آيا اين روزنامه‌نگار زندان كشيده ، فراموش شده است؟


آيا اين روزنامه‌نگار زندان كشيده ، فراموش شده است؟


انصافعلی هدايت

سه‌شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲

Hedayat222@yahoo.com

0098 - 411- 281- 4138
0098 – 913 – 412 - 2384


محمد شوری يكی از روزنامه‌نگاران ايران است كه 18 ماه از عمر او در سلول‌های انفرادی جمهوری اسلامی سپری شده است. اما هيچ روزنامه ، مجله ، خبرگزاری داخلی يا خارجی ، راديو و تلويزيون داخلی يا خارجی از او نامی نبرده است. او نه تنها در زندان‌ها مانده ، بلكه در دوران آزادی ، «كار» دلخواه خود را از دست داده است. او خانواده‌اش را از دست داد. دست به دامن مسئولان ريز و درشت جمهوری اسلامی شد و به آنان نامه نوشت. به هر كس كه می‌شناخت ، نامه نوشت تا شايد گره از مشكلش ، باز كنند. دريغ از اين كه...

هيچ مقامی جوابش را نداد... زندگيش فلج شد. گويا قسم خورده بودند ‌، او را « روباه » صفت كنند و به تملق و چاپلوسی وادارند. او روباه صفت نشد و برای سير كردن شكمش به هر كاری دست زد. تا با قرض از ديگران ، اتومبيلی خريد و به مسافركشی پرداخت.

اين در حالی بود كه اغلب همكاران سابق او ، وزير و وكيل شده بودند ولی هيچ كس سنگی از جلو پای او برنداشت. او بخشی از سرنوشت خود را نوشت و برای چاپ آن ‌، از وزارت ارشاد مجوز گرفت اما هيچ ناشری حاضر نشد تا «حرف‌های زدنی و نوشته‌های نوشتنی - از يك نويسنده و روزنامه‌نگار اصلاح طلب مسافر كش» را چاپ و منتشر كند. خود او به تكثير كتابش به طريق ريسوگرافی پرداخت اما تلسمی كه خوانده شده بود ، نشكست و هيچ كتاب فروشی، كتاب او را نفروخت. او خود به فروش كتابش در اجتماعات روزنامه‌نگاران پرداخت.

محمد شوری ، در «حرف‌های زدنی و نوشته‌های نوشتني...» با محافظه كاران هيچ كاری ندارد. او در اين نوشته اش به بی توجهی‌های محمد خاتمی ، موسوی خوئينی‌ها ؛ مدی مسئول روزنامه سلام ، انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايران ، كميسيون حقوق بشر اسلامی ، دادگاه ويژه روحانيت و... پرداخته است.

با اين حال ، باز هم كسی صدای او را نشنيده است... محمد شوری بعد از 4 سال در به دری ، كمتر از 2 ماه پيش در دادگاه انقلاب محاكمه شد. اكنون در انتظار حكم قاضی دادگاه انقلاب نشسته است.

من پس از گفتگو با اين همكار سابق خودم در روزنامه سلام (راهی را كه من از سال 1375 می‌روم ، او در 4 سال گذشته می‌رود) نگاهی به كتاب او انداخته ام تا شايد مشكل او حل شود. گر چه مشكل من هم حل نشده است و كچلی سر كچل ديگر ، دوا می‌كند. (كوری عصا كش كور دگر)

در زير بخش هايی از سخنان و نوشته‌های يك روزنامه‌نگار مستقل را ‌(از كتابش ) می‌خوانيد:


محمد شوری

جناب حجت الاسلام والمسلمين آقای سيد محمد خاتمی!

رياست محترم جمهوری اسلامی ايران؛


نام من محمد شوری است. يك نويسنده و روزنامه‌نگار هستم. از جمله افرادی هستم كه به ايده‌ها و نوع بينش و تفكر حضرت عالی قرابت و نزديكی دارم و در اصطلاح امروزی ، جزو طيف «روزنامه‌نگاران اصلاح طلب» محسوب می‌شوم.

اين كتاب ، گفت و گويی است صريح - و البته در حد مقتضيات زمان كنونی - با جناب عالی ، در جايگاه رئيس جمهور اسلامی ايران.

شرحی مبسوط و مجمل از مفصل سرنوشت روزنامه‌نگار و نويسنده‌ای است كه خود در دايره «اصلاح طلبان» قرار دارد. اما به دلايل خاص و شرايط سياسيش و نيز برندگی و تيزی قلمش ، مواجه با موانعی ناحق و غير قانونی و جفايی نابرابر و... شده است.

در اين كتاب ، علاوه بر تحرير اندكی ناچيز از ظلم فاحشی كه بر اينجانب رفته است و هم چنان ادامه دارد ، تو خالی بودن ، كاذب بودن و بی ريشگی برخی از شعارهای اصلاح طلبانه و... به نقد كشيده شده است. بين جفا و ظلمی كه بر اينجانب رفته است و قطب بندی‌های موجود سياسی و شعارهای داده شده ، ارتباطی معنوی و ملموس وجود دارد. و من ، خويش را تجسم و نمونه عينی اين تناقض و تضاد می‌دانم.

اينجانب متولد فروردين ماه سال 1340 هستم. از سن 14 سالگی با افكار مرحوم شريعتی از طريق مطالعه جزوه‌های دست نويس و نوارهای سخنرانی ، آشنا شدم و حضرت امام خمينی (ره) را از رساله اش و آن چه در پيرامون ايشان گفته می‌شد ، شناختم. از همان سنين نيز وارد فعاليتهای فرهنگی - سياسی شدم.

آقای خاتمی!

اينجانب طی يك نامه خصوصی به آقای موسوی خوئينی‌ها ؛ مدير مسئول روزنامه سلام ، عضو مهم و كليدی مجمع روحانيون مبارز و عضو مجمع تشخيص مصلحت ، گوشه‌ای از احوالات و سوابق خويش را برای ايشان تحرير كرده ام. چنان چه خود ايشان مايل باشند ، جهت مطالعه حضرتعالی ، رونوشتی از آن را تقديم می‌دارند.

اما برای آشنايی خوانندگان {در اينجا} تنها به گوشه‌ای از سوابق پس از انقلاب اكتفا می‌كنم:

به لحاظ سياسی - فكری ، در طيف و حوزه «آيت الله منتظری» قرار دارم و به لحاظ شغلي- كاری ، در ارتباط در جريان «سيد مهدی هاشمی» فعاليت می‌كردم.

در سال 1365 همراه با جريان سازی‌های سياسی در خصوص «پروژه آيت الله منتظری» ، با مطرح كردن «جريان سيد مهدی هاشمی» ، بنا به فرمان صريح امام خمينی ، بازداشت و زندانی شدم.

اين دستگيری بر خلاف پيام 8 ماده‌ای امام خطاب به قوه قضائيه و نيز دستور ايشان مبنی بر رعايت كمال انصاف بود.

16 ماه زندانی بودم كه 8 ماه آن را در زندان توحيد ( كميته ضد خرابكاری رژيم شاه ) و 8 ماه ديگر را در زندان اوين ، در بند تازه تاسيس« ويژه روحانيت » عمر من تلف شد. از اين مدت ، 240 روز را به صورت انفرادی در سلولهای تنگ ، تاريك و غير بهداشتی بودم و الباقی نيز به صورت جمعی ، در سلولهای مخصوص يك يا دو نفره سپری شد.

در اين مدت بر من چه گذشت ، شرحش مثنوی 80 من كاغذ است. در زندان بنا به دلايلی (!) بيمار شدم. از ناحيه گردن ، نيازمند جراحی شدم.

دو روز مانده به آزاديم (مرخصي) طی يك محاكمه چند دقيقه‌ای (كه دادستانش آقای محسنی اژه‌ای ؛ رئيس فعلی دادگاه ويژه روحانيت بود) و حاكم شرعی (قاضي) كه نمی‌شناختمش ، با قرائت كيفر خواستی كه هيچ گاه آن را نه ديده بودم و نه خوانده بودم ، محكوم شدم!

اين آزادی در 2 / 12 / 1366 صورت گرفت. پس از مداوای بيماری و بيكاری ممتد ، برای امرار معاش ، به كارهايی از قبيل دست فروشی ، ويزيتوری لباس و از جمله كراوات! كار در كارخانه سنگ بری و مسافر كشی روی آوردم! بعدها با تاسيس روزنامه سلام به استخدام رسمی آن ، در آمدم.

نحوه استخدامم در روزنامه سلام نيز خود شرح مفصلی دارد. اما كوتاه سخن اين كه: شرط مهم و اصلی استخدامم در سلام ، عدم كار سياسی و از جمله ننوشتن بود!


از مسافر كشی به سلام ، از سلام به مسافر كشی!


قبل از ورود به كار حرفه‌ای در عرصه مطبوعات ، مسافر كشی می‌كردم. پس از تعطيلی روزنامه سلام - غير از دو ماه زندان ، سه ماه كار در مطبوعات و بيكاری ـ مدتی است كه دوباره مسافر كشی می‌كنم و البته اين از يمن دوم خرداد 76 است!!

كار اينجانب در روزنامه سلام اجرايی بود. اما در يك مقطع كوتاه ، اجازه داده شد مطالبی - آن هم صرفا اجتماعی و بدون ذكر نام نويسنده - نگارش كنم. اما اين روند طولانی نبود و به دلايلی از نوشتن باز ماندم! ليكن با فضايی كه مدتی قبل از دوم خرداد 76 به وجود آمد ، اين اجازه را يافتم كه مطالبی چه با نام اصلی و چه با نام مستعار و يا بدون ذكر نام خودم ، در ر.زنامه سلام به رشته تحرير درآوردم.

در مرحله اول عمده موضوعات نگارشی اينجانب غير سياسی بود. از جمله: اندر خم مفروضات مطالعه (سلام 9/10/72) ، دغدغه‌های شغلی (سلام 30/10/ و 2 و 3/11/72) ، آيا برای شما هم وقت طلاست؟ (سلام 17/3/73) ، گشتی در كهكشان گوتنبرگ (سلام7/4/73) ، كتاب ، تنها دوست با وفای انسان (سلام 9/10/72).


بر خورد چكشی!


بر خلاف شعارهای جبهه اصلاح طلبان ( دوم خردادی‌ها ) مبنی بر آزادگی و آزادمنشی و... اين جانب كه به اصطلاح در حوزه و طيف آنان قرار داشتم ، به لحاظ سوابق سياسی و استقلال نفس در تحرير قلم و عدم جانبداری كوركورانه از يك جريان سياسی ، بز اخفش نشدن و از آن جايی كه در طول زندگی سياسيم ، از بيت المال رانت خواری نكرده ام و از اين طريق ، كيسه اقتصادی برای خودم ندوخته ام و مدارج تحصيلی - علميم را با رانت خواری علمی! بالا نبرده ام ، مورد جفا و برخوردهای چكشی قرار گرفتم.

اولين برخورد چكشی و علنی! از ناحيه مدير مسئول سلام در ارتباط با چاپ گزارشی از اينجانب با نام «خط قرمز» بود.

اين گزارش منجر به اين شد تا با انتشار يك يادداشت از سوی ايشان در پاسخ به پرسشی از خوانندگان سلام (!) در ستون پاسخ‌های ويژه «ستون الو سلام» رسما ممنوع القلم شوم.

اما بنده توانستم در مطبوعات و نشريات ديگر ، نسبت به گذشته ، مطالب بيشتری را تحرير كنم. ولی زنجيره ای! بودن مطبوعات در جمهوری اسلامی و دست‌های مرموز آن ، باعث شد از نوشتن در آنجاها هم محروم شوم. آن روند ، اكنون نيز ادامه دارد...

سرانجام عصر روز 16/4/78 روزنامه سلام به دستور دادگاه ويژه روحانيت تعطيل شد. درست بعد از ظهر 17/4/78 (بيست و چهار ساعت بعد ) ، من ، در منزل و توسط مامورين وزارت اطلاعات ، بازداشت شدم.

دو ماه در حبس انفرادی در سلولهای زندان توحيد ( كميته ضد خرابكاری رژيم شاه )بودم. سپس آزاد! شدم.

بديهی است ، انجمن صنفی مطبوعات كه من عضو آن هستم - چه جرمم مطبوعاتی باشد و چه نباشد - بايد موضع گيری می‌كرد. اطلاعيه می‌داد. پرس و جو می‌كرد. همان طور كه برای ديگران كرده است و می‌كند! اما برای اينجانب هيچ كاری صورت نداد!؟ اين در حالی بود كه نصف بازجويی‌های من به بررسی و تفتيش نوشته هايی كه به چاپ رسانده بودم ، گذشت!

پس از آزادی ار زندان ، برای تصفيه حساب با روزنامه سلام، به دفتر آن رفتم. پس از 9 سال كار شبانه روزی ، پس از دوندگی بسيار ، متوجه شدم: نه تنها مديريت آن هيچ گونه ارفاق و عنايتی ويژه در حق من نكرد. بلكه به كمترين وجه قانونی از حقوق قانونی من بسنده كرد. حتی مبلغ 40 هزار تومانی كه در ايام بازداشت به خانواده من داده بودند را از كل وجه قانونيم باز پس ستاند!

پس از اشتغال كوتاه مدت در روزنامه بيان و عصر آزادگان كه هر دو نيز عمر نكردند و نيامده رفتند!! تا به امروز از داشتن شغل اصلی خود كه همان روزنامه نگاری است ، محروم هستم. در حالی كه اكثر همكاران من يا به سر كار خود برگشته‌اند و يا از قبل ، شغل ثابت و مكفی داشته اند! البته داستان روزنامه‌نگاران بيكار هم ، قصه‌ای خواندنی دارد!...

با اين حال ، هيچ گونه مساعدت و همياری از سوی انجمن صنفی مطبوعات در حق اينجانب نشد و من بيكاری كشنده‌ای را سپری كردم.


نامه نگاری‌های اعتراضی!


اكنون و بعد از مدت‌ها بيكاری با خريد يك اتومبيل - آن هم با پول ديگران! - مسافر كشی می‌كنم. از شغل اصلی و حرفه‌ای خود كه روزنامه نگاری است ، محروم هستم. اين در حالی است كه اكثر روزنامه‌نگاران دارای شغل اصلی غير از روزنامه نگاری بوده‌اند و هم اكنون نيز هر دو را دارند. لذا در راستای احقاق حقوق قانونی خود مكاتباتی را برای روشن ساختن پرونده ساخته شده ، بازگشت به كار حرفه‌ای ، نيز تامين امنيتم در خروج از كشور ، همچنين برای ثبت در تاريخ و برای آيندگان ، به صورت نامه نگاری ، برای مسئولين و شخصيت‌های ذی نفوذ و صاحب قدرت مكتوباتی را ارسال كردم.

اولين مكتوب را برای آقای محسنی اژه‌ای ؛ رئيس كل دادگاه ويژه روحانيت نوشتم.

در اين نامه قيد شده بود: حبس وسايل شخصی و خصوصی اينجانب مثل شناسنامه ، گواهی نامه و پاسپورت ، عكسهای خانوادگی و... هيچ ارتباط ماهوی با هيچ جرمی ندارد. خواستار باز پس گيری آنها شدم.

در همين مدت: يك نامه تقريبا سرگشاده برای آقای خاتمی به عنوان رئيس جمهوری نوشتم.

در آن ، گوشه‌ای از وضعيت خود را شرح دادم. دفتر ايشان طی يك پاسخ رسمی و مكتوب از قول ايشان نوشتند: «آقايان وزيران ارشاد و دادگستری بررسی كنند. » اين بررسی هنوز ادامه دارد!! و علی الظاهر تا يوم القيامه...!! در حالی كه در اين مدت ، يك وزيرش استعفا داد و زير ديگرش به لحاظ ماهوی كاری نمی‌تواند انجام دهد!

بعد از مدتی در تاريخ 14/8/79 نامه‌ای سرگشاده به رياست محترم قوه قضائيه: آقای هاشمی شاهرودی و تحت عنوان «استرجاع به پيشگاه عدل الهی» نوشتم.

گفتنی است: آن فردی كه در دايره تحويل نامه‌ها است كه وظيفه اش ثبت و تحويل گرفتن شكايات مردم است ، از گرفتن نامه من خودداری كرد و اذعان داشت: بايد مشكل خود را با من در ميان بگذاری!!

از همين رو و با پيش بينی چنين امری ، از قبل آن نامه را برای رياست قوه و معاون اول ايشان: آقای هادی مروی با نمابر ارسال كرده بودم. اين نامه سرگشاده به خيلی از جاها رونوشت شد. از جمله به سازمان حقوق بشر اسلامی و كمسيون اصل 90 مجلس شورای اسلامي.

در تاريخ 19/9/79 كميسيون حقوق بشر اسلامی (اداره امور حقوقی و پيگيری شكايات مردمی) طی پاسخی كتبی به اينجانب اذعان داشت:

«علی هذا ، مقتضی است ، نسبت به اعاده كار سابق و يا تقاضای استخدام در ارگانی كه نياز به تخصص و كار شما دارد اقدام نموده و مراتب را به اين اداره منعكس نماييد تا بررسی و عندالزوم از مساعدتهای ممكن بهره مند گرديد.
اينجانب در تاريخ 25/9/79 با يك مكتوب مضاعف ، به شرح و ادای توضيحات بيشتر پرداختم و البته با توجه به تحليل شخصی خودم از اوضاع سياسی و سوابق كارگزاران كميسيون حقوق بشر اسلامی و پيوند فرزند - پدری آن با قوه قضائيه! و... نوشتم:

«می دانم كه حقوق بشر اسلامی و هكذا امثال آن ، تنها در حد شعار است وگرنه بنده آن عريضه را با عنوان «استرجاع نامه» برای قوه قضائيه نگارش نمی‌كردم» و اضافه كردم: اميدوارم مفهوم كلمه «استرجاع» را بدانيد!





Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر