پایان قصه چند گرگ و هزاران گوسفند سر به زیر ایرانی و عرب ها






توهین لباس شخصی ها به خانم فائزه هاشمی رفسنجانی
جلوتر از من، خیلی ها، نوبت شان را گذرانده بودند. نوبت به آیت الله منتظری و خانواده اش رسیده بود که سال ها قائم مقام قانونی رهبر قدرتمند انقلاب ایران بود که خون های فراوان ریخته و دستور جنایت های بی شمار داده بود اما وقتی آیت الله منتظری با آن جنایت ها همراه نشده و اعتراض کرده بود، در سایه سکوت من، تو ، ما و حمایت های علنی خیلی های دیگر ، در ایران عقب مانده فکری، عقلی و سیاسی، زیر طوفان های توهین و تحقیر مانده بودند. از ترس، بر خودشان می لرزیدند. آسایش نداشتند. نان و آبشان به رویشان بسته شده بود و خیلی از ماها خوشحال باشیم که نان و آب ما برقرار است و کسی به در ما لگد نمی زند و حتی از لمپن های حکومتی حمایت می کردیم و در در درون خود، از انتقامی که این لمپن ها -به نیابت از
ما- از خانواده آیت الله منتظری می گرفتند، شاید هم، لذت می بردیم

اما روزی، نوبت من (انصافعلی هدایت) رسید. نه در صحنه جنایتی که بر کم روا می رفت، کسی صدایم را شنید و نه کسی، به شکایت هایم در نامه سرگشاده ام به سید محمد خاتمی؛ رئیس جمهور وقت ایران تره خرد کرد. کسی صدای مظلومیت من را نشنید و همه، خاموش ماندند که هدایت دورغ می گوید و اغراق می کند

همه تصور کردند که لمپن ها تنها با انصافعلی مشکل دارند اما چنان نشد. نوبت به تئورسین های انقلاب فرهنگی هم رسید و خانواده آن ها هم از آزادی بی حد و اندازه حزب اللهی های لمپن و گرگ صفت که دست پرورده خودشان بودند، بی نصیب نماندند

دیروز نوبت داماد دکتر عبدالکریم سروش بود که لخت مادر زادش کرده بودند. ازش می خواستند تا شهادت دهد که همسرش بد کاره است. شهادت دهد که دکتر سروش آدم عوضی ای است.

همان سروشی که تا دیروز، از کنار ناله های هدایت و هزاران هدایت دیگر و خانواده هایشان بی تفاوت می گذشت و گفته ها و نوشته هایشان را باور نمی کرد، شاهد بی خدا شدن دامادش شد. همان راهی که قبل از داماد او، هدایت و انصافعلی های دیگر هم رفته بودند و خدای سروش و امثال او را در زندان و برای زندانبانان، شکنجه گران و مراجع تقلید و بی درد مقیم قم و روحانیان حقوق بگیر سازمان تبلیغات اسلامی، واگذارده بودند. همان مار لمپن حزب اللهی ها، سازمان های نام و نشان دار دولتی، داماد و دختر دکتر سروش را گزیده بودند. چون خودش را گزیده بودند، دکتر سروش نتوانست
مثل گذشته ها ساکت و آرام و متین بماند. ناله اش برخواست و از گوش هایی مدد خواست که مدت هاست نمی شنوند و نمی خواهند که بشنوند و نمی خواهند آن چه در اجتماع ما جریان دارد را بدانند و باور کنند
مادرم، از همان مادرانی که همه دارند با همان احساس لطیف مادرانه اش، وقتی قصه پر غصه سروش را شنید، "شکر خدا!" کرد و "کاش به سر همه یشان درآید"ی گفت.
نهیش کردم.
گفت: " تو در زیر شکنجه ها و دلم من در آتش سوخت و کسی صدای تو و دخترانت را نشنید. باید همه آن ها مبتلا شوند تا بدانند که وقتی کسی از درد می نالد، باید شنید. باید با دردمند، هم صدا شد. باید مصلحت را به کناری گذاشت و به یاری مظلوم شتافت



روز بعد شکایت دختران سید حسین موسوی هم رسید. آن ها هم مثل هزاران ایرانی دیگر که اسیر ظلم و ستم شده اند، یاری طلبیده اند. همان موسوی و خاندانی که یا در سکوت خود، از شکنجه های رایج در جمهوری اسلامی پشتیبانی می کرده اند و یا اگر اعتراضی می کرده، مظلوم، صدایش اعتراض او را نمی شنید


در این اواخر و مدت هاست که همه اعضای خانواده مهدی کروبی هم رنج شلاق حاکمیت را تحمل می کنند
روزی بود که خودش در مجلس، علیه آیت الله منتظری می شورید و زمانی که به دیدار جنازه آن مرحوم رفت تا شاید حلالیتی بطلبد، دختر خون به دل آن آیت الله مظلوم، او را از در راند. کروبی ها هم در سایه سکوت دیروز خود، صدایشان امروز، گوش شنوایی نمی یابند


امروز نوبت خانم هائزه هاشمی رفسنجانی است. من او را از نزدیک ندیده ام. اما برای روزنامه "زن"ش کار کرده ام. ماه ها. و برایش بارها نامه نوشته ام و ازش خواسته ام که حقوق ماهیانه من را بپردازد. هنوز که هنوز است و سال های سال می گذرد، حقوقم را نداده است. به شکایت به بی دادگاه ها تهدیدش کرده ام اما او که بزرگ شده همین سیستم ستم گر و ستم زا است، می دانست "آن که به جایی نرسد، فریاد انصافعلی هدایت" است و نمی تواند شکایت کند. چون فائزه در کجای آن سیستم بود و و انصافعلی هدایت کجایش؟

با این همه که ازش دلی پر ز خون دارم و در زمانی که حکومت و آخوندهای درباری، زندگیم را فلج کرده بودند، اجازه نمی دادند تا کاری بکنم و نانی در بیاورم و شکم کودکانم را سیر کنم، و اگر کار می
کردم، حقوقم را نمی دادند و اجازه هم ندادند (با آن که رتبه 11 دانشگاه در کنکور فوق لیسانس را داشتم) درس بخوانم، خانه و زندگیم را از من گرفتند اما من؛ انصافعلی هدایت، به پشتوانه تجربه کاریم ، شهادت می دهم که فائزه در زمان خود و در میان فرزندان مقام های ارشد سیاسی و دینی جمهوری اسلامی ایران، خط شکن بود. می خواست تا مرزهای قرمز را یکی بعد از دیگری بشکند. می خواست، زن ها را در حکومت جمهوری اسلامی ایران وارد بازی های سیاسی و اجتماعی کند و می خواست تا بخشی از حقوق انسانی آن ها را از چنگال حکومت در آورد. او می خواست کاری برای زنان و جامعه بکند. هدفش هر چه بود، برای من مهم نبود. مهم آن بود که جامعه ما از کارهای او بهره مند می شد

به فائزه، از همان زمان روزنامه "زن" توهین ها می شد اما هیچ وقت، کارشان را تا به این گستاخی، نرسانده بودند. ما، اکنون با دیدن و شنیدن این توهین و تحقیر ها، ساکت نشسته ایم . شاید هم حال می کنیم و خوشحالیم که "به ما چه؟ حق خانواده هاشمی ها است. من با خامنه ای و نظام کاری ندارم که آن ها با من کاری داشته باشند" اما فردا نوبت "تو" ، "شما"، "خود تو"، " خانواده تو" ، "دخترت" ، "همسرت"، مادرت"، "بردادرت"، "خواهرت" و "یکی از بستگانت" خواهد رسید
حال، یا بنشین و ساکت باش و یا برخیز و اعتراض کن. فرق ما و عرب ها در همین نکته و نقطه است. وقتی یک نویسنده و مترجم مصری "آیات شیطانی" را ترجمه کرد، او را برای مجاکمه به دادگاه فرا خواندند. حدود یک هزار نویسنده مصری با امضای طوماری، اعلام کردند که آن ها خودشان را در کنار مترجم آیات شیطانی می بینند و اگر دادگاه بخواهد آن مترجم را محاکمه کند، باید همه آن ها را به همان اتهام محاکمه کند. دادگاه پا پس کشید

در همین نقطه باریک است که عرب ها بر ما ایرانیان طبل تو خالی، برتری دارند. وقتی یک مغازه دار سبزی فروش، در اعتراض به سیاست های اقتصادی دولت، خودش را در خیابان آتش می زند، همه عرب ها بیرون می ریزند. همه قیام می کنند و به خانه هایشان برنمی گردند تا حکومت را به زانو در می آورند

وقتی یک ملت عرب لیاقت داشتن دموکراسی و آزادی را از خود نشان می دهد، دیگران می گویند: چرا ما از آن خقوق انسانی برخوردار نشویم؟
برای همین هست که آن ها سر و گردنی از ما بالاترند

همه عرب ها، در همه کشورهای عربی، در پی هم و سلسله وار، از خانه هایشان بیرون می آیند. دولت هایشان را به زیر می کشند. وقتی هم به میدان مبارزه و حمایت از هم می آیند، همدیگر را در نیمه راه، تنها نمی گذارند. جان خود را به گوشه امن نمی برند. زندان و مرگ در راه آزادی، دموکراسی و حقوق برابر را به جان می خرند

اما ما ایرانی ها جز خودستایی چه ....؟ هنر در نزد ماست.... خیلی سیاسی هستیم ... از ملت های منطقه ... با شعورتر ... عاقل تر ... با فرهنگ تر ... تاریخ پر بارتر ... سکولارتر ... "تر" ما بر همه "برترها"ی جهان برتری دارد اما در واقعیت های زندگی سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی، طبل تو خالی هستیم

خامنه ای، ویژگی های روحی و راوانی ایرانیان را خوب می شناسد. می داند که ایارنیان هنوز آزادی و اهمیت آن را نشناخته اند. هنوز نمی دانند دموکراسی چیست؟ و ایرانیان به هم ایمان ندارند. ایرانی ها در تنهایی می میرند و از هم دیگر و خواست های عمومی، حمایت نمی کنند. آن ها از رنج دیگران اگر شاد نیستند، غمین هم نیستند و برای رهایی هم دیگر از غم مشترک، هیچ اقدام مشترکی هم نخواهند کرد
خامنه ای می داند که ایرانیان اسیر لقمه ای نانند. برای لقمه ای نان، آدم می کشند. شکنجه می کنند و از تحقیر دیگران لذت می برند. اگر حکومت برایشان سخت می گیرد، نه از حکومت که از هم دیگر انتقام می گیرند و به سراغ دولت نمی روند

خامنه ای می داند که فعالان سیاسی و روشنفکری ایران، خواهان حقوق برابر در میان ایرانیان و در همه جوانب سیاسی، اجتماعی، دینی، آموزشی، زبانی، تاریخی و ... نیستند و می داند، تا زمانی که ایرانیان به همه کلیت حقوق زن، مرد، کارگر، کارمند، دانشجو، ترک، کرد، فارس، عرب، لر، بلوچ، ترکمن، گیلانی، مازندرانی ... اعتقاد و باور نداشته باشند و این اعتقاد را به شعار و فریاد تبدیل نکنند، دور هم جمع نخواهند شد
از نظر او؛ ایرانیان، گله هایی دور از هم هستند که گرگ های آزاد او ،
براحتی، هر گله ای را در مزرعه ای، در هیجان میان مرگ و زندگی، نگه خواهند داشت و ابتکار عمل را از همه ملت های ایرانی خواهند گرفت

خامنه ای، به خاطر همین آزادی بی حد و حصر نوکران گوش بفرمانش است که از بی حصر و اندازه بودن آزادی در ایران دم می زند و می گوید که در هیچ کجا دنیا لنگه آن آزادی که در ایران داده شده، پیدا نمی شود و دیگر ملت ها به اندازه ملت ایران آزاد نیستند
راست می گوید. تاییدش می کنم. در هیچ کجای دنیا، نوکران و مستخدمان حکومت و لمپن های استخدامی دولت و تشکیلات های وابسته به دولت، به اندازه ایران در سرکوب خواست های مردم آزاد نیستند. در ایران، هر نوع آزادی برای لمپن های حزب اللهی، برای پاسداران رسمی سپاه پاسداران، برای "بله قربان" گویان و چاکران "آقا"، برای مقلدان مراجع درباری، برای فرزندان مقام های حکومتی و ... وجود دارد

در سایه حکومت لمپن ها در ایران، همه ما سهم خود را به نوبت، خواهیم گرفت

اگر چه از هاشمی رفسنجانی خوشم نمی آید اما به نوبه خود، متاسفم! خانم فائزه من بسیار متاسفم که وحشی های دست پروده خامنه ای، به یک زن در ایران توهین کردند. من به نوبه خود شرمگینم که ریش داران بی ریشه ایرانی و همجنسان من ، به شما توهین کرده اند. من، از مرد ایرانی بودنم و رفتاری که با یک زن در ایران می شود، خجالت می کشم









من؛ همه آن خاطرات تلخ گذشته که فراموش کردنش، از نوشیدن جام زهر
تلخ
تر است را فراموش می کنم و با شما در ستیز با این جانیان لمپن، در یک صف هستم و با شما همپیمان هستم تا لمپنیزم دولتی و غیر دولتی را در ایران از ریشه برکنیم

بیایید دست در دست هم دهیم، این ملک را کنبم آزاد!!!پ

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر