واکاوی مفاهیم ایران
واژه یا کلمه ایران خنثی نبوده و نیست. همان طور که هیچ واژه ای بی معنی نیست. اگر واژه ای بی معنی و مدلول باشد، خلق نمی شود و در زبان خالق آن یا مردم، معنا و مفهوم خاصی را به ذهن متبادر نمی کند. هر چند که آن واژه گنگ و نامفهوم بنظر برسد، دارای معنایی هر چند ضمنی است.
ایران یک کلمه ساده نبوده و نیست. ایران یک واژه با معنی و مفهوم سیاسی-ادیدئولوژیک است. این کلمه، برای مدت های طولانی، نام یک جغرافیای خاص و معینی نبوده است و اکنون هم نیست. برای همین هم در طول تاریخ، دارای مفهوم معین و ثابتی در طول تاریخ نبوده است.
در نتیجه، مشاهده می کنیم که این واژه، در مقاطع کوتاهی از تاریخ این منطقه که غربی ها آن را خاورمیانه نامیده اند، بسان یک ابزار سیاسی-حکومتی و اداری، به خدمت یک حاکمیت در دوره ای معین از تاریخ درآمده است.
یعنی این واژه بیش از آن که مفهوم خاک و سرزمینی داشته باشد، مفهوم سیاسی و حاکمیت سیاسی داشته و هنوز هم دارد.
یعنی "ایران" به تعدادی از حکومت ها در مقاطع کوتاهی از تاریخ اطلاق می شده است. برای همین هم، گستره معنای جغرافیایی "ایران" به اندازه گستره و قلمرو آن حاکمیت در آن دوره محدود می شده است. معنای ایران، با گسترش قلمرو و سرزمین حاکم هم، قبض و بسط می یافته است.
می توانیم با ملاحظه تاریخ این واژه، متوجه بشویم که با استفاده حاکمیتی از این واژه، این واژه جانی دوباره گرفته، با بسط و گسترش سیطره آن حاکمیت، دایره معنای ایران هم گسترش می یافته و با کاهش قلمرو حاکم و حاکمیت، مفهوم ایران هم محدودتر می شده و با از بین رفتن آن حاکمیتی که از "ایران" به عنوان یک ابزار استفاده می کرده است هم، این واژه سیاسی حذف می شده است.
این واژه چنان با سیاست و مفاهیم سیاسی آمیخته بوده است که تنها در دوره های اخیر بخصوص در صد سال اخیر و با رشد پانفارسیسم و پان ایرانیسم است که کلمه "ایران" به عنوان یک نام، بر روی فرزندان دختر هم نهاده شده است.
پس ایران، جغرافیا و سرزمین معین و مشخصی با مرزهای مشخصی را در طول زمانی طولانی نمایندگی نمی کند.
فردوسی به عنوان یک پان فارس پان ایرانیست و به عنوان یک منبع نسبتا قدیمی، از واژه ایران در منظومه اش استفاده می کند اما چون "ایران" نام سرزمین خاصی نبوده و به حاکمیت ها وابسته بوده است، او نه تنها به طور دقیق، بلکه بطور تقریبی هم نمی دانسته که واژه ایران به کجا یا کجاها اطلاق می شده است. برای همین هم "ایران" را گاهی به این سرزمین، گاهی به دیگری، گاهی به این جغرافیا، گاهی به جغرافیای دیگر، به عنوان صفت سیاسی بکار برده است.
فردوسی، معمولا، ایران را به عنوان یک واژه سیاسی و ایدئولوژیک در مقابل ملل دیگر بکار می برد. مانند ایران در مقابل توران و ایران در مقابل با عرب ها. کلمه ایران در افکار فردوسی، علاوه بر رنگ و بوی سیاسی و ایدئولوژیک، معنا و مفهومی نژادپرستانه هم داشته است.
ریشه تمایلات فردوسی به ناسیونالیسم منفی سیاسی، ایدئولوژیک و به نژادپرستی را در کجا می توان یافت؟
بنظر می رسد که فردوسی، عقاید سیاسی، ایدئولوژیک و نژادپرستانه اش را از نهضت پانفارس، پان ایرانیست و نژادپرستانه "شعوبیه" اخذ کرده باشد. شعوبیه یک روش سیاسی، ایدئولوژیک و نژادپرستانه ای است که بر اساس تمایلات طبقه ای فعالان سیاسی هم عصر فردوسی و قبل از او، توسط دیوانسالاران، کاهنان، نظامیان ارشد و طبقات اجتماعی دارای امتیازهای ویژه، در دوران قبل از اسلام بوجود آمده و از آن نهضت، حمایت های مالی، مادی و فکری می کرده اند.
با آن که باور عمومی بر آن است که بخش هایی از دیوانسالاران، نظامیان، تجار، کاهنان و درباریان دوره ساسانی برای نوشتن و خواندن توانا بوده و بر سیستم اداره امپراطوری مسلط بوده اند، اما واقعیت آن است که آن ها، تاریخ، افکار دینی و غیر دینی خودشان را بر روی لوایح گلی یا سنگی ننوشته بوده اند.
آیا افکار طبقات دوره ساسانی مخالف نوشتن بوده اند؟ یا نمی خواسته اند، اسرار طبقات اجتماعی خود را در دست عموم قرار بدهند؟ آیا ساسانیان به سیستم خط دست نیافته بوده اند؟ یا فرهنگشان مخالف خط و نوشتن بوده است؟ آیا سیستم طبقاتی ساسانیان اجازه نوشتن از خود و از طبقات دیگر را نمی داده است؟ آیا خط و نوشتن نوعی کار و فعالیت اهریمنی متصور مس شده است؟ آیا زبان شفاهی، امر مقدسی شمرده می شده است؟ آیا در بین طرفداران تقدس زبان شفاهی و پیدایش زبان نوشتاری جنگی مرگ آفرین رایج بوده است؟
چرا که می دانیم، این، مسلمانان و بخصوص عرب ها بودند که بعد از اسلام، آثار شفاهی دینی، فکری، تاریخی، اجتماعی و حتی داستان ها و اسطوره های دوران های قبلی فارس ها را جمع آوری کرده اند. همین آثاری که عرب ها گردآوری کرده اند، در دورانهای بعدی، مایه مباهات و پیدایش نهضتی با نام و نشان شعوبیه شد که بیشتر هم بر جعل مصنوعی تاریخ، افکار و اندیشه ها، خود برتر بینی نژادی، سیاسی، فکری و دینی فارس ها بر عرب ها و تورک ها استوار شد که دو رقیب تاریخی فارس ها در این منطقه از کره خاکی بوده است.
با آن که مدرک تاریخی زیاد و قابل اتکایی از تاریخ ساسانیان و قبل از آن ها نمانده است اما شعوبیه و فردوسی هم، در فکر بازگشت به دوران با عظمت (!) ساسانیان بوده اند و دوره ساسانیان را عصر طلایی موقعیت سیاسی - اداری، اجتماعی و طبقاتی خودشان می دانسته اند.
می توان متصور بود که چرا شعوبیه به اتکا به آفرینش جعلیات و دروغ سازی بوجود آمده است. چرا که در اصل، شعوبیه نهضتی بوده است که طبقات دارای امتیازهای ویژه، برای کسب مجدد امتیازهای طبقاتی دوران قبل از اسلام ایجاد کرده بوده اند. امتیازهایی که با آمدن اسلام، از بین رفته بوده است.
رهبران فکری و ایدئولوژیک و مالی شعوبیه، برای رسیدن به امتیازهای مختلفی که داشته اند، با پذیرش ظاهری اسلام، از اسلام و تاریخ سوء استفاده می کنند و با مسلمان نمایی، در تخریب اسلام و تراشیدن چهره ای انسانی از زردشتیسم، فارسیسم و ایرانیسم همت می گذارند.
در دوره سلطه و حاکمیت عرب ها بر منطقه وسیعی از کره خاکی، اثری و نشانی از اطلاق "ایران" نه تنها بر حکومتی، حتی بر سر زمینی هم دیده نمی شود. چرا که چنان واحد سیاسی یا حاکمیت سیاسی وجود خارجی نداشته است که از واژه ایران برای نشان دادن حاکمیت و سلطه خود بهره برداری بکند.
اما وقتی تورک های صفوی حاکمیت را در این منطقه از جغرافیا بدست می گیرند، از مجموعه ای از چند کلمه به همراه واژه "ایران" استفاده می کنند. این ترکیب چند کلمه ای را برای بیان منطقه ای که تورک های صفوی در آن اعمال قدرت می کنند، بکار می برند.
با این حال، کاربرد "ایران" در دوره صفویه، چندان رسمی نیست و در اسناد سیاسی زیاد دیده نمی شود اما اشاره هایی در این جا و آن جا، به آن، در ترکیب با کلمات سیاسی دیگر شده است. در بیشتر موارد هم، کاربرد "ایران" جنبه اتهامی، جنگ روانی داشته و از طرف خارجی ها به صفویه نسبت داده می شد که بطور ضمنی، می خواسته اند صفویه را به فارسیسم نسبت داده و جنبه تورکی هویت آن ها را انکار بکنند.
این واژه در دوره قاجاریه بطور رسمی تری در اسناد دولتی آمده است. می توان گفت که واژه ایران، درازمنه بین صفویه و قاجاریه تقریبا جایگاهی در سیاست، نه به عنوان فکر، نه به عنوان سرزمین و نه به عنوان سیاست یا ابزار سیاسی نداشته است.
در دوره قاجاریه است که به مجموعه سرزمین هایی که تدریجا، تحت سیطره و سلطه آقامحمدخان قاجار قرار می گیرد، بطور رسمی تر و متداولتری و در ترکیب با کلمات دیگری، واژه "ایران" هم گنجانده و گفته می شود.
قاجارها خودشان را تنها شاه "ایران" نمی دانستند، بلکه خودشان را پادشاه مجموعه ای از مملکت ها یا کشورها و ملل می دانستند که تحت فرمان و اقتدار آن ها بسر می برده اند. برای همین هم سرزمین هایی را که قلمرو شاه می شناختند، در اکثراسناد دولتی و رسمی"ممالک محروسه قاجار" و گاهی هم "ممالک محروسه ایران" می نوشته و معرفی می کرده اند.
مجموعه این واژه های سیاسی یا ترکیب های سیاسی، به آن کشورها و واحدهای سیاسی تحت قدرت قاجاریه اطلاق می شوند. باز هم ایران، یک مفهوم سیاسی در ترکیب با کلمات دیگر است. ملاحظه می کنیم که واژه ایران به تنهایی کابرد و مفهوم سیاسی ندارد.
در همین دوره قاجاریه است که شاهد انبساط و انقباض مدلول و مفهوم سیاسی مجموعه کلمات "ممالک محروسه ایران" یا "ممالک محروسه قاجار" می شویم. زمانی است که مرزهای این سلسله تا قفقاز، ارمنستان، گرجستان، چچن، اینگوش، و ... می رسد ولی مدتی بعد، بخش هایی از همین قلمرو در پی جنگ های 25 ساله تورک ها با روسیه از دست سلسله پادشاهی قاجارهای تورک خارج می شود.
زمانی که به دوره سلطنت پهلوی اول می رسیم، می بینیم که وقتی رضا کودتاچی به سلطنت نشانده می شود، از واژه "ایران" به عنوان یک مشخصه سیاسی متفاوت از دوره قاجاریه، برای رسیدن به اهداف سیاسی خود استفاده می کند.
پهلوی ها و جمهوری ملایان پانفارس پان ایرانیست، حق حاکمیت ملی ملل غیر فارس در قالب مجموعه ممالک محروسه ایران را از میان برده و بر اساس اهداف سیاسی و تمرکزگرایانه خودشان، از واژه "ایران" به تنهایی استفاده می کنند تا به سرکوب نژادی، ایدئولوژیک و حتی سرکوب دینی ملل غیر فارس وجهه ای جدید بدهند و دوره پهلوی ها را با دوره حاکمیت تورک ها متفاوت نشان بدهند. یعنی، ایران، نشان دهنده پایان دوره حاکمیت تورک ها و آغاز دوره اقتدار فارس ها است..
در 1313 است که برای تبیین حاکمیت سیاسی مطلق پهلوی ها (با تاکید بر انکار حضور ملل غیر فارس و با هدف پایمال کردن حق حاکمیت ملی آن ملل) برای جغرافیایی که نسبت به دوران قاجارها و صفوی های تورک، بسیار کوچک تر هم شده است، از واژه "ایران" به تنهایی استفاده می شود.
واژه ایران (به تنهایی) سمبل حاکمیت یک قوم بر دیگر اقوام وو ملل و سمبل سلب حق حاکمیت و حقوق ملل غیر فارس در سرزمین های خودشان است. این واژه نشان نمی دهد که این سرزمین، ملک مشاع همه مللی است که در واحد سیاسی ایران زیست می کنند. بلکه مانند اسم رمزی برای قوم یا ملت مسلط است.
در گذشته ها از یک کلمه ای مانند ساسانیان، هخامنشیان، عرب ها، اسلام، خلافت، اموریان، عباسیان، آل بویه، صفویان و ... برای نشان دادن حاکمیت یک خاندان یک یک قوم استفاده می شده که نمایشگر حاکمیت یک خاندان و تعلق ملکی همه ملل و سرزمین ها به آن خاندان را خاطر نشان می کرده است. "ایران" هم همان نقش را از دوره پهلوی به بعد، برای رهبران سیاسی حاکم و فارس ها بازی می کرده و می کند. نشان می دهد که همه ملل تحت لوای این نام ایران، برده های تحت فرمان این عنوان هستند.
رهبران سیاسی ارشد دوره پهلوی ها و آیت الله ها، توسط بخشی از مردمان ممالک محروسه فقدرت نمی رسند و بر دیگر ملل، در پی جنگ یا صلحی مسلط نمی شوند بلکه قدرت های خارجی "ایران" دوره پهلوی و رهیران آن، حدود و صغور جغرافیایی آن، وضعیت سیاسی، نظامی و اقتصادی آن را تعیین و اعمال می کنند. چون رهبران و خود سیستم سیاسی ایران دوره پهلوی های فارس، فاقد هر نوع مشروعیت در نزد مردم است. برای همین هم، سرنوشتشان بسیار متفاوت از قاجار ها و صفوی ها و ... رقم می خورد.
در عین حال، پهلوی ها تلاش می کنند تا با بکارگیری واژه ایران، هم سلطه همه جانبه پانفارسیسم به ملل غیر فارس را منکر بشوند و هم بر مرکزگرایی شدید مهر تاکید بزنند، هم فکر برتری نژادی فارس ها بر دیگر ملل را استتار بکنند، هم هویت ملی و مملکتی واحدهای سیاسی قبلی را در یک قاب بنمایش بگذارند، هم بر دیکتاتوری گریزان از قانون اساسی و قوانین عادی انگشت اشارت بنهند، هم بر نوعی از ارتباط نژاد آریایی ایرانی با نژاد آریایی آلمانی تاکید موکد کرده باشند.
در نتیجه، پهلوی اول در پی مشورت های فراوانی که مشاوران از اروپا برگشته، به او می دهند، دوباره واژه "ایران" نقش سیاسی مهمی بر عهده می گیرد. باز هم می بینیم که ایران به سرزمین خاصی با ملیت ، دین، جغرافیا، فرهنگ، تمدن، زبان و ... خاص و مشخصی گفته نمی شود، بلکه بر دو سلسله خاصی از تاجداران پانفارس و عمامه داران پانفارس حاکم بر این منطقه و ملل گفته می شود.
از این دوره است که واژه ایران برای تبیین سیاسی حاکمیت مطلق پهلوی ها و ملاها بر مجموعه سرزمین های ملل دیگر و سلب حقوق و آزادی های ملی و فردی ملل غیر فارس و برای بیان برتری منافع ملی، منافع زبانی، منافع تاریخی، منافع جغرافیایی، منافع اقتصادی، منافع نظامی، منافع سیاسی و منافع ... فارس ها بر غیر فارس ها شکل متمرکزتری می گیرد.
در این مرحله از تاریخ، واژه ایران بر مفهوم برتری قومی فارس بر دیگر اقوام اطلاق می شود. اگر واژه ایران در متن فردوسی مفهومی سیاسی و نژادی در مقابل ملل و جغرافیای گنگ دارد، در دوره پهلوی ها و ملاها، واژه ایران مفهومی بسیار معین و مشخص سیاسی با مفهوم و معنای منفی پانفارسیسم یا برتری فرهنگ، زبان، تاریخ، جغرافیا، و تحقیر ملل دیگر و محکومیت ملل دیگر به تحمل حاکمیت پانفارس های پان ایرانیست پهلوی طلب در مفهوم واژه ایران مستتر است.
یعنی اگر در تاریخ، واژه ایران دارای مفهوم شدیدا منفی نبوده است و شدت منفی بودن آن کمتر بوده است یا خیلی ضد بشر دیده نمی شده، و تلاشی در جهت ایجاد نوعی از وحدت ملی در میان ممالک و ملل مختلف در دوره صفویه و افشاریه و قاجاریه داشته است، اما با آغاز دولت پهلوی ها، مفاهیم منفی در درون ایران بشدت ورم و آماس کردند تا جایی که این واژه، کارکرد متحد سازانه خودش را از دست داده، به واژه ای با مفاهیم تفرقه افکنانه و دشمن تراشانه، تحقیر گرانه و ... برای ملل غیر فارس بدل می شود.
اکنون، این واژه، همه در سطح داخلی، هم در سطح منطقه ای و هم در سطح جهانی، نه تنها بار منفی دارد، بلکه بار تجزیه طلبانه هم دارد که معنی و مفهوم تجزیه گرانه را به مجموعه پانفارس های پان ایرانیست و احاد ملت فارس تحمیل می کند. فارس ها و پانفارس های پان ایرانست، خودشان را در فکر و در عمل و در رفتار سیاسی و شهروندی و سیاست های اقتصادی و ... از دیگر ملل تجزیه شده تصور می کنند. خودشان را از دیگر ملل برتر می بینند. برای همین هم در منطقه و جهان تنها دیده می شوند.
چرا که سلطه سیاسی انحصاری و عدم مشارکت دیگر ملل در همه عرصه های زندگی فردی و اجتماعی، به فارس ها احساسی از برتر بودن، جدا بودن و بیگانه بودن از دیگران را القاء می کند.
با واژه ایران است که فارس ها و پانفارس ها مجموعه این احساسات را درونی کرده اند و بر اساس آن ها هم زیست می کنند. این احساس برتری و امتیاز ویژه نسبت به دیگران، حقی است که آن ها، از توانایی اعمال قدرت بی چون و چرا خودشان در مقابل دیگر ملل کسب کرده اند و این قدرت به آن ها حقوقی را می دهد که بر اساس آن حقوق دیگر مللی که تحت سلطه پانفارسیسم سلطنت پرست پهلوی طلب در ایران قرار دارند را بخشی از معنا و مفهوم ایران نمی دانند، بلکه آن ملل را مهاجرانی فرض می کنند که باید یک روزی که قدرت فارس و پانفارس برسد، از ایران مورد نظر خودشان اخراج کرده و به سرزمین هایی که در توهم هایشان برای آن ملل ساخته اند، خواهند فرستاد.
در نتیجه، ایران، مفهوم خودی و دیگری، ایرانی و ان ایرانی، ایران و دشمن ایران را هم در خود استتار کرده است. استتاری بسیار ناشیانه که در همه رفتارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ... این تجزیه شدگی ایران در جهان، از همسایه ها، از ملل درون این سلطه سیاسی و ... را به وضوح نشان می دهد.
مفاهیم درون ایران، ملل مختلف با فرهنگ ها، زبان ها، تمدن ها، تاریخ ها، سرزمین های و ... متفاوت را مهاجر، غیر ایرانی، عرب زبان شده، تورک زبان شده و آذری می شمارد تا آن ها را خودی ندانسته و تفکر تجزیه طلبانه پانفارسیسم را در قالب ایران، زنده نگه دارد.
بنظر نمی رسد که در میان مدت قابل مشاهده ای، همانند دو سه قرن آینده، بتوان معنا و مفهوم منفی ایران را از منفی به مثبت برگرداند یا به بی طرفی تلقیح و حامله کرد و امید بست که در آینده ای میان مدت، ایرانی با معنا و مفهومی متفاوت زاییده بشود.
چرا که مللی که در مجموعه این جغرافیا و در زیر سلطه دیکتاتوری پانفارسیسم زندگی می کنند، مجبور به محو شدن و از دست دادن همه داشته های تاریخی و تمدنی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و حاکمیتی خود به نفع پانفارسیسم و فارس ها شده اند. تجربه ذهنی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی، ادبی، زبانی، اقتصادی و ... مثبتی از ایران و فارس نداشته اند و ندارند.
خاطره ای که بتواند در بازسازی مفهوم ایرن نقش مثبتی بازی بکند، در اذهان جمعی آن ملل تحت سلطه و اشغال وجود ندارد. همه خاطره های یکصد سال اخیر، منفی و در جهت گریز از مرکز ایران، پانفارس و فارس شکل گرفته و شکل می گیرد.
این خاطرات منفی زندگی در ایران سیاسی، خودشان را به معنی و مفهوم ایران تزریق کرده اند. شما نمی توانید "ایران"ی بدون ملل غیر فارس و تجربه های زیسته آنان متصور بشوید. آیا ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، لور، کرد، گیلک، مازن، سنی، یهودی و ... در یکصد سال گذشته، تجربه مثبتی از ایران در خاطره هایشان دارند؟ ارمنی ها یک استثنا بوده، دارای امتیازهای ویژه ای در ایران بوده و متحد پانفارسیسم هستند
این تجربه های زیسته فردی و جمعی ملل در ایران، معنا و مفاهیمی هستند که بر روی انبوه معناهای منفی قبلی درون ایران انباشته می شوند. نمی توان ایران بدون این جنبه از معنایی که در نزد غیر فارس ها دارد را متصور شد.
مثلا تورک های آزربایجان، ایران را مخالف حاکمیت ملی، زبان، هویت تورکی، اقتصادی، سرزمینی، اتحاد با تورک های خارج از مرزهای واحد سیاسی در همسایگی ایران و ... خودشان می دانند. ایران را جایی می دانند که جشن کتابسوزان در آزربایجان براه انداخته است. ایران، زنان گیلک را فاحشه دیده و مردان آن ها را احمق تصویر کرده و نشان داده است. عرب ها را سوسمار خورهای عرب زبان شده تعریف کرده است. از لورها تعریفی بسیار پست ارائه داده است. بلوچ ها را ایرانی اصیلی که باید نابود بشوند و در فقر و فلاکت زیست بکنند تا، یا مجبور به فرار از ایران و یا مجبور به شیعه شدن هستند. کردها ملتی شورشی هستند که باید حذف بشوند. تورکمن ها، ابدا ایرانی نیستند و باید از ایران اخراج بشوند. و ... این ها شمه ای از ده ها هزار تصور منفی است که ایران در اذهان ملل و انسان های غیر فارس ساخته است.
اگر واژه ایران را در دستگاه معناهای ضمنی دکتر مهدی محسنیان راد قرار بدهیم و در میان ملل غیر فارس آن ها را به آزمون بگذاریم، ایران با مفاهیم بسیار سرد، تاریک، برنده، دشمنانه، تنفرپراکن، نژادپرست، و ... تصویر خواهد شد.
ما باید واژه ایران را از منظر خاطرات جمعی و مللی ملل غیر فارس در ایران هم ببینیم که نه تنها منفی هستند بلکه دیگرسیاسی هم نیستند. لکن با سیاست رایج در ایران و در اثر سیاست های صد ساله اخیر بوجود آمده و سیاسی شده اند. مانند زبان، اقتصاد، آموزش و ... که موضوع اصلی علم سیاست نبوده اند اما در معنای ایران، به موضوعات سیاسی با نتایج سیاسی منفی بدل شده اند
انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
دوم (02) مارس 2021
hedayat222@yahoo.com
Comments
Post a Comment