چرا تنها مانده ایم؟ انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران را درک کنیم

انگار همین دیروز بود. ولی نبود. سال 1373-1374 بود. مدیر مسئول روزنامه سلام و چند روزنامه دیگر، هر هفته در دفتر یکی از مدیران آن روزنامه ها جمع می شدند تا برای "خبرنگاران و روزنامه نگاران ایران" تشکلی را تاسیس کنند. چون روزنامه نگارانی که برای آنان کار می کردند، در پی لقمه نانی، شب و روز می دویدند. خود روزنامه نگاران مجال و امکان سرخاراندن نداشتند. مدیرانشان هم، در ظاهر امر، به خون هم تشنه بودند ولی در پس پرده به ریش خبرنگاران و نویسندگانشان می خندیدند که حرف آنان را با سادگی تمام باور کرده اند و با هم دعوای جناحی و حزبی مدیران را می کنند و سیاست های آنان را به پیش می برند.1

ما خبرنگار، نویسنده و روزنامه نگار بودیم. کارگر فکر و اندیشه. برای مدیران مسئولمان کار می کردیم تا در هر ماه 60-70 هزار تومانی در کف دست ما بگذارند. از حد اقل حقوق هم کمتر می گرفتیم. قربانی بودیم. نقش قربانی را هم به طور واقعی بازی می کردیم. برای همین هم همیشه هشتمان در گرو نهمان بود.1

باید بیشتر و بیشتر کار و تولید می کردیم تا مدیرانمان را به اهداف سیاسی و اقتصادیشان نزدیک تر کنیم. مدیران هم از همه ما به عنوان اسلحه استفاده می کردند. ما گلادیوتورهای آن ها، نیزه ها و کلاشینکف های آن ها بودیم. با کسانی می جنگیدیم که همکار هم بودیم. منافع مشترک داشتیم. هر دو کارگر و برده فکری سیاستمداران بودیم. روزنامه نگارانی هم که در اردوی رقیب علیه ما می جنگیدند، هم مانند ما بودند و برای روزنامه اطلاعات، جمهوری اسلامی، رسالت، و ... می جنگیدند. آن روزنامه نگاران هم شمشیر دم دست مدیران آن طرفی بودند.1

ما روزنامه نگاران آن قدر مشغول نان و جنگ برای دیگران بودیم که نمی توانستیم برای خودمان، انجمن، جمعیت و سندیکایی تاسیس
کنیم. چون وسیله دست مدیرانمان بودیم که در ظاهر با هم دشمنی داشتند و لی آنان منافع هم را بهتر تامین می کردند.1

ما نمی توانستیم منافع خودمان را درک کنیم. چون فرصت نمی کردیم که منافع خودمان را ببینیم. در میان جنگل بودم اما جنگل را نمی دیدیم.1

سندیکاری روزنامه نگاران ایران هم محجور شده بود. اصلا من و امثال من هم نمی دانستیم که سندیکایی وجود دارد که ما می توانیم عضو آن شده و از منافع خودمان دفاع کنیم. سندیکا هم به نوعی بد نام شده بود. نبود و انگار مرده است. چرا که روزنامه نگاران ایران بودند که انقلابی را در سال 1358 رهبری کرده بودند. 1

حالا چرا نتوانند انقلاب دیگری را علیه خود جمهوری اسلامی سامان بدهند؟

برای همین، انقلاب - این بار - نه فرزندانش را که ماماهایش را خورده بود. انقلابیون و سیاستمداران انقلابی، از ترسشان، نام و نشان آن ها را کتمان می کردند تا نسل جدید روزنامه نگاران را در بی خبری نگه دارد و البته امثال من که سنشان قد نمی داد، اصلا نمی دانستیم که سندیکایی هم هست که می شود عضو آن شد.1

نمی دانستیم که ما کارگران قلم به دست هم می توانیم در کارخانه های روزنامه ها، با هم برای منافع صنفیمان، متحد شویم. زمانی که پای منافع جمعی ما روزنامه نگاران، به میان می آید، از پشت خطوط سیاسی مدیرانمان بیرون بیایم و از منافع جمعی و حرفه ای خودمان - هم دیگر - دفاع کنیم.1

قدیمی ها، "نسل قدیم روزنامه نگاران" سندیکایی را تاسیس کرده بودند و آن را تا به امروز هم سر پا نگه داشته اند. گر چه رهبران جمهوری اسلامی که از "تشکل گرایی" می ترسند، سندیکا و سندیکا گرایی را "حرام" هم کرده بودند. ولی آن روزنامه نگاران قدیمی، به منافع جمعی روزنامه نگاران ایران، ایمان داشتند. مقاومت کرده بودند. سندیکا را برای نسل بعد، سر پا نگه داشته بودند. ولی ما روزنامه نگاران جوان تجربی یا دانشگاهی عضو آن سندیکا نشدیم و هنوز هم عضوش نیستیم. لا اقل، من که نیستم.1

در غیاب آن سندیکای کم رمق، مدیران و کارخانه داران روزنامه ها، به فکر افتادند تا برای تامین منافع جناحی و مالی خودشان، دستگاهی را ساز کنند تا هر زمان که اراده کردند، صدایش در آید و از منافع آنان محافظت کند تا از همه ما یکجا و با هم، به عنوان ارتش، استفاده کنند. ما را در مقابل خودشان، خنثی و بی خاصیت سازند .1
در جلسات مختلف، نشستند. خوردند. خندیدند. در نهایت، اساسنامه "انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران" را به بیرون دادند. در تعداد اندکی نسخه، تکثیر و در میان روزنامه نگاران آن روزنامه هایی که مدیرانشان در جلسات حضور داشتند، توزیع شد.1

سلام هم بود و من در سلام بودم. به عنوان ارباب جمعی سلام، آن را بارها و به دقت خواندم. اساسنامه؛ خیلی هم بد و بی خاصیت نبود ولی متعلق به جنس من "کارگر" روزنامه، نبود. نه این که مارکسیست یا کمونیست باشم. نه! متعلق به میلیونرها بود. می گفت: اگر در دادگاه محاکمه و محکوم شوید، از آن اخراج خواهید شد.1

سوال من این بود که برای چه عضو چنان تشکیلاتی می شویم؟ برای آن که اگر در مقابل دولت ایستادیم. انتقاد کردیم. همه نیروهایمان با هم باشد. از کمی دستمزدمان، درمقابل مدیران مسئول روزنامه ها یا میلیونرها، دفاع کنیم و با آن ها بر سر افزایش ماهیانه هایمان درگیر شویم. نه آن که آنان یا دولت یا دادگاه (که ریش و قیچی دادگاه ها در دستان دولت و مدیران روزنامه ها هست) اگر اراده کردند، ما را اخراج کنند و یا دادگاه ها ما را محکوم کنند و انجمنی که باید مدافع ما در چنان شرایطی باشد هم ما را اخراج سازد.1

می خواستیم تا اگر با مدیران کارخانه های نوشتن، در گیر شدیم، اخراج نشویم. اگر محاکمه شدیم و به زندان و یا توقیف قلم محکوممان کردند، بیکار نشویم. زندگیمان را از دست ندهیم. نه آن که از جمعیت مان هم اخراج شویم.1

دی ماه 1375 من را از روزنامه سلام اخراج کردند، صدایی از انجمن در نیامد. بعد از آن با چند روزنامه، برای مدت های کوتاهی کار کردم ولی هیچ کدام، پولم را ندادند. بارها به انجمن صنفی و مدیران آن روزنامه ها نامه نوشتم. اما کسی نه جوابم را داد و نه پولم را. روزنامه "اخبار"، روزنامه "زن" فائزه هاشمی رفسنجانی، روزنامه منتشر نشده "ایرانیان"، هفته نامه "احرار" که مدیر آن در دولت اصلاحات به مشاور پروازی دولت هم تبدیل شد و... نه خودم توانستم کاری بکنم و نه انجمن کاری کرد.1

تنها من نبودم. محمد شوری و دیگران هم این تلخی را چشیده بودند. شوری هم از روزنامه سلام اخراج شد. به خدا و زمین و آسمان شکایت برد. ولی چون مدیران او را تحریم کرده بودند، کاری از پیش نبرد. به سرنوشت من مبتلا شد. هیچ کس به او کار در روزنامه ای نداد. 1

وقتی آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری خلع شد، شوری که در دم و دستگاه او بود، هم دستگیر شد. چند سالی در سلول های انفرادی مانده بود. در آن دوران سرد و خشن، همسرش، همه سختی ها را تحمل کرده بود. از فرزند او نگه داری کرده بود. ولی وقتی روزنامه ها و مدیران مسئول آن ها و جمهوری اسلامی - بر اساس رای اعلام نشده اما غیر قابل خدشه، مبنی بر له کردن او را اعلام کردند و اجرا کردند - همسر محمد شوری، طلاق گرفت.1

او برای نجات دادن زندگیش، به هر کاری دست زد. خانه اش را فروخت و تاکسی خرید اما مگر جمهوری اسلامی به دیگرانی که می خواست نابودشان سازد، اجازه داده بود که به او هم اجازه کار بدهد.1

به فکر افشاگری افتاد. کتابی نوشت و اسنادش و سنادهای شکایت هایش به دادگاه ها، دیوان عالی، اداره کار، رهبری، انجمن صنفی روزنامه نگراران و ... را منتشر کرد. به مرز جنون رسیده بود. همه روزنامه نگاران تهران، او را می شناسند ولی هیچ کس برایش کاری نمی کند. حتی انجمن صنفی هم او را نادیده می گرفت. چون اراده جمهوری اسلامی بر نادیده گرفتن او استوار شده است و این سیاست ها را مدیران مطبوعات هم به پیش می برند.1

من عضو انجمن شدم. ولی زمانی که انصار حزب الله در چند روز راهپیمایی علیه من، به روزنامه سلام فشار آوردند، روزنامه سلام من را اخراج کرد. هیچ کس دم نزد. انگار که من نبوده ام و نیستم. در آن روزها، تنها پیام حمایتگر تنها و تنها از طرف فرج سرکوهی آمد که چند روز بعد دستگیر شد. انجمن صنفی هم سکوت کرده بود.1

ولی نباید از حق گذشت. زمانی که من دستگیر و زندانی شدم، آن ها برای من کارها کردند. به من در زندان سر زدند. با خانواده ام دیدار کرده بودند. با دادگستری تماس گرفته بودند. با آیت الله شاهرودی تماس گرفته بودند. می دانم که خیلی کار برای زندانیان روزنامه نگار می کردند کی یکی از آنان من بودم. در آن زمان بود که متوجه شدم، همه چیز اساسنامه به نفع روزنامه نگاران عوض شده است. آنان می خواهند از منافع روزنامه نگاران حمایت کنند. در زندان بودم که با افتخار با انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران پیوستم. هنوز هم خودم را عضو آن می دانم.1

بسیار متاسفم که تنها و بزرگترین تشکل صنفی روزنامه نگاران ایران پلمپ شده و در آن را بسته اند تا این کارگران موثر در اجتماع را از اتحاد و هم دلی به انفراد و از هم پاشیدگی ببرند. این یک جنایت و خیانت به هزاران روزنامه نگاری است که حتی عضو آن نشده اند. هزاران روزنامه نگار از طریق انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران، بیمه شده اند. صدها روزنامه نگار که شاید در عمرشان و با دستمزد روزنامه نگاری نمی توانستند صاحب یک وجب خاک شوند، صاحب خانه شده بودند و تعدادی هم در راه بودند. صدها روزنامه نگار، در کلاس های آموزشی ا. ص. ر. ا. آموزش دیده اند. حس همگرایی در صدها تن از آنان رشد کرده است.1

به عقیده من، بسیاری از این سرنوشت های غم بار، حاصل سکوت خود ما بوده و هست. اگر ما به یاری سندیکای روزنامه نگاران ایران می رفتیم و به مرگ یا فراموشی خواسته حکومت تن نمی دادیم، اکنون زور بازوهایمان بسیار بیش از این ها بود. چون ما در گذشته در باره بسیاری از اتفاق هایی که در جامعه ایرانی رخ می دهد، سکوت کرده ایم، جامعه ایرانی هم در باره سونوشت ما زیاد و چندان جدی نیست. اگر این طور نبود، مگر دولت می توانست در مقابل احتمال شورش عمومی، به چنین اقدامی دست بزند؟ وقتی در ها و پنجره های آگاهی مردم به روی دنیا بسته شود، مردم باید قیام کنند اما نمی کنند. چرا؟

Comments

  1. انصاف جان سلام!
    از اینکه در مورد من نوشتی سپاسگذارم. اینجا در ایران وضعیت مناسبی ندارم . از یک طرف وضعیت بد میعشتی است واز طزرف دیگر احساس ناامنی.
    سفارتخانه ها ویزا نمی دهند. شما می توانید از طریق ngoهاو یا گروههای سیاسی ترتیب یک ویزا برای من بدهید تا از ایران خارج شوم. گاهی قصد می کنم به افغانستان بروم. تلفن،ایمیل وبلاگ و فیها خالدون ما در کنترل است. اگر می توانی برایم کاری کنی که حداقل به پیش خودت بیایم بزرگترین کارومهم ترین کارراکرده اید!
    این تلفن من است 09122177538
    02133520212
    هر چند کنترل است و اصبلا ممکن است تماس برقرار نشود.ازراههای دیگر امتحان کنید. کاری کنید یک ویزا برایم من تریتیب داده شود. تو خودت خوب می دانی که من شرایط پناهندگی سیاسی رادارم.
    این یک پیام خصوصی است .
    انصاف جان خیلی خوشگل و تودل برو شده ای امیداورم موفق باشی.
    دوست تو محمد شوری

    ReplyDelete

Post a Comment

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر