خود، نوعی رفتار سیاسی پیچیده هم است.1
معمولا دو گروه از فعالان سیاسی از چنین جمله ای استفاده می کنند. یکی، سیاستمدارانی که در بالای هرم قدرت هستند. آن ها برای فریب مردم، از این نوع جمله های اخلاقی استفاده می کنند. آنان در گفتارشان با مردم صادق نیستند. اگر فردی از این کلام در گفتارش بهره می جوید ولی در رده های هرم قدرت سیاسی حاکم، جایی ندارد، برای به دست آوردن صحنه اعمال رفتارهای سیاسی، می جنگد و می خواهد خودش را آدمی متمایز از آن هایی که هم اکنون در قدرت هستند، بنمایاند و اعتماد عمومی را جلب کند. یعنی چون او در قدرت نیست، سواران بر مسند سیاست را به بی اخلاقی و استفاده از هر وسیله ای برای نیل به هدفشان، متهم می کند تا به خواست سیاسی خود در پس پرده اخلاق، مشروعیت بدهد. رقبا یا مخالفان را از مشروعیت بیندازد و تا حدودی هم خود را مظلوم ولی بر حق و در طرف ملت، جلوه دهد.1
بعضی ها خود "سیاست" را هدف می دانند. بر خلاف این دسته، کسانی هم "سیاست" را "وسیله" می نامند. دسته اول تلاش می کنند تا به هدف نهایی یا به خود سیاست دست یابند. مهمترین موضوع برای آنان، خود هدف یا همان سیاست است. وقتی به هدف غایی – سیاست - دست یافتند و لگام آن را در دست گرفتند، آن را از چنگ رها نمی کنند و برای تداوم تسلط شان، خون ها می ریزند و جنایت ها می کنند. اما هیچ کدام از این نوع رفتارها که گاهی رنگ دینی یا ایدئولوژیک هم می گیرند،، در دیدگاه این دسته، جنایت و ظلم تلقی نمی شوند. چون معیار و ملاک قضاوت اخلاقی آن ها با دیگرانی که آن ها را جنایت و ظلم می بینند، متفاوت است. چون دیدگاه ها متفاوتند. برای دست یابی به قدرت، حفظ و تداوم قدرت سیاسیشان، به هر کاری دست می زنند. اخلاق، برای آن ها، چیزی است که رفتار آن ها را توجیه و قابل قبول نشان بدهد. در حقیقت، آن ها اخلاق مورد نیاز سیاست خودشان را هم خلق می کنند. آن ها ممکن است برای رسیدن به آن هدف هم، به جنایت های بیشمار دست بزنند.1
دسته دوم، سیاست و دستیابی به سیاست را "وسیله" می دانند. وسیله برای چه؟ به چه منظوری؟ و ... در پرده ابهامند. آن ها ادعا می کنند که سیاست و قدرت برای آن ها، وسیله است تا کارهای مهمتری بکنند. اما چگونه؟ با کدام وسیله؟ آن کارهای مهم با کدام ارزش و متر، "مهم" یا "مهمتر" ارزیابی می شوند؟ اگر و حتما کسانی با سیاست آن ها، با روش آن ها، با نگاه آن ها به سیاست و جامعه مخالفت کند، چه رفتاری را با این مخالفان در پیش خواهند گرفت؟ شاید آن ها می خواهند از سیاست استفاده کنند تا دین، اخلاق و ایدئولوژِ خاصی را که مهم می دانند، در جامعه اعمال کنند ولی آیا خود این منظر، سیاست و مدیریت جامعه با نگاه آن دین، اخلاق و ایدئولوژی نیست؟ آیا این نوع رفتار سیاسی در پشت پرده دین و اخلاق پنهان نمی شود؟ آیا تفاوتی ذاتی و ماهوی در میان اداره جامعه به نام دین، اخلاق و ایدئولوژی خاص و معینی با اداره آن با سیاست در معنی عمومی آن، وجود دارد؟ آیا ماکیاول تنها بد نام سیاست و علم سیاست نیست که رک بوده ولی صادق ترین عالمان سیاسی بوده است؟
اکنون بازار سیاست بازی و فصل انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. هر فرد و گروه سیاسی به آن از زاویه منشوری که در جلو خود گرفته است، می نگرد:1
- عده زیادی شرکت در انتخابات و تشویق مردم به دادن رای را تحریم می کنند. آنان تلاش می کنند تا آن جایی که ممکن است، مشروعیت کمتری به حکومت، سیاست و سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران داده شود. در این دیدگاه، سیاست، هدف است و آنان تلاش می کنند تا با هزینه کمتری، حکومت را مجبور به کناره گیری از قدرت و سیاست بکنند تا خودشان جای آن را بگیرند.1
گر چه این دیدگاه، تاثیرهایی در میان مردم ایران در داخل دارد اما در حکومت و سیاستمداران کنونی که اعتقادی به کسب مشروعیت از طریق رای مردم ندارند و سیاست را هم وسیله و هم هدف می دانند، تاثیری ندارد. آن ها به راه خودشان - بدون نگرانی از کاهش مشروعیت شان – ادامه می دهند. چرا که آن ها در پی اجرای سیاست های مد نظر یک دین هستند. موافقت و مخالفت مردم هیچ تاثیری در رفتار سیاسی آنان ندارد. آن ها مشروعیت خودشان را از رای مردم نمی گیرند که با رای منفی یا تحریم یا رای سفید آنان هم مشروعیتشان از بین برود.1
2. دسته دوم کسانی هستند که "تحریم" را غیر اخلاقی می دانند. آنان اخلاق را با سیاست، مخلوط کرده اند و اخلاق می کارند تا سیاست درو کنند؟ آن ها معتقدند که اکثریت مردم ایران در داخل کشور به پای صندوق های رای می روند و بنا به دلایل خودشان، به یکی از نامزدها رای می دهند. (حد اقل آن است که رای سفید می دهند.) این دسته می گویند که باید به نگرانی ها و وسواس های مردم هم توجه کرد و راه حل قابل عملی تری را به آن ها نشان داد. در عین حالی که باید از شدت و حدت قدرت و تسلط سیاسی حاکم هم کاست.1
آن ها معتقدند که باید برای رهایی سیاست و مدیریت کشور از دست رادیکال ها حرکت کرد. باید تلاش کرد تا میانه روهای سیاسی، افسار حکومت را در دست بگیرند. این که در بین رادیکال ها و میانه روها چه تفاوت های معناداری دیده می شود که آن ها را از هم متمایز می کند، محل مناقشه هست. آیا رادیکال و میانه رو در ایران، دو روی یک سکه نیستند؟ آیا میانه روها یا رادیکال ها درشکه سیاست و مدیریت جامعه را نمی رانند یا کس یا کسان دیگری آن را به پیش می برند.1
3. دسته بعدی بر مشارکت مردم و رای دادن آن ها پای می فشارند. بر عکس گروه اول (که اکثرتحریم کنندگان انتخابات) در خارج از ایران ساکن هستند، اکثریت گروه سوم در داخل کشور ساکنند. آن ها شامل طیف های نزدیک به رادیکال ها و میانه روهای حکومتی می شوند. آنان کسانی هستند که تغییر عمده ای را در نظر ندارند و تنها در فکر نقش ایوانند و بس. در اندیشه روزمرگی. به خصوص که دوران ریاست جمهوری آقای محمود احمدی نژاد، به بخشی از جامعه، از جمله به دانشجویان، دفتر تحکیم وحدت، کارگران، معلمان، زنان، روزنامه نگاران، نویسندگان، فعالان حقوق بشر، و ... فشارهایی سنگین تری را وارد کرد.1
آن ها، در عکس العمل به این فشارها و برای رهایی از دست سیاستمداری چون احمدی نژاد، به میانه روها یا اصلاح طلبان دورن حکومتی رو می برند و راه نجات یا احتمال کاهش فشارها را در دستان حریف احمدی نژاد می جویند و توجهی به آبشخور هیچکدام آن دو جریان حکومتی ندارند. آن ها سیاست را وسیله می دانند و به تغییر نقش ایوان دل خوش کرده اند. البته می توان درک کرد که واقعیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی زندگی در درون کشور، آن ها را به این جمع بندی کشانده است.1
4. دسته بعدی، گروه های مختلف میانه رو و رادیکال درون حاکمیت هستند. آن ها در یک زمان سیاست را هم وسیله و هم هدف می دانند و بکار هم می گیرند. آن ها به مردم نمی گویند که نقش و اختیارات قانونی آن ها در این حکومت تا کجاست؟ تا کجا می توانند کار بکنند یا جلو عملی را بگیرند؟ اما در مواجهه با مردمی که در ظاهر به رای آن ها نیاز دارند، با آن ها بازی می کنند. احساسات آن ها را بر می انگیزانند و بهره می گیرند. البته پیچیده ترین فرم یک رفتار سیاسی در این دو گروه فعال سیاسی داخل حکومتی، جلوه گر می شود. در این دیدگاه، سیاست وسیله و ابزاری است برای دست یابی به سیاست یا هدف که همان به دست آوردن قدرت بیستر و تداوم تسلط بر مردم و بهره مندی از مزایا و فواید بیشمار آن است.1
این دو گروه، در همه این سال های بعد انقلاب 1357، وقتی برای اخذ رای یا حمایت مردم نیاز داشتند، از "دین"، "شرع"، "وظیفه شرعی و قانونی" و "..." مردم سخن می گفتند. آن ها منکر واقعیت هایی چون احساسات ناسیونالیستی در ایران، اقوام یا ملت های ایرانی، زبان های ایرانی، فرهنگ های ایرانی و ... ایرانی می شدند. نه تنها منکر آن ها بودند، بلکه با آن ها مبارزه هم می کردند. هر اصلی از قانون اساسی که به حقوق ملت مربوط بود را فراموش شده می گذاشتند. بر احساسات دینی و برخاسته از جنگ بخشی از مردم، دامن می زدند. چون هدف، یعنی سیاست، وسیله را توجیه می کرد و می کند.1
اما امروزه حنای همه آن شعارهایی که سال ها، نقش اول این صحنه را داشتند، رنگ باخته اند. اکنون به وجود ناسیونالیسم غیر فارس، حضور زبان های غیر فارسی، حیات فرهنگ های غیر فارس، برای اولین بار اعتراف کرده اند و این فاکتورهای جدید را به میدان سیاست این دو جناح حکومتی آورده اند. هر دو گروه رادیکال و میانه رو، به مانور سیاسی در این زمینه پرداخته اند. چون سیاست برای آن ها در حکم وسیله است تا به هدف برسند. همان طور که در مدیریت کشور یا یک حزب ، نمی شود همیشه با مردم راست و صریح بود، همیشه هم نمی توان دروغ گفت و انکار کرد. چون گاهی صراحت، به منافع یک ملت یا جمع، ضربه های جبران ناپذیری می زند. همان طور که در زمان هایی هم انکار هم لطمات خطرناکی را به منافع آن ها وارد می کند. اما یک سیاستمدار با توجه به مقتضای زمان، مکان و امکانات، تصمیم می گیرد که صادق باشد یا نه. در صورتی که یکی از آن دو راه را در پیش گیرد، تصمیم می گیرد، تا چه عمقی در آن راه به پیش برود. 1
اکنون هر دو جناح حکومتی میانه رو و رادیکال، اعتراف به وجود ملت هایی به خصوص ملت هایی با ماهیت ترک، ترکمن، کرد، عرب، سیستانی و بلوچستانی و ... در ایران را سر لوحه برنامه های تبلیغاتی شان قرار داده اند. ملت هایی که نه تنها فراموش شده بودند که هیچ، فعالان آن ها، تنها به خاطر اظهار وجود، دستگیر و زندانی می شدند. به خاطر آتمسفر حاکم سیاسی هم، وکلا از ترس متهم شدن به حمایت از "تجزیه طلب"؛ اتهامی که برای دور کردن فارس ها از آن ملت ها و فعالانشان بکار می بردند، از پذیرش وکالت آن ها دوری می کردند.1
اکنون با شهامت گفته می شود که اگر آذری ها سیزده و نیم میلیون رای شان را به هر کسی بدهند، بدون شک، او رئیس جمهور خواهد شد. می گویند که تا کنون اصول قانون اساسی در باره حقوق زبانی، حقوق آموزشی، حقوق فرهنگی، حقوق اقتصادی و حقوق اجتماعی اقوام ایرانی اجرا نشده است. می گویند که به ملت های غیر فارسی چون ترک ها، ترکمن ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها، سیستانی ها، اقوام حاشیه خلیج فارس و ... ظلم شده است. 1
می گویند که آن ملت ها عقب نگه داشته شده اند و منابع ملی کشور به طور ناعادلانه ای در میان همه ملت های ایرانی توزیع و تقسیم شده است اما نمی گویند که راه جبران آن عقب نگه داشته شدگی های عامدانه چیست؟ می گویند که آن ها مدرسه، کتاب و ... ندارند. درک غلطی از تاریخ ملت های غیر فارس نوشته و در مدرسه ها و دانشگاه ها آموزش داده شده است. می گویند که آن ها در حفظ و یکپارچگی ایران نقش اول را داشته اند ولی از مزایای ایرانی امن و یکپارچه، بی بهره مانده اند. می گویند که به آن ها در رسانه های عمومی توهین می شود. می گویند ... اما راه حلی عملی برای جبران مافات، نشان نمی دهند.1
در این میان، سیاست و نگاه آذری ها به سیاست و انتخابات در ایران چیست؟ آیا آن ها نقاط مشترکی با احزاب سراسری ایرانی در داخل و خارج دارند؟ با رادیکال ها و میانه روهای درون حاکمیت چه طور؟
تلقی اغلب فعالان سیاسی آذربایجان – تا آن جایی که من دیده و شنیده ام که مبنای آماری هم ندارد – از سیاست، "وسیله" است. آن ها سالیان سال از سیاست به دور بوده اند. در این سال ها، به طور علنی و رسمی، تحقیر شده اند. در این سال ها وجودشان و بودشان انکار شده است. حقوقشان عامدانه نادیده گرفته شده است. نه تنها به عنوانی بخشی از ایرانی ها بر روی زبان و فرهنگشان سرمایه گذاری نشده که در از بین بردن فرهنگ و زبانشان نیز سرمایه گذاری های عظیمی شده است.1
تنها سالی که از مالیات هایی خود ملت آذربایجان، برای فرهنگ و زبان آنان سرمایه گذاری شده و کتاب هایی به زبات ترکی در ایران منتشر شد، مدارس و دانشگاهی برای آموزش زبانشان ساخته شد، به دوران حکومت یک ساله سید جعفر پیشه وری در سال 1324 و 1325مربوط می شود که آن هم به حکومت های مرکزی ایران هیچ ربطی ندارد. آن ها همه مالیات ها و منابع آذربایجانیان و دیگر ملت های ایرانی را به زور گرفته اند و در خدمت و چاقی فرهنگ، تاریخ، گسترش زبان و ... فارسی بکار بسته اند و به ریش بقیه ملت های ایرانی ترک، ترکمن، کرد، عرب، سیستانی، بلوچستانی، لر، بختیاری، گیلکی، مازنی و ... خندیده اند. اما دریغ از یک قطره سرمایه گذاری در امور فرهنگی این ملت ها. 1
گر چه برای آذربایجانی ها، آزادی، دموکراسی، مطبوعات آزاد، وجود آزادی احزاب، اتخابات سالم و ... مهم بوده است و برای آن ها در طول بیش از یک قرن اخیر، خون ها و قربانی ها داده اند اما دیگر در حکم نان شب سیاست شان نیست. نان شب سیاست آن ها، متفاوت از تهران و استان های فارس نشین بوده و هست. نیازهای اولیه آن ها، نیازهای لوکسی مانند آزادی نیست. مانند دموکراسی هم نیست. مانند مشارکت در انتخابات نیز نیست. بود و نبود جمهوری اسلامی هم نیست. بود و نبود حکومت اسلامی برای آن ها مسئله ای فانتزی است که ربطی به نیازهای واقعی آنان در اجتماعشان ندارند.1
ترک ها به کار و نان، به آموزش و سخن گفتن به زبان خود، به اعتراف تهران و مرکز به وجود و بودشان، نیاز دارند. آن ها مبارزه می کنند تا ثابت کنند که "بشر و انسان" هستند. "حق و حقوق اولیه ای" دارند. آنان می پرسند که اگر ما هم ایرانی هیستیم، چرا وجودمان انکار می شود؟ چرا احزاب و سازمان ها و دولت های رنگارنگ قبل و بعد از انقلاب، جز تحقیرمان برنامه فرهنگی دیگری نداشته و ندارند؟ چرا تفاوت های زبانی و نژادی ما انکار می شود؟ اگر ایرانی و هموطن فارس ها هستیم، چرا یک مدرسه و یک کتاب درسی به زبان مادریمان نداریم؟ چرا از مالیات و ثروت های ما، مبلغی برای آموزش زبان خود ما اختصاص نیافته و نمی یابد؟ چرا یک مرکز تحقیقی در باره فرهنگ و تاریخ ما وجود ندارد؟ چرا ما ترک یا آذری ها نمی توانیم نام ترکی داشته باشیم؟ نه تنها خود و فرزندانمان چنین حقی نداریم و کلمات و نام های زبان ما در ایران، غیر ایرانی (غیر فارسی)، محو شدنی و از فرهنگ کل جامعه ایرانی زدودنی دیده می شود؟ بلکه غیر قانونی هم هست. اماکن و محل های کار ما هم نباید نام و عنوان ترکی داشته باشند؟ چرا؟ ... و باز هم ما را متهم می کنید و به ما حمله می کنید؟
چرا تاریخ ما ترک ها به درستی و به طورکامل تدریس نمی شود؟ چرا شخصیت های ما فراموش می شوند و یا به نام شخصیت های فارس و دیگر ملت ها شناسانده می شوند؟ چرا اقتصاد ما روز به روز پس می رود و کسی زبان اعتراض نمی گشاید؟ چه کس یا حکومت هایی ما را عقب مانده نگه داشته و مسئول است؟ و چرا به این عقب نگه داشتن های ما ادامه می دهند؟ چرا علیه این عقب نگه داشتن های غیر فارس ها اعتراض نمی شود؟ چرا کسی از علل مهاجرت های گسترده آذربایجانی ها به دیگر نقاط ایران سخن نمی گوید؟ و چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا?...1
اگر حکومت نمی خواهد به وجود و حقوق ترک های آذربایجان اعتراف کند، چرا فارس هایی که در مقایسه با ترک ها از حقوق انسانی و اولیه یشان برخوردارند که ترک ها برای بدست آوردن آن ها، مبارزه می کنند هم سکوت کرده اند؟ و با همین سکوت، از سیاست های انکار وجود ترک ها، ترکمن ها، کردها، عرب ها، ساحل نشینان، سیستانی ها، بلوچستانی ها و ... در ایران حمایت می کنند. چرا افراد و جریان ها و احزاب و سازمان های سیاسی سراسری، در این ارتباط موضع گیری نمی کنند؟ چرا برنامه هایشان برای آینده این ملت ها را به زبان نمی آورند؟ آیا این سکوت و ندیدن آنان، به مفهوم انکار وجود غیر فارس ها در ایران امروزی نیست؟ چرا آن ها نمی توانند و نمی خواهند دیگر ملت های غیر فارس در ایران را "ملت" بنامند؟
احزاب، سازمان ها و جریان های سیاسی درون و برون حاکمیت اسلامی – ایرانی - ولی فارس ایران می ترسند که با نامیده شدن غیر فارس ها به عنوان "ملت"، جایگاه انکار شده آنان از رده برده، استثمار شده و مستعمره، به حقوق و انتظاراتی برابر با فارس ها در ایران، ارتقاء یابند؟
بنا با این علل و دلایل دیگر هم نگاه ترک های ایرانی به سیاست و انتخابات در ایران، با فارس ها و احزاب سراسری ایرانی در داخل و خارج، متفاوت است. چرا که هنوز بسیاری از احزاب و جمعیت های داخل و خارج ایران، بحث بر سر این که آیا آذری ها یک ملت هستند یا یک قوم؟ صاحب یک زبان و فرهنگ متمایز هستند یا خرده فرهنگ فارس؟ حق و حقوق اولیه ای چون آموزش به زبان مادر دارند یا نه؟ و ... سکوت اختیار کرده اند.1
آری، بر عکس علمای اخلاق سیاسی و سیاست، برای اکثر آذری ها، "هدف، وسیله را توجیه می کند" یک واقعیت سیاسی ایران امروز است. آن ها در به در در پی یک لقمه نان شخصیت، زبان، فرهنگ، افتخار، تاریخ و ... خود هستند. آن ها با هر حکومتی که در ایران به روی کار بیاید اما بخواهد وجود آنان در ایران را به رسمیت بشناسد، همکاری خواهند کرد. آن ها حاضرند تا با همه جناح های حکومت کنونی اسلامی یا آینده غیر اسلامی، مذاکره کنند و با آن ها در تداوم حکومتشان همکاری کنند. مشروط به آن که دیگر انکار و تحقیر نشوند. حداقل آزادی های اولیه ای که فارس ها دارند را آنان هم داشته باشند. عقب نگه داشته شدگی هایشان در این همه سال ها، جبران شوند.1
آذربایجانی ها با هیچ کس، با هیچ جریانی و با هیچ حکومتی برادر نیستند. به هیچ کس و حکومتی تعهد ندارند و وفادار نخواهند بود. آنان، تنها با گروه ها و اقشار گوناگون خودشان برادرند. به همدیگر و منافع ملی خودشان متعهد و وفادار هستند. باید هم تنها منافع جمعی و ملی خودشان را ببینند. باید هم تنها به منافع خودشان بیاندیشند. دیگر، خودشان را قربانی دیگران نکنند تا قانون اساسی، مشروطه، آزادی، مجلس شورا، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، انتخابات به دور از اعمال نفوذ و ... را برای آن دیگران (همه ایرانی ها) به ارمغان ببرند ولی سپس، به یاری همان نهادهایی که خودشان برای دیگران ساخته اند و به همان دیگران هدیه کرده اند تا برادر گونه و شریک وار با هم و در شرایط یکسان و حقوقی برابر در یک ایران زندگی کنند، تحقیر شوند. آن هایی که در محو و نابودی همه داشته های ترک ها و دیگر ملت های غیر فارس کوشیده اند.1
آذری ها می دانند که نه اصلاح طلبان، نه میانه روها، نه رادیکال ها، نه تندروها، نه مخالفان جمهوری اسلامی و نه دیگر ملت های ایرانی اعم از فارس، کرد، لر، بختیاری، سیستانی، بلوچستانی، خراسانی، گیلکی، مازندرانی و ... هیچ کدام، نه به تنهایی و نه در صورت اتحاد ناقص، نمی توانند در ایران کار بزرگی را به پیش ببرند. همه آن ها از جمله فارس ها، نیازمند اتحاد با ترک های ایران هستند. هیچ حکومتی – اسلامی و سکولار، سلطنتی و جمهوری و ... - نمی توانند یکپارچگی ایران را حفظ کنند. مگر این که ترک های ایران را به رسمیت شناخته و با آنان متحد شوند. نمی توانند جلو تجزیه ایران را بگیرند، مگر این که با این "ملت" ترک ایران، همپیمان شوند. نمی توانند، دیدگاه های سیاسی خود را به پیش ببرند، مگر این که نظر و حمایت این ملت در پشت سرشان باشد.1
اصلاح طلبان شکست خوردند، چون آذربایجانی های ترک، از رفتار آن ها ناراضی شدند. اگر احمدی نژاد به روی کار آمد، چون آذری ها با او مخالفت نکردند. اگر واقعا در پی هر نوع تغییری در ایران هستید، باید نظر و حمایت این ملت را جلب کنید و این کار، از گذرگاه به رسمیت شناختن حقوق و البته، همه حقوق آن ها، می گذرد. آنان کاری ندارند که در راس هرم حکومت چه کسی و از کدام خون ونژاد ایستاده است. آن ها چشم به نتیجه کارها و رفتارهای سیاسی قدرت و سیاست در ایران و در میان ایرانیان دوخته اند. بسیارند تعداد آذربایجانی هایی که هنوز می خواهند با ایران و ایرانیان بمانند و ایران را تجزیه نکنند. اما روزانه، از تعداد این گروه، کاسته می شود.1
آنان معتقدند؛ اگر جمهوری اسلامی و یا آقای خامنه یا احمدی نژاد یا کروبی یا موسوی تبریزی یا اعلمی و ... هر کسی دیگری آن ها و همه حقوق نداده شده یشان را به رسمیت بشناسند و به آنان باز پس دهند، از حمایت بی چون و چرای آذری های ترک، بهره مند خواهند شد.1
آذربایجانی های ترک ایران در طول تاریخ هم این را ثابت کرده اند که هر وقت از مرکز نا امید شده اند، حکومت ها را تغییر داده اند. علیه مرکز شورش کرده اند.1
تصور می کنم که آیت الله خامنه ای هم به این حقیقت پی برده است. او می داند که در اتحاد با آذری ها، هیچ قدرت سیاسی مخالفی، نمی تواند او را از جایش تکان بدهد. برای همین به سمت به رسمیت شناختن ترکان در ایران گرایش پیدا کرده است. اگر چنین کاری را بکند، کار سیاسی و سنجیده ای کرده است. چون، هم خودش ترک هست و هم می تواند با اجرای اصول زمین مانده قانون اساسی در مورد حقوق انکار شده ملت های ایرانی، بدون این که به حیثیت دینی و سیاسیش لطمه ای وارد شود، افتخار اجرای قانون اساسی و رهبری حرکت تساوی حقوقی و زدودن بی عدالتی ها در ایران را نصیب خود بکند و افتخار ابتکار عمل را برای همیشه با خود داشته و به قهرمان ملی ده ها میلیون ترک، ترکمن، کرد، عرب، ساحل نشینان، سیستانی ها، بلوچستانی ها و ... تبدیل شود و متحد تاریخی نیرومندی را در کنار خود داشته باشد. متحدی که دیگران سعی می کنند، نادیده اش بگیرند.1
تصور می کنم که با ایما و اشاره آقای خامنه ای، اکنون، شعارهای ناسیونالیستی و اقوام یا ملت ها، در ایران از طرف نامزد های ریاست جمهوری داده می شود. در حرف هم که شده، به حقوق اقوام یا ملت های ایرانی توجه می شود و جایگاه قانونی، حقوقی و اجتماعی آن ها از باتلاق سر بر آورده و مورد نقد قرار می گیرد.1
تصور می کنم که چه احمدی نژاد بماند یا برود، چه اعلمی بیاید یا موسوی تبریزی یا کروبی، حرکتی در جهت جلب نظر و حمایت آذری های ترک ایران آغاز شده است. البته آذربایجان هم در این راه، از کاندیدایی حمایت خواهد کرد که برای منافع آذربایجان، آستینش را بالا بزند.1
آذربایجانی ها نمی خواهند همه کارت هایشان را برای یک فرد خاص بسوزانند. آن ها با همه کاندیداهای احتمالی مذاکره می کنند. خواست هایشان را به آن ها عرضه می کنند. در صورت دریافت قول مساعد، با 13.500.000 حد اقل رای اعلامی مقام های رسمی حکومت، از آن نامزد بخصوص، حمایت خواهند کرد. هر کس یا هر جریانی که اعتماد آن ها را جلب کند، بلاشک، بر صندلی ریاست جمهوری خواهد نشست. و نیاز آن ها به آذربایجان هم تنها به امروز محدود نیست و حافظه ترک ها هم فراموش کار نیست که هر بار گول سیاستمداران دغل را بخورند.1
البته بی توجهی به آذربایجانی ها و انکار وجود آنان و مقاومت در برابر حقوقشان که قوانین سازمان های بین المللی آن ها را برای هر قوم، نژاد و ... به رسمیت شناخته است، در آینده بسیار نزدیک تاریخی، ایران و یکپارچگی آن را با شورش، خطر و تجزیه رقم خواهد زد. آن کسانی که وجود و توان این نیرو و پتانسیل آنان را نادیده می گیرند، سیاست را نمی فهمند. به قوانین سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن بی توجهی و بی احترامی می کنند و می خواهند، در دل طوفان هایی که خودشان در ایجاد آن سهیم بوده اند، نابود شده و ایران را هم نابود سازند.1
Comments
Post a Comment