فقدان ایدئولوژی در آذربایجان





بسیار خوب و مبارک است که تعداد فراوانی از دوستان و صاحبان قلم و اندیشه بر خاسته از خاک آذربایجان، دغدغه آذربایجان دارند اما اکثر ما، مانند کورانی هستیم که در تاریکی شب یا در دل جنگلی از اندیشه های خود و دیگران، مانده ایم و می خوهیم مردم آذربایجان را به مقصد برسانیم و این ناممکن است. چرا؟

برای رساندن مردم به مقصد یا باید راه بلد بود و تجربه داشت یا باید قطب نما داشت. وگر نه، چون موسی ؛ فرستاده خدا، در بیابان گم می شویم و راه بجایی نمی بریم که هیچ، بلکه سرزمینمان را از دست می دهیم.

قطعا، هیچ کدام از هم نسل های من، چنان تجربه ای ندارند و نمی توانند مردم آذربایجان را به سر منزل مقصود راهبر باشند. در نتیجه، باید به قطب نما تکیه کنیم و بعد از قطب نما، باید از عوام گرایی بپرهیزیم.

عوام گرایی، دردناکترین راه و  دردی است که اغلب نواندیشان آذربایجان، برای جلب رضایت مردم، با تکیه بر آن، راه می پیمایند و این عین "لمپنیسم" و "عوام زدگی" است و ما نمی توانیم با عوام زدگی، راه بجایی ببریم.

همچنین، باید مسایل راه و چگونگی رسیدن  به مقصد را هم به دست متخصصان علوم مختلف سپرد و نباید هر کس خودش را دانای دهر بداند که ملا های حاکم بر ایران، هم در عوام زدگی و هم در ادعای "همه چیز دانی" و مدیریت جهانی و هم در بی توجهی به متخصصان علوم مختلف، تجربه ها اندوخته اند که ما باید از اشتباه های آن ها بیاموزیم که می دانیم: علم ثمره، تجربه های درست و اشتباه متخصصان بوده و هست.

در مورد آذربایجان و دردها و مسایل آن، هر کسی از ظن خود، در حد و اندازه دانش، تجربه و حتی به مقدار دردی که در دل دارد، می نویسد، راه را نشان می دهد و متاسفانه دیگران را (مستقیم و غیر مستقیم) متهم می کند و بدین گونه، راه را بر دیگران مسدود می سازد.

بحث های بسیار ریزی همچون الفبا، نوشتن به زبان ترکی یا فارسی، دوست و دشمن آذربایجان ، متحد و خصم ملت آذربایجان، تاکتیک ها و استراتژی ها برای رسیدن به اهدافی که هر کس در ذهن خود دارد، می تواند هم عامل تفرقه باشد و هم عامل اتحاد ما مردم آذربایجان باشد.

ما باید برای ساختن بنای آذربایجان جدید یا برای تشکیل دولت-ملت آذربایجان، شاغول یا قطب نمایی داشته باشیم تا همه ما، کارهایمان را با آن میزان کرده و از راهی که آن نشان می دهد خارج نشویم. در خارج از آن، دوست نگیریم و دشمن نتراشیم. همچنین، توان و قدرت خودمان را به طور واقعی و به دور از اغراق پنداری، ارزیابی کنیم. باید وسیله ای ایجاد کنیم که هر کس آن را در دست گرفت، بتواند بدون کمک دیگری، راه را بپیماید و این افزار برای تاسیس آذربایجان جدید، "ایدئولوژی" است.

شاید به ما ایراد بگیرند که "عصر ایدئولوژی ها به پایان رسیده است". شاید راست بگویند و عصر ایدئولوژی برای چنان مدعیانی  بپایان رسیده باشد. چون به خواست ها و اهداف ملت خود رسیده اند ولی ما در اول راهمان هستیم.

ایدئولوژی چیست؟
به طور کلی، ایدئولوژی اینگونه تعریف می شود:

An ideology is a set of ideas that constitute one's goals, expectations, and actions. An ideology can be thought of as a comprehensive vision, as a way of looking at things, or a set of ideas proposed by the dominant class of a society to all members of this society. The main purpose behind an ideology is to offer either change in society, or adherence to a set of ideals where conformity already exists, through a normative thought process. Ideologies are systems of abstract thought applied to public matters and thus make this concept central to politics.

(ایدئولوژی مجموعه ای از اندیشه ها است که به اهداف، انتظارها و رفتارهای یک فرد یا اجتماع سازمان و شکل می دهد. ایدئولوژی می  تواند تصوری کلی از یک عقیده را به مثابه راهی برای دیدن چیزها ایجاد کند یا ایدئولوژی، یک سری از اندیشه های طبقه حاکم بر یک اجتماع است که بر همه اعضای آن جامعه تحمیل می شود.)

 کار ایدئولوژی چیست؟

(هدف اصلی از ایدئولوژی: یا برای ایجاد تغییر در جامعه بکار می رود یا یک سری از آرمان هایی را که مورد قبول واقع شده، به هم پیوند می دهد. ایدئولوژی ها، اندیشه های مطلق هستند که که به موضوعات عمومی می پردازند و آن موضوع را در مرکز سیاست قرار می دهند.)

داشتن ایدئولوژی، برای روشنفکر و فعال اجتماعی از همه چیز ضروری تر است. بدون آن، آواره خواهیم بود و همه پتانسیل ها و انرژی های ملت آذربایجان را به هدر خواهیم داد و بازیچه دست قدرت ها و ثروت هایی خواهیم شد که می خواهند ما و حرکتمان را مدیریت و کنترل کنند.

ایدئولوژی به ما راه را نشان خواهد داد. تعریف یکسانی به مانند وسیله یا واحد اندازه گیری را در اختیار ما خواهد گذاشت تا راهمان را کج نرویم و بازیچه دست دیگران نشویم.

ما باید قطب نمای خودمان را خودمان بسازیم و ایدئولوژی خودمان را خودمان پرورش بدهیم. وگرنه، برای قرن ها، ملت مان را در بیراهه ها سرگردان خواهیم کرد و مسئولیت آن سرگردانی بر عهده ماست.

اگر ایدئولوژی داشته باشیم، در بین ما و در بین جناح های سیاسی و فکری ما، اتحاد ایجاد خواهد شد. تفاوت های سیاسی و عقیدتی خودمان، به دشمنی تبدیل نخواهند شد و جناح های مختلف فکری و سیاسی خودمان، نیروهای خودمان را تضعیف نخواهند کرد. در چنیبن حالتی،  از توان همه طیف های آذربایجان و حتی کشورها و ملت های برادر، دوست و همسایه، بهره مند خواهیم شد.

با داشتن وسیله ای به نام ایدئولوژی، هدف، تاکتیک ها و استراتژی ها، برای همه اقشار مختلف مردم (باسواد و کم سواد، فعال و بی تفاوت) قابل شناسایی خواهد بود و هر کسی، با تکیه بر تعریف غیر علمی خود از آذربایجان و منافع آن، شناخت خود از دوست و دشمن آذربایجان و ملت، بافته ها و زحمت های دیگران را به آب نخواهند داد.

اگر ایدئولوژی داشته باشیم، بازی های سیاسی و اطلاعاتی مخالفان و دشمنان را براحتی شناسایی خواهیم کرد و بازیچه دست های آن ها نخواهیم شد. نیروهایمان را بر اساس خواست دشمن مان به جان هم نخواهیم انداخت. مهمتر این که بیدار کردن خوابیده ها در جبهه خودی و در جبهه دشمن، آسان تر خواهد شد.

ایدئولوژی، درک مسایل را برای عوام هم ساده خواهد کرد. مسایل برای آن ها هم براحتی بیان خواهد شد و دفاع از خواست های آذربایجان هم راحت تر خواهد بود. مشروعیت خودی، افزایش خواهد بافت و دشمن جایگاه خود را از دست خواهد داد. چرا که ایدئولوژی مانند سلاح هم عمل می کند.

اکنون و در شرایط فعلی،  همه توان و نیروهای روشنفکران و فعالان آذربایجانی بر مسئله "زبان" و "زبان مادری" متمرکز شده و "زبان" نقش "ایدئولوژی" را بازی می کند.

این در حالی است که در حقیقت، ما یک خواسته ساده داریم نه ایدئولوژی. به همین جهت،  چون ایدئولوژی نداریم، گاهی که مسئله جدیدی پیش می آید، زبان را فراموش می کنیم و به موضوع دیگری می چسبیم. مانند دریاچه خشکی دریاچه اورومیه که زبان و اهمیت آن را به پس رانده است. یا موضوع تیم تراختور که فوتبال و پیروزی در میدان مسابقات فوتبال را جانشین زبان و دریاچه اورومیه کرده است. (چند نفر یا گروه اندکی که در میدان ورزشی، در باره زبان یا دریاچه اورومیه شعار می دهند، نمی توانند، صدای همه مردم آذربایجان باشند.) این نمونه ها نشان می دهند که هر دو پای ما می لنگند.

علاوه بر این ها، خود من در اداره اطلاعات و در زیر بازجویی ها، به بازجوهایم گفته ام و پیشنهاد داده ام که اگر می خواهید مردم، روشنفکران آذربایجان و مخالفان آذربایجانی را خلع سلاح کنید، زبان مردم آذربایجان را در خود آذربایجان زبان رسمی و اداری بکنید. همه بهانه ها را از دست امثال من خواهید گرفت و ما خلع سلاح خواهیم شد. بهانه ای برای مخالفت نخواهیم داشت.

بعضی از دوستان می گویند: این مشکل فدرالیست هاست و استقلال طلبان این مشکل را ندارند.

شاید حق با آن ها باشد اما باید بدانیم که آیا واقعا همه مردم آذربایجان و همه روشنفکران آذربایجان و نیروهای بین المللی و کشورهای همسایه، از خواست استقلال طلبان حمایت می کنند و خواهند کرد؟

آیا ایران و رژیم های سیاسی حاکم بر ایران که هم مسلح است، هم پول دارد، هم صدها هزار سرباز و نیرو در اختیار دارد، هم میلیون ها تحصیل کرده را در استخدام دارد و هم نیروهای زبده و متخصص را به خدمت گرفته است، امکان استقلال را به ما می دهد که هنوز نه توان ایجاد یک مدرسه و نه توان چاپ یک کتاب را داریم و نه توان برآورد حقیقی از توان خود و نیروهای بین المللی و توان تولید و گسترش یک ایدئولوژی را هم نداریم.

اگر استقلال را هم بخواهیم، کوتاه ترین راه برای بسط این گرایش و آماده سازی مردم آذربایجان برای جدایی از ایران، برای کشتن و کشته شدن در این راه، داشتن یک ایدئولوژی قابل اتکا است.

ایدئولوژی به ما خواهد گفت که چرا و چگونه باید از ایران جدا شویم و اگر جدا شدیم، کشورمان را چگونه و به چه شکلی اداره خواهیم کرد؟ آذربایجان مستقل، به شکل فدرال خواهد بود یا به شکل متمرکز؟ دموکراسی در کشورما چه جایگاهی خواهد داشت؟ در اداره کشورمان، رهبر خواهیم داشت یا یک سیستم جدید مدیریتی؟ مجلس خواهیم داشت یا شورایی خواهیم بود؟ سلطنتی خواهیم بود یا جمهوری؟ حقوق اقلیت های مختلف را به چه شکلی تامین خواهیم کرد؟ زنان و کودکان در کشور جدید ما، از چه حقوق و مزایایی بهره مند خواهند شد؟ با سرمایه و سرمایه داران، با فقر و فقرا چگونه رفتار خواهیم کرد؟ رابطه ما با کشورهای همسایه، دوست و متحد چگونه خواهد بود؟ ما کدام کشورها را دشمنان  خود خواهیم نامید و کدام کشور ها دوستانمان خواهند بود؟ آیا پلیس و نیروهای امنیتی خواهیم داشت؟ آن ها چگونه اداره و کنترل خواهند شد؟ آیا ارتش خواهیم داشت و برای جنگ با همسایه ها همیشه آماده خواهیم بود یا به سیستم دیگری خواهیم اندیشید؟

برای کسب استقلال از ایران، حاضریم چه تعدادی از هم وطنانمان در این راه کشته شوند؟ و خون چه تعدادی از دشمن را برای کسب استقلال از ایران خواهیم ریخت؟ و ... هزاران سوال که باید به آن ها جواب گفت.

ما می دانیم که برای پاسخ به همه این نوع سوال ها در زمینه های سیاسی، اجتماعی، آموزشی، ادبی، هنری، سینما، تاتر، موسیقی، ساخت و ساز، تولید و توزیع محصولات صنعتی و کشاورزی و دامی و ... معدن، جنگل، سانسور، دین، آزادی، نشریات، اتهام ها و سیستم قضایی، سیستم تحقیق و بازپرسی، زندان و مجازات ها، پول و ثروت و سرمایه داخلی و خارجی، توریست، جاسوس و جاسوسی، و... باید کتاب ها نوشت و قوانین بیشماری را تصویب کرد تا به آن ها پاسخ داد و حقیقت آن است که اکنون نمی توانیم به همه آن  سوال ها پاسخ بدهیم ولی در عین حال هم نمی توانیم آن ها را بدون پاسخ رها کنیم.

نباید پاسخ ها را هم برای فردای پس از استقلال وا گذاشت. چرا که اجتماع و آذربایجان، همین امروز می خواهد فردای روشن را در جلو چشمانش داشته باشد و  پاسخ ها را همین امروز می خواهد و ما نمی توانیم همین امروز به همه نیازها و سوال های آذربایجان به عنوان یک کشور مستقل پاسخ دهیم. چرا که واقعا، بسیاری از مسایل و پیامدهای استقلال آذربایجان، هنوز برای ما روشن نیست.

تنها راه پاسخ به همه پرسش ها، داشتن یک ایدئولوزی است. ایدئولوژی راه را بر ضد و نقیض گویی های همه ما می بندد. به همه اندیشه های ما در همه زمینه ها، سر و سامان می دهد و حتی راه و روش تصمیم گیری ها و رفتارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، علمی، آموزشی، هنرٍ ادبی، فنی، انسانی، حقوقی، اجرایی و اداری، حقوق فردی انسان ها ... را به وضوح و بطور قابل درکی برای همه افراد نشان می دهد و هر کسی از ظن خودش، راه آذربایجان را به بیراه نمی کشد.

در نبود ایدئولوژی در حرکت آذربایجان، تعدادی با کردها مشکل دارند که در شرایطی مانند شرایط خود ما و در ایران استعمارگر، هم سرنوشت ما هستند (این حرکت در میان کردها هم جریان دارد و از طرف تهران اداره می شود). این دسته از آذربایجانیان، همه خطر را نه ایران و سیستم سیاسی متمرکز فارس محور و استعمارگر که کردها می دانند و خطر را چنان بزرگ نشان می دهند که آدم از جنگ ترک و کرد در آینده می ترسد. این چیزی است که حکومت ایران به آن دامن می زند. تا نیروهای همسو را به جان هم بیاندازد و آینده منطقه زیست آن ها را تیره و تار نشان داده و از هم بترساند و توجه ها را از تهران به تبریز و اورومیه و سنندج سوق دهد تا به دست خود ما، خود ما را مهار کند و انگیزه ما برای استقلال را از میان بردارد.

تعدادی، با مردم فارس مشکل دارند و می خواهند بسیاری از شهرهای آن ها را به خاک آذربایجان ملحق سازند. یا خاک گیلان و مازندران یا بخش هایی از همدان و... را جزو خاک تاریخی آذربایجان عنوان می کنند و از همه جهت، دشمن می تراشند. این دسته، در حالی در چند جبهه دشمن می تراشند که ما به متحد، بیش از دشمن، نیاز داریم تا خودمان را با تکیه به نیروهای هم از دست استعمار ایرانی نجات بدهیم.

بعضی از دوستان و دلسوزان آذربایجان،  برای آذربایجانی و آذربایجانی سیاسی و فعال بودن حد و حدود و شرط و شروطی را می گذارند که خیلی از نیروهای روشنفکر و خودی را پس می راند.

به عنوان نمونه، ترکی نویسی در شرایطی به شکل شرط فعالیت سیاسی یک آذربایجانی عنوان می شود که 99 درصد ملت و مردم آذربایجان در ایران (آذربایجان جنوبی) به زبان خودشان نه می توانند بنویسند و نه می توانند بخوانند.

طرح چنان موضوع هایی، به خاطر نبود ایدئولوژی و تصویری روشن از خواست ها و چگونگی دست یابی به اهداف ایجاد کشور آذربایجان پیش می آید.

این دوستان را متهم نمی کنم که عامل ایران و فارس ها هستند. نه! برخی از آن ها، از من دلسوزترند اما دانش و تجربه و مطالعه لازم را ندارند و به نظریات متخصصان هم گردن نمی نهند و خطر در همین جاست.

می دانیم که بخشی از کارکرد ایدئولوژی، تخصص محوری است. هر کسی در محدوده تخصص و تجربه خود می توانند سخن بگوید و اقدام کند نه فراتر از آن و کسی که تخصص ندارد، مانند یک سرباز با شرف، به وطن و ملتش خدمت می کند. همان طور که یک نظریه پرداز و متخصص هم سربازی در گوشه دیگر این سرزمین خواهد بود و کاری که از دستش بر می آید را برای سعات ملت و وطن خواهد کرد.

در همین جا باید بگویم، نبود و فقدان ایدئولوژی باعث شده تا همه در اندیشه رهبر شدن و رهبر بودن باشند و جایی برای رقیب در نظر نگیرند و این نوع اندیشه و گرایش،  خطر خذف رقیب و مخالف را پدید می آورد.

از طرف دیگر، هیچ کس حاضر نیست که برای وطن و ملت، سرباز باشد نه فرمانده! و این مهم ترین آفت نبود ایدئولوژی است. چرا که در این شرایط، کمتر کسی برای قربانی شدن به وطن و آذربایجان حاضر می شود.

ایدئولوژی قدرت، مسئولیت ها و وظایف را به طور مساوی ارزش گذاری می کند. از وظیفه ای و شغلی ارزش زدایی و بر مسئولیتی ارج بیشتر نمی گذارد. حتی سربازی و شهادت در راه آذربایجان را بر رهبری بر آذربایجان ترجیح می دهد اما واقعا اوضاع روانی در آذربایجان ما چنین است؟ اگر امروز بخواهیم یک لشگر سرباز برای مردن در راه وطنمان براه بیاندازیم، چه تعداد از ما برای این کار حاضر خواهیم شد؟ اگر در این راه مردیم، قضاوت در باره مرده هایمان چگونه خواهد بود؟

ایدئولوژی فهم چنین مسایلی را برای ما ساده تر می کند و بسیاری از مشکل ها را از سر راه حرکت کند کنونی آذربایجان بر می دارد  و اگر سیستم مرکزگرای ایران فارس محور، بخشی از حقوق و خواست های ما را تامین هم بکند، ایدئولوژی راه برای تداوم حرکت و مبارزه را نشانمان خواهد داد و به بیراهه و تسلیم تن نخواهیم داد.




انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
کانادا - تورنتو
13 جون 2012

hedayat222@yahoo.com
1 - 647 - 740 - 8070

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر