ای خورشید
ای خورشید تو که از پس شب خاموش و سرد و بلند که چند سال می گذرد برای من و از آن دورترها از سفر می آیی و سرک می کشی دزدانه، بی خبر به هر خانه به هر بستر. برو! لطفا برو ... ... و از پنجره دلدار من دلداری که صد دل از من ربوده دزدانه برده برشیشه پنجره اش نزن انگشت خوابش را پریشان نکن، در این صبح زود، اما به جای من آرام، نرم نرمک روی بند انگشتان پا بی صدا آهسته ... برو روی تختش و نرم و گرم در کنارش دراز بکش هم قد او دراز بکشف به جای من تن لخت و کشیده اش را بو کن ... با چشمان بسته ات او را ببین و او را بکش به درون بوی بهشت بوی نان بوی آب بوی نفس باد بوی زیبایی زن می دهد. نه؟ بیدارش نکن لطفا آرام و آهسته ... در بغلش گیر ... و ... آن صورت ماهش آن لب های قند و عسلش آن بشقاب چشمان کشیده اش آخ ... آرام ... آرام گفته ام بودم اما بنگر او را و آهسته که روح خدا نفهمد و حسادت نکند به بوسه هایت به جای من بوسه اش بزن ... ... ببوسش با لب های ...