از بردگی عادات تا آزادی و آزاد زیستن من و تو





قبل از همه چیز، من به نوع نگرش و نگاه شما به مسایل, نیاز دارم تا اندیشه های شما را بشناسم. چرا که من، به گوشت و پوست و مدرک تحصیلی، نژاد، رنگ، دین و ... آدم ها، اهمیت چندانی نمی دهم.
مهم، آن چیزی است که در افکار انسان هاست. همان اندیشه هایی که حتی در برخی از مواقع، از نزدیکترین افراد به خودمان هم پنهان می کنیم.

یعنی "انسانیت" ما، زندانی قفس های(نگرانی ها، ترس ها، امیدها، منافع، مضرات، طمع ها،  آداب، رسوم،  دین، عرف، قوانین، قصاوت دیگران، تعصب هاو ... ) درون ماست. آن چه می تواند آن را از زندان و شر من زندانبان آزاد کند، سخن گفتن، نوشتن و رفتار ماست ولی در اغلب موارد، سخنان، نوشته های سانسور شده و رفتارهای محتاطانه و منفعت طلبانه ما هم نمی توانند انسانیت ما را از زندانی که خودمان و مصلحت اندیشی ها و تحدیدات و ترس های اجتماعی به ما تحمیل کرده اند، آزاد سازند و ما به تدریج، انسانیت خودمان را قربانی روزمره و زندگی در مثلا رفاه و کمی از بهره مندی اقتصادی، می کنیم.
مگر این که اراده کرده و خود  خودمان آن را با بیان و قلم خودمان رها کنیم. تسلیم سانسور و خود سانسوری ها و محدودیت های تحمیلی از طرف اجتماعمان نشویم.
انسانیتمان، تنها در این شرایط است که رشد می کند و جامعه انسانی به پیش می رود. در تاریخ بشر، تنها چنان انسان های تا حدودی به آزادی و آزادگی دست یافته توانسته اند به پیشرفت بشر در هر کدام از جوانب حیات بشری کمک کنند.

اگر جسارت "خود بودن" و "خود زندگی کردن" را داشته باشیم و خود را قربانی منافع کوتاه مدت خود نکنیم، خود را همان طور که در خلوت درونی خودمان هستیم، نشان و نمایش خواهیم داد.
در این صورت هم انسان ها ما را همان طور که واقعا و در درون خودمان هستیم و بدون نیاز به ماسک های مورد قبول اجتماعی، زندگی می کنیم، خواهند شناخت و تصمیم خواهند گرفت که آیا دوست، شریک و همسر ما، همراه و همسفر ما باشند یا نه؟

در این صورت است که ما هم اسیر زنجیرهای دینی، اجتماعی، عرفی، قراردادی و قانونی و حتی تاریخی نخواهیم شد. آزادی انسان در این صورت، تامین خواهد شد و تا زمانی که انسان به این مرحله از امنیت فکری و اجتماعی نرسیده است، سخن گفتن از آزادی و آزادگی حرف و حدیث خالی، بیش نیست که برای فریب دیگر انسان هایی که آن ها هم به نوبه خود دیگران را فریب می  هند و این سلسله تداوم می یابد، گفته می شود.

من تصور و فکر می کنم، باید برای آزادی در مفهوم حقیقی آن تلاش کنیم. این تلاش می تواند از خود هر فرد برای خود زیستن وی، آغاز شود و به کل جامعه سرایت کند و دولت و تشکیلات دولتی را هم به خواست و اراده انسان برای "آزاد بودن انسان" و "آزاد زیستن انسان" مجبور کند. چون دولت ها، تافته جدا بافته ای از افراد جامعه نیستند. اگر چه رفتار و تصمیمات دولت ها  حیطه نفوذ بسیار گستر ه ای دارند. لذا باید من و تو تلاش کنیم تا در این شرایط بدون آزادی، تا حد ممکن و حداقل برای خودمان، زندگی در آزادی و آزادی در زندگی را تجربه و زیست نماییم.

من برای شخص شما و دوستانم که این سطور را می خوانید، این قدر ارج و قیمت قایلم که افکارم را لخت و مادر زاد، تقدیمتان می کنم. خودم را اسیر قیود و منافع فردی و یا اجتماعی نمی کنم تا بتوانید در باره منی که جز اندیشه ها و رفتارهایم نیستم و پس از مرگم هم به نیستی ابدی خواهم پیوست، قضاوت کنید و من را همان طور بشناسید که هستم و تلاش می کنم تا خودم را نشان دهم.

گر چه  واقعیت آن است که ما انسان ها، در طول زندگی چند ساله خودمان، به خیلی از چیزها، رفتارها و افکار ضد آزاد زیستن، بطور غیر قابل تصوری عادت کرده ایم و آن رفتارها و اندیشه ها را قبول و عین وجود خودمان تصور کرده ایم و به آن ها تعصب داریم.
چرا که ما انسان ها، محصول تاریخ و تغییر و تحول تاریخ و عادت های فردی و اجتماعی خودمان و جامعه هستیم و به دشواری می توانیم پیله هایی را که دیگران: خانواده، دوستان، همسالان، آموزش های رسمی و غیر رسمی، کتاب ها و روزنامه ها و رسانه های رنگارنگ، گروه های مرجع رسمی و دانشگاه ها و رهبران فکری و اداری و اجتماعی ایجاد کرده اند و حتی ما را به زور سرنیزه قانون و ترس از تنبیه، به آن ها عادت داده اند، رها شویم.
شاید تا چنان آزاد زیستنی، نتوانید مرا و انسان  را بطور کامل و لازم و شایسته انسانیش بشناسید ولی تا حدودی هم که شده، شما من را با افکار و اندیشه ها و رفتارم بهتر  خواهید شناخت.

من هم بنده و برده مقید به انواع قیود و شروط عادت و تعصب به عادات هستم ولی باز هم تلاش می کنم تا آن جایی که می توانم، انفجار نور و افکارم در تاریکی های درونی و بیرونی را در افق های دور دست انجام دهم تا عادات و رفتارهای ضد آزاد زیستنم و ضد انسان زیستنم را روشن کند تا صریح و روشن باشم تا هم خودم از آزاد زیستن خودم لذت ببرم و هم شناخت من برای هر کسی که بخواهد، سهل و آسان شود.

برای همین هم، تصور می کنم که شناختن من که فرزند زمان و مکان و شرایط این دو هستم و هر لحظه هم در تلاش تغییر خودم از گذشته ام هستم، از همه انسان های روی زمین، ساده تر و راحت تر خواهد بود.
چرا؟
چون تلاش می کنم، بخاطر منافعم، آزاد زیستن خودم را نابود نکنم. برای همین هم خودم را مخفی نمی کنم و دنبال منافع خاصی هم که دیگران هستند، نیستم.

نه پول و پله ای برای از دست دادن دارم که نگرانش باشم و نه دست طمعی برای گرفتن پول و پله دیگران دراز کرده ام. با این حال اعتراف می کنم که من هم برده ام. برده افکار خویشم. من، افکارم را تغذیه می کنم و افکارم برای هر چه آزادتر زیستن  من و عمیق تر شدن آزادی واقعیم، کار می کنند. تا زمانی که من و افکارم، زنده ایم، برای زنده ماندن هم، کار و تلاش خواهیم کرد تا بین من به عنوان انسانی که می تواند و باید آزاد زندگی کند و گیاهان که بنا به دانش امروزین ما نمی توانند آزادگی را مانند ما تجربه کنند, فرق باشد.

نظر شما چیست؟

اگر مطمئن بودم که واقعا آزاد و برای آزاد شدن خودتان تلاش می کنید، و حداقل، درصد اندکی هم که شده، اراده کرده اید تا من را بشناسید و تلاش بکنید تا با شناخت من، تصمیم نهایی مثبت یا منفی خودتان را بگیرید، می توانستیم در باره همه چیز زندگی انسان در روی کره زمین، با هم افکار و اندیشه هایمان را مبادله کنیم اما مطمئن نیستم که شما چه قصدی دارید و در زیر کدام نقابی حرکت می کنید؟

در ضمن، من از کسانی که افکار انسان های خوبی که تسلیم اندیشه های غلط پدر، مادر، دوست، همکار، شریک، همسر، رئیس، معلم و استادان و ... و خودشان را به دیگران وقف کرده اند و با افتخار هم تصدیق می کنند و نشان می دهند که خیلی "توافق" فکری و "اخلاقی" دارند، ابدا خوشم نمی آید و بیزار هستم.
آن ها را برده های منافع خودشان می دانم که داوطلبانه می خواهند آزادی های واقعی انسانی خودشان را به مذبح و قربانگاه تاریخی و مقدس آزادی های بشری ببرند.

از آدم ها و بخصوص زنان جسور پر از اندیشه و جسارت اندیشیدن و جسارت بیان اندیشه هایشان خوشم می آید که تلاش می کنند تا "خود آزادانه یشان" را فریاد بزنند. آن زنان و مردانی که با فریاد بلند و حتی با عصبیت و ناراحتی،  خودشان را فریاد می زنند، از این دسته عصیانگران، خوشم می آید و آنان را می ستایم.
چون خود من، شخصیتی عصیانگر و شورشی هستم و همه عقاید دیگران (هر مقامی و رتبه ای داشته باشند) را حلاجی و جراحی و نقد ظالمانه می کنم.
یعنی در نقد  اندیشه های افراد، بسیار جسور و بی رحم هستم و اگر دوستان اندکی هم دارم، از همین قماش هستند. برای همین هم دوست چندانی ندارم تا به آنان ضرر برسانم.



انصافعلی هدایت
ترکیه
 05.03.2017

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر