بررسی "دو زبانگی" و نقش آن در نابودی زبان های مادری در ایران


انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
پنجم اکتبر 2017
hedayat222@yahoo.com


دوستی با نام "گیل آوایی" در فیس بوک نوشته است: 
"یادگیری دو زبان از نوزادی موجب انعطاف پذیری مغز می شود: مثل گیلکی و فارسی!"

حاصل تفکر اولیه من در باره این جمله، به شرح زیر است:
طبق گفته محققان بین المللیT یونسکو و اساتید دانشگاه (حتی در داخل کشور) زبان گیلیکی و زبان مازنی (مازندرانی) جزو زبان های در حال انقراض در ایران هستند. 
چرا؟ 
شاید بخاطر "دشمنی دیرینه فارس-گیلک و فارس-مازنی بوده است. فردوسی نژادپرست فارس و پدر بنیانگذار فارسیسم هم مازنی ها و گیلکی ها را در نشانگاه و "سیبل" فارسیسم ترسیم کرده و در جایگاه  هدف پانفارسیسم قرار داده است که به ئعنوان دشمن فارس، باید نابود گردند. 

"وزان گرگساران جنگ آوران
وزان نره دیوان مازندران"

بی دلیل نیست که فردوسی گیلیک ها و مازنی ها را "دیو" می دانسته که باید نسلشان از روی زمین منقرض شود تا فارس زبانان از دست یکی از دشمنانشان، آسوده خاطر شوند و نفس راحتی بکشند. 
یعنی، فارس ها از ابتدا تا این روز، گیلانی ها و مازندرانی ها را دشمن خودشان تصور و فرض کرده اند و برای از بین بردن آنان، دست به هر کاری زده اند ولی تا یک قرن قبل، در جنایت های خودشان بر علیه آن دو ملت، موفق نبوده اند.
در پی این ناکامی تاریخی در نابودی گیلک ها و مازنی ها،  استراتژی جنگی تاریخی فارس در مقابله با گیلک ها و مازنی ها، از دشمنی آشکار، به دشمنی فرهنگی و جنگ فرهنگی بدل شده است تا گیلک ها و مازنی ها در مقابل حملات قتل عام فارسیسم مقاومت نکنند بلکه با رغبت و با رضایت خودشان تن به مرگ مورد رضایت تاریخی فارسیسم بدهند. 
استراتژی جدید جنگی فارسیسم بر علیه گیلک ها و مازنی ها، "دو زبانگی" و "برتری زبان فارسی بر زبان گیلگی و مازنی" بوده و است. 
فارس ها در طول تاریخ نتوانسته بودند، همانند تورکان و عرب ها و بلوچ ها و ... گیل ها و مازنی ها را در جنگ های نظامی از بین ببرند و تسلیم خودشان بکنند.
فارس ها در استراتژی جدیدشان، یعنی در جنگ فارس با تورک، با عرب، با بلوچ، با تورکمن، با قشقایی، با گیلکی و با مازنی و ... مسلحانه به میدان نیامده اند تا این ملل متوجه عواقب خونین و خسارت های آن تهاجم شده، در مقابل فارس ها مقاومت کرده و از هستی ملت خودشان، در مقابل دشمنشان دفاع کنند و بر دشمن (فارس) مهاجم ضربه بزنند و او را مجبور به عقب نشینی بکنند.

در استراتژی جنگی جدید، "باید" انسان های گیلک و مازنی، تورک، عرب و ... از درون و از عمق روان خود، تسلیم فارسیسم بشوند. 
استراتژی جدید فارس ها بر "دو زبانگی" و "فرهنگ مهاجم و برتر، در مقابل فرهنگ و زبان تسلیم" استواز است. آن ها ملل تحت ستم فارس ها در ایران را به بهانه دو زبانگی می خواهند وادار به تسلیم بکنند.
فارس ها می خواهند تا زبان ملل تورک، عرب، بلوچ، تورکمن، گیلکی و مازنی و ... زبان بی پرستیژ، زبان بی کلاس، زبان توسعه نیافتگی، زبان عقب ماندگی، زبان روستایی، زبان محلی، زبان بی ارج و زبان بی مقدار دیده شوند. 
در مقابل، زبان دشمن تاریخی آنان؛ زبان فارس ها، زبان باکلاس، زبان فرهنگی، زبان مدنیت و مدرنیت، زبان پیشرفته، زبان شهری و زبان با ارزش دیده شوند. 
آگاه هستیم که با گذشت آرام یک قرن از قدرت گیری مجدد فارس ها، زبان ملت های گیلک و مازنی از زبان گیلکی و زبان مازنی به فارسی تغییر کرده و تغییر می کند. 
از طرف دیگر، می دانیم که زبان، سمبل و نشانه ملت و استقلال ملی هر اجتماعی است. 
وقتی زبان ملتی مغرور، ایستاده و مقاوم از جایگاهی که برایشان داشته، می افتد یا در آن جایگاه تزلزل راه می یابد، غرور، هستی و تاریخ آن اجتماع متزلزل می شود و فرو می افتند. 
با عقب نشینی و تسلیم شدن یک زبان، صاحبان آن زبان هم از نظر فکری و اندیشه ای و هویتی و انگاره های خود باورانه ای که افراد آن اجتماع داشتند هم فرو می ریزند و عقب نشینی کرده، تسلیم می شوند. 
چرا که زبان است که مقاومت را و مبارزه را می سازد و به آن ها معنا و ارزش می دهد. 
اگر یک زبانی، آن معانی سابق و غرور آفرین و مقاومتگرا و ایستادگی را بازسازی نکند و یا آن معانی سابق را نپذیرد، یا آن معنی و مفاهیم در آن زبان توخالی شده و یا از بین رفته باشد، آن زبان، مرده یا در حال کشیدن آخرین نفس های بی رمق زبانی خودش است.
اگر یک زبان تاریخی از بین برود یا زبان دیگری با مفاهیم و افکار و اندیشه هایی از نوع دیگر، جای زبان قبلی را پر کرده یا در آن حلول کرده و جایگزین آن شده باشد، آن زبان مرده است. دیگر وجود ندارد و اگر هم چیزی از آن مانده باشد، آن مفاهیم را حمل نمی کند که در گذشته حمل می کرده و ملتی را سر پا نگه می داشته است. آن زبان، مانند افراد الینه شده یا مسخ شده است که دیگر کارکرد قبلیش را ندارد.
با مردن یا مسخ شدن یک زبان، تک تک افراد آن اجتماع بشری، در عمق وجودشان با شعاع هایی از میزان تزلزل زبانی در اجتماع، مواجه شده اند. 
ازبان هر جمعیت و اجتماعی، سمبل حیات فردی و جمعی آن اجتماع است. اگر زبانی، تسلیم دشمن شده باشد، یا مسخ زبان دشمن شده باشد، افراد و آن اجتماع هم تسلیم و مسخ شده هستند. 
چون انسان، با زبان است که می اندیشند و با زبان است که به زندگی در این کره خاکی ارزش و اهمیت و معنا می دهد. 
زبان حامل قضاوت های ذهنی تک تک انسان ها در باره خوب و بد، درست و نادرست، عشق و کینه و نفرت، دین و دنیا، سرزمین و حاکمیت، غرور و ذلت، تسلیم و مقاومت، و ... است. 
اگر قضاوت های زبانی که همان افکار آن جامعه است، تسلیم را پذیرفته و شکست خورده است، آن ملت باخته است و دیگر نمی تواند برپا برخیزد.
 در دو زبانگی، بحران "دوگانگی" و دوگانه زیستن (هر زبانی یک فردی را نمایندگی می کند) رو بروی هم و در تقابل با هم قرار می گیرند. کیستی؟ در هر چرخش از زبانی به زبان دیگر، در وجدان ناخودآگاه افراد برایشان سوال می شود. 
با توجه به میزان کارکرد و منافعی که زبان ها دارند یا ندارند، رسمی و اداری هستند یا غیر رسمی و غیر اداری هستند، آموزش آن ها اجباری است یا ممنوع الآموش هستند و ... یکی از زبان های دوگانه یا چند گانه، بر دیگری (ان) می چربد. 
چرا که منافعی که از یک زبان حاصل می شود، بر دیگر زبان هایی که یا منافعی ندارند و یا منافعشان اندک است، می چربد. زبان هایی که مناعشان کمتر است یا منافعی ندارند، ضعیف، دیده می شوند. افراد هم بطور طبیعی، نمی خواهند در کنار افراد ضعیف قرار بگیرند. از ضعیف ها خیر . نفع چندانی به افراد نمی رسد. در نتیجه، همه می خواهند در کنار اقویا قرار بگیرند تا از منافع آن ها سهم بیشتری ببرند.
بدین سان است که کودک دو زبانه یا چند زبانه، گر چه نمی داند که در ذهنش چه می گذرد و چه نوع سوال هایی در ذهنش پدیدار می شود اما در تجربه و در هر چرخش زبانی بین زبان هایی که آموخته است، در زندگی روزمره، با آن سوال ها روبرو می شود.
ما مهاجران از وطن به غربت و سرزمین ها و ملل بیگانه را در نظر بگیرید. وقتی به کشور جدیدی مهاجرت می کنیم و برای یادگیری زبان جدید تلاش می کنیم، تازه، ارزش زبان مادریمان را در می یابیم. در حقیقت، کوچ به منطقه جدید، ارزش و جایگاه زبان مادری را به ما می آموزاند. به همین سبب می توان "غربت" و "نا وطنی" را معلم جبری و تاریخ دگردیسی ذهنی و احساساتی افراد نامید.
با هر کلمه ای که نیاز داریم تا در جامعه جدیدی که وطن نیست (اما مجبوریم تظاهر کنیم که وطن ماست تا از امکاناتش یا از امنیتش بهره مند شویم) یاد بگیریم که بتوانیم در زندگی جدید، استفاده بکنیم، به اهمیت زبان جدید و جایگاه آن زبان در این جامعه جدید و بی ارزش بودن زبان مادریمان در این جامعه جدید پی می بریم. 
در هر جمله ای که نمی توانیم ادر این غربت ادا بکنیم و خجالت می کشیم، با خود کلنجار می رویم. در دورنمان خورد و تحقیر می شویم. حداقل پناهنده ها چنین اند.
در چنین شرایطی است که جایگاه زبان اول (مادری) را در مقابل زبان دوم (رسمی)، به زیر سوال می بریم. این زیر سوال بودن، حتی در هنگان تسلط بسیار عالی بر زبان دوم هم با ما می ماند. 
همیشه و در هر آن و هر لحظه و در ذهن خودمان، در رابطه با این دو زبان، به بررسی، مقایسه و قضاوت می پردازیم. آن ها را به زیر گیوتین سوال می بریم. از خود می پرسیم:
منافع کدام زبان بیشتر از دیگری است؟ 
من در زندگی روزانه ام به کدام زبان نیاز بیشتری دارم؟ 
حیات و زندگی من بیشتر در دستان کدام زبان است؟ 
زبان مادریم در این جامعه جدید به چه کارم می آید؟ 
زبان مادری یا زبان دوم و سوم یا زبان چندم من، کدام مشکل اداری، فکری، ارتباطی، احساسی، فلسفی، اخلاقی، اجتماعی، عشقی، انسانی، زیستی، سلامتی-بهداشتی، حقوقی، ارتباط شخصی و گروهی و ... من را تامین می کند؟
یعنی زبان و جایگاه آن در جامعه، با "منافع" و "میزان منافع" مالی و روانی آن، سنجیده و مورد قضاوت قرار می گیرد.
 یک کودک دو زبانه هم در سطحی پایین تر با همین نوع از سوال ها روبرو است. بخصوص اگر عدم تسلط بر یکی از زبان ها با تنبیه، و تسلط بر دیگرزبان با تشویق رو برو هم بشود، قضاوت و مقایسه عمیق تر خواهد شد.
نه تنها کودکان که بزرگسالان هم دایما در ذهنشان، در مقابل احساسی قرار دارند که به بررسی برتری یک زبان بر زبان دیگری" می نشینند و انتخاب می کنند و دایما به تجدید پاسخ می پردازند.
بدین گونه، با مسخ شدن یک فرد و زبان او و تغییر زبان یک گیلگ و یک مازنی به فارسی، هویتش هم بطور طبیعی و وابسته با زبانش، بفارسی تغییر می کند. 
در این مرحله است که گیلک ها و مازنی ها خجالت می کشند تا خودشان را گیلک و مازنی بنامند اما مجبورند تا خودشان را چیزی بنامند و به خودشان هویتی بدهند تا در جامعه شناخته شوند. هیچ کس از ناشناخته بودن، لذت نمی برد. آن چیز و هویت، جز آن چه زبان جدید به آن ها تلقین کرده است، نخواهد بود.
چرا که با جایگزین شدن زبان جدید و اجباری به جای زبان طبیعی و مادری، فرد که اجتماع از دورن و از نظر روانی تجزیه شده و خودشان و همویتشان را از دست داده اند. نام های پوچ و بی معنی هستند.
در این مرحله است که چنان جامعه ای در بحران هویت بسر می برد، مانند زبانشان، تسلیم غیر شده اند. دیگر با زبان و احساسات خودشان پیش نمی روند. دنیا را با آن زبان نمی بینند و حس نمی کنند و نمی فهمند.
آن ها مسخ شده و از درون و با کمترین هزینه، تسلیم شده اند. تسلیم دشمنی به نام فارس شده اند که در طول تاریخ نتوانسته بود در مقابل گیلک ها و مازنی ها پیروزی بدست بیاورد. 
برای همین بوده است که فردوسی، شاعر نژادپرست و پان فراسیست فارس ها، در مقابل شجاعت و جهان بینی گیلک ها و مازنی ها، سر خورده بوده است و می دانسته که آن ها را زبانشان مازنی و گیلک کرده است، نه چیز دیگر. برای همین آن ها را "دیو" می نامیده است:   

"وزان گرگساران جنگ آوران
وزان نره دیوان مازندران"

آیا زبان های مادری ما، تورکی، عربی، بلوچی، گیلکی، مازنی و ... بسان ده ها زبان و لهجه دیگر که در ایران دوران پالانی ها (پهلوی ها) و ملاهای فارس نابود شده اند، به این خاطر از بین نمی روند که فکر می کردیم "یادگیری دو زبان باعث تقویت مغزی افراد می شود؟" 
 تجربه بشری و بخصوص تجربه بعد از قاجارهای تورک، چیز دیگری را نشان داده است. 
تجربه نابودی صدها زبان از روی کره زمین، ثابت کرده است که یادگیری دو زبان یا دو زبانگی، با برتری رسمی-اداری یک زبان بر زبان دیگر، باعث تک زبانه شدن افراد و از بین رفتن یکی از آن دو یا چند زبان دیگر خواهد شد.

 می دانیم که در یک قرن اخیر، در ایران فارسیست ها تلاش کرده اند و تلاش کرده ایم خودمان و فرزندانمان را دو زبانه تربیت کنیم تا مغزمان و توان مغزی فرزندانمان بیشتر رشد بکند تا در زندگی خودمان بیش از گذشته پیشرفت بکینم.
نتیجه چه بوده است؟
 نتیجه جز عقب ماندگی ذهنی و توانایی های ذهنی، چیز دیگری نبوده و نیست. بجای توسعه، روز به روز عقب رفت کرده ایم. 
چرا؟
 چون زبانمان و در پی آن خودمان مسخ و تسلیم فارسیسم شده ایم و خودمان را فراموش کرده ایم اما فارس که دشمن ما بوده و هست، ما و اصل ما را فراموش نکرده است. برای همین هم در جایگاه اداری و سیاسی و اقتصادی، ما نقشی نداریم. چرا؟ چون بیگانه ایم برای فارس ها و فارس مهاجم، در حال تسخیر وطن و ذهن ماست!

در تحقیق در مورد پدیده "دوزبانگی" به یک مجله متعلق به وزارت آموزش و پرورش با نام "پژوهش نامه آموزشی" دست یافتم که شکاره 119 ان در تاریخ اسفند 1388 منتشر شده است. فهرست این مجله به اصطلاح "تحقیقی" 48 صفحه ای بسیار جالب بود که تصویر آن را می بینید. می توانید آن را از طریق لینک زیر دریافت کرده و مطاله بفرمایید. من هم هنوز مطالب آن را نخوانده ام ولی شاید فکر جدید در آن ها نهفته باشد.




http://rie.ir/uploads/Pajoheshnameh119.pdf
 
 
 
 
 
 
 
 
 

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر