مانیفست و نقشه راه انصافعلی هدایت برای آزربایجان و ملت تورک
مانیفست و نقشه راه انصافعلی هدایت برای استقلال آزربایجان و آزادی و سربلندی ملت تورک
بسم الله الرحمان الرحیم
بنام ملت بزرگ آزربایجان
در متن پیش رو، به نوشتن دیدگاه ها، خیال ها و آرزوهای خود، برای آزربایجانی مستقل، توسعه یافته، در صلح و شریک صلج جهانی، دموکراتیک، آزاد، درخشان و سربلند و مردمان تورکی آزاده و دارای استقلال، در رفاه و امنیت و با اراده اعمال قدرت مردمی اقدام می کنم.
تورک ها، فعلا در زیر سایه شوم، استعماری و سیاسی پانفارس های پان ایرانیست و بشکل اسیر، بدون حق و حقوق انسانی و ملی زندگی می کنند.
چرا که این ملت تورک و سرزمین های مادری و تاریخی آن ها، در یکصد سال گذشته، بارها و بارها، توسط قدرت نظامی پانفارس های پان ایرانیست به اشغال نظامی مجدد درآمده است.
بارها، تلاش ملت تورک آزربایجان جنوبی برای استقلال وطنشان، به قتل عام های گسترده، توسط اردوی ایران و فارس منتج شده است.
قیام شیخ محمد خیابانی و تاسیس و تشکیل یک واحد سیاسی، جغرافیایی مستقلی با نام "آزادیستان" در کنار واحد سیاسی دیگری به نام "ایران"،یکی از اولین نمونه های تلاش ملت تورک آزربایجان جنوبی ر راه استقلال، در یکصد سال اخیربوده است.
گرچه، شیخ محمد خیابانی بخاطر سیطره تفکر ضد تورک های عثمانی و حاکمیت دیدگاه و پانفارسیسم بر روشنفکرانی که در غرب، ضد تورک تربیت شده و آموزش دیده بودند، زبان اداری حکومت آزادیستان را فارسی کرده بود و بدان سبب می توان به وی انتقادهای فراوانی کرد اما شیخ محمد خیابانی تمامی نهادها و سازمان های لازم برای اداره حکومت را تاسیس کرده و برای دفاع از این ملت - دولت جدید التاسیس، ارتش مسلحی را هم سازمان داده بود که به عنوان یک تلاش، بسیار قابل ارج و احترام است اما قابل نقد هم هست تا برای آینده، درس گرفته باشیم.
متاسفانه، اردوی نظامی شیخ، جوان بی تجربه و کم تعداد و کم سلاح بود و توان چندانی برای مقابله با قشون مرکز را نداشت ولی بخشی مهمی از یک تلاش سیاسی-نظامی برای آزادیستان مستقل از ایران و فارس ها بود.
باز هم متاسفانه که این دولت-ملت جدید، پس از حدود نیم سال، توسط ایران و فارس، سرکوب شده و به قتل عام عمومی مردم تورک منجر گشت.
تلاش دوم ملت تورک آزربایجان جنوبی، با رد صلاحیت نمایندگی مرحوم سید جعفر پیشه وری و تشکیل حزب دموکرات آزربایجان یا "آزربایجان دموکرات فرقه سی" آغاز شد. گر چه، در ابتدا، پیشه وری و همراهان او، خواهان اجرای همه اصول قانون اساسی مشروطیت و خودمختاری برای ملت تورک و سرزمین آزربایجان جنوبی بودند، اما هر چه فشارهای استعماری پانفارس ها و پان ایرانیست ها افزایش یافت، او هم به سمت استقلال و تشکیل دولت -ملت آزربایجان جنوبی و مستقل حزکت کرد.
به همین سبب بوده است که پیشه وری در 28 ژانویه 1946 طی نامه ای به سازمان ملل متحد، با اشاره به "منشور آتلانتیک" خواستار برسمیت شناحته شدن دولت تازه تاسیس آزربایجان جنوبی می شود.
او در این نامه چنین می نویسد: "حکومت ملی آزربایجان بر اساس استانداردهای دموکراتیک تشیکل شد و فعالیت خود را بر تمام دنیا اعلام کرد. بیش از پنج میلیون آزربایجانی با تکیه بر زبان ملی، تاریخ، و مدنیت خود، خودش را به عنوان خلقی مدرن، درک کرده و دیگر هیچ زمان زیر یوغ رژیم ظالم فارس اسیر نخواهد شد و به تسلط زبان فارسی بر دیگر ملت های غیر فارس در ایران اجازه نخواهد داد. این خلق مثل یک فردِ انسانی حاضر است تا جان خود را برای آزادی ملی و دولت خود فدا کند."
گر چه روس ها به عنوان حامی خارجی حکومت ملی، در قبال اخذ امتیازاتی از ایران و فارس ها، به سرکوب و قتل عام تورک ها رضایت دادند اما پیشه وری که متوجه بده و بستان های پنهانی ایران و روس ها شده بود، از در صلح با فارس ها در آمد و طی چند نشست و قرارداد بین تبریز - تهران، به عنوان دو مرکز سیاسی متساوی الحقوق، به تفاهمنامه هایی کتبی برای تداوم صلح و تامین حقوق مردم تورک آزربایجان از یک طرف و عدم استقلال آزربایجان تورک از ایران از طرف دیگردست یافتند که این تفاهم نامه، به امضای دو طرف رسیده و شکل قانونی و بین المللی گرفت.
اما وقتی بر اساس همان توافقنامه صلح تهران، اردوی "فدائیان آزربایجان" خلع سلاح شدند، فارس ها و ایران، به سبک و سیاق تاریخی خودشان رفتار کرده، همه قراردادها، قول و قرارهای شفاهی و کتبی فی ما بین ایران و آزربایجان جنوبی را نه تنها نادیده گرفتند که با بمب افکن ها، تانک ها و تمامی قوا و ادوات نظامی که از دولت های پیروز جنگ جهانی، به پاش تسلیم شدن به خواست و اراده آن ها، به ارمغان گرفته بودند، بر مردمی که یک بار دیگر، فارس ها را از محک و آزمایش سیاسی می گذراندند، حمله کرده و ده ها هزار تورک را قتل عام کرده و صدها هزار تن را به کویرستان فارس تبعید کردند و نام این همه جنایت، قتل عام ها و غارت ها، مصادره اموال، تبعیدها، کتابسوزان ها، ممنوعیت تدریس زبان تورکی و ممنوعیت اداری این زبان را "جشن نجات آذربایجان" نامیدند.
دوباره، تاریخ را طرف پیروز در جنگ می نوشت و باز آن که شکست خورده بود که هیچ نقشی در تاریخ نویسی و تقسیم قدرت، ثروت و شراکت در منافع عمومی و ملی نداشت. برای همین هم، طرف قتل عام کننده اما پیروز در جنگ، هر چه می خواست را می توانست اعمال کرده و به شکست خوردگان بقبولاند.
برای همین بود که فارس های پیروز، نقطه ثقل و توجه تبلیغاتی خود بر روی ملل درون ایران و جهانیان را نه به قتل عام ها، تبعیدها، کتابسوزان ها، ممنوعیت زبان تورکی و حذف تورک ها از سیستم سیاسی-اداری و اقتصادی که بر نجات آزربایجان (از دست خود تورک های آزربایجان جنوبی) متمرکز کرده وبا تبلیغات بسیار سنگین، اذهان مردمان تورک و جهان را شستشو داده و خودشان را از اتهام قتل عام مبرا نشان دادند.
برای شستشوی مغزی تورک ها و ملل جهان در تصویر جدید که ساخته می شد، پول نفت عرب های الاحواز اشغال شده، چنان معجزه ای کرد که در تاریخ منطقه سابقه نداشت و هیچ رسولی، چنان معجزه ای را اعمال نکرده بود.
شستشوی مغزی این ملل، چنان با قدرت و سرعت انجام می گرفت که خود ملت تورک آزربایجان جنوبی هم دومین قتل عام برنامه ریزی شده خودش را، همچون قتل عام دوره شیخ خیابانی، عمدا و با اراده خود فراموش کرد تا هم زنده بماند و هم از مجازاتی که طرف پیروز بر شسکت خوردگان اعمال می کرد، در امان بماند.
علاوه بر آن دو تلاش ملی برای استقلال آزربایجان جنوبی از ایران در یک قرن اخیر، نظامیانی تورکی هم بوده اند که دراستخدام اردوی فارس ها قرار داشتند ولی برای استقلال وطنشان آزربایجان اشغال شده از یوغ ایران و فارس، دست به اقدام نظامی زده اند.
از جمله، می توان از قیام (شاید هم کودتای) نظامی یک درجه دار تورک به نام «لاهرودی» را نام برد. متاسفانه قیام او افراد تحت فرمانش هم شکست را تجربه کردند و شکست دیگری بر مجموعه شکست های قرن بیستم تورک های آزربایجان جنوبی از فارس ها افزوده شد.
در پی این شکست های پی در پی تورک های آزربایجان جنوبی از فارسها، پانفارسیسم و پان ایرانیسم، آن ها به فکر چاره ای برای مهار تلاش های استقلال طلبانه تورک ها افتادند. جهان مسیحی و فارسها (به عنوان دو متحد استراتژیک) برای ریشه کن کردن تفکرات استقلال خواهانه وتلاش های بی وقفه در راه تاسیس مجدد ملت - دولت تورک ها، به شستشوی مغزی بسیار گسترده تر، عمیق تر و همه جانبه تر تورک ها اقدام کردند.
آن ها برای شستشوی مغزی سریع تورک ها، در اولین قدم، سیستم تنبیه و تشویق را رایج در نیروهای نظامی و جنگی را باجرا در آوردند تا اراده و تفکر تمامی افراد تورک را تسلیم خودشان بسازند.
سیستم تنبیه و تشویق مسیحی ها- فارس ها بر گرفته از تجربه مستعمره هندوستان، چنان موثر بود که در چند سال، در مغز و تفکر تورک ها تاثیر عمیقی گذاشته و سیستم تفکر تورک ها را چنان عمیق تغییر دادند که سرنوشت تورک ها، به سرنوشت و اراده فارس ها وابسته شد.
در نتیجه اعمال روشهای سیستم شستشوی مغزی مسیحی ها و فارس ها:
تورک ها در گوشه و کنار ایران فراموش کردند که به عنوان افراد و ملت «تورک» هستند.
فراموش کردند که وطنی مستقل به نام آزربایجان دارند.
فراموش کردند که تورک ها دولت ها و امپراطوری های تاریخی تورک ها در این منطقه را ایجاد کرده و اداره می کرده اند.
فراموش کردند که ایران بخش کوچکی از امپراطوری تورک های آزربایجان بوده است.
در عین حال، باور کردند که آزربایجان و تورک ها بخشی از ایران تاریخی بوده است.
فراموش کردند که تلاش برای استقلال از ایران استعماری، سنت سیاسی و روشنفکری آن ها در یکصد سال اخیر بوده است.
فراموش کردند که تلاش برای تاسیس دولت-ملت مستقل، یکی از ارکان فکری-سیاسی تورک ها بوده است.
فراموش کردند که داشتن مملکت، حاکمیت، حکومت، دولتی مستقل، آزاد و دموکراتیک، جزو سنت سیاسی، سنت روشنفکری، فلسفه سیاسی و طرز تفکر و منش رفتار سیاسی تورک های آزربایجان بوده است.
اوج تاثیر شستشوی مغزی و فراموشی خود و تبدیل شدن تورک ها به افراد و ملتی از خود بیگانه، وابسته به ایران و فارس ها را می توان در حادثه و پیامدهای انقلاب 1357 مشاهده کرد. در حین انقلاب اسلامی، تا یکی دو سال بعد، در ایران و در میان فارس ها دولتی مرکزی قدرتمندی وجود نداشت، ارتش از هم گسیخته بود، فرهاندهان ارتش اعدام شده بودند، نیروهای اطلاعاتی و ساواک از بین رفته بودند، سیستم اداری مختل شده بود.
یعنی در این مقطع تاریخی بسیار با ارزش و مهیا بودن همه زمینه ها و شرایط برای استقلال ملل و بخصوص تورک ها از ایران، فارس ها و ایران در ضعیف ترین دوره تاریخ سیاسی معاصر قرار داشتند.
اما تورکهای ترسیده از قتل عام های قبلی، تورک های شکست خورده ذهنی، شستشو شده مغزی، تسلیم شده در مغز و در روان، جسارت باخته، ناتوان از ریسک پذیری سیاسی، بدون پشتوانه و تجربه سنت سیاسی-فکری و روشنفکری، بریده شده از سنت سیاسی، سنت ملت گرایی و ناسیونالیسم ملی، پناه برده به فلسفه های و سیستم های سیاسی رایج در جهان مسیحی (مارکسیسم؛ لنینیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، مائویسم، و ...) و ... باعث شدند تا تورک ها از این فرصت تاریخی هیچ بهره سیاسی در مسیر استقلال خواهی نبرند.
ممکن نیست و غیر قابل تصور است که چنان فرصت تاریخی، برای دستیابی کم هزینه تر به استقلال و آزادی تورک ها و دیگر ملل مستعمره ایران، به این زودی ها تکرار شده و بدست بیاید.
در آن مقطع که ایران بدون دولت و قدرت سیاسی، اداری، نظامی مرکزی بود، اگر تورک ها تسلیم شستشوی مغزی عمیق نشده بودند، اگر تورک ها تسلیم ترس از مرگ، مجازات و تنبیه نشده بودند، اگر تسلیم تشویق تهران و فارس ها نشده بودند، اگر تورک ها ریسک پذیرفته بودند، اگر تورک ها بجای تلاش در راهسلطه سیاسی و اداری مارکسیسم، لنینیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، مائویسم، و ...در خدمت ناسیونالیسم ملی و تورک و آزربایجان بودند، و اگرمفاهیم سیاست و توازان قوا در منطقه را درک کرده بودند، اگر با شرایط اجتماعی و روانی انقلابی و شرایط اجتماعی در دوران بعد از انقلاب و آشوب ها آشنایی اندکی داشتند، براحتی آب خوردن، می توانستند استقلال مناطق تورک در سراسر ایران استعماری را اعلام کرده و دولت ها- ملت های مستقل خودشان را تاسیس می کردند
اما و صد افسوس که دیدیم و تجربه کردیم که تورک ها و دیگر ملل تحت اشغال فارس ها از این فرصت تاریخی استثنایی و اشتباه قدرت های بین المللی و خلاء قدرت سیاسی و مدیریت، هیچ ثمره و بهره سیاسی و ملی نبرند.
در آن دوران ضعف و بدون دولت مرکزی در ایران، اوج فعالیت ملی گرانه و ناسیونالیستی تورک ها، تاسیس یک حزب پان ایرانیستی با نام "حزب خلق مسلمان ایران" بود که از طرف طیف تورک های مذهبی-شیعی به راه افتاد است.
کلمه "ایران" در انتهای نام این حزب نشان می دهد که ذهن و تفکر سیاسی آن ها در خدمت ایران بوده است و هیچ علاقه ای نسبت با استقلال آزربایجان نداشته اند. چرا که شیعه گری هم به عنوان یک سلاح در دست فارس ها، در خدمت شستشوی مغزی تورک ها قرار داشت و تورک های آزربایجان و دیگر نقاط در ایران را به فارس های شیعه و حکومت استعماری فارس ها وصله زده بود.
نام و عنون همین حزبی که بعدا هم توسط فارس ها و ایران تحمل نشد و سرکوب گشت، نشانگرعمق شستشوی مغزی بیش از دو نسل پی در پی تورک ها در جغرافیای سیاسی ایران است.
سیستم همه جانبه شستشوی مغزی ملل در ایران سیاسی، توانسته بود و توانسته است تا مفهوم جدید التاسیس "ایران" و "فارس" را قدیمی و تاریخی -هزاران ساله) نشان داده، آن ها را به جای مفاهیم و واقعیت های موجود "تورک"، "زبان تورکی" و "آزربایجان" در مغزهای تورک ها بکارند و بقبولانند.
کار بجایی رسید که تقدس واژه ها و مفهوم ایران، فارس و زبان فارسی، بر تقدس، اهمیت و جایگاه مفهوم تورک، تورکی و ملت تورک در اذهان و تفکر تورک ها پیشی گرفت. فارس ها توانستند تا با سیستم شستشوی مغزی، انسان تورک را به مستعمره ذهنی فارس ها بدل بکنند. از ذهن تورگک ها، تفکری که در راستای منافع تورک ها باشد، بیرون نمی آمد و آن چه در ذهن تورک ها ترواش می کرد، در راستای منافع فارس و ایران بود. این سیستم تورک ها را تا مرحله خود زنی سیاسی، زبانی، تاریخی، ملی و هویتی هم برد.
متاسفانه، تورک ها به مرحله خود ستیزی، تورک ستیزی و دشمنی با منافع تورک ها سقوط کردند. به همین جهت بود و هست که انسان تورک آزربایجانی، منافع ملی ملت تورک آزربایجان جنوبی را در تامین منافع ایران و فارس می دید. اغلب روشنفکران تورک و آزربایجان، وجود و حیات ملت تورک خود را منکر شده، زیست خود را به زیست گیاه گونه وابسته به فارس تقلیل می دادند.
از نام "حزب خلق مسلمان ایران" که توسط تورک ها و نه برای تورک ها که برای ایران تاسیس شده بود، مشاهده می کنیم که شستشوی مغزی تورک ها، تنها در مدارس دانشگاه های دولتی و خصوصی تحت مدیریت فارس ها، در رسانه های عمومی، در رادیوها، تلویزیون ها، در مطبوعات و مجله های رنگارنگ، درعرصه تمامی هنرها و هنرمندان، نویسندگان، روزنامه نگاران، اساتید دانشگاهی، فعالان حزبی (چپ، راست، دیندار، ضد دین، پان ایرانیست، جهان وطنی و ...) کارمندان، کارگران کارخانجات و ... نبوده و عمق نداشته است، بلکه حوزه های علمیه یا طلبه خانه ها هم تحت تاثیرعمیق شستشوی مغزی و احساساتی ضد تورک و ضد ملل غیر فارس و ضد زبان ملل غیر فارس قرار گرفته بوده اند.
در همین جاست که می توان از شیعه شعوبیه فارس محور و شیعه تورک آزربایجانی سخن گفته و در میان آن ها به تفکیک قایل شد و سخن گفت که البته، مفهوم و تفکر شیعی تورک و آزربایجانی چندان وجهه و وجود خارجی ندارد و اگر هم موجود است، وجودی بسیار بی اهمیت و کمرنگی و بی تاثیر است که این وجود هم رو به مرگ و احتضار است.
در دوران بعد از انقلاب 1357 و نفوذ اداری، سیاسی، زبانی، مالی و روانی سیستم پانفارس در حوزه های علمیه شدت و حدت بیشتری گرفت و نسل ملاها و آیت الله های شیعی تورک منقطع شد.
لکن، با پیدایش رسانه های جدید و آلترناتیو برای رسانه های انحصاری فارس ها، نوع جدیدی از اطلاعات در جامعه منتشر شد که تا دیروز ممنوع بوده، ناشران آن افکار و اندیشه و مفاهیم مجازات سختی می شدند.
بخش مهمی از این اندیشه ها، از کسانی وارد جامعه می شد که مجبور به خروج از وطن و زندگی در دوری از مام میهن شده بودند. آن ها مجبور بودند تا زندگی در وطن و سکوت و تسلیمیت به سیستم شستشوی مغزی فارس ها و یا زندگی در خارج و اشاعه افکارشان در میان ملت تورک را انتخاب بکنند. انتخابی از سر ناچاری بود و راه دیگری را نمی توانستند انتخاب بکنند. آن ها مسئولیت تاریخی داشتند تا در دیوارهای سیستم شستشوی مغزی در ایران سیاسی شکاف ایجاد بکنند و به درون تاریکی مصنوعی در ایران، نوری از تفکرات جدید بیفکنند.
تلاش این افراد، در زره سیستم اطلاعاتی، معلوماتی و سیستم ذهن شویی که در انحصار دولت و مدیران فارس بود، شکافی عمیق ایجاد کرد. این شکاف که هر روز، بزرگتر از روز قبل می شود، به رهایی آهسته و آرام نسل های جدید تورک ها، از زیر یوغ بردگی ذهنی فارس ها و وپان ایرانیست ها، منجرشده است. اکنون، دیوار جهلی که فارس ها، تورک ها را در دورن آن محصور کرده بودند، شکسته شده است. فرزندان ملت تورک، از طلسمی که فارس ها بافته بودند، رها می شوند. آن ها با مفاهیم تورک، ملت تورک، وطن، وطن تورک، حاکمیت، حاکمیت ملی، دولت، دولت ملی، منافع، منافع ملی، منافع ملی تورک آزربایجان و ... آشنا می شوند. آزادیشان را در خارج از دیوار سیستم شستشوی مغزی فارس ها تجربه می کنند و از لذت تفکر به حاکمیت ملی و استقلال ملت و وزن بهره مند شده و از آن برای همدیگر سخن می گویندو در پی دستیابی به آن مفاهیم ارزشمند و جهانی، احزاب سیاسی تاسیس می کنند و یا به احزاب سیاسی موجود ملحق می شوند.
آن ها دیوارهای تنیده شده از فردیت و تنهایی، زندگی در ترس از دیگران و زیست انزوایی را شکسته اند. فرزندان ملت تورک و بخصوص نسل جوانی که شکست را تجربه نکرده است و روحیه شکست خوردن در او به عادت و نرم زندگیش بدل نشسده است، متوجه مفاهیم جمع، اجتماع، ملت، منافع ملی، و ... شده اند و دیوارهای عدم اعتمادی که در یکصد سال گذشته در اذهان همه ملل و از جمله تورک ها کاشته بودند و از محصولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، زبانی، تاریخی و دیگر مزایای آن بهره مند می شدند، بیرون خزیده و به هم اعتماد می کنند.
اعتماد به هم، بزرگترین شکست رژیم انحصاری شستشوی مغزی فارس ها در ایران بوده و است. چرا که فرزندان نسل جدید این ملت متوجه آن شده اند که بدون رهبری، بدون ایدئولوژی، بدون تشکیلات، و بدون اعتماد به هم نمی توان پیش رفت. نمی توان از اشغال نجات یافت. نمی توان دولت ملی را تاسیس کرد. پس، راهی، بغیر از اعتماد بهم وجود ندارد. اعتماد بهم تنها راه پیروزی بر دشمن یکصد ساله تورک هاست.
لکن، اعتماد بهم، به تنهایی کافی نیست. باید به خیالپردازی به وطن، ملت و دولت پرداخت. باید از خیال پردازی و پرورش آرزوهای بزرگ نترسید. فارس ها در یکصد سال گذشته، تلاش کرده اند تا در تک تک انسان هاس تحت سلطه یشان، قوه و استعداد پرورش آرزو و خیال ملی را بکشند. برای همین است که در میان ما تورک ها و البته دیگر ملل غیر فارس هم، تفکر و مفهوم ملت، ملی، منافع ملی، تورک، منافع ملی تورک، وطن، وطن تورک، وطن آزربایجان تورک، مرزهای ملی و جغرافیایی تورک آزربایجان، دولت ملی، حاکمیت ملی، حاکمیت ملی تورک ها بر خودشان، و ... و چگونگی بدست آوردن این ارزش های ملی و بین المللی مرده است. چون، فارس ها توانایی و استعداد تخیل و آرزو های بزرگ را در ما کشته اند. ما باید، به انسانیت خودمان برگردیم و بدانیم که قوه تخیل و آرزو، یکی از مهمترین قوای انسانی و یکی از شاخصه های بین انسان با مرده گان و با حیوانات است. مردگان و حیوانات تخیل و آرزو نمی کنندو در نتیجه، برای دستیابی به تخیل و آرزوهایشان هم اقدامی انجام نمی دهند.
سیستم شستشوی ذهنی فارس ها، این جنبه از انسانیت انسان و ما را از ما گرفته و ما را به حیواناتی، تنها برای کار کردن و تولید ثروت برای فارس ها، و حیواناتی مصرف گرا، بازهم برای تولید ثروت برای فارس ها تبدیل کرده اند.
ما باید، آگاهانه، برای وارد شدن به جهان تخیل و آرزوها، آن هم در ذهن خود و بدون ترس از اذهان محدود و بسته و زنجیر شده دیگران حرکت بکنیم. باید زندگیمان را به تخیل برای وطن و ملت خودمان اختصاص بدهیم. باید آینده ملت و سرزمین خودمان را در تخیلات بلند پروازانه خودمان ترسیم بکنیم. باید نقشه رسیدن به تخیلاتمان را هم ترسیم بکنیم.
باید بدانیم و آگاه باشیم که تخیل ها، مرحله ای بالاتر از خواب، خیال و اوهام هستند. خواب، خیال ها و اوهام، ارادی نیستند اما تخیل ها، محصول اراده و آگاهی ما به عنوان انسان متفکر و خیالپرداز هستند. جهان خیالی و تخیل، جهانی است که ما برای ساختن آن ها، آگاهانه و با شکستن دیوارهای عادت های ذهنی، فکری، اجتماعی و عرفی اراده می کنیم. با تخیل، جهانی ایده آلتر را در کنار جهان موجود و ناکافی برای نیازها، خواست ها و اراده ما می سازیم و این، آغاز تغییر جهان موجود و بیرونی، بسو و سمتی است که ما به عنوان انسان و به عنوان انسان تورک و به عنوان انسان تورک آزربایجانی اراده می گنیم و می خواهیم از آنچه هست، جهانی ایده آلتر بسازیم.
اراده ما و تخیل ما، شکل و شمایل جهان آینده ای که لایق انسان، انسانیت، انسان تورک باشد را می سازند. تخیل و آرزوها، نقشه راه ذهنی ما برای حرکت و رسیدن به چیزهایی هستند که متفاوت و عالیتر از آن چه موجودند، هستند. خیال و آرزو، نقشه حرکت ما و حاصل اراده ما برای رسیدن به آرزو ها و اهدافمان برای دنیا و جهانی بهترهستند. ما باید، این قوه کشته شده، مرده درونمان و این جنبه بقتل رسیده از وجودمان را دوباره و با سعی و تلاش خود زنده بکنیم.
اگر قوه و استعداد تخیل و آرزو، در ما مرده باشد، هدفی برای دنیای بهتر، برای حرکت، هدفی برای شحص خود، هدفی برای ملت خود، هدفی برای برپایی دولت خود و ... نخواهیم داشت. برای برپایی حاکمیت ملی خود، باید دیوار بتنی اطراف استعداد تخیلمان که در قبرستانی به نام ایران مدفون کرده اند را بشکافیم و روح جدیدی از شجاعت پرواز دادن تخیلمان را در این قوه تخیل بدمیم و از دیوارهای کوتاه سیاسی، فکری، اداری، زبانی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و ... که به دور ما تنیده اند، بگذریم.
خودمان را در آن چه، فارس ها در ذهن ما فرو کرده اند، زندانی نکنیم. فرار از زندان فکری فارس ها، تخیلات غیر ممکن هایی است که آن ها به عنوان غیر ممکن در درون پرورش داده اند. ما باید همان غیر ممکن ها را تخیل بکنیم و به عنوان نقشه راه خود و ملت تورک در پیش بگیریم.
باید آگاه بود که تخیل در حد و قواره ممکن ها، همیشه و برای همه افراد میسر بوده است. چرا که ممکن ها، همان زندگی عادی، جاری روزانه و زندگی تکراری هستند. ما باید غیر ممکن هایی که دیگران غیر ممکن می دانند را تخیل، تصور و خیال بکنیم و برای دستیابی به آن غیر ممکن ها است که باید جهان و شرایط پیرامونمان را تغییر داده، ناممکن ها را به امکان و ممکن بدل بکنیم. باید اجازه بدهیم، قوه خیال و آرزوهای ما، از دیوارهایی که فارس ها، در مدارس، دانشگاه ها و ... برای قوه تخیل ما ساخته اند، بالاتر و دورتر بپرند. پر پرواز قوه تخیلمان را نبندیم. این، خواسته یکصد ساله دشمنان تورک و انسانیت در این منطقه از جهان است.
تخیل تنها قدرت تصور آینده ملت و سرزمینمان است. ما با داشتن تخیل و آرزوهای دور و دراز و قوی هست که مسایل مربوط به وطن و ملت خود در آینده را بطور شفاف دیده و آن ها را در ذهن خود تعریف، بررسی می کنیم و برای مسایل و مشکلات احتمالی راه حل های متفاوتی ارائه می دهیم.
یکی از آن مسایلی که در یکصد سال گذشته ما را از آن ها دور نگه داشته و ذهنمان را شستشو داده و حافظه ما را از آن تهی کرده اند، مفهوم "وطن"، "ملت"، "زبان"، اهمیت و جایگاه زبان"، "تاریخ"، "تاریخ ملی"، "فرهنگ"، "فرهنگ ملی"، "منافع ملی"، شخصیت و هویت ملی"، "حاکمیت"، "حکومت ملی"، "استقلال"، "سیاست"، اقتصاد ملی"، "آزادی"، توسعه ملی"، و ... از این قبیل است که اغلب ما تورک ها درک درست و روشنی از آن ها نداریم. آن چه در حافظه و ذهن ماست، ملغمه ای از مفاهیمی است که اگر در خدمت تورک، آزربایجان و منافع ملی تورک آزربایجانی نیست، تماما در خدمت واحد سیاسی جعلی و جدیدی به نام "ایران" ولی بکام فارس ها قرار دارند و بعنوان شخص و ملت در خدمت فارس ها قرار داریم.
بارو کردن این حقیقت بسیار بزرگ اما تلخ، برای اغلب ما تورک هایی که در ایران زندگی می کنیم سخت است. نمی توانیم باور بکنیم که این قدر شستشوی مغزی شده باشیم تا همه چیز را بر عکس فهمیده باشیم.
بله. دروغ های بزرگی که نه یکبار بلکه ده ها هزار بار و از زبان صدها هزار تن و هر روز، هزاران بار توسط گروه های مرجع تکرار و تکرار بشوند و به نام علم و تحقیقات علمی در مدارس، دانشگاه ها، سمپوزیم ها، کنفرانس ها، و ... تگرار شده و به عنوان یک حقیت به ما تلقین و تحمیل بشود و اگر تمامی زندگی، هویت اجتماعی، فردی، شغلی، و پرستیز و جایگاه حورمت اجتماعی ما با آن ها شکل گرفته باشد، آن ها را به عنوان حقایق قبول می کنیم و بر اساس آن ها زندگیمان تامین می شود. بر اساس آن ها از احترام در جمع برخوردار می شویم. بر اساس آن ها، به عنوان مرجع پاسخ بخشی از جامعه خود قرار می گیریم.
حالا، اگر من بگویم که در جهانی دروغ زندگی می کنیم. بر اساس دروغ مدارک دانشگاهی گرفته ایم. بر اساس دروغ، به مرجع اجتماعی و روشنفکری بدل شده ایم. بر اساس دروغ و توهم از احترام برخورداریم، در آتمسفری از دروغ رشد کرده ایم، زندگی کذرده ایم و زندگی می کگنیم و بخصش اعظمی از ما، بر اساس همان دروغ هایی که به نام علم آموخته ایم، دیگران را در جهت خدمت به فارس ها تربیت کرده، دروغ را از نسلی که به ما داده، به نسل بعدی منتقل می کنیم. آن ها را به استاد و گروه های مرجع بدل می کنیم تا زنجیره این زندگی بر اساس دروغ و در بطن دروغ تداوم یابد.
سیستمی که فارس ها طراحی کرده اند و اکنون در حال رشد و تکامل قرار دارد و افراد بدون آن که آگاه باشند، برده و فرمانبر آن سیستم شده اند، چنان ذهن ما را از شکم مادرهایمان دستکاری کرده و ما را تربیت کرده اند و می کنند که نتایج تمامی کارها، افکار و خیال هایی که می پرورانیم، در جهت منافع، ملت و وطن تورک ها نیست بلکه در جهت تامین منافع ایران (مساوی) فارس است.
چرا که ابزاری که آن ها در ذهن ما کاشته اند، ابزارهایی هستند که تنها در راستای منافع ایران= فارس کار می کند. نیت من و شما مهم نیست بلکه نتایج اعمال، افکار و خیال های ما مهم هستند که آن ها هم از کانال همان ابزارها عبور کرده، رنگ و شکل آن ابزارها و ماشین ها را می گیرند و آن ابزارها و مفاهیم ذهنی چیزی جز زبان و مفاهیم نیستند.
درک، فهم و شناخت ما از جهان پیرامون، از جهان ذهنی و از جهان خیالی، بر اساس مفاهیم و زبانی است که توسط جهان ذهنی، فکری و تخیلی ما را پر کرده و به آن ها شکل داده اند. اگر آن زبان، آن افکار، آن مفاهیم، آن خیال ها برای خدمت به ایران = فارس طراحی شده اند و برای دشمنی با تورک و وطن تورک ها برنامه ریزی و هدفگیری شده اند، چه بخواهیم و چه نخواهیم، در مسیر خدمت بفارس ها و دشمنی پر رنگ یا کم رنگ با تورک ها حرکت می کنیم و خواهیم کرد.
برای این که از این دامی که در صد سال گذشته بدان افتاده ایم، رها بشویم، باید هر کلمه ای را که می دانیم و یاد گرفته ایم، از نو و از دیدگاه ملی و منافع ملی تورک باز تعریف بکنیم.
باید درمفاهیم ذهنی و علمی که آموخته ایم تشکیک بکنیم. باید با این مفاهیم، به عنوان دشمنانی که در درون ما هستند و ما را از درون خودمان به اسارت گرفته اند، بشناسیم. باور بکنیم که آن ها با ما کاری گرده اند که نیرویی در درون خود من و شما، من و تو را به اسارت گرفته است. باید با آن نیرو که همان زبان و مفاهیمی است که به ما و در طول زمانی بسیار دراز تزریق کرده اند، به عنوان دشمن برخورد بکنیم، باید با آن مفاهیمی که ذهن و شخصیت ما را شکل داده اند، بجنگیم. باید خودمان را از اسارت ذهن و مفاهیم ذهنی خودمان آزاد بکنیم.
برای آزادیف باید ذهن، افکار و تخیلاتمان را از اسارت دیگری آزاد بکنیم. آزادی شخصی ما، آزادی ملی و جمعی ما تورک ها، در آزالدی از اسارت فارس و ایران نیست بلکه در آزادی از مفاهیم، افکار و تخیلاتی است که فارس ها با آن ها ما را به اسارت خودشان در آورده اند. زبان را و زبانی که به نام زبان شعر، ادبیات، علم، کار و فعالیت، اداری، حقوقی، اقتصادی و ... به ما تزریق کرده اند، ما را به بیماری مبتلا کرده است. این مفاهیم و زبان و موقعیت های محترم اجتماعی و پر پرستیژ، هستند که ما را به ادامه خدمت به دشمن ملی خودمان ترغیب می کنند. برای آزادی و برای آزاد زیستن، تنها رهایی از استعمار و سومورگه ی فارس و ایران کافی نیست. باید از سومورگه زبان، مفاهیم، تخیلات، موقعیت های اجتماعی و شغلی خود هم راها بشویم.
همینجاست که قانع کردن ما به عنوان برده هایی که به بردگی خود آگاه نیستیم، بسیار سخت است. می گویند که بردگانی می خواستند، آفریقایی هایی که در آمریکا و برای پند نسل برده بوده اند و بردگی را گون جان زندگی یافته بوده و آن را حقیقتی ازلی و ابدی و انسانی درک کرده بودن را به برده بودنشان و به آزادی از بردگی تشویق و آگاه بکنند اما برده هایی که ثده ها به این فکر و تحیل زاده شدهف تربیت شده، زیسته و دارای موقعیت هایی در میان دیگر برده شده بودند و منافعی و امنیتی را در آن موقعیت ها می جستند و به استمار زبان انگلیسی در آمده و از تمامی گذشته خود بریده شده بودند، نمی توانستند و نمی خواستند بپذیرند که برده هستند و از جایگاه پایین تری نسبت به سفید اروپایی برخوردارند. آن ها، این نوع زبان جدید، آگاهی جدید، این نوع شورش و عصیان بر علیهخ سیستمی که خودشان هم از برپا کنندگان و سازندگان همان سیستم بودند، غریبه بودند. نمی توانستند و نمی خواستند آن سیستم را تخریب کرده یا علیه آن سیستم شورش و عصیان بکنند. چرا که منافع یک عمر خودشان هم به هدر می رفت و آن ها نمی خواستند، یک عمر تلاششان، حتی اگر غلط باشد را از دست بدهند. پون برای ا« همه غلط ها هم یک عمر زحمت کشیده بودند. برای همین است که هنوز هم فکر بردگی و سیستم بردگی در میان سیاهان آمریکا، دیده می شود و نسبت به سفیدها، در طبقه بندی اجتماعی، بسیار پایین هستند.
ما تورک ها در ایران، چه باور بکنیم یا باور آن برای مان سخت باشد، چه باسواد باشیم، چه نباشیم، چه استاد دانشگاه و عضوی از یک گروه مرجع اجتماعی باشیم، روحانی و آیت الله باشیم، وزیر و نماینده باشیم، مدیر و رِِِِئیس یک اراده یا شرکت باشیم معلم باشیم، فعال سیاسی باشیم، فعال حقوقی باشیم، فقیر باشیم یا غنی، کارگر باشیم یا کارمند و ... محصل باشیم یا دانشجو و ... همان برده های سیاه در آمریکای سفیدها هستیم. ما هم برده های ذهنی تورک در کشور فارس ها و برای خدمت به رفاه و امنیت فارس ها تلاش کرده ایم و حتی بخش مهمی از آن سیستم بوده ایم و آن سیستم را هم ساخته و پرداخته ایم . شاید بخشی از آن سیستم هم حاصل یک عمر زحمت ماست. برای همین است که نمی توانیم برای ویرانی آن اقدام بکنیم. نمی توانیم برای نابودی آن فکر بکنیم. نمی توانیم برای تغییر آن عمل بکنیم. چرا؟ من ذهن ما با مفاهیم و زبان و تخیلاتی انباشته شده اند که آن سیستم را بخشی ضروری از زندگی خود و خانواده خودمان می دانیم و برای بقای آن فعالیت می کنیم. وگرنه، زندگی، موقعیت و جایگاه ما بخطر می افتد. زندگی ما فلج می شود. اعتبار ما از بین می رود. به این باور هستیم که تمامی جایگاه و پرستیژ مکا در این سیتم تامین و محفوظ است و با تغییر این سیستم، ما چه کاره خواهیم شد و با کارگر و سوپور محله هیچ فرقی نخواهیم داشت. اگر هم این سیستم بد است، جایگاه و پرستیژ من در این سیستم تامین وحفظ می شود.
در یکی از روزهایی که من در اداره اطلاعات تبریز بازج.یی می شدم، بازجو به من گفت؛ "اگر رژیم عوش بشود، تو می توانی روزنامه نگار بکنی و زندگی خود و خانواده ات را تامین بکنی. اما من بیکار خواهم ماند. من هیچ کار و تخصصی بغیر از این کار نداریم. با این کار چگونه زندگی خواهم کرد؟"
این جملات ساده اما بسیار عمیق هستند. او مجبور است به این سیستم وفادار باشد و از آن دفاع بکند. پون او برای این کار تربیت شده است و از این راه پرستیژ اجتماعی و نفوذ دارد و قدر و قیمت می بیندو اگر سیستم ویران بشود، همه پیزی که او داشته، دارد، بوده و هست، باد می شود و بخطر می افتد. پس مجبور به وفاداری به سیستمی است که او را به عنوان یک برده اداری بخدمت خودش گرفته است.
او هم بمانند یک استاد دانشگاه، یک ملا و آیت الله، یک معلم، یک مهندس، یک کارمند، یک مدیر، یک نماینده، یک پزشک، یگ پرستار، یک مکانیک، یک بازاری، یک بقال، یک نویسنده، یک روزنامه نگار، یک هنرمند، و ... نه تنها در خدمت این سیستم برای شستشوی مغزی و باز تولید همان سیستم است، بلکه برای بهتر و بدون نقص کار کردن این سیستم، تفکر و تخیل می کند. سیستم را برای بهتر کار کردن، تکمیل می کند. معنی و مفهوم این سیستم برای او و آن ها، یعنی حفظ جریان همین زندگی با همین مشخصات.
پس باید ذهن شخص خودمان را از اسارت واژه ها، مفاهیم، زبان و تخیلاتی که به ما تحمیل و تزیق کرده و تک تک ما را به نوعی از بیماری آلوده کرده اند و همه ما بیمار شده و زندگی با این بیماری را عین زندگی حقیقی و درست و واقعی می دانیم، خلاص بکنیم. آزادی اجتماعی ما در آزادی ذهنی، فکری و زبانی ما نهفته و پنهان استو اگر از یک منظر دیگربه اسارت خودمان در ایران و برای فارس ها بنگریم، آزادی و رهایی آسان بنظر می رسد. تغییر زبان و تغییر حافظه. ولی بیایید تجربه بکنیم. من در همه سال هایی که در این مسیر فعالیت گرده ام و آگاهانه برای تغییر مفاهیم در ذهنم کوشیده ام، هنوز نمی دانم که چقدر در این مسیر رفته ام. در کجای جریان هستم. چقدر از مفاهیم دهنی و درونیم را از نو برای خودم باز تعریف کرده و چقدر به آن ها ایمان آورده ام؟
اگر نگویم کاری غیر ممکن است، باید اعتراف بکنم که کاری بسیار سخت، آگاهانه و بلند مدت است. باید در این مسیر و راه حرکت کرد. اگر هم در عمر خودف نتوانستیم خودمان را بطور کامل از اسارت آن مفاهیمی که یک عمر در ما پرورش یافته نجات بیابیم، شاید نسل های بعدی را در مسیری که ما نبوده ایم، بتوانیم تربیت بکنیم. شاید بتوانیم ذهن آن ها را پرسشگر و نقاد تربیت بکنیم. تا آن ها در عمق و معنای هر واژه و مفهوم بکنکاش بپردازند و مثل من و شما تسلیم سیستم شستشو گر ذهنی نشوند. شاید بتوانیم به فرزندان و نسل های بعدی خودمان راه و روش آزادگی و آزاد زیستن را بیاموزانیم. شاید.
در این مسیر، اولین سوال این است که "من کیستم؟"
من، انسانم. نمی دانم از کدام نوع انسان هستم. بعضی ها می گویند که انسان ها هم تنوع داشته اند و مانند دیگر حیوانات که متنوع بوده اند، انسان ها هم متنوع بوده اند. مثلا، سگ سانان شامل انواع سگ ها، انواع گرگ ها، انواع روباه ها، انواع شغال ها، انواع ... می شده و می شود. گویا و به گفته برخی از محققان، زیست شناسان، زیر خاکی (باستان) شناسان و ... انسان هم انواعی داشته است. اگر چه اکنون می ترسند با صدای بلند بگویند اما به تنوع گونه ها و "نژاد"های انسانی معتقدند. من نمی دانم که بازمانده کدام گونه انیانی هستم اما می دانم که انسانم. به فرق انسان با حیوانات دیگر چه در ظاهر و چه در درون، آگاهم که انسان هستم. با دیدن، با شنیدن صداها، با بوییدن بوها و عطرها، دریافته ام که موجودات دیگری که زندگی و حرکت می کنند، تفاوت دارم. تفاوت هایمان زیاد نیستند اما همان اندک تفاوت ها، بسیار عمیق هستند.
من بعنوان یک انسان، دارای توانایی ایجاد واژه های زبانی، مفاهیم ذهنی، ذخیره کتبی، شفاهی و دارای استعداد تخیلات غیر موجودها و ایجاد موجودها و مفاهیم خیالی، توانایی انتقال آن تجربیات، مفاهیم، تخیلات و زبان به نسل های بعدی و دارای توانایی اختراع و اکتشاف، ریسک پذیری، ترکیب مفاهیم موجود و تولید مفاهیم جدید و بی سابقه، باز تعریف مفاهیم وکلمه های موجود و قدیمی هم هستم.
اگر بخواهم بزبان دینی سخن بگویم، من نوعی از خدا و آفریدگار هستم. کار کرد اصلی من موجود، تولید و باز تولید است. اگر من انسان از تولید، بازنگری در تولیدات گذشتگان، باز تولید و تغییر تولید با بایستم و متوقف بشوم، مرده ای بیش نخواهم بود. هویت اصلی من، تولید و بازنگری در تولیدات گذشتگان، تعریف، بازتعریف و باز تولید دگرگونه تعریف هاست.
با این همه، من آگاهم که مفهوم انسان و ویژگی های جدا کننده و انحصاری خودم از موجودات دیگر را هم خودم ساخته و تعریف کرده ام که قابل باز تعریف و بازنگری بوده و خواهد بود و این همه تعریف و باز تعریف، در گذر زمان، امکانات، آگاهی و دانش و تجربه من میسر می شوند. آن چه تا دیروز، درست می دانستم و بر اساس شناخت و تعریف من از جهان پیرامونم بدستم آمده بود، در تعریف امروزینم، نادرست جبوه می کنند. چرا که زمان، شرایط، تجربه و دانش من تغییر کرده است. نیازهای من تغییر کرده اند. نگرش من تغییر کرده اند. و من در صدد تغییر جهان پیرامونم برای زندگی راحت تر، رفاه و امنیت بیشتر هستم.
می دانم که در روی یک زمین ناهموار، در میان آب، باد، خاک و آتش زندگی می کنم. می دانم و آگاهم که هر موجود قدرتمندی از فرصت زندگی بیشتری برخوردار است و موجودات ضعیف انسانی یا غیر انسانی، محکوم به تسلیم بر موجودات قوی و زیست بر اساس اراده آن ها هستند. اراده موجودات ضعیف، در مقابل قدرتمندان بی معنی است.
این موجودات، در میان این خاک، آب و هوا پراکنده شده اند. هر کدام قویتر باشد، از این مجموعه، بهترین، و بشترین منابع را برای خود اختصاص داده و ضعیف ها را از آنجا به مناطق کم بازده تر می کوچاند. ضعیف ها را به خدمت نیازهای کوتاه مدت یا بلند مدت و منافع خود درمی آورد و آن ها برای تامین هر چه بیشتر بهره مندیهایش از آن ها و طبیعت استفاده می کند. در حقیقت، آن ها را به اسارت خود در می آورد. فرقی هم نمی کند که این موجودات ضعیف، انسان باشند یا حیوانات دیگر.
اگر ما تورک ها در ایران، حاکمیت و حکومت خود را نداریم و تحت سیطره، استعمار و سوکورگه دیگران هستیم، اگر زبان و مفاهیم خودمان را بر خودمان حاکم نکرده ایم و دیگرانی زبان و مفاهیم خودشان را به ما تحمیل می کنند و اگر ما بر اساس مفاهیم و نیازها، اراده و خواست دیپران اداره ومی شویم و زندگی می کنیم، اگر خیر و صلاح و حتی شر ما را نه خود ما که دیگران تشخیص می دهند، ما موجودات ضعیفی هستیم که مرگ و زندگی ما نه در دستان خودمان که در دستان و مرحمت دیگری است. ما و حیاتمان به اراده او وابسته هستیم. اسرای او هستیم. برده او هستیم و برده وار زندگی می کنیم.
اگر این نوع زندگی را هم انتخاب نکرده ایم و به ما و توسط قوتمندی، تحمیل شده است، این نشان می دهد که ما ضعیف بوده ایم. اسیر شده ایم و به این زندگی و تعریف آن هایی که بر ما مسلط هستند، از زندگی و اهداف ما را پذیرفته و به آن ها خو گرفته ایم. همان طور که ضعیف ها حق انتخاب ندارند و در دایره حق انتخاب قدرتمندان زیست گیاهی می کنند، ما هم حق انتخابمان بسیار محدود است. ما تنها حق انتخاب داریم که یا قدرتمند شویم و عصیان بکنیم و سرنوشت خودمان را بدست بیاوریم. ممکن است در این راه کشته بشویم و یا زندگی خودمان را، هر چه هست، از دست بدهیم . یا مرگ را با جان و دل بجان بخریم و برای بازگشت دوباره به اریکه قدرت، و رهایی از اسارت، داشتن حق انتخاب، فرمانروایی در قلمرو سیاسی و جغرافیایی و انسانی خود تلاش بکنیم. ممکن است در این راه هم بمیریم. اما فرق است در میان این که گوسفند قربانی و اسیر بدون اراده باشیم و بمیریم یا کشته بشویم و یا اراده بکنیم و از حق انتخاب خود برای بهتر زیستن و حاتکمیت بر سرنوشت خود و یا مرگ برای دست یافتن به آزروهایمان کشته بشوم. به هر حال، حق انتخابمان در میان ضعیف ماندن و قدرتمند زیستن محدود است.
می توانیم، بر اساس سیستمی که ما را شستشوی مغزی داده است، این ضعف و ناتوانی و نداشتن حق انتخابمان را به خدا، به زمین، به زمان، به شرایط، به ... نسبت داده و تحمل بکنیم. هر آن فکر و خیالی که ماندن در وضعیت موجود را در ما ذهن ما، ایجاد، درست، امن، عین زندگی، عین انتخاب خودمان نشان داده و ما را برای زیستن در این شرایط تشویق و ترغیب می کند، بخشی از سیستم شستشوی مغزی است. این سیستم می تواند نام مذهب، دین، تاریخ، سیاست، کشور، وفاداری، سرنوشت، و ... داشته باشد. هر چه باشد، ما را به زیستن در ضعف و قربانی و اسیر بودن سوق می دهد و ما باید علیه آن ها عصیان بکنیم.
باید بدانیم که شیرها، حیوانات ضعیفی مانند گرگ ها، روباه ها، گاوها و گوسفندان و ... را می خورند. موجوداتی که غذای شیرها می شوند، حق اعتراض به شیر را ندارند. قدرت است که این سرنوشت را برای شیر و ضعف، برای شکارها نوشته اند. قربانی ها و غذاها، حق اعتراض و زیست دلخواه خودشان را ندارند. چرا؟ چون ضعیف بودن، مساوی نداشتن حق زیستن است. گرگ ها، پلنگ ها، شغال ها، روباه ها هم به نوبه خودشان، موجودات ضعیف تر از خودشان را می خورند. و ... این قانون طبیعت است. قانون درستی هم هست. نمی توان هم آن ها تغییر داد.بجای تلاش برای تغییر قانون طبیعت، باید خود را تغییر داد. اگر گاو، گوسفند، و ... نمی توانند خودشان را تغییر داده و قدرتمند بشود و اجازه ندهند تا موجودات قدرتمند آن ها را از حق انتخاب محروم بکنند، انسان می تواند. من انسانم. تو انسان هستی. ما می توانیم سرنوشت و میزان قدرت و حق انتخابمان را با اراده خود تغییر بدهیم. کاهی است، نگرشمان به چگونگی مرگ و چگونگی زندگی کردنمان را تغییر بدهیم. همه چیز را تغییر خواهیم داد. پون، تغییر جهان پیرامون ما، با تغییر در ذهن، تفکر و نوع نگرش ما اتفاق می افتد. آن چه در راستای ذهن ما و در جان بیرون از ذهن ما اتفاق می افتد، ادامه ذهن ما است. این ذهن و اراده انسان بوده که تغییر در جهان را ایجاد کرده است. اگر من و تو، ذهنمان را تغییر بدهیم ولی در جان بیرون موفق نشویم که جهان را تغییر بدهیم، مسیر تغییر جهان با تغییر ذهن ما آغاز شده است و با مرگ ما هم متوقف نخواهد شد و در نهایت، در آیندهف به تغییر شکل جهان منجر خواهد شد. پس، نباید به خاطر عدم دستیابی به نتیجه ای در عمر کوتاه خودمان، از تغییر ذهن، نگرش، جهان بینی و اراده برای تغییر جهان در راستای ذهن خود، کوتاه بیاییم. کافی است، من یا شما، ریطه شنی را در آب راکد اقیانوس یا برکه بیندازیم. ایجاد موج توسط آن سنگ، در آ« اقیانوس یا برگه، از اراده ما خارج است. این طبیعت است که کار خودش را در ادامه کار اولیه ما ادامه خواهد داد موج ها را یکی پس از دیگری خواهد ساخت. پس ما باید به تغییر ذهن خود و انداختن ریزه سنگ ذهنی خود در اقیانوس یا برکه اجتماعی و ملی خود اقدام بکنیم. هر تغییر بسیار بزرگی با تغییر بسیار کوچکی آغاز می شود. برای هر تغییری، بهانه ای ریز و جزئی لازم است. این بهانه را در ذهن خودمان بسازیم و کارکردش را به قوانین طبیعت و جامعه بسپاریم.
من انسان، در کجای این کره خاکی زندگی می کنم؟
مهم نیست، در کجا زندگی می کنم. مهم آن است که من در این بخش از خاک که برای من، مرکز زمین است، زندگی می کنم. منف برای دیدن اطراف، به نقطه ای بلند در این زمین می روم و از آن جا به جهان پیرامونم می نگرم و فاصله ها را من، از مرکز زمینی که به من تعلق دارد، مشخص می کنم.
من و دیگری یا دیگران، در این خاکی که من بر وری آن زندگی می کنم مشخص می شود. اگر به دیگران اجازه بدهم، وارد اینجا بشوند زندگی بکنند، منابع زیستی من کمتر و کمتر می شود و شاید روزی برسد که دیگری، چنان قدرتمند بشود که من را از آن جا اخراج بکند و یا قتل عامم بکند. من را از مرکز زمینم که من آنجا را "یورت" یا "وطن" می نامم، بیرون برانند و دیگران هم من را به وطن یا یورت خودشان قبول نخواهند کرد. مگر آن که مطابق اراده آن ها و برای تامین منافع آن ها در خدمتشان قرار بگیرم. در حالی که در یورت خودم، آقا و سرور خودم بوده ام و هستم. فرمان و منافع دیگری را اجرا و تامین نمی کنم. همان جوری زندگی می کنم که اراده و تخیل می کنم. در اصل، من زندانی یورت، زبان و تخیل خودم هستم. زمان و تاریخ، با زندگی من در این یورت آغاز می شود. وجود من با یورت، معنای وجودی دارد. این یورت است که به من و زندگیم معنا می دهد. چرا که زبان و تخیلات من هم از یورتم نشات می گیرند. مشخصات . ویژگی های یورت است که زبان و تخیلات ویژه ای را به من تحمیل کرده اند. حتی بخش اعظم رفتار و روحیات من هم زاییده مادرم؛ یورت هستند.
اگر دیگرانی هستند که می خواهند با زور و قدرت، وارد یورت من بشوند، اشغالگر، خارجی و دشمن تلقی می شوند. آن ها نه تنها می خواهند یورت من را از دستانم بیرون بکشند، بلکه می خواهند من را به اسارت، بردگی و قول خودشان در بیاورند. چرا؟ چون در خودشان، تخیل و اراده برای بدست گرفتن یورت من و اسارت من را بوجود آرده و تقویت کرده اند. خودشان را قدرتمندتر از من دیده یا تصور کرده اند.
آیا من خودم را برای رویا رویی با او و چنان وضعیتی آماده کرده ام؟ آیا به قدری قدرت و توان تولید کرده ام که دشمن را عقب برانم و حتی خاکش را اشغال بکنم و او را به اسارت خودم در بیاورم؟ یا به بهانه دین، مذهب، خدا، انسانیت، عدالت و ... خودم را، زبانم را، تخیلاتم را و اراده ام را فریب داده و یا نابود کرده ام و آماده تسلیم به دیگران هستم تا قدرتمندان و زورمداران مرا لقمه چربی بکنند؟
هر جمعی، تکه ای از این خاک را بخودشان اختصاص داده اند. برای این که آن خاک را در اختیار داشته باشند تا امنیت خودشان را در آن جا تامین بکنند و مشروهیت زیست در آن جا را نه تنها در ذهن خود که در ذهن دیگران هم داشته باشند، دیگرانف مهاجمان و دشمنان را کشته اند و خودشان هم کشته شده اند تا مفهوم یورت برایشان مقدس و غیر قابل دادن به دیگری یا دیگران در آمده است. آن چه آن یورت را مقدس کرده است، میزان دیگرانی هست که در تهاجم به آنجا کشته شده و تعداد انسان های خودی است که در دفاع از مشروعیت یورت برای ما، کشته شده اندو روی هم رفته، تعداد کشتگانی که برای تصاحب این یورت جان داده اند، مشروعیت آن را برای منی که در روی آن زیست می کنم، اثبات کرده است و می کند.
سرخپوستان آمریکا صاحبان سرزمین خودشان بودند اما قدرت و توران چندانی در مقابل سفیدهای اروپایی نداشتند و قتل عام شدند ولی آن ها هم ده ها هزار سفید اروپایی را کشتند. وقتی تخیل و اراده سفیدها، بر سرخ ها فایق آمد، معنا و مشروعیت یورت از سرخ ها به سفیدها منتقل شد.
چرا؟
چون قدرت و زور است که مشروعیت را می سازند و اعمال می کنند. عدالت، انسانیت، حقوق، اخلاق، دین، مذهب، خدا، و ...مولود و حافظ تقدیسگر قدرت و قدرتمندان هستند. نوع و میزان نفوذ این مفاهیم در روابط اجتماعی را قدرت، قدرتمند مشخص می کنند. در چنان اجتماعی، ضعفا، به تابعی از قدرت تبدیل شده و تسلیم قدرت و قوانینی که قدرت اعمال می کند، می شوند.
و حالا، منی که مهاجم خارجی را شکست داده ام، روی این یورت نامی می گذارم تا همه ماهایی که روی این یورت زیست می کنیم، در روابط میان خود و خارجی ها از یک واژه و مفهوم سخن بگویی و از منافع آن مفهوم دفاع بکنیم. ما می توانیم، این نام را در هر مرجله ای از زیست جمعی و ملی خودمان تغییر بدهیم و متناسب با تخیلا، قدرت و اراده خودمان، باز تعریف بکنیم. خود اسم مهم نیست بلکه معنایی که در آن نهفته و ما را به هم متصل می کند، روحیه، ذهن و تاریخ مشترک ما را شکل می دهد، مهم است.
دیگرانی که ضعیفتر از ما هستند، مجبورند این یورت را همان طور که ما می نامیم، بنامند. راه و چاره ای ندارند. چ.ن زور و قدرت ما، ان ها را به پذیرش این مهم مجبور می سازد اما آن هایی که قدرتشان از ما بیشتر است، ممکن است، این نام و یورت ما را برسمیت نشناسند.
چرا؟
چون قدرت بیشتر به آن ها این امکان را می دهد که بر اساس خواست، تخیل و اراده خودشان، با ضعفا رفتار بکنند. مشروعیت ضعفا، به قدرتمندان وابسته است. قدرتمندان می توانند، هر زمان که بخواهند، اراده کرده و با تکیه بر قدرت خود، مشروعیت حاصل از قدرت محدودتر را از ضعفا بگیرند و یا قدرت و خود ضعفا را نابود بکنند و محدوده یورت و قدرت و حتی اراده ضعفا را برای مدتی نامین تغییر بدهند.
مثلا، عده ای در محدوده معینی از خاک، قدرتی را بهم رسانده اند و آن جا را به یورت دایمی خود تبدیل کرده اند و آن جا را قشقائیستان، تورکمن صحرا یا آزربایجان نامیده اند. آن جا، نه تنها از نظر این ها برای زیست خودشان مشروعیت دارد بلکه دیگران هم بخاطر قدرت این جوامع،مشروعیت حاکمیت آن جوامع انسانی در آن مناظق را پذیرفته اند. خیلی ها بوده اند، که برای اشغال آن خاک ها و بیرون راندن قشقایی ها، تورکمن ها و تورک های آزربایجان از یورت هایشان، خود را قدرتمند دیده و با آن یورت ها کشگر کشی کرده اند اما این تورک قشقایی، تورکمن صحرایی و تورک آزربایجان بوده که در یورت خود مانده و برای حفظ مشروعیت خود با مهاجمان جنگیده، آن ها را کشته و خودش هم کشته شده و در دل همان خاک، به عنوان شاهدی بر مشروعیت یورت برای این جوامع، دفن شده اند.
ولی در حدود یم صد سال است که دشمنی قدرتمند، به این مناطق و یورت ها حمله کرده و آن ها را اشغال کرده و مشروعیت یورت را از تورک ها گرفته و به زیر سایه نامی موهوم به عنوان " ایران" اما برای فارس ها درآورده است. این و فارس ها در این یکصد سال تلاش گسترده ای کرده اند تا ذهن تورک های قشقایی، تورکمن و تورک های آزربایجان را شستشو داده و به آن ها بقوبلانند که آ« جا یورد تورک های قشقایی، تورکمن و تورک آزربایجان نبوده است. هیچ وقت یورت این ملل نبوده است بلکه در همیشه تاریخ، ایرانی با سروری و رهبری فارس هایی وجود داشته که آن ملل و یورت ها متعلق به آ. بوده اند. این خیالی بیش نبوده است که قشقایی ها، تورکمن ها و تورک های آزربایجان در طو.ل تاریخ برای زیست و زندگی در آن جا مشروعیت داشته اند. بلکه این ایران بوده است که برای زیستن آن ها در آن خطه ار خاک، اجازت داده است. مشروعیت آن ها در آن سرزمین، نه از آن خودشان که اهدایی فارس های ایرانی است.
آن ها در ادامه تلاششان برای شستشوی مغزی تورک ها، داستان های خیالی دیگری خلق کرده اند که اصلا، تورک ها مردمان اصیل این منطقه از جغرافیاغ نبوده اند و در شمال سرد می زیسته اند و بخاطر کمبود منابع، به سمت فارس ها و ایران کوچیده اند و ایرانی ها از سر خیرخواهیشان به تورک ها جاو مکان داده اند. این بزرگواری فارس ها هم یک شرط داشته و آن این که تورک ها به زبان اصلی آباء و اجدادی خودشان که لهجه ای از فارس بوده است و آذری نامیده می شده است، برگردند. وگرنه، باید به همان جایی برگردند که از آن جا آمده اند.
ولی مشخص نمی کنند که چرا تورک های قشقایی، تورکمن صحرا و آزربایجان در مناطق خوش آب و هوا، پر بارانتر، سر سبز، حاصلخیز را به عنوان یورت اختیار کرده اند اما فارس هایی که این ها را در سرزمین هایشان به عنوان مهمان پذیرفته اند، خودشان در بیابانهای کویری، نمکزار، بی آب و علف، غیر حاصلخیز، بدون امکانات زیستی، خشک و ... زیست می کنند.
فارس ها در سیستم شستشوی ذهنی خودشان، نمی خواهند بگویند و عمدا فراموش می کنند، توضیح بدهند که اگر فارس ها قبل از تورک ها در این مناطق حضور داشته اند و ایران کنونی را از پدران فارس ها و از چند هزار سال قبل به ارث برده اند، پس چرا در کویر ساکن شده و سرزمین های حاصلخیر و پرباران را اشغال نکرده و به یورت خودشان بدل نکرده اند؟
سیستم شستشوی مغزی فارس ها نمی خواهد بدانیم؛ این فارس ها بوده اند که بعد ها وارد یورت تورک ها و دیگر ملل در این منطقه شده و در سایه لطف و البته در سایه قدرت دفاعی تورک ها در مقابل قدرت تهاجمی فارس ها، به فارس ها اجازه و لطف زندگی در کویرستان و مناطق خشک و کویری و بد آب و هوا را داده اند. تورک ها، همچون گذشته تاریخیشان، کما فی السابق، در همان مناطق حاصلخیزتر، خوش آب و هواتر، پر آب و علف تر، پر بارانتر، و ... به حیاتشان ادامه داده اند.
در پاسخ به سوال "من کیستم؟" من انسانی هستم که مجبور به زندگی و انتخاب یورت در این منطقه از کره خاکی شده ام. نام یورذت من آزربایجان، قشقائیستان یا تورکمن صحراست. اینجا یورت تایخی من است و من ایرانی نبوده ام و نیستم. گر چه نزدیک یک صد سال است که به اشغال قدرتی به نام قوم کویرنشین فارس درآمده و در زیر نام بزرگتری با عنوان "ایران" زیست می کنم. این، ایران و فارس با اعمال شستشوی ذهنی و قدرت حاصل از اشغال، مشروعیت یورت من را، بخودش منتصب کرده است و وجود و هستی من را انکار کرده و انکار می کند. او می خواهد من بپذیرم که شکست خورده ام. بپذیرم که قدرت و توان و اراده و توان تخیل بازگشت دوباره به قدرت و بازپس گیری مجدد یورتم از فارس ها را ندارم. او می خواهد من به این مفاهیم ایمان بیاورم و آن ها را باور بکنم تا خودم، یورتم و تاریخم را هم فراموش بکنم و به دشمن خودم و همتبارانم، یعنی تورک ها بدل بشوم. متاسفانه، در این کار و در شستشوی مغزی چند از نسل تورک ها هم موفقیت هایی را بدست آورده است.
زبان من چیست؟
زبان من، چه د رنوشتار و چه در گفتار، با زبان ایرانی های فارس بسیار متفاوت است. فارس ها نمی توانند یک جمله من تورک را درست بشنوند. یعنی قوه شنوایی آن ها به زبان من عدت نکرده و تربیت نشده است. فارس ها نمی توانند یک جمله تورکی را درست درک بکنند. چون امواج صوتی من برای سیستم شنوایی و ادارکی آن ها ابدا آشنا چون برای فهم درست هر جمبه ای، باید سیستم شنوایی، انتقال امواج صوتی، و ذخایر ذهنی باید با هم در یک نسبت قرار رگفته باشند. وقتی آن ها با هم نسبت معنین و بازم را برقرار نمی کنند، شنونده هم نمی تواند از آن اصواتی که می شنود، مهاهیم لازم را در حافظه اش پیدا بکند. به همین جهت هم، فارس ها نمی توانند یک جمله تورکی را درست بفهمند. درست ادا بکنند. یا درست بنویسند و بخوانند. چرا که خواندن و نوشتن با آموزش زبان میسر می شود. مگر این که شما با آن زبان آشنا باشید. آنگاه می توانید، آن زبان را با هر علامی قرار دادی یا انحصاری برای خودتان بنویسید و بخوانید ولی برای خواندن یک زبان با علایم استاندارد و مورد قبول همه، آشنایی با آ« الفبا، زبان و درک درست آن و شنیدن درست آن ضروری است. فارس زبان ها نمی توانند آوارها و اصوات زبان تورکی را ادا بکنند. چرا که زبان، حنجره و تارهای صوتی آن ها نمی تواند اصوات زبان تورکی را تولید بکنند.
این همه افتراق زبانی، شنیداری، ادراکی، آمواجی، معنایی، حتی جسمی فارس ها با تورک ها نشان می دهد که کمترین رابطه ای در بین دو زبان جدا از هم و مستقل تورکی و فارسی موجود بوده و است.
همچنین، فارس ها زبان تورکی را نه به عنوان یک زبان رقیب، که به عنوان یک زبان دشمن فرض کرده و این فرض را هم به عنوان یک واقعیت خارجی قبول کرده و برای نابودی این دشمن زبان فارسی، از همه امکانات در اختیارشان استفاده کرده اند و می کنند. در سیستم شستشوی مغزی فارس ها، زبان تورکی را زبان خارجی و تحمیلی نشان می دهند. به تحقیر و عقب مانده نگه داشتن و حتی عقب مانده و ناکارا»د بودن آن در رسانه هایشان تاکید می کنند تا با تحقیر این زبان، تورک ها را از زبان مادریشان متنفر کرده، گریزان بکنند.
اما همین دشمنی دستپاچه، آن ها را به تناقض گویی وا می دارد. آن ها وقتی می خواهند تورکی را در انظار عمومی تحقیر بکنند، از واژه تورکی، تورک، تور زبان سخن می گویند اما وقتی می خواهند آن ها را به شستشوی ذعنی ترغیب بکنند و آن ها را تحمیق بکنند، از واژه "آذری" یا "ترک زبان" استفاده می کنند. وقتی هم تورک ها اعتراض می کنند که چرا به تورک ها توهینت می کنید، در پاسخ می گویند، منظور ما شما تورک های ایران نیستید بلکه منظور ما تورک های تورکیه یا آزربایجان شوروی است.
از همین چند سطر معلوم می شود که در این منطقه از کره خاکی، یک "ائل" یا ملتی بوده و هست. این ائل، دارای جغرافیا و یورت مشخصی بوده و است. آن ائل، زبان معین و مشخصی داشته و دارد. این همه هم نشان می دهد که آن ائل دارای یک تاریخ و سرگذشت در این منطقه بوده و است. تاریخ این ائل، آوازها، ترانه ها، سروده ها، داستان ها، جکایت ها، حماسه ها، موسیقی ها، موسیقی عاشقی، عاشقانه ها، وصل ها، جدایی ها، پر از شادی ها، خوشی ها، پیروزی ها، شکست ها، تلخی ها، ناکامی ها، جشن ها، سرورها، عروسی ها، عزاها، اعیاد، ادیان، مناسک، عبادات، عادات، عرف، رسم و رسوم و ... بوده اند و هستند. آن ائل از یورتشان، از ملتشان، از آداب و رسم و رسومشان، از عرف، از ادیان، از مناسک، از عباداتشان و ... و زبانی که با آن جهان را نه تنها درک می کردند، بلکه مورد قبول و انتظار را خیال کرده و در اذهانتشان می ساختند. آنگاه برای بوجود آوردن و آفریدن آن جهان ذهنیشان، اراده می کردند و زبان تورکی، شاهکار این خلقت ذهنی و اراده برای تولید جهانی مدرن بوده و است. این توانایی و قدرت زبان تورکی بود که ما را قادر به ساختنی جهانی دیگر چه در ذهنمان و چه در عملمان می کرد. در سایه این زبان توانا بوده است که پیروزی ها و امپراتوری های پدرانمان محقق می شده است.
چرا که زبان توانا و پویا، در حرکت، قدرتمند، می تواند مرزهای انجماد و ایستایی و تسلیمیت در هر فرد و اجتماع را از بین برده و جهانی نو و تازه بر اساس اراده ای که از زبان نشات می گیرد را بسازد. بر عکس همین، زبان جامد، یخزده، مرده و گندیده در برکه ساکن و محصور، انسان و قوه تخیل او را روز به روز محدودتر و جامدتر، یخ زده تر می کند. جهان و تخیلاتش را محدود می سازد و انسان را بسوی مرگ فکرس و تخیلی سوق می دهد.
تورک ها برای محافظت از این نوع داشته های زبانی، خیالی، مادی، فرهنگی (هارسی)، تمدنی و ... در مقابل تهاجم خارجی دفاع کرده اند، کشته داده اند. کشته شده اند.
تورک ها، گاهی چنان قدرتمند بوده اند که خیال سروری بر دیگر ائل ها و یورت ها را در سر پرورانده اند. به آن ها حمله کرده اند. در این حمله ها، در بسیاری اوقات، مظفر و پیروز بوده اند. ائل و یورت دیگران را اشغال کرده و ضمیمه یورت و ائل خود ساخته اند. امپراتوری ها تاسیس کرده و برای صدها سال، به اعمال قدرت امپراتوری ادامه داده اند.
گاهی هم، قوه تخیلشان رو به ضعف نهاده، قوت و قدرتشان کاهش یافته یا فریب ادیان و ملل دیگر را خورده و از نظر روانی تسلیم قدرتمندان زمانه شده اند. همان قدر قدرت هایی که از ما تورک ها، تخیلات قویتر و اراده آهنین تری داشته اند، بر ما پیروز شده اند.
در زمان هایی که ما تورک ها در تخیل، در قدرت، در اقتصاد، در نوآوری ها، در بلند پروازی ها، در آرزوها و ... ضعیف شده ایم، از دیگر قدرتمندان شکست خورده ایم. حتی گاهی هم به اشغال قویتر از ائل و یورت خودمان در آمده ایم. این است سنت تاریخ و سرگذشت تورک ها.
با این همه پیروزی ها و شکست ها، تورک ها، در هیچ مقطع تاریخی، مغلوب فارس ها نشده اند. مستعمره فارس ها نبوده اند. از طرف دیگر، در هیچ مقطع تاریخی چغرافیای سیاسی با نام "ایران" هم وجود نداشته است. بخصوص در تاریخ یک هزار و چهارصد سال گذشته، ایران، وجود سیاسی-خارجی نداشته است تا تورک ها را مغلوب کرده و به اسارت خودش در بیاورد.
آن چه مسلم است، آن که، در تاریخ یک هزار سال گذشته، تورک ها بر فارس ها و ایران سیاسی جدید التاسیس کنونی مسلط بوده اند. جغرافیایی که امروزه ایران نامیده می شود و جمعیت فارس، تکه کوچکی از امپراتوری گسترده و رنگارنگ تورک ها بوده است. فارس ها،در 1299 و با کمک های مالی، نظامی، فکری انگلستان، اروپای شرقی و اروپای غربی علیه دستاورها، تخیلات، آرزوهای تورک ها برای مدرن زیستن و دست یافتن به آن چه در غرب می گذشت، کودتا کردند. این کودتا، تنها علیه تورک ها و قاجارهای تورک نبود. بلکه بر علیه تمامی دستاوردهای آزادیخواهانه، دموکراتیک، قانونمداری، پارلمانتاریسم و نماینده محوری، حق شهروندان و مردم، توسعه سیاسی، علمی، اجتماعی، صنعتی، دانشگاهی، و پیشرفت تمامی ملل تحت پرچم و سایه تورک ها بود.
این اتفاق تنها در ممالک محروسه قاجار و تورک ها رخ نداد. حذف و نابودی تورک ها در همه جای دنیا و از صحنه قدرت، سیاست و توسعه، برنامه ای دراز مدت بود که همزمان و به سه - چهار سال فاصله، در عثمانی هم رخ داد. عثمانی را به ده ها دولت ملت جدید تقسیم کرده و عوامل خودشان را بر آن ها مستقر کردند. در ممالک محروثه قاجار هم فارس ها نقش پشت پگا زدن به تمامی دستاوردهای تورکها را در دست گرفتند و تمامی پیشرفت های جوامع را به صدها سال عقب بردند. کاش تنها به عقب می بردند اما آن ها دیکتاتوری را به فرهنگ عمومی و قابل پذیرش بدل کردند. جوامع و ملل را از تولید و باز تولید روشنفکر مقطوع النسل کردند. قانون ستیزی به اصل اساسی زندگی سیاسی، اجتماعی، فکری و خیالی تبدیل شد. پارلمانتاریسم را به سطح طویله کشیدند. تغلب در انتخابات، مهندسی انتخابات، انتخابات سوری را به فرهنگ سیاسی و انتخاباتی بدل کردند. قانون اساسی و قوانین عادی را بازیچه امیال و هوس هایشان ساختند. این عقب گرد بوسیله فارس های عقب مانده چنان عمیق بوده و است که با گذشت بیش از یکصد و پانزده سال از جنبش مشروطه، مشروطیت چزو اصلی آرمان های سیاسی - اجتماعی "مشروطه طلبان" است. آن ها خواهان بازگشت به مشروطه و اجرای قانون اساسی مشروطیت هستند.
چرا؟ چرا با گذشت داین همه سال، هنوز به سطح مشروطیت نرسیده ایم؟ چه چیزهایی سد راه پیشرفت ملل و ممالک بوده است؟ چه کسانی این همه ملل و جوامع را به بیراه سوق داده و در بیراهه پیش برده اند؟ منافع کدام قشر یا طبقات اجتماعی، در این بیراهه تامین می شده و می شود؟ جایگزینی فارس ها بجای تورک ها، منافع کدام ملل را بیش از بقیه ملل تامین کرده است و تامین می کند؟
ملت چیست؟
بعضی ها ملت را شامل تمامی افرادی می دانند که در یک سرزمین، با تاریخی معین (دور یا نزدیک)، احساسات مشترک، زبان مشترک، تاریخ مشترک و دولت حاکم بر امور آن محدوده، نام ملت گذاشته اند.
بعضی دیگر، علاوه بر آن ها، به عنصر تصور ذهنی و خواست ذهنی مشترک و اراده مشترک برای تاسیس دولت را هم جزو شرایط ملت می دانند.
به عقیده من، مهمترین عنصر و ویژگی ملت، را "اراده و تمایل مشترک" یک جامعه تشکیل می دهد. البته می توان و باید هم داشتن دوست و دشمن مشترک را هم بر آن ها بیفزایم. چرا که، در تعریف ملت، بیشتر بر آن چه طبیعی است و یا بر طبیعت اجتماع انسانی بنا شده است، تاکید کرده اند. در حالی که تاسیس دولت، یکی از نشانه های ثانویه جوامع انسانی است. یعنی جزوی از دستاوردها و اختراعات تمدنی انسان ها است.
این جزء طبیعت است که هر جانداری در محدوده معینی، در یک منطقه و آن هم بخاطر دسترسی به منابع لازم برای ادامه حیات تمرکز یافته و بر شرایط چغرافیایی، منابع و خطرها آگاه می شوند و می توانند، امنیت خودشان را تامین بکنند. هر مجموعه انسانی نیز، بطور طبیعی در یک منطقه جغرافیایی و ساکن شده است و دارای یک محدوده مشخص جغرافیایی با منابع معین و خطر های مشخصی است. انسان این چنین جغرافیایی را یورت نامیده است. در آن بیش از هر کجای دیگر، احساس امنیت می کندو. بر منابع مسلط است و از خطرها آگاه است. انسان در آن منطقه که شناخت دارد، آماده دفاع از خود در برابر خطرهاست. اگر چنین نبود و آن جا را به یورت خودش بدل نکرده بود، خودش را بخشی از آنجا و آن سرزمین را بخشی از وجود خودش تصور و قبول نکرده بود، برای حفظ آن جا با دیگران، محاجمان نمی جنگید. کشته نمی داد و دیگران را هم نمی کشت. اما همین که به دیگران اجازه نمی دهد تا یورت او را اشغال بکند، این نشان می دهد که او به آن جا از نظر روحیف جسمی، خاطرات و ... وابسته استو مهم نیست که بزرگی و کوچکی آن جغرافیا چقدر است. مهم علاقه و رابطه انسان با آن سرزمین به عنوان یورت یا وطن است. حجم و تعداد یا آمار انسان هم مهم نیست. مهم آراده و تمایل انسان برای زیست در ان جا و اداره آنجا بر اساس خواست و نیازهای آن جمعیت است.
از همین جا معلوم می شود که زندگی در یک جغرافیا و با هر تعداد انسان، به رهبر یا رهبرانی تصمیم گیرنده نیاز دارد. ما می توانیم از آن ها با عنوان ریش سفید، رئیس قبیله، ارباب، خان یا حاکم یا حتی دولت نام ببریم. منتهی بر اساس آن چه در مدارس، داشنگاه ها و ... ما را شستشوی مغزی کرده و به ما تزریق کرده اند، ما عادت نداریم و نمی توانیم بپذیریم که جوامع کوچک، با جمعیت اندک وبا جغرافیایی کوچکتر هم می توانند دولت باشند.
باید این سوال را پرسید که دولت ها در جوامع، کدام کار را انجام می دهند که در جوامع کوچکتر، با جمعیت اندک و جغرافیای محدودتر انجام نمی گیرد؟ فرق دولت در جوامع چندمیلیونی یا چند صد میلیونی با هزاران کیلومتر وسعت در طول و عرض جغرافیایی با دولت در جوامع کوچکتر در چیست؟ آیا حجم دولت یا تعداد کارکنان دولت، یا تعداد وسایل نقلیه، وسایل ارتباطی تعیین گر دولت بودن هست؟
ممکن است، جمعیتی در دور دست ها یا در همان نزدیکی، بخاطر تعداد انسان و امکانات بیشتر، در تهاجمی، یورت انسان ها را به اشغال خود در بیاورد. حتی ممکن و محتمل است که ریش سفید، ارباب، خانف حاکم یا دولت آن ها را سرنگون کرده و دست نشانده ای را به آن ملت تحمیل بکند. ممکن است، آن ملت بخاطر ضعفی که دارند، تن به پذیرش اجباری تغییرات اعمالی توسط نیروی خارجی بدهند اما همیشه در فکر و خیالشان، به استقلال خودشان، به دولت خودشان و به بازگشت به آن گذشته ای که خودشان تصمیم گیرنده بودند، تمایل داشته و فکر بکنند.
آیا در اشغال بودن و حتی با گذر زمان و عادت کردن مردم به زندگی در وضعیت اشغال، عدم عصیان مردم، چیزی از ملت بودن آن ها می کاهد؟ آن ها دولتشان را از دست داده اند ولی ملت بودنشان در سر جای خودش است.
اتفاقا، اگر یورت آن ها اشغال نمی شد و مهاجمان بجای حمله و اشغال، از در دوستی وارد می شدند و امتیازاتی را به آن ها پیشنهاد کرده و خواستار الحاق آن ها به همدیگر و استفاده متساوی . برابر از فرصت ها امکانات همدیگر می شدند و اگر ملتی که الآن تحت اشغال است، در فضایی بدور از تحمیل، اجبار و ترس، با توجه به نیازهایش، به منافعی که از دست می دهد یا منافع و امتیازاتی که بدست می آورد، تصمیم می گرفت و خود را به ملت دیگر ملحق می کرد و نام و عنوان سرزمین و ملت دیگر را با اشتیاق و داوطلبانه می پذیرفت، به جزئی از ملت دیگر بدل می شد اما در حال اشغال، آن ها ملت می مانند. ملتی بدون دولت ولی در آرزوی برپایی دولت مستقل خود در یورت خودشان به خیال و آرزوی قلبی و مشترک و ملی آن ملت یا اکثریتی از آن ملت بدل می شود.
این ملت فرضی که تحت اشغال است، با ملت اشغالگر چه مشترکاتی دارد؟ شاید اشغالگران برای شستشوی ذهنی آن ها اقدام کرده، در مدارس، دانشگاه ها، کتاب ها، سمینارها، کنفرانس ها، در محیط کار، در رسانه ها، و ... به آن ها تزریق و تلقین بکنند که ملت اشغال شده دارای تاریخ نبوده است. عقب مانده بوده اند. دولت نداشته، جامعه ای ابتدایی بوده اند. زبانشان، عقب مانده، کم کاربرد و متناسب با توسعه جهانی شکوفا نشده بود. آن ها با زبان دولت اشغالگر، به منافع بیشتری دسترسی خواهند یافتو یا دنیا آشنا خواهند شد. یا به جعل تاریخ بپردازند و تلاش بکنند تا به نسل جدید ملت اشغال شده بباورانند که آن یک قوم بوده اند که در دوران دور و دراز تاریخ، بخشی از ملت اشغالگر بوده اند. بخشی از زبان آن ها بوده اند. زبان آن ها، یکی از لهجه های زبان اشغالگران بوده است؟ یا در اثر دوری از وطن اصلی (اشغالگران)، و در اثر نزدیکی با دیگران یا در اثر اشغال توسط قومی دیگر، زبان آن ها، از زبان اصلی (زبان اشغالگران) تغییر یافته است و اگر آن ها می خواهند به اصل و اساس خودشان برگردند و از امتیازاتی که اشغالگران دارند، برخوردار بشوند، باید به زبان و فرهنگ اصیل و تاریخشان برگردند که آن را هم اشغالگران معین و مشخص می کنند.
آیا این تاریخسازی و تلاش برای شستشوی مغزی ملت مغلوب، واقعیت ملی، تاریخی و زبانی مشترک ملت شکست خورده را تغییر می دهد؟
اگر به ایران کنونی برگردیم و نظریه فوق را با وضعیت کنونی ملل در ایران سیاسی و جدید التاسیس تطبیق بدهیم، مسئله روشن تر خواهد شد.
لازم نیست به دل تاریخ تاریک و دور و دراز سفر بکنیم و ثابت بکنیم که در این جغرافیایی که ایران نامیده می شود، مللی ریشه تاریخی داشته اند و دارند. کافیست بدانیم و بپذیریم که در این منطقه، ملل مختلفی، هم اکنون، در حال زندگی هستند که با همدیگر جز انسان و موجود بودن اشتراکی چندانی ندارند. مهمترین اشتراک این ملل در کنار انسان وبدنشان، اشغال شدنشان توسط یک ملت دیگر، محروم بودنشان از حقوق ملی، انسانی و اجتماعی، آموزشی و اداری و ... است. باید اذعان کرد که تمامی وجوه اشتراک این ملل در این منطقه، در وجوه عدمی و نیستی و محرومیت است.
آیا تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، لور، گیلک، مازن، کرد و فارس، اشتراک زبانی دارند؟ آیا اشتراک جغرافیایی دارند؟ آیا اشتراک تاریخی دارند؟ آیا اشتراک در نوع پوشش دارند؟ آیا اشتراک در نوع آداب و روسم ملی و غیر دینی یا مذهبی دارند؟ آیا اشتراک در بهرمندی از منابع دارند؟ آیا در میزان سرمایه گذاری ها و بودجه مساوی هستند؟ آیا در میزات توسعه و عقب ماندگی اشتراک دارند؟ آیاخودشان را از یک ملت می دانند و قبول دارند که از یک ملت هستند؟ آیا اعیاد آن ها مشترک است؟ آیا خاطرات و احساسات تاریخی آن ها مشترک است؟ آیا ادبیات و ادباء، شاعران آن ها مشترک است؟ آیا قهرمانان ملی آن ها مشترک است؟ آیا آن ها به مرز معینی که آن ها را از دیگر ملل جدا می کنند، اعتقاد مشترک دارند؟
فارس ها، زبانی به نام فارس دارند که در ایران کنونی و با اجبار به همه ملل به عنوان زبان ملی، مشترک و اداری تزریق و تحمیل می شود. اتفاقا، شستشوی مغزی نسل های پی در پی هم با همین زبان اعمال می شود. بر عکس ادعای فارس ها، زبان فارسی، زبان هیچ کدام از ملل غیر فارس و در هیچ مقطعی از تاریخ این منطقه نبوده است و نیست. برای همین هم ملاحظه می کنیم که تمامی ملل غیر فارس، خواهان رسمی شدن و آموزش رسمی زبانشان در مدارس و دانشگاه ها هستند و فارس ها در مقابل این خواست و اراده که در قوانین هم آمده است، مقاومت می کنند. حتی فارس ها، زبان های این ملل را دشمن فارس و زبان فارسی تجسم کرده اند و با دشمن زبانشان، دشمنانه رفتار می کنند و مجال تنفس به دشمن زبانی خودشان نمی دهند. چه شباهتی در میان زبان فارسی با تورکی، تورکمنی، عربی، کردی و ... است؟
بیش از ضصت ردصد واژه هایی که در زبان فارسی نوشتاری و شفاهی بکار می رود، عربی هستند. متون دینی، حقوق و قانونی، فقه و شرعی، فلسفی، ریاضیات، هندسه، فیزیک، شیمی، نجوک، دستور زبان فارسی، علم نحو و صرف فارسی، زمان ها، فلم شعر و شاعری و ادبیات و ... همه عربی هستند.
بگفته دکتر سیدجواد میری مینق؛ زبان مذهب شنی گری در این منطقه فارسی بوده است و زبان تشیع و شیعه گری تورکی بوده است. زبان اردو و نشامی هم تورکی بوده است.
زبان فارسی، در کتابت و نوشتار، به حروف عربی متکی است و تنها چهار حرف مشابه حروف عربی دارد که تقلیدی از حروف عربی هستند. با آن که از الفبای زبان عربی استفاده می کنند اما زبان، حنجره، و تارهای صوتی آن ها برای ادای حروف عربی و تورکی تکامل نیافته است و بسیاری از صداها و حروف را که در نوشتار و گفتار متفاوتند، به عنوان یک صدا درک و فهم کرده و بکار می برند.
چه شباهتی در میان زبان فارسی و تورکی و عربی هست؟ اگر این ها یک زبان بوده اند و هستند، چرا برای حذف این زبان ها از فرهنگ و کتاب ها، میلیاردها دلار در هر سال هزینه می کنند؟ دشمنی فارس ها با زبان و ادبیات تورکی و عربی آشکارتر ازآن است که برای اثبات آن دلایلی آورد.
فارس ها به عنوان یک ملت، در در سرزمین های حاصلخیر و پر باران که در کویر و مناطق خشکی که زندگی در آن ها بسیار سخت است، و منابع زیستی در آن ها اندک است، متمرکز هستند اما ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد در مناطق بهتری نسبت به فارس ها زندگی می کنند. به امکانات زیستی و منابع بیشتری دسترسی دارند. همین یک امتیاز زیستی نشان می دهد که فارس ها، بومی این منطقه نبوده، مهاجران به این منطقه هستند. بقیه ملل بومی های این جغرافیا بوده اند و هستند. با این همه که ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد بومی این جغرافیا بوده اند و هستند اما یورت هیچکدام از این ملل، شبیه یورت ملت دیگر نیست و هیچ اشتراک و شباحت جغرافیایی ندارند.
هر کدام از ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد برای خودشان تاریخ مستقلی را تصور کرده و حکایت می کنند. این تواریخ، با هم سازگار نیستند. هیچ اشتراکی با هم ندارند. نمی توان و نباید بطور مصنوعی و با سیرشوم تاریخ جداگانه این ملل را به هم تشبیه کرد. این یک نوع خیانت به انسانیت و این ملل است. سرگذشت یورت و ملت این ملل متفاوت هستند. اغلب هم بر سر اسغال یورت همدیگر به هم جنگیده اند. در بینشان دشمنی ها بوده است. در دورانی از تایخ، یکی از آن ها قدرتمندتر بوده و دیگری یا دیگران را به اشغال خود در آورده و آن ها را ضمیمه ملت و سرزمین خودش کرده است. در مقطع دیگر، همان ملت مقهور ملت دیگر شده است. گاهی هم؛ یک ملت و یورت، به اشغال چندین مهاجم در آمده است و در بین آن ها تقسیم شده است. یکی از آرزوهای ملتی که به اشغال چندین ملت دیگر در آمده است، بازگشت و اتحاد مجدد در بین آن ملت به عنوان هدف اصلی و مشترک آن ملت بوده است.
اگر نگاهی به وضعیت تورک ها، تورکمن ها، عرب ها، بلوچ ها و کردها و حتی تالشی ها بیندازیم، متوجه می شویم که بخش هایی از یورت ها و احاد همه این ملل، به اشغال چندین ملت درآمده اند. ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد از "حداقل" حقوقی که فارس ها از آن حقوق اجتماعی، فرهنگی، زبانی، آموزشی، تاریخی، اقتصادی، حزبی، بانکی، مالی، توسعه ای، مدیریتی، اشتغال، و ... برخوردار هستند، محرومند و برای دستیابی به آن حقوق، خواهان استقلال دوباره ملت و یورت های خودشان هستند.
عرب ها، از دیگر عرب ها کنده شده اند که با آن ها اشتراک در زبان، دین، نوع لباس و پوشش، آداب و رسوم، جنگ ها و شکست ها، شادی و ها و غم ها، اعیاد ملی-دینی دارند ولی با فارس ها و دیگر ملل این منطقه هیچ شباهتی ندارند.
تورک ها و تورکمن ها و کردها هم به سرنوشت عرب ها مبتلا شده اند. تورک ها به اشغال چندین کشور و ملت دیگر در آمده اند. یورت تورک ها در میان چند قدرت دیگر، تجزیه شده است. آن ها بجای این که آرزوی ادامه زندگی در ایران را داشته باشند، خواهان پیوستن با آزربایجان شمالی بوده اند و هستند. به اتحاد جهان تورک به عنوان "قیزیل آلما" متمرکز شده اند. اشعار آن ها در حول محور بازگشت دوباره اتحاد سرزمینی و سیاسی تورک ها می چرخد. یکی از ناله و نفرین های آن ها متوجه رود آراز است که در میان دو آزربایجان به مانعی سیاسی و توسط دو دولت اشغالگر بدل شده است. از رود آراز بمثابه دیوار "برلین" یاد می شود که باید یک روزی فرو بریزد. حال که آزربایجان شمالی مستقل شده است، برای اتحاد مجدد دو آزربایجان، فروریزی دیوار ایران کفایت خواهد کرد. آزربایجان مستقل، متحد شده و کشور بزرگتر و قدرتمندتری را خواهند ساخت. آیا آن احساسات ملی و مشترکی در در جنگ اول قره باغ و اشغال آن توسط ارمنی ها دیده شده یا در جنگ دوم قره باغ و در هنگان نبرد برای آزادی قره باغ از اشغال دیده شد، در طول تاریخ فارس و تورک دیده شده است؟ اگر هم در جنگ هشت ساله ای که فارس ها به ملت عرب عراق و تمامی ملل در ایران تحمیل کردند، احساسات مشترکی دیده می شود به خاطر شیعه گری و این احساس در میان تورک ها بود که ایران متعلق به فارس ها نیست. متعلق به تورک هاست و تورک ها دوباره، دیر یا زود حاکمیت این منطقه را بدست خواهند آورد.
همه این ها نمونه هایی از احساسات مشترک تاریخی یک ملت است ولی آیا در میان فارس و دیگر ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد چنین احساسات تاریخی مشترکی وجود داشته است؟
آیا حافظه فارس ها، چه در نوشتار، چه در رسانه ها، چه در دانشگاه ها و رشته های حقوق، تاریخ و ادبیات و ... خاطراتی، کتاب هایی، تحقیقاتی، مدافعه ای در باره قتل عام های تورک ها توسط ارمنی ها دارند؟ آیا در باره آن قتل عام ها بحث می کنند؟ آیا آن جنایات را بررسی کرده اند و می کنند؟ در باره آن جنایت ها در اورمیه و اطراف آن تحقیق کرده اند؟ آیا برای محکومیت قتل عام های تورک ها توسط ارمنی ها به دادگاه های بین المللی مراجعه کرده اند؟ نه. چرا؟ چون تورک ها و فارس ها، هیچ احساسات و عواطف تاریخی مشترکی ندارند. عکس العمل های مشترکی در باره حوادث تاریخی همدیگر نشان نمی دهند؟
آیا فارس ها، تلاش دوباره تورک ها برای تاسیس دولت-ملت توسط شیخ محمد خیابانی، پیشه وری و دیگران را محکوم نمی کنند؟ آیا این قهرمانان ملی تورک ها را خاین نمی دانند؟ آیا برای سیاه نمایی آن تلاش های حاکمیت محور تورک ها سعی نمی کنند؟ آیا هزاران تورک ها بخاطر آن که می خواستند زبان تورکی زبان رسمی ملت و یورد تورک ها باشد، در بیست و یکم آذر و در روزهای بعد و سال های بعد قتل عام نکردند؟ آیا صدها هزار تن را تبعید نکردند؟ آیا ده ها هزار تورک عاشق یورت و زبان و حاکمیت ملی تورک ها در وطنشان، مجبور به کوچ اجاری به دیگر نقاط جهانف از جمله روسیه و آزربایجان و دیگر جمهوری های سابق اتحاد جماهیر شوروی نشدند؟
آیا احساسات درونی و قلبی فارس ها نسبت به تورک ها، توران در تاریخ دورتر و نسبت به تورک های قاجارها، افشارها، صفوی ها، عثمانی ها، سلجوق ها، غزنوی ها با احساسات قلبی و دورنی تورک ها مشترک و یکسان هستند؟ البته که نیستند و نخواهند بود. برای همین است که فارس ها در طول تاریخ جز نفرت و دشمنی با تورک و توران، احساسات دوستانه ای نسبت به تورک ها نداشته اند وندارند. پس در کجای تاریخ، احساسات مشترک تاریخی در بین تورک و فارس بوده است؟ آیا در متون تاریخی فارس ها (رسمی و غیر رسمی) نامی از یک تورک برده می شود که در کنار اسم او، توهین و تحقیری به عنوان صفت شناسایی او بکار نبرده باشند؟
در نوع لباس و پوشش هم کمترین اشتراکات در میان فارس ها با ملل تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد دیده می شود. آیا در میان پوشش فارس های امروزی با پوشش ملل تورکمن، قشقایی، عرب، لور، گیلک، مازنی و کرد شباهتی دیده می شود؟ نه. حتی پوشش این ملل هم با هم متفاوت هستند. گر چه، باید و بطور طبیعی و در اثر تاثیرات تمدنی و فرهنگی همسایگی بر هم، شباهت هایی در ملل همسایه دیده بشوند.
در این میان، تورک ها نسبت به دیگر ملل غیر فارس، بیشتر آسیمیله و شستشوی مغزی و ذهنی شده اند. پوشش و لباس آن ها تغییر اساسی کرده است ولی تورک ها، در پوشش، شبیه به فارس ها نشده اند. بلکه پوشش هر دو ملت تورک و فارس شبیه پوشش اروپایی های مسیجی شده است.
این تشابه، حاصل شستشوی مغزی و اجبار تورک و فارس بوده است تا از این دو ملت متایز، یک ملت قدرتمند برای استعمار دیگر ملل بسازند. یعنی تغییراتی که در جامعه فارس و تورک دیده می شود، بخاطر مهندسی رفتار، فکر و نگرش این دو ملت توسط رهبران وانفارس بوده است.
شستشوی ذهنی و مغزی تورک ها آسان تر از بقیه ملل بوده و برای فارس ها صرفه سیاسی داشته است. چرا که فارس ها بدون همدستی با تورک ها، می توانستند، بر تک تک ملل غیر فارس فایق بیایند اما نفرات انسانی، نظامی و امکانات مالی فارس ها برای غلبه بر تورک ها کافی نبود و فارس ها در اتحاد با تورک ها براحتی می توانستند بر تمامی قلمرو تورک ها حاکمیتشان را اعمال بکنند. لذا، باید تورک ها را از هر جهت شستشوی مغزی می کردند تا در بین تورک و فارس، شباهت های ظاهری بوجود بیاورند تا بازشناسایی این دو ملت از هم ممکن و میسر نباشد.
یکی از دلایل شستشوی آسان مغری تورک ها، شیعه بودن هر دو ملت تورک و فارس است. شیعه گری هر دوی این ملل را به اقلیت قابل سرکوب در میان مسلمین تبدیل کرده بود و آن ها بوطر طبیعی در پی متحدی بودند تا احتمال شکستشان کمتر بشود.
برای دستیابی به همین هدف، اگر فارس ها می توانستند، حوزه های مشهور به علمیه و مدارس دینی را از تسلط تورکها و عرب ها خارج بکنند و اصول پانفارسیسم را وارد آموزه های دینی تورک ها بکنند، تورک ها براحتی با فارس ها متحد دینی و حتی عجین می شدند و بعنوان سرباز و پیاده نظام، در اختیار شیعه شعوبیه (ملی گرای) فارس قرار می گرفتند. بخشی از تورک ها، به تله بلند مدت فارس ها نافتاده، مذهب سنی خودشان را حفظ کردند. برای همین بود که سنی های تورک و دیگر ملل سنی غیر تورک، به خاطر تمایز مذهبی، از دایره شستشوی مغزی مذهبی پانفارسیسم خارج مانده و بخش های ممیزه هویت ملی خودشان را پاسداری کردند.
باید خاطر نشان کرد که شستشوی مغزی تورک ها توسط فارس ها و در جهت منافع ایران فارس زده، تازگی ندارد، بلکه دارای ریشه ای بیش پانصد سال است. تورک های حاکم بر این مناطق و ملل، برای تداوم حاکمیتشان بر ملل و یورت های دیگر این منطقه، همچنین برای مقاومت در مقابل خاندان های تورک رقیب دیگر در این منطقه از جهان، به یک نیرویی معنوی، متحد کننده و نیرو بخش احتیاج داشتند تا بخشی از تورک ها را در مقابل بخش دیگر تقویت بکند و در دست پادشاهان تورک این منطقه، در مقابل پادشاهان تورک عثمانی، به عنوان سلاحی قدرتمند عمل بکند. آن نیروی معنوی را فارس ها، در سینی های زرین تقدیم امیران تورک کردند و مذهب شیعه و شیعه گری را بجای مذهب حنفی سنی در میان تورک ها رواج دادند. از همان لحظه، شستشوی مغزی تورک ها توسط فارس های شیعه آغاز شد. هدف فارس سازی تورک ها در بلند مدت بود. فارس ها عجله ای برای شستشوی سریع مغزی تورک ها نداشتند. باید صبر می کردند تا شیعه گری تا عمق استخوان های تورک ها در این منطقه نفوذ بکند. وقتی تحصیل کردگان غربی، فراموسون و ضد تورک شده برگشتند، تعجیل برای شستشوی مغزی تورک ها لازم گشت. روند شستشوی مغزی جمعی تورک ها، با تجمیع قوای فراموسون ها، فارس ها و نظامیان اندک تحت تعلیم مسیحی ها در یک جبهه واحد و به یاری انگلستان و دیگر قوای دولت های مسیحی به کودتای اسفند 1299 اقدام کرده و راه را برای بدست گرفتن قدرت سیاسی، نظامی و ... هموار کردند. همچنین، علاوه بر مذهب تشیع، نهادهای جدید التاسیس علمی، سیاستی، اقتصادی، حقوقی، پارلمانی، آموزش اجباری همگانی را هم نه تنها قبضه کردند که به عنوان سلاحی در خدمت اهداف شستشوی مغزیشان درآوردند. حاکمیت ملاهای عقب مانده فارس در دوران بعد از انقلاب 1357، مقاومت های اندک در مقابل شستشوی مغزی توسط آیت الله های تورک را نیز درهم شکست و راه برای شستشوی کامل و همه جانبه مغزی تورک ها بازتر شد.
آداب و رسوم هر جامعه ای، حامل ویژگی های آن یورت و ائل هستند. بخشی از آداب و رسوم ویژه منحصر به همان یورت و ائل است ولی بخشی از آن آداب و رسوم، به تمدنی بزرگتر تعلق دارند و حاصل ادیان و همسایگی ها هستند. آن چه از دین هم به عنوان مراسم، عبادات، مناسک، نوع زندگی و رفتار، حقوق و ... برای جوامع رسیده است هم می توانند متنوع باشند و تا حدودی هم رنگ و بوی ائل و یورت های مشخص و معین را بگیرند.
مثلا، حجاب در یهودیت یک مفهومی دارد که به مسیحی ها و عرب ها منتقل شده است. عرب های مسلم هم نوع پوشش مقبول و رایج در جامعه عرب جاهلی را به ائل های مسلمان منتقل کرده اند اما اگر به نوع حجاب یا همان پوشش مد نظر اسلام، در میان زنان و مردان مسلم در جهان اسلام دقت بکنیم، نوع، رنگ، شیوه، طرز پوشش مسلمانان را بسیار متنوع خواهیم دید. چرا که هر ائلی، از آداب، رسوم، یورت و شرایط جغرافیایی، فصلی، آب و هوایی، منابع و امکانات قابل دسترسی ارزان و تولیدی، توانایی مالی و اقتصادی، آداب و رسوم باقی مانده از ادیان قبلی و ... در آن ها تاثیر گذاشته اند. آن چه در یک ائل مسلمان پوشش مورد انتظار با تفاسیر متدینان و ملاها نامیده می شود، با دیگر جوامع مسلمان متفاوت هستند.
دیگر زمینه های حیات اجتماعی ملل مسلمان هم همینگونه رنگارنگ بوده و است. آداب و رسومشان با هم متفاوت هستند. البته که جوامع و ملل همسایه، بخاطر خصوصیات منحصر بفرد همسایگی، داد و ستدها، رفت و آمدها، دوستی ها، دشمنی ها، اتحادها و همراهی و همدلی ها، از ادیان، آداب، رسوم، عبادات و مناسک، شیوه زندگی، منابع، منافع و مضار، شیوه و نوع تولید، توزیع، مصرف، قوانین، سیستم امنیتی و دفاعی و ... هم متاثر می شوند.
آن چه در زبان تورکی "هارس"، در فارسی "فرهنگ" و در عربی "ثقافه" نامیده می شود و همچنین تمدن و مدنیت هم سیال و مسری هستند و از ائلی و یورتی به ائل و یورت های دیگر سرایت می کنند.
آن چه که به جنبه معنایی، ذهنی و تصوری ائل از خود و جهان پیرامون وابسته است و تفسیری که فرد یا جامعه، از جهان و روابط مادی و انسانی پیرامون بدست می دهد، هارس را شکل می دهند.
آن چه که فرد یا جمعی از افراد، اختراع یا اکتشاف می کنند و می توانند آن اختراعات و اکتشافات را مدیریت بکنند، تمدن نامیده می شود. مدنیت نیز، ترکیب روابط میان اختراعات، اکتشافات و مدیریت آن ها با نوع و سبک زندگی اجتماعی است.
سیالیت مدنیت و تمدن از هارس بیشتر و سریعتر است. در انتقال هارس و همچنین در پذیرش هارس، مقاوت های بلند مدت تری دیده می شوند تا در مقابل تمدن و مدنیت. به عنوان یک نمونه، اکثر جوامع امروزی، پارلمان و پارلمانتاریسم، حقوق و قوانین، نشریات و رسانه ها، دموکراسی، تلفن، فمنیسم، حقوق حیوانات، حقوق همجنسبازان و ... رادیو، تلویزیون، اتومبیل، شهرسازی، بیمارستان، پزشکی و داروسازی، واکسن و واکسیناسیون، آلات و ادوات موسیقی، ساختمان تاتر، سینما، فیلم، کتاب، احزاب و سندیکاها و ... غربی را پذیرفته اند و در مقابل آن ها مقاومت نمی کنند یا مقاومت زیادی نمی کنند.
اما در باره اخلاق، دین، تفسر جهان، هدف از زندگی، مرگ، جهان بعد از مرگ، عدالت، انسانیت، دوستی، همزیستی، احترام، خانواده، پدر و مادر، رابطه انسان با همدیگر، رابطه انسان با اشیاء مادی پیرامون، روح و روان و آنچه گاها خرافات نامیده می شوند، مفهوم دوست، دوشمن، متحد، آشنا، غریبه، همشهری، هم ائلی، هم یورتی، موسیقی، رقص، هنر، سناریو، آن چه در کتاب ها نوشته می شوند، آن چه در فیلم ها نمایش داده می شوند، مرامنامه، اهداف و اصول فعالیت های سیاسی و حزبی، ... هارس بوده و در مقابل سرایت آن ها از ائلی به ائل دیگر، از یورتی به یورت دیگر مقاومت ها شدیدترند. هر ائل و یورتی در تلاش است تا ویژگی های هارس خود را از تغییرات توسط دیگر ائل و یورت ها مصون نگهدارند. چون تفسیر انسان از هارس، به هویت و کیستی فرد در آن جامعه و آن جامعه در مقابل دیگر جوامع برمی گردد و آن ها را از دیگران مشخص و متمایز می کند و به آن ها هویتی منحصر بفرد می دهد.
حالا باید به روابط، آداب و رسوم رایج در میان ائل های دهگانه ساکن در جغرافیای سیاسی ایران برگردیم و آن ها را با هم مقایسه بکنیم. همان طور که گفته شدف آثار تمدنی غربی به سرعت در اغلب جوامع مورد قبول قرار گرفته است. اتوبان ها، اتومبیل ها، قطارها، هواپیماها، فرودگاه ها، میدان ها، پارک ها، بیمارستان ها، سالن های سینما و تاتر، کارخانجات تولیدی، شرکت های توزیعی، بانک ها، ادارات، پلیس، ارتش و ... جزو تمدن غربی هستند که همه ملل دهگانه آن ها را پذیرفته اند. همه این ملل در حوزه تمدنی به هم شبیه نیستند بلکه به منبع اصلی این تمدن شبیه هستند.
اما در هارس و فرهنگ شباهت های فارس به تورک (تورک آزربایجانی، تورک قشقایی، تورکمن)، به عرب، به بلوچ، به گیلک، به مازنی، به کرد، به لور، کمتر دیده می شود. اولا؛ باید سوال کرد که چه چیزهایی هارس مختص فارس ها هستند؟ چه چیزهایی هم هارس ملل غیر فارس هستند؟ کدام هارس کدام ائل، بر هارس ائل یا ائل های دیگر تاثیر مثبت یا منفی گذاشته است؟
با چند مثال، این داستان را روشن کرده و مثال های دیگر را به عهده خواننده محترم می گذارم. موسیقی هارس فارس به کدام نوع موسیقی گفته می شود؟ آیا فارس ها موسیقی ویژه ای برای خودشان داشته اند و دارند؟ همین نوع سوال ها در باره رقص، زبان، فلسفه، دین، اخلاق، حقوق، دوستی، دشمنی، عدالت، انسانیت، علم، تفسیر جهان و ... و رسم و رسوم و ... صادق هستند.
همه ما دیده ایم و شنیده ایم که تورک آزربایجانی، تورک قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، گیلک، مازنی، کرد، لور و بقیه ائل ها در ایران بجز فارس، نوع خاصی از لباس زنانه، دخترانه، پسرانه و مردانه هستند؟ پوشش، نوع، رنگ و چیدمان و ترکیب رنگ .و نوع پوشش هر کدام از آن ها در اعیاد دینی، با اعیاد ائلی (ملی)، کدام تفاوت ها را دارند؟
پوششی که در هنگام کار در مزرعه توسط زن شالیکار دیده می شود، با پوشش همان زن در خانه، در مهمانی ها، در عروسی ها، در جشن ها، در عزاداری های دینی و عزاداری های نزدیکان و ... نه تنها متفاوت هستند بلکه دارای بار معنایی متفاوتی هستند. هر لباسی . رنگی، معنا و مفهوم خاصی دارد و آن معنا را به بیننده می رساند و در ذهن خود صاحب لباس و در ذهن هر بیننده ای، احساسات و عواطف مختلفی را بیدار می کند.
طبیعتا نمی توان لباس عروسی را در مهمانی ها یا در جشن ها پوشید. چه برسد به این که آن را در عزای عزیز از دست رفته ای پوشید یا در مناسبت های حزن انگیز مذهبی به تن کرد.
پیرترها نمی توانند ترکیب لباس و رنگ جوانان را بپوشند. زن ها، لباس مردانه و مردها، لباس زنانه نمی پوشند. مگر آن که هدف خاص و آگاهانه ای در پس تغییر لباش در آن ها باشد که باید همه مخاطبان هم از هدف از تغییر لباس آن فرد آگاه باشند. پوشیدن لباس زنانه توسط بعضی از مردها یا پوشیدن لباس مردانه توسط برخی از زنان در عروسی ها یک استثناء هستند که جهت ایجاد تفنن و شادی بیشتر در مجلس عروسی یا جشن رخ می دهد و همه مردها یا زنان هم از این هدف آگاهند و احساس بدی به آن ها دست نمی دهد. یک استثنای دیگر در انتخاب لباس سرخ، در عاشورا هست که توسط بازیگران نقش یزید و ماموران دولت یزید انجام می گیرد. همه بینندگان ازعلت این تغییر لباس از رنگ ماتم به رنگ شاد آگاه هستند. در پس انتخاب لباس، نوع آن، رنگ آن و ترکیب آن ها با هم، هارس گسترده و عمیقی نهفته است. گر چه خود پارچه لباس و نوع موادی که در ترکیب بافت آن بکار رفته است، جزو تمدن است.
هر ائلی به غیر از فارس ها، دارای موسیقی مستقل، ملودی مستقل، آهنگ مستقل، حتی گاهی می توان ابزار، آلات و سازهای موسیقیایی مستقل و مختص به یک ائل خاص را مشاهده کرد که تانها هارس آن ائل بخصوص را نمایندگی می کند و در خارج از هارس آن ائل یا کابرد ندارد و یا همان معنای هارس در ائل اول را ندارد و آن دویغوها (احساسات) را بیدار نمی کند و منجر به تغییر جسمی و رفتاری فرد یا افرادی که در ائل اول می شد، نمی شود.
تورک آزربایجانی، تورک قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، گیلک، مازنی، کرد، لور و بقیه ائل ها هم هر کدام موسیقی و سیستم موسیقیایی ویژه ای برای خودشان داشته و دارند و سیستم شستشوی مغزی این ائل ها توسط فارس ها، نتوانسته است تا هارس موسیقیایی، پوشش، رقص و ... این ائل ها را نابود یا کمرنگ بکند. رقص ائل ها هم مانند موسیقی و لباسشان متفاوت هستند.
گر چه، همسایگی ها ائل ها، تاثیر زیادی در آن ها و بر هم گذاشته است اما باز هم موسیقی، رقص و لباس تورکی آزربایجانی، تورک قشقایی و تورکمنی با موسیقی ها، رقص ها و لباس های عربی، لوری، گیلکی، مازنی، بلوچی، کردی و ... آشکارا متمایز هستند.
لازم نیست که موسیقی دان، رقاص یا طراح لباس و مد باشید تابه درک تفاوت های هارسی موسیقی، رقص و لباس این ائل ها با هم را تشخیص بدهید. کافی است که برای چند لحظه کوتاه، شاهد موسیقی، رقص و رنگ و لباس هر کدام این ائل ها باشید و تشخیص بدهید که آن ائل ها از هم دیگر متفاوتند و همه این موسیقی ها، رقص ها و لباس ها نمی توانند به یک ائل مختص باشند. فارس ها در کدام نوع از موسیقی، رقص و برم و رنگ لباس با تورک آزربایجانی، تورک قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، گیلک، مازنی، کرد، لور و بقیه ائل ها شبیه است؟
مگر نه این که فارس ها با استفاده از دیکتاتوری رضاخان کودتاچی، برای از بین بردن حق انتخاب نوع پوشش، از قبیل کلاه، رو سری، لباس مردانه و پوشش های زنانه، نوع و رنگ و تنوع کفش اقدام کردند و تلاش کردند تا ابتدا با حذف حق انتخاب لباس و پوشش از مردها و سپی با سلب همین حق از زنان، به یکسان سازی ائل ها با غربی ها و غربی شدن همه (نه فارس ها) اقدام بکنند؟ تا یک ائل بزرگی شبیه فه غربی ها و به نام فارس تاسیس بکنند.
شاید طراحان اصلی مبارزه با حق انتخاب نوع پوشش در میان همه ائل هایی که در ایران بوده اند، می خواسته اند از ایده "قزیلباش" های تورکان صفوی برای ایجاد اتحاد و یکرنکی در میان ائل ها استفاده و کپی برداری بکنند تا همه ائل ها را در پوشش هم یکرنگ بکنند. اما همان طور که در بالا اشاره شد، هارس به این زودی ها و با دستور العمل، بگیر و ببند تغییر نمی کند.
صفوی ها، همه تورک ها را در هم ادغام کردند. هارس همه آن ها تورکی و تورک زادگی بود. از تورک ها می آمد. دین آن ها را یا ائل و نام آن ها را تغییر ندارد. همان طور که دین و مذهب آن ها را تغییر ندارد. این که جنای و دروغ وحشتناکی است که فارس ها به نام صفویه در کتاب ها نوشته و رایج کرده اند که صفویه ها با زور شمشیر و با توسل به قتل عام، شیعه گری را در ممالک صفویه رسمی کردند.
اولا؛ شیعه گری صدها سال قبل تر از ضفویه، در چند ناحیه، به عنوان مذهب رسمی سلسله ها و حکومت های محدودی درمناطقی از شمال ایران کنونی و در خراسان بوده است. دوما؛ آزربایجان تنها شامل آزربایجان شمالی و جنوبی امروزی نمی شده است. بلکه بخش هایی از آزربایجان و تورکهای آزربایجانی، در تورکیه امروزی و حتی سوریه و عراق گسترده بوده اند. با نگاهی به ترکیب دینی و مذهبی این مناطق و تورک های آزرایجان، می توان متوجه شد که همه تورک های آزربایجان نه تنها شیعه نیستند بلکه انواع مذهب در میان تورک های آزربایجان رایج بوده و است. اگر اتهام و دروغ قتل عام سنی ها صحت داشت، امروزه نباید شاهد تورک های آزربایجانی سنی در امپراتوری صفوی ها می بودیم. چرا که سنی های تورک آزربایجانی، در آزربایجان غربی، درتورکیه، در عراق و در سوریه زندگی می کنند و تغییر مذهب ندارده اند.
سوما؛ اگر صفوی ها به قتل عام سنی ها اقدام کرده بوده اند، پس چرا ائل های تورکمن و ائل های غیر تورک سنی مذهب در امپراتوری صفویه قتل عام و شیعه نشده اند؟ و هنوز هم بر مذهب خودشان پایبند هستند؟
رابعا؛ تورکمن ها در تورکمن صحرا در ایران کنونی، در ترکمنستان شمالی، بلوچ ها در ایران، افغانستان و پاکستان، بخش بزرگی از کردها در همسایگی تورک ها در ایران، در تورکیه امروزی، در عراق و در سوریه سنی بوده اند و سنی مانده اند.
در اینجا به این نکته هم اشاره بکنیم که دین، بخشی از هارس و فرهنگ هر ائلی است که با سرعت و شتاب تغییر نمی کند. هارس دینی در مقابل اعمال تغییراز خارج و توسط افراد، سازمان ها، حاکمیت و قوای خارجی و مهاجم مقاومت می کند. با این حال، دین، آن بخش از هارس است که بارها و بارها در بین یک ائل و در یک یورت، تغییر کرده است. برای همین هم، هارس هر ائلی، مجموعه و ترکیبی از آداب، رسوم ها و عبادات ادیان مختلفی است که آن ائل، در تاریخ خود، آن دین ها را قبول و در تجربه زیسته است. گر چه بخشی از آن آداب و رسوم دینی، در گذر زمان کمرنگتر شده است اما بدون این که از منشاء دینی و اولیه آن آداب و رسوم اثری دیده بشود، در بخش هایی از جامعه و ائل، به زندگی و نقش خود به عنوان بخشی از هارس ادامه می دهد.
شما تغییر در هارس دینی فارس ها را بیشتر و پرشتاب تر از بقیه ائل ها می بینید. تاریخ رسمی فارس پر از تغییر پرشتاب هارس دینی است. در حقیقت، تاریخ سیاسی و حاکمیتی فارس ها با تغییر دین و مذهب گره خورده است. فارس ها از بت پرستی طبیعی به بت پرستی مصنوعی، دیو پرستی، زروانی، مهرآیی، میترایی، مانوی، زرتشتی، مزدکی، یهودیت، مسیحیت، اسلام، سنی، شیعه شعوبیه (فارسی محور یا ملی)، شیعه زیدیه، شیعه جعفریه، علی اللهیه، شیخیه، صوفیه، ذهبیه، اویسیه، نوربخشیه، نعمت اللهیه، خاکساریه، ملامتیه، قادریه، نقش بندیه، چشتیه، قرمطیه، سیسیه، اسماعلیه، ایزدیه، بهائیه، بابیه، شیطان پرستی، ... پریده اند. بنا بنوشته های خودشان در کتاب های رسمی، در هر دوره و از گذار از یک دین و مذهب به دین و مذهب دیگر، ده ها و صدها هزار تن را قتل عام کرده اند.
با نگاهی به نوع و اصول و فروع دینی و مذهبی هم می توان در بین دینف مذهب ونوع دینداری، نگرش دینی، تفاسیر دینی، اعمال و رفتارهای دینی میان فارس ها با تورک ها، با عرب ها و با بقیه ملل در ایران کنونی تفاوت های عمیقی را دید و این نتیجه را گرف5ت که فارس ها حتی در امور دینی هم صد رد صد با دیگر ملل اشتراک ندارند بلکه افتراق ملل غیر فارس با فارس بسیار عمیق است. چرا که بخش مهمی از ملل در ایران و در حاشیه و همسایه با دیگر ملل، سنی هستند. می توان از تورکمن ها، کردها، بلوچ و بخشی از عرب ها و تورک های آزربایجان را در این بخش دید. فارس ها در مخالفت با این ائل ها، به آن ها اجازه نمی دهد تا زا حقوق یک مسلمان برخوردار باشند. برای شستشوی مغزی آن ها از طریق محدود کردن مدارس دینی، مساجد و عبادت گاه های آن ها اقدام می کند. آن ها را با انواع روش ها و فشارهای شغلی، اداری، تشویق به شرکت در مراسم های شیعه گری فارس محور می کند. آن هایی را که در چنین مراسم هایی شرکت نکرده اند و اگردر سیستم دولتی یا نیمه دولتی نقشی داشته باشند، مجازات می کندو از ایجاد کار و سرمایهگذاری در یورت آن ها، بعمد و آگاهانه و از روی طرح های قبلی خود داری می کند تا آن ها مجبور به کوچ ارادی شده و به یورت فارس ها مهاجرت بکنند تا براحتی فرزندان هاها در محیط های آموزشی، کاری، دوستی، ازدواج و ... شستشوی مغزی شده، نه تنها فارسیزه بشوند که دین یا مذهبشان را تغییر داده و به شیعه فارس محور یا شعوبیه بدل بشوند.
مهمترین ائلی که بعد از فارس ها حجم بزرگی از شیعیان را تشکیل می دهند تورک های آزربایجان هستند. با این همه، در بین شیعه گری تورک ها و فارس ها تفاوت ها و اختلافات عمده ای وجود دارد. بخشی از این اختلافات را در نوشته های دکتر علی شریعتی در باره انتصاب همه زشتی ها به تورکان صفوی و انتصاب همه نیکی ها به شیعه فارس یا علوی می بینیم. علی شریعتی، اختلافی را که در شاهنامه فردوسی در میان توران و فارس بود و شکل سیاسی و دشمنی ائلی گرفته بوئد را به عرصه مذهبی کشاند.
این اختلاف ها با انقلاب 1357 و با بررسی قانون اساسی در مجلس موسسان وانفارس رخ نمود. فارس ها، حتی مارکسیست و کمونیست های پانفارس و پان ایرانیست و ضد ائل های غیر فارس، بر تداوم شاهنشاهی پهلوی در زیر معنا و مفهوم "ولایت فقیه" رای داده و آن را تصویب کردند. تنها ائلی که به مخالفت علنی با سلطنت فارس های عمامه دار به جای فارس های تاجدار پرداخت تورک ها و آیت الله های بنام تورک بودند. اسن مخالفت و دشمنی به تورک ها و عقاید و تفاسیر تورک ها از شیعه چنان بالا گرفت که فارس ها شعار "مرگ بر ضد ولایت فقیه" را به شعار اساسی سیاسی و اجتماعی خودشان تبدیل کردند. گر چه بیش از چهل سال از تصویب ولایت فقیه در قانون اساسی گذشته است و همه ائل ها به اشتباها خود و به صحت تفسیر و نظر تورک ها ایمان یافته اند و حتی خود فارس ها هم با ولایت فقیه مخالفت می کنند اما هنوز هم شعار اصلی و اساسی فارس ها "مرگ بر ضد ولایت فقیه" یعنی مرگ بر تورک هاست. هنوز، روشنفکران فارس و ائل های دیگر بطور رسمی و علنی بار مسئولیتشان در تصویب ولایت فقیه و فشارهای حاصل از آن برای حذف تورک ها از روی نقشه را نپذیرفته اند و اعتراف به شراکت در نابودی تورکها نکرده اند. می توان از این اهمال و سکوت روشنفکران دریافت که آن ها اگر هم با ولایت فقیه مخالفند، ولی با تورک ها مخالفند و تمایل به قتل عام زبانی، سیاسی، اداری، حقوقی، اقتصادی فرهنگی، دینی و ...تورک ها دارند.
اوج اختلاف عمیق مذهبی فارس و تورک، خودش را در میان نوع نگاه، نگرش و تفسیر دینداران، علمای دینی، آیت الله ها و تشع تورک وتشیع فارس در چنین مواردی خودش را نشان داد و نشان می دهد. همین اختلاف، موجب شده است که مدارس مذهبی اشیع در آزربایجان تضعیف شده، آیت هالله های تورک از مناسب و مقامات دینی حذف بشوند. سال هاست که حوزه های علمیه تورک و فارس، به جامه و ائل، آیت الله تورک عرضه و معرفی نمی کند. آیت الله هایی که در بازار دینفروشی حضور پررنگی دارند، فارس هستند و پانفارسیسم را در همه عرصه های دینی، آموزشی، سیاسی، اداری، نظامی، حقوقی، تعلیم و تربیتی، رسانه ای، و ... ترویج می کنند. به ملاها و آیت الله های تورک و غیر فارس مجال حضور و عرض اندام داده نمی شود.در حذف آن ها می کوشند. خفقان و جو وحشت، ترس و سکوت را به ملاهای تورک و دیگر ائل های تورک تحمیل کرده اند. و همین یک سبب، خودش دیلی بر باز بودن میدان و عرصه برای اسب تازی پانفارس ها و شستشوی مغزی انسان ها بر اساس پانفارسیسم و پان ایرانیسم است.
جنبه هارس احزاب و جمعیت های سیاسی، حرفه ای-شغلی، تخصصی، مدنی هم یکی از مواردی است که می توان تفاوت های عمیق و گسترده ای را در بین فارس ها با تورک آزربایجانی، تورک قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، گیلک، مازنی، کرد، لور و بقیه ائل ها دید و به قضاوت نشست.
ائل های غیر فارس در تاسیس احزاب و جمعیت های سیاسی، مدنی و حتی متعلق به زنان پیشرو بوده اند. به همین سبب هم در جنبش مشروطه و حقوق ملی خودشان نقش مهمی داشته اند. به عنوان مثال، آزربایجان و تورک ها در مقاطع یک و نیم قرن اخیر از تاریخ خودشان، دارای جمعیت ها و احزاب سیاسی، صنفی و مدنی یادی بوده اند که برخی از آن ها نام "انجمن" داشته اند. مانند انجمن سری آزربایجان، انجمن آزربایجان، انجمن تورک های آزربایجان، انجمن تورک های تهران، انجمن نسوان و ... از این قبیل بوده اند. بسیار از انجمن ها هم نام شهر یا قوم و قبیله را هم حمل می کرده اند.
بخاطر اقلیت بودن غیر فارس هاست که ائل فارس و تمامی اعضای آن ائل و کارمندان آن، روشنفکران آن، رسانه های اجتماعی و متنوع آن، بدون هیچ خوف و نگرانی از مجازات های قانون، به خودشان جرات می دهند تا ائل هایی را که از نظر حقوقی "اقلیت" نامگذاری کرده اند را تحقیر کرده یا مسخره بکنند. برای ائل های غیر فارس، نام ها و لقب هایی را انتخاب کرده و برایشان آن نام ها و لقب ها، جوک های یکسانی فراوانی ساخته اند و میلیون ها بار تکرار کرده اند. بقدری این نام ها، لقب ها و جوک ها تکرار شده اند که ملکه ذهن همه مردم عادی هم شده است. با شنیدن فلان جوک، به یاد تورک ها یا لورها، یا عرب ها، یا رشتی های گیلک و یا ... می افتند. به یک نوع سفاهتی که خودشان اختراع کرده و به آن ائل نسبت داده اند، می خندند و آن ها را تحقیر می کنند.
مادۀ چهارم:
حاکميت ملي در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود آن را اعمـا ل مي کند.
ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادي که تابعيت افغانستان را دارا باشند.
ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پــــشه يي، نـورستاني، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، بـراهـــوي وسايـر اقـوام مي باشد.
برهر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق مي شود.
هيچ فرد از افراد ملت از تابعيت افغانستان محروم نمي گردد.
امور مربوط به تابعيت وپناهندگي توسط قانون تنظيم مي گردد.
نگاهی هم به قانون اساسی کشور توسعه یافته کانادا بیندازیم. لازم به توضیح است که کشور فدرالی کانادا، در ابتدا به این وسعت و یا دوازده استان شکل نگرفته بود. بلکه بتدریج، به تعداد استان های کانادای فدرال افزوده شده و این روند در قانون اساسی کانادا هم منعکس شده است که د بحث ما بسیار حایز اهمیت است. در قانون اساسی کانادا آمده است که:
Whereas the Provinces of Canada, Nova Scotia, and New Brunswick have expressed their Desire to be federally united into ... the Provinces of Canada, Nova Scotia, and New Brunswick shall form and be One Dominion under the Name of Canada ... Canada shall be divided into Four Provinces, named Ontario, Quebec, Nova Scotia, and New Brunswick.
ترجمه: همانطور که استان های "کانادا"، "نووا اسکوشیا" و "نیو برانزویک" تمایل خود را نسبت به تشکیل اتحاد فدرالی ابراز داشته اند، و ... استان های کانادا، نووا اسکوشیا و نیو برانزویک می توانند در زیر نام کانادا یک حاکمیت را تشکیل بدهند ... کانادا می تواند به چهار استان تقسیم بشود که نامشان عبارت از "اونتاریو"، "کوبک"، "نووا اسکوشیا"، و "نیو برازویک" هستند. (در گذشته کانادا به دو بخش "آپر کانادا" و "لوور کانادا" تقسیم می شده است که امروزه به آپرکانادا "اونتاریو" و به "لوور کانادا هم "کوبک" گفته می شود. خود این استان بسیار گسترده هم به خاطر تفاوت در زبان ونژاد فرانسوی زبان و انگلیسی زبان، از هم مستقل شده اند.)
در ادامه و در مواد پی در پی، قانون اساسی کانادا، نام دیگر استان ها و قلمروها که عبارتند از: "اونتاریو"، "کوبک"، "نووا اسکوشیا"، "نیو برازویک"، "پرنس ادوارد آیلند"، "منی توبا"، "بریتیش کلومبیا"، "ساسکاچووان"، "آلبرتا"، "نیوفاندلند"، "یوکان تری توری"، "نورث وست تری توریز" و "ناناووت" را برمی شمارده و بر حقوق و جایگاه حقوقی برابر آن ها با هم انگشت تاکید می گذارد.
فرق بین قانون اساسی افغانستان با کانادا در این است که کانادا سرزمین تاریخی مهاجران جدبد الورود نیست و اغلب ساکنان آن، تازه وارد هستند و هنور کشور کانادا در حال شکلگیری و توسعه سیاسی، حقوقی و انسانی است. به همین جهت هم وابسته به تنوع دینی، نژادی و رنگی است. گرچه تاریخ تاسیس واحد سیاسی ایران و افغانستان جدید هستند اما ائل هایی که در بخش های مختلف آن زیست می کنند، مهاجران چند ساله یا حداکثر یکصد ساله نیستند بلکه اغلب آن ائل ها صدها، بلکه هزاران سال در آن سرزمین های زندگی کرده اندو هیچ کدام آن ها صفت "مهاجر جدید" که در مورد کانادایی ها و آمریکایی ها بکار برده می شود، حمل نمی کنند. بلکه سرزمینی که بر روی آن زندگی می کنند را "یورت" یا وطن اجدادی خودشان می دانند که در دفاع از آن، خود یا اجدادشان، کشته های فراوانی داده و دشمنان زیادی را در آن یورت دفن کرده اند.
برای همین است که در افغانستان بر نام ائل ها و در کانادا بر نام جغرافیا تاکید می شود. البته که نام ائل، نام یورت همان ائل را هم نمایندگی و تفهیم می کند. نام ائل، جدای از نام یورت قابل تصور نیست. گر چه می تواند نام و لفط یورت و ائل متفاوت باشند اما نام یورت، به نام ائل و نام ائل به نام و معنای یورت رشارت داشته و به هم رفرنس می دهند. تعریف این دو کلمه، به هم و با هم هستند. نمی توان، بدون بکار بردن یکی از این دو مفهوم، مفهوم دیگر را معنی و تعریف کرد.
چرا در قانون اساسی مصوب بعد از انقلاب 1357 واحد ساسی جدید ایران، از تعریف ملت خود داری شده است و مشخصات ایران و ملت ایران را بیان نکرده ایت؟ اما در قانون اساسی مشروطه، هم به کلمه "مملکت"، "ممالک"، هم به "ایالت" هم به "ولایت"، هم به "بلوکات" تصریح شده است که در معنای "دولت" و "سرزمین" مستقل حقوقی و سیاسی هستند.
در ماده سوم قانون اساسی مشروطیت، به تعریف کلمه "مملکت ایران" پرداخته است. این اصل مملکت ایران را چنین تعریف می کند:
"اصل سیم
حدود مملکت ایران و ایالات و ولایات و بلوکات آن تغییر پذیر نیست مگر بموجب قانون."
طبق این اصل، یا باید ایران را جدای از ایالات و ولایات و بلوکات تعریف بکنیم و یا بپذیریم که ایالات و ولایات و بلوکات انضمام تعریفی برای فهم دقیق مهنی و مفهوم ایران اضافه شده اند. ایران یعنی "ایالات"، "ولایات" و "بلوکات" مستقل از هم.
برای درک این معنی، مجبوریم تا به "قانون تشکیل ایالات و ولایات" مراجعه بکنیم که حدود یکسال بعد از تصویب قانون اساسی مشرویه و در 1286 تصویب شده است و سند بسیار مهمی از تقسیمات سیاسی-جغرافیایی رایج برای بازشناسی یورت ائل ها (سرزمین ملل) در آن روزگار بوده است که بتدریج و در دوره پهلوی ها و ملاهای پانفارس، بشدت و بارها تغییر داده اند تا فهم و درک تاریخی ائل از یورت خود را مغشوش بکنند. فارس ها و تلاش کرده اند تا مرکز ثقل، محور و دشمنی ملل با فارس ها را، از فارس ها به سمت و سوی ملل غیر فارس همسایه تغییر بدهند.
طبق این قانون، ایران سیاسی، به چهار ایالت و دوازده ولایت تقسیم می شده است.ایالت ها عبارتند از:
1. ایالت آزربایجان
2. ایالت کرمان و بلوچستان
3. ایالت فارس و بنادر
4. ایالت خراسان و سیستان
در همین زمان دوازده ولایت هم نقشه سیاسی ممالک محروسه را شکل می دادند که عبارتند از:
1. استرآباد 2. مازندران 3. گیلان 4. زنجان 5. کردستان 6. لرستان 7. کرمانشاهان 8. همدان 9. اصفهان 10. یزد 11. عراق (اراک) 12. خوزستان
در این قانون به تعریف ایالت، ولایت و بلوکان و ناحیه پرداخته و مرزهای این ها را غیر قابل تغییر اعلام کرده است. چرا که منجر به جنگ های گسترده در میان ائل ها می شده است و باید ائل ها را دور از هر گونه احتمال جنگی نگه می داشتند.
در مواد یک، دو و سه از این قانون چنین مقرر داشته است:
ماده 1 - مملکت محروسه ایران برای تسهیل امور سیاسی به ایالات و ولایات منقسم
میشود.
ماده 2 - ایالت قسمتی از مملکت است که دارای حکومت مرکزی و ولایات حاکمنشین جزء است و فعلاً منحصر به چهار ایالت است (آذربایجان)(کرمان و بلوچستان) (فارس)
(خراسان).
ماده 3 - ولایات قسمتی از مملکت است که دارای یک شهر حاکمنشین و توابع باشد اعم
از این که حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتیباشد.
آزریجان کجاست؟
آیا اشتراک در نوع آداب و روسم ملی و غیر دینی یا مذهبی دارند؟ آیا اشتراک در بهرمندی از منابع دارند؟ آیا در میزان سرمایه گذاری ها و بودجه مساوی هستند؟ آیا در میزات توسعه و عقب ماندگی اشتراک دارند؟ آیاخودشان را از یک ملت می دانند و قبول دارند که از یک ملت هستند؟ آیا اعیاد آن ها مشترک است؟ آیا خاطرات و احساسات تاریخی آن ها مشترک است؟ آیا ادبیات و ادباء، شاعران آن ها مشترک است؟ آیا قهرمانان ملی آن ها مشترک است؟ آیا آن ها به مرز معینی که آن ها را از دیگر ملل جدا می کنند، اعتقاد مشترک دارند؟
salam
Comments
Post a Comment