آیا پانفارسیسم و پان ایرانیسم "آزادی تفکر" اساتید ایرانی را نکشته است؟


من، مدتی است، به این‌نتیجه رسیده ام که روح زبان فارسی،  روح تک تک کلمه های این زبان، بطوری بیمار و مسموم شده است که انسان مانوس به این زبان را بیمار کرده و به نوعی از فلج فکری مبتلا می سازد و توانایی انتقاد را از انسان می رباید.
فرقی هم نمی کند که آن فرد مبتلا به فلج فکری استاد دانشگاه با تحصیلات عالی از داخل یا خارج از ایران باشد یا حقوقدان،  روزنامه نگار، روشنفکر، سیاستمدار یا منتقد حکومت باشد.
تکلیف مردمان عادی کوچه و بازار با وجود بیماری آن دسته های مرجع اجتماعی روشن است.
همه کسانی که صفات مطلق "زبان فارسی، شیرین ترین زبان" یا "ایران بهترین کشورها" یا ایرانی، باهوش ترین انسان ها" و "..." را بکار می برند، حامل آن بیماری روانی-فکری و قضاوتی هستند که با واقعیات اطرافشان در تماس نیستند و از جهان خارج بریده شده اند.
چنانکه حوزه ها و ملاها هم بخاطر سیستم آموزشی و تربیتی خاصی، همان بیماری فکری را در میان محصلان دینی گسترش می دهند. چرا که خود ملا بودن، همنشینی با زبان و سیستم ملایی، با مدرسه و کتاب های آن ها، نوع تعلیم و تربیت، تبلیغات و تقدسگرایی دینی، تاریخی و ... آزادی تفکر و توانایی و استعداد انتقاد در آن ها را می کشد.
یعنی هر دو سیستم دانشگاه و حوزه علمیه، دو لبه قیچی سیستم آموزشی و تربیتی ایرانی هستند که  تفکر انتقادی در محصلان را فلج می کنند. چرا که بجای تلقین و تزریق روح علمی و بدون تعصب به انسان ها، شخصیت فکری و روحی دانشجویان را با تعصب خاص پانفارسیسم-پان ایرانیسم شکل می دهند.
در نتیجه، هر دو سیستم دانشگاهی و حوزوی، دانشجو و طلبه را به یک مجسمه زنده با تفکر جامد و متعصب به آنچه به او تزریق کرده اند، در می آورند و توانائی انتقادکردن را از او گرفته اند.
برای همین است که هم ملایی که از حوزه در می آید و هم دانشجویی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شود، هم اساتید هر دو سیستم آموزشی و تربیتی، عمدا، هم نمی خواهند و اگر هم‌ بخواهند، نمی توانند آن زنجیرهای تعصب یادگرفته و بسته شده به دست و پاهای فکرشان را بگسلند.
هر دو سیستم، مانند لبه های قیچی، توانایی، استعداد و پتانسیل آزادی تفکر که در توانایی نقد متبلور می شود را فلج کرده یا کشته اند. برای همین است که در چند قرن اخیر نه از حوزه ها و نه از دانشگاه ها تفکری بیرون نیامده است.
لذا، ذهن و تفکر ذهنی اغلب کسانی هم که در ایران به مدرسه رفته اند، به زبان فارسی چیزی آموخته اند، تخصصی گرفته اند، تحت تاثیر رادیو، تلویزیون، فیلم، سینما، تاتر، روزنامه و مطبوعات و دیگر رسانه های جمعی فارسی زبان قرار گرفته اند هم نسبت به درجه ارتباط با آن زبان و سیستم آموزشی و تربیتی،  بیماری فکری گرفته اند. 
عمق این بیماری در میان کارمندان هر دو سیستم آموزشی بیشتر است و هر چه رتبه کارمندی در آن ها بالاتر باشد، بیماری و ناتوانایی تفکر انتقادی شدیدتر دیده می شود یا فرد خودش را بیمار نشان‌می دهد تا بتواند جایگاه خودش در سیستم را از دست ندهد.
وقتی جوانان، برای تحصیل و تخصص، به کشورهای دیگر می روند،  هر چه بیشتر از سیستم ایرانی دورتر می مانند، گر چه در مقابل تغییر مقاومت می کنند اما بتدریج، از عمق بیماریشان کاسته می شود ولی زمانی که به ایران برمی گردند و دوباره وارد همان سیستم می شوند، بطور اتوماتیک، عقب گرد کرده یا خودشان را به بیماری می زنند تا در سیستم بیمار، جایی برای خودشان باز کنند. دوباره به همان انسان جامد فکری و فاقد توانایی تفکر انتقادی و مجسمه وار بدل می شوند.
برای نشان دادن این بیماری، به سراغ یک مصاحبه در روزنامه همشهری با جناب دکتر ناصر فکوهی؛ استاد دانشگاه که هم انسان شناس است و هم جامعه شناس و هم منتقد مشهور می رویم. این مصاحبه در ۱۹ آبان ۱۳۹۸ چاپ شده است.
در این‌ بررسی، آقایان
جناب مهین سرخوش؛ متفکر و منتقد بلوچ
جناب محسن رسولی؛ متفکر و منتقد قشقایی الاصل
دکتر محمدرضا ستوده؛ متفکر و منتقد از تورکان خمسه
مهمانان و همراهان این دیالوگ هستند.



Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر