ریشه های ادعاهای رهبری در حرکت ملی آذربایجان
ریشه های ادعاهای رهبری در حرکت ملی آذربایجان
یازان: يعقوب گؤنئيلي
ادیتور: انصافعلی هدایت
مقدمه : رهبران یا رهبران جمعی یک جامعه را خود افراد و یا اطرافیان آن ها انتخاب نمی کنند بلکه بخاطر صداقت در گفتار وکردار و توانائی هایشان در ارائه راه های صحیح نجات، در بن بست های سیاسی و اجتماعی، ملت را به آن درجه از اعتماد ملی به آن افراد می رساند که به طور غیر منتظره و بدون فکر و تصمیم قبلی به رهبر شدن با فشار توده مردم از پایین رهبریت به این گونه افراد تحمیل می شود.
علت علاقمندی ما به مطرح شدنمان و جلب توجه دیگران بسوی خود و انگشت نما شدنمان در چیست؟
هر خصلت و گرایشات اجتماعی ملتی، دارای ریشه ها تاریخی و در ارتباط تنگاتنگ با تاثیرات عمیق اقتصادی تاثیر گذار در آن خطه می باشد از زمانی که اقلیت ملت فارس با دسیسه و تملق حکومت ترک زبانان قاجار را ربودند و خاندان پهلوی را به حاکمیت رساندند، جهت اخته کردن ملت ترک آذربایجان به انحاء مختلف تلاش کردند تا ملت ترک را از هر نظر به عقب برانند و امکان رشد و تکامل این خطه را در تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به حد صفر برسانند تا هرگز این ملت رمق تفکر و خیال کسب حاکمیت مجدد را در سر نپروراند.
در اولین اقدامشان، فارسی را زبان رسمی کشور اعلان کردند و بالطبع، ترکی و دیگر زبان ها غیر رسمی گردیدند. چاپ کتاب ها و نشریات ترکی ممنوع گشت. این، بی رحمانه ترین عمل و رفتاری بود که با ملت ما کردند و به جرئت می توان گفت که هیچ کشور استثمارگری در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی، در حق مستعمرات خود، این ظلم - زبان مادری کشی - را روا نداشته است
جنگ جهانی دوم فرصتی را برای ملت آذربایجان فراهم آورد تا بتوانند از دست حاکمیت راسیست پارسی - پهلوی به مدت کوتاهی رهائی یابد. نفسی تازه تر کند تا اندکی به خود بیاید.
در ظرف مدت کوتاهی، در تمام شهرهای آذربایجان، خیابان های اصلی را احداث و آسفالت کرد. سینما و مدرسه های زیادی ساخت. اقدامات اقتصادی و اجتماعی را بسرعت انجام داد که با پایان جنگ حهانی دوم مواجه شد. با ساخت و پاخت قدرت های بزرگ و به خاطر همسویی منافع راسیسم فارس و روس، راه این نفس تازه آذربایجانیان را بستند.
این اقدامان هم سو، باعث بروز فاجعه لشکر کشی ارتش فارس به خاک آذربایجان جنوبی گردید. به قتل عام نیروهای نظامی آذربایجان نوپا، منجر شد و بدین طریق، حکومت یک ساله آذربایجان را که تازه داشت جان می گرفت، نابود کردند.
راسیست های نوکر مأب فارس - پهلوی، آذربایجان را به خاک و خون کشیدند. شاه تا جائی که مقدور بود، تلاش کرد قدرت رشد آذربایجان را در همه زمینه ها متوقف و مهار کند.
این نوع بر خورد با ملت ما (ملت آذربایجان جنوبی ) موجب شد که هر کس که دستش به دهانش می رسید، از آذربایجان به دیگر نقاط ایران و از جمله به مناطق فارس نشین ایران، مهاجرت یا فرار کند.
فوج فوج، به خاطر فرار از محرومیت ها و بایکوت اقتصادی که حکومت مرکزی - تهران - به آذربایجان و مردم آن تحمیل می کرد، مجبور به مهاجرت شدند.
اکثر این مهاجران در اطراف و مناطق فقیر نشین تهران و یا حلبی آبادهای آن و دیگر شهر های فارس نشین مستقر شدند
تصور کنید؛ ملتی که زبان مادریش اخته شده، اقتصادش اخته شده، چه راهی جز فرار و مهاجرت دارد؟
بالطبع هیچ کسی با روی خوش، از مهاجران استقبال نمی کند. علی الخصوص که زبان همدی گر را هم نفهمند
خلاصه این که ملت ترک آذربایجان جنوبی چه در زمان دودمان پهلوی و چه در زمان دودمان جمهوری اسلامی تا خواست کمی قد علم کند، با قساوتی قرون وسطائی، مورد تهاجم بیرحمانه راسیسم فارس واقع شد
مهاجران آذربایجانی، در شهرهای جدید محل زندگیشان، در دفاع از حق و حقوق خودشان، به خاطر مسایل حاصل از مهاجرت؛ مانند ناآشنایی با زبان محل جدید، تازه وارد بودن، تنها بودن، نداشتن دوست و آشنا و فامیل (نداشتن حامی) همیشه در مقابل افراد بومی، کم می آوردند. همان طور که فارس ها و دیگر مهاجران به اروپا و آمریکا به همان سرنوشت مبتلا شده اند.
در نهایت، جامعه میزبان یا مهاجر پذیر با آن ترک های مهاجر می گفت "ما که به شما دعوتنامه نفرستاده بودیم."
مهاجرین هر چقدر هم که تلاش کنند (به خاطر خصلت های مهاجرت) نمی توانند در مجامع عمومی و ادارات و محل کار، با زبانی غیر از زبان مادری، از حق و حقوق خودشان دفاع کنند.
یک فرد فارس زبان، حتی با تحصیلات بسیار پائین تر از یک ترک مهاجر به شهر او، به خاطر تسلط به زبان مادریش و یا زبان اولش، شانس بیشتری برای کسب موقعیت های اقتصادی و اجتماعی دارد تا یک فرد ترک زبان که لهجه زبان مادریش را هم دارد و فارسی زبان مادری او نیست و یا زبان دوم او است.
بالطبع، ترک زبانان مهاجر به مناطق فارس نشین، در این جوامع، چندین پله پائین تر از فارس زبانا قرار می گرفتند و دقیقا، این نکته، لحظه ی شروع و پیدایش حس حقارت و خواری در میان مهاجران است.
از این لحظه به بعد است که مهاجر (ترک آذربایجانی) به رسمیت شناختنه نمی شود. لذ ا وجود ملت ترک آذربایجان هم در داخل مرزهای ایران نادیده گرفته می شود. و کار ایرانیان گره می خورد. به چند درجه تقسیم می شوند. فارس ها شهروندان درجه اول می شوند. دیگر ملت ها درجه دوم شمرده می شوند. آذربایجانیان هم در این رتبه بندی، در جایگاه شهروند درجه دوم قرار می گیرند.
در این نوع نگرش به مهاجران از طرف راسیست های فارس، تلاش ملت آذربایجان برای اثبات موجودیت و توانائی های خودشان، بی ثمر بود. فارس ها، ترک ها را هم طراز خودشان نمی دیدند. ترک ها رابه عنوان یک ملت، به رسمیت نمی شناختند. به استعداد ها و توانایی های ترک ها، اهمیت نمی دادند. همین رفتار، موجب پیدایش گره ها و عقده های در میان مهاجران و جامعه مهاجر پذیر می گشت. تحقیرها وتوهین های بی شرمانه هم باعث تشدید این گره ها و عقده ها می شد.
شاعران، روزنامه نگاران، روشنفکران، تحصیل کردگان، استادان دانشگاه ها، دانشجویان، معلمان، کارمندان دولت و مدیران، قضات، دادگاه ها و وکلای دعاوی و مجلس و سنا هم با سکوتشان، به گسترش این موج دامن می زدند.
کسانی که در چنین جوامعی، مورد تبعض قرار می گیرند، انرژی زیاد و خستگی ناپذیرغیر قابل تصوری را برای بروز عکس العمل، در وجود خودشان، ذخیره می کنند. این پتانسیل، می تواند در موقعیت ها و شرایط خاص اجتماعی خود را نشان دهد. این انرژی می تواند خطرناک تر و یا مفیدتر از قدرت انرژی هسته ای باشد. باید قدر و ارزش این انرژی را فهمید.
اما این انرژی، در جهت تخریب خود ملت انکار شده یا نادیده شده به کار نمی افتد. بلکه کام ملت مهاجر پذیر ( که در ایران، فارس ها هستند) را هدف می گیرد. ما باید این انرژی انباشته شده ی خودمان را علیه راسیسم فارس بکار بگیریم. باید آن را در جهت خدمت و در جهت رهائی ملتمان از زیر سلطه استعمارگران راسیست فارس آریائی، بکار ببندیم.
برخی از هموطنان آذربایجانی من، نا آگاهانه ، مانند کرها و کورها، با افکار عشیرتی و فئودالی، به دنبال افکار عقب مانده سانترالیزم و غیر دمکراتیک در ایران هستند. ولی همین افراد، علاقمند به ایفای رل و نقش رهبری و ریاست می باشند. همین آدم ها هیچ اهمیتی به نظرات وایده های دیگر هم وطنان قائل نیستند. چون نه گوش شنوایی دارند و نه چشم بینایی.
اینان، دقیقا، آن انرژی ذخیره شده ی حاصل از تبعیض را نا آگاهانه در جهت تخریب ملت خود بکار گرفته اند. عقاید و نظرات خودشان را وحی مُنزَل می دانند
بی توجهی به خودشان یا نافرمانی را گناهی نابخشودنی می دانند. جهت تخریب شخصیت افراد پویا با افکار مدرن و نوین، آنان را در بایکوت خبری و اطلاعاتی مطلق قرار می دهند. با نسبت دادن انواع و اشکال تهمت های ناشایست و شایعه سازی در باره آنان، در تنبیه آنان می کوشند. برای گرفتن انتقام آن بی توجهی ها، به مچاله کردن شخصیت اجتماعی آن افراد متمرد بر می خیزند.
این افرادی که خود را "رهبر" می خوانند،در پی جلب و جذب افرادی گوسفند گونه، بی اراده و بله قربان گو می گردند تا بتوانند از آنها مثل رعیت یا مهره های شطرنج، برای کسب قدرت، استفاده کنند
Comments
Post a Comment