اندیشه های محمدی و قرآنی یا اندیشه های ملایی و واپسگرایانه



انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
هیجدهم اکتبر 2017
hedayat222@yahoo.com


من معتقدم که دیندارانی که دکانی به نام دینداری و فتوا باز کرده اند، هیچ وقت به اولین آیه ای که به حضرت محمد نازل شده بود، توجه نکرده اند و عمدا هم توجهی نمی کنند.
چون، آن آیت، همه منافع دکانداران دینی را می بندد و مشتریانشان را می تاراند. این آیه، اولین آیه است و اولین واجب واجبات است که می فرماید: "اقراء باسم ربک الذی خلق". "اقراء" در این آیت، یک امر شرعی و واجب شرعی و واجب عینی است و نباید از آن تخلف شود. این آیت در سر سلسله آیات است. همان طور که آدم در سر سلسله بنی بشر است. خطاب این آیت هر شخص زن و مرد است. این آیه اهمیت باسوادی و دانش و توانایی خواندن و درک و فهم از نوع عالی را می رساند. از آن معنی ساده توانایی خواند یک متن ساده نمی آید. بلکه باید توانایی خواندن بسیار عمیق را داشته باشد که در ادامه آن ها را خواهم شمرد.
به هر حال، این آیت نشان می دهد که حضرت محمد باسواد بوده است. بفرض، اگر هم نبوده، باید باسواد از نوع عمیق، می شده است.
در حالی که دکانداران دین "نماز" را اوجب واجبات می دانند که بنا به گفته اکثر مفسران قران، در زمان مسافرت "لیله الاسرا" و معراج واجب شده است.
یعنی محمد سال های سال نماز نمی خوانده است ولی برای دانشمند شدن و دانش اندوختن تلاش می کرده است.
به نظر من، از زمانی مسلمانان در عرصه زندگی، عقب مانده شدند که اوجب واجبات؛ "خواندن و به فهم و درک رسیدن" بود را تعطیل کرده، مقلد چند آدم عقب مانده و مقلد به ملاهای قدیمی تر از خودشان شدند.
می توانیم بپرسیم که آیا در میان اصحاب رسول الله کسی بوده است که بیسواد بوده است؟
به عقیده من، علل عقب ماندگی مسلمانان بسسوادی از نوعی که قرآن می گوید، است.
در همین جا باید عرض کنم که کلمه "خواندن" یا "بخوان" در قران بسیار محدود تر از آیات مربوط به عقل آمده است.
قرآن، بعد از باسواد شدن و دانش آموختن بیطرفانه و متکی بر عقل، به "نوشتن" و کتابت امر می کند. "بنویس" و "بنویسید"، واجب دوم بعد از باسواد شدن است.
وقتی باسواد شدید، باید بنویسید. این واجب در بیش از 300 بار وجوب خوش را در قرآن تکرار کرده است.
خواندن و نوشتن در قرآن به کتاب های دینی یا مقدس محدود نشده است. دایره خواندن و نوشتن در قرآن، تنگ و محدود نیست بلکه بسیار باز و گسترده است و شامل همه چیز می شود.
در مرحله بعدی، هیچ کجای قرآن نفرموده است که "تقلید" کنید. بلکه تقلید را ضد عقل و ضد انسانیت انسان دانسته است.
صدها بار "تعقل" (عقلانیت)، "یعقل" (عقلت را بکار گیر!)، افلاتعقلون"(پس چرا عقلتان را بکار نمی گیرید؟)، "لا یعقلون" (چرا عقلتان را بکار نمی اندازید؟)، "لم لا یعقلون؟" (برای چه فکر نمی کنید؟)و ... با چنین آیات پرسشگرانه ای، برای قوه اندیشه و تعقل بشری، هیچ محدودیت و مرزی قایل نشده است.
اما قرآن به این هم بسنده نکرده و قوه تعقل را کافی ندانسته است بلکه "فکر کردن" و "تفکر" یعنی "چون و چرا کردن" را هم به اصرار و آن هم صدها بار و در قرآن، واجب گردانده است.
بعد از این همه، باز هم تنها به اندیشه و تعقل اکتفاء نکرده است بلکه گردش و سیر در روی زمین و "مشاهده تجربی" یا علوم تجربی را هم واجب کرده است: "سیروا فی الارض".
فرمان به مسافرت در روی زمین، به معنی امر بر توریسم ساده و بدون هدف نیست بلکه سیر کردن همراه با تعلم، تعلیم، تعقل و تفکر، خواندن و نوشتن بوده و هست.
چرا که قرآن از کارهای عبث و بیهوده گریزان است و نمی خواهد عمر انسان فقط به توریسم مشغول باشد. برای همین است که محمد هم در تایید فرمان خدا می گوید: "نباید دو روز مسلمان مشابه هم باشند" بلکه خدا و محدش می خواهند بشر و مسلمان با دید تجربی در این سفرها، از انسان ساده بودن به "عالم شدن" بدل شود.
در نتیجه، در قرآن چیزی به نام انسان "عالم دین" وجود ندارد. آنجا که دین و اندیشه محمد از "عالم دین" سخن می گوید، عالمان دینی را به "خرانی که بارشان کتاب مقدس است" تشبیه می کند.
یعنی ملایانی که درس خوانده اند اما توان درک، فهم، تعقل، تفکر، سیر در آفاق و انفس ... را نداشته اند تا بتوانند آن کتاب ها را خوانده، درک کرده و منتقدانه بنویسند. آن ملاها فاقد قوه نقد هستند. چرا که این روحانیان، دکانداران دین هستند که دین فروشی می کنند. این ها بقال سر کوچه دین مغازه دینداری باز کرده اند.
قرآن محمد نه تنها با ملایان مخالف است و آن ها را انسان های منجمدی می داند که به تقلید "از گذشتگان" می پردازند بلکه بر ترویج تقلیدگرایی هم می پردازند تا دکان دینداریشان رونق بگیرد.
قرآن محمد بر "نقد" و انتقاد" استوار است و حتی خود خدا را هم نقد می کند. آن جا که ملائکه بر خدا و کارهای خداییش ایراد می گیرند که "باز هم بشر آفریده ای که خون بریزد؟"
در این آیه، ملائکه، خدا را نقد و سرزنش می کنند. نقد در این جا سازنده نیست. تخریبی است. بگونه ای که خدا عصبانی می شود. پس نقد باید بیرحم اما مودب باشد.
منظور و معنای همین یک آیه کافی است که راه ما به سوی نقد خدا و جراحی خدا و ایمان بخدا، نقش خدا در زندگی بشر، نقش مثبت و نقش منفی خدا در زندگی انسان و ... باز شود و ما در رابطه با خود و خدا و جهان، به نقد، افکر و قضاوت بنشینیم.

قرآن همه ابنای بشر را "انسان" و خطاکار می داند و از نظر محمد، هیچ فردی، حتی پیامبران و رسولان خدا و خود شخص محمد از گناه و خطا به دور نبوده و معصوم نیستند. "معصومیت را ملاها ساخته اند تا "نقد" دین را فلج کنند.
"قل! انا بشر مثلکم" یعنی محمد فرمان می یابد فریاد بزند که ای مسلمان من معصوم نیستم. من هم بشری از جنس خود شما هستم. بشری با همه مشخصات بشر بودن. نمی توانم معصوم باشم و ادعای پیغمبری هم داشته باشم و شما به من ایمان بیاورید. چرا که من از نوعی که معصوم هستم و شما از نوعی که خطا کارید هستید. من نمی توانم پیغمبر خطاکاران باشم. چون نمی دانم که شما چطور خطا می کنید؟ و چطور می توانید خطاهایتان را اصلاح کنید؟ من بشری مصل شما هستم، نه بالاتر و نه پایین تر.
آیا بین محمد و من و شما فرقی نبوده است؟
چرا بوده است. تنها فرق محمد و من و شما، در بکار انداختن و بکار نیانداختن قوه تفکر و تعقل و خواندن و نوشتن بوده و هست.
برای همین است که محمد در هر نمازی فریاد می زند "اشهد ان محمدا عبده و رسوله". پس محمد هم بنده خدا است اما رسول خدا هم شده است. پس خدا، محمد را و بشر را هم با این قوه "خطا" آفریده است تا خطا کند و برای عدم تکرار گناه و خطا، درس بگیرد. بنویسد و خطایش را نقد کند. این، یعنی توانایی بشر بر وضع قانون در کنار و به موازات خدا.
از همه مهمتر آن است که خدا در انسان "روح خودش را دمیده است" و "نفخت فیه من روحی" دلیل آن است.
یعنی انسان دارای روح خداوندی است. وقتی انسان دارای روح خدا است، پس خود خدا هم هست. چرا که خدا در بشر "حلول" کرده است. یعنی خدا و آدم یکی هستند. یعنی نمی توان بین خدا و انسان فرق گذاشت که کدامیک خدا است و کدام یک انسان است.
اگر انسان خدا است و روح خدا را دارد، پس همان توانایی های خدایی را به درجاتی (بالا و پایین، کم و بیش) باید داشته باشد. انسانی که روح خدا در اوست، نمی تواند گناه کند. اگر گناه بکند، یعنی روحی که در او است، گناه می کند. بلکه می تواند خطا کند و بشر، توانایی اصلاح خطایش را هم دارد.
از طرف دیگر، خدا می توانسته موجودات را طراحی و خلق کند. پس انسان و بشر هم می توانند موجوداتی را بسان خدا، طراحی و خلق کنند تا بتوانند به آن درجه از خدایی برسند که بتوانند به خودشان "احسن الخالقین" بگویند.
همین "احسن الخالقین" هم نشان می دهد که خداوند به تنهایی خالق مطلق نبوده است بلکه دیگرانی هم بوده اند که طراحی و خلق می کرده اند ولی تواناییشان در درجه پایین تری قرار داشته است. آیا آن خالقان، بشرهایی از نوع ما نبوده اند؟
شاید هم بوده اند. شاید هم نبوده اند ولی بحث مهم این است که بشر به دلیل سطح بالایی از سواد، نوشتن و تفکر و تعقل و ... توانایی طراحی و خلاقیت را بدست آورده است. می تواند خالق باشد. برای رسیدن به این مرتبه باید هر روز خطا کرد تا با اصلاح خطا، ترقی و توسعه یافت.
پس انسان مسلمان باید به مدد خواندن، نوشتن، تفکر، تعقل، سیر و سفر، تجربه، خطا و اصلاح خطا، قانونگذاری و ... پیش برود و دنیایی برای خدایی زندگی کردن بیافریند.
قانونگذاری مهمترین توانایی این قدرت و توان خدایی است. انسان باید با اصلاح رفتار خود، بسوی بهتر شدن و رشد و تعالی گام بردارد و پیش برود. این رشد و تعالی را خداوند مشخص نکرده است که در کدام جهت است. به چه سمتی است؟ سمت و سوی تعالی بشر را "خوشبختی" انسان قرار داده است. خوشبختی که خدا برای بشر تصور و ترسیم و نقاشی کرده است چیست؟
خداوند محمد، این خوشبختی را در آرمان هایی که برای انسان متصور شده، نمایش داده است. خدا همه خوشبختی های مورد نظرش برای انسان را در آفرینش "جنت" و "جهنم" قرار داده است. جنت و جهنمی که باید خود انسان بسازد.
قرار است آن جنت و جهنم را خود انسان در این حیات دنیوی بسازد. چیزی در زیر زمین و در قبر برای ساختن و یا توانی برای ساختن چنان چیزی ملموس برای بشر، در گور وجود ندارد.
انسان باید تا زمانی که زنده است، بهشت یا جهنم مورد نظر خودش را بسازد تا در آن آرامش یابد. یعنی، نه آن بهشت هایی که قرار است بروید، در دوران بعد از مرگ ساخته می شوند و نه آنان جهنمی که خواهید رفت، در گور شما ساخته نمی شوند.

بلکه آن چه ما می سازیم، در همین زندگی محدود و در روی کره زمین و در دوران زندگی خودمان، باید بدستان خود ما ساخته شوند.
در حقیقت، خدا آرمانش را به آن دنیا حواله نداده است بلکه از ما خواسته است تا در در همین دنیا بهشت خود را بسازیم. یا جهنم را برایمان خواهند ساخت.
اگر مسلمانان کنونی در دل آتش و جنگ و کشتار می سوزند، جهنمی است که به خاطر جهل مسلمانان، بدست خودشان ساخته شده است. دست خدا در آن جهنم ها دیده نمی شود. خدا نخواسته است که ما در جنگ با هم باشیم تا در جهنمی که خودمان ساخته ایم بسوزیم.
اگر جنت موعود مسلمانان در غرب است، آن جنات را نه مسلمان که بشری بال دینی دیگر ساخته است. پس این دین نیست که جنت و جهنم می سازد. خود انسان است که آن ها را خلق می کند تا خودش در آن زیست کند.
بلکه این مسلمان جاهل و احمق است که قرآن محمد را نمی فهمد و فکر می کند که باید مسلمان دیگر و بنده خدای دیگری را بکشد تا به بهشت برود ولی کشتار انسان، حق رفتن به بهشت را به انسان نمی دهد.
چرا که "مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا"
حال، وقتی به فرمان "اوجب واجبات" باسواد و کاتب شدیم و تفکر و تعقل را به جای احساس و عاطفه گرفتیم و به مشاهده تجربی زمین، آسمان و انسان و ... پرداختیم و همه آن چه تجربه بما گفته است را مورد قضاوت قرار داده، درست و غلط علمی را روشن کردیم، "عالم و خدا" می شویم. می توانیم، بهشت و جنت را در همین زندگی بنیان کنیم.
آن وقت چون خدا هستیم و خدایی هم هستیم، می توانیم در مورد فرمان هایی که به نام خدا در قرآن آمده است را هم با توصل به تفکر، تعقل و سواد و نوشتن، نقد و ارزیابی بکنیم و بدانیم که خداوند بارها احکام خود در قرآن را بدست محمدش نقض کرده است!
چرا خدا بعضی از احکام خودش را در قرآن باطل کرده است و آن احکام باطل را هم از متن قرآن خذف نکرده است؟
مگر خدا نمی دانسته و جاهل بوده که احکام ناسخ و منسوخ برای ما بفرستد و خودش را در جایگاه عالم تجربی قرار دهد و مسخره انسان بکند؟
نه! خداوند آن ها را عمدا آورده، سپس باطلشان کرده و آنپاه آن ها را در قرآن گذارده است تا به ما بشر بگوید که خداوند هم خالی از نقص و نقصان نیست.
تا خوادند به من انسان بفهماند که نقصان و رشد عقلی در نوسان و در حرکت تکاملی است. خداوند عمدا خودش این کار را کرده تا بما بگوید که وقتی متوجه اشتباهی در امری شدید، تعصب و ایمان و تقلید و مقدس مابی را کنار بگذارید و تن به واقعیت های علمی و تجربی بدهید و تسلیم واقعیات شوید. در مقابل واقعیات مقاومت نکنید. همان طور که من در قرآن، این را در احکام و فرمان های زیادی به شما بطور تجروبی آموخته ام.
خداوند می خواسته به ما بگوید که به فرمان های من در قرآن هم اگر خلاف عقلی است که من به شما داده ام، اطاعت نکنید. اگر مطابق با تجربه و عقل نبود، تسلیم نشوید. پرا؟ پون من خود الگوهایی عملی در قرآن برای آموش شما گنجانده ام.
خدا می خواسته به بشر بگوید که اگر واجبات من، نمی تواسته مسایل اجتماعی، حقوقی، امنیتی، آرامش و صلح و خوشبختی شما را تامین کند، از آن ها دور شوید. فرمان های من مقدس نیستند. چرا که خود من به عنوان خدا، بارها فرمان هایم در قرآن را نقض کرده ام تا نشان دهم که هیچ چیزی مقدس و ابدی نیست. ابدی تنها خوشبختی، تفکر، تعقل، توانایی خواندن و نوشتن شما است.
خداوند در قرآنش بسیاری از احکام و دستوراتش را نقض کرده است و این قدرت و توان را به انسان داده تا به قوه تعقل و تفکر، به نقد و جراحی قرآن هم بنشیند.
آیا ما آن مسلمانی هستیم که محمد و خدای محمد می خواسته اند؟ یا جاهلانی هستیم که مقلدیم و خداوند در صدها آیه، تقلید از پدران و ادیان و ملایان خرمنش را نهی کرده است؟
پدران ملاها یا ملاهای قدیمی تر، با دید و اندیشه و دانش محدودتری می زیسته اند. الآن یک کودک، می تواند بهتر از یک ملا، زمان و علم را بفهمد. پس چرا تن به سخنان تقلیدی و جامدگرانه و واپسگرایانه ملا بدهد؟
دیگر ملای، صدای قرآن نیست. همان طور که هیچ وقت ملا صدای قرآن نبوده است و نخواهد بود. ملا، صدای درک ناقص محدود زمانه خودش از متن قرآن است که هیچ ربطی به قرآن ندارد. برای این که ملا از قرآن چیزی نمی فهمد. ملا خری است که قرآن مقدس را حمل می کند. همه شرف ملا به فرمایش قرآن، به خریت و حمالی ملا برای حمل و بردن قرآن است اما ملا بدتر از خر هم است.
چرا؟
زیرا، خری که کتاب های مقدس حمل می کند، افکار خودش را "کتاب مقدس" جلوه نمی دهد. خر می گوید من کتاب حمل می کنم اما ملا، افکار و اندیشه های عقب مانده و ناقص خودش را "قرآن محمد" می داند و خودش را در ذهنش "محمد خدا" تصور کرده و می فهمد و بسان "محمد" فتوا می دهد.
در حالی که خود محمد برای دادن امری، روزها و ماه ها صبر می کرده، به تعقل و درک دست می زده است. شاید هم می خوانده و می نوشته است تا همه جوانب آن مسئله برایش روشن شود. با این وجود، باز هم اشتباه و خطا می کرده است و بعد هم آن خطا را اصلاح می کرده است.
درک ما از قرآن محمد، عقلانی، دراکانه، باسوادانه و نوشتارانه است یا ملاگونه و متعصبانه و واپسگرا؟




***




Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر