بسوی استقلال: راهی که باید رفت


 بسوی استقلال: راهی که باید رفت


انصافعلی هدایت






به نام خدای ملت بزرگ آزربایجان





 در متن زیر، آرمانشهر خود را ترسیم خواهم کرد. در این آرمانشهر، استقلال ملت تورک و یورتم؛ آزربایجان جنوبی  بتصویر می کشم. راه رسیدن به این آرمانشهر و آزربایجان مستقل، نه تنها سهل و آسان نیست. بلکه باید از راه های پر پیچ و خمی گذر کرد. از دور که نگاره بکنیم، راه دور و ترسناکی بنظر می رسد. دور هم هست اما وقتی براه بیفتیم، و گذرگاه ها، یکی بعد از دیگری بگذریم و تمامی نیروها و امکاناتمان برای رسیدن به آن جا تجمیع بکنیم و جز هدف و آرمانشهرمان، چیز دیگری ما را بخود جلب و مشغول نکند، راه این آرمانشهر کوتاه خواهد شد. مشروط بر آن که، نه خودمان و  نه دشمنانمان نتوانند توجه و تمرکز ما را از هدف اصلی دور بکنند. نباید وارد راه ها، جنگ ها و دعواهای فرعی بشویم. هیچ راه فرعی برای ما مهم نیست. باید راه مستقیم را رفت.

اولین چیزی که برای طی مسیر و رسیدن به استقلال لازم است، شناخت ما از هدف است. دومین نیاز ما، آمادگی ذهنی خود ما و رهایی از نفوذ و کنترل سیستم شستشوی مغزی است. سورمین ضرورت، پرهیز از ایجاد هر نوع اختلاف در بین ملت و همراهان این راه است.

برای حرکت در این راه، باید از "شناخت" و "شناختن" خود، آرمانشهر، راه، دشواری های راه و چگونگی رهایی از زیر سلطه دشمن و تاسیس کشور ملت مستقل و فدرال آزربایجان جنوبی با ملتی تورک آغاز بکنیم.

وقتی این سوال پیش می آید که من کیستم؟ از هویت و کیستی خود منسوال می شود. وقتی این سوال پیش می آید که تحت تاثیر تبلیغات و آموزش های رسمی و غیر رسمی در هویت و کیستی من تشکیک شده است. عده ای یا سیستمی عمدا و آگاهانه تلاش کرده است که شناخت من از خودم و ملتم و وطنم را مغشوش بکند.

آیا این ممکن است که عده ای یا سیستمی بتواند در سیستم شناخت و ادراک من چنان نفوذ کرده باشد که بتواند من را در باره اصلی ترین جنبه حیات و وجودم به شک و تردید وادارد؟

بله، ممکن است. وقتی یک ملتی استقلال سیاسی و حاکمیت ملی خود را از دست بدهد و به اشغال همه جانبه نیروی مهاجمی غیر دموکراتیک، ایدوئولوژیک، دینی یا نظامی قرار بگیرد، این اتفاق می افتد.

نیروی اشغالگر، برای سرکوب ریشه ای هر گونه احتمال شورش و عصیان، به مهندسی ذهنی، اطلاعاتی و شناختی جامعه و جمعیت اشغال شده می پردازدو تا زمانی که نتوانسته است ذهن و شناخت جامعه تحت اشغال را تغییر بدهد، با عصیان و شورش رو برو خواهد بود. وقتی و تا زمانی که جامعه تحت اشغال، در مقابل اشغال یورت خود توسط نیروهای خارجی مقاومت می کند، کشته می دهد، زندانی می شود، از هستی خود به عنوان ملتی مستقب دفاع می کند، آن ملت زنده است و هنوز بر کیستی خود آگاه است. 

از زمانی که مردم تحت اشغال، در مبارزه با دشمن و مهاجم خسته شدند، عقب نشینی کردند، به تاسیس سیستم آموزشی ملی خود و بدون کمک نیروی مهاجم اقدام نکردند، به آموزش های ملی در درونی خود ادامه ندادند، خود و فرزندانشان را تسلیم سیستم آموزشی قوای مهاجم کردند، در مقابل آموزش های مهاجمان سکوت کردند، نسبت به نوع آموزش ها، دروغ ها و تحریف ها اعتراض نکردند، زمانی که نفوذ رسانه های دشمن در بین آن ها روز به روز افزایش یافت و رسانه های خودی رو به تضعیف گذاشت، زمانی که امیدهایشان برای باز پس گیری دوباره حاکمیت خود، استقلال وطن، را بر باد دادند، جمعی بدون هویت خواهند شد. آغاز رسیدن به این پایان، توانایی دشمن در ایجاد یاس، ناآمیدی و روحیه تسلیم در یک ملت است که از گردنه تشکیک در هویت ملی، تاریخی و سرزمینی خود می گذرد.

آیا تورک های آزربایجان جنوبی به این مرحله رسیده اند و در هویت خودشان تشکیک کرده اند؟

گر چه اعتراف به این که تورک های آزربایجان، به مرحله ناامیدی، تسلیم به دشمن و تشکیک در هویت ملی خود در مقابل اشغالگران رسیده اند، بسیارسخت و دردناک است، اما این اتفاق افتاده است.

دشمن توانسته است، قبل از تهاجم و اشغال وطن ما، سیستم نظری خود را سر و سازمان بدهد و سپس بر اساس آن سیستم نظری، سرزمین ما را اشغال کرده است اما در مرحله بعدی، دشمن بر اساس مهندسی ذهن، توانسته است تا ذهن و هویت ملی ما را اشغال بکند.

دشمن توانسته است، با پاداش ها، تعریف ها و تمجیدها از عوامل نفوذی خود در میان ما، با استخدام نیروی جوان، خلاق و اندیشمندان تورک، در عین حال، با مجازات سخت شورشیان، کسانی که نظریات اشغالگران را نمی پذیرفتند و اعتراض می کردند، سرکوب تشکیلات هایی که با اشغالگران بطور سازمانیافته مبارزه می کردند، قتل عام طرفداران حاکمیت و ملیت تورک ها، ما را در چنبره خوف و ترف در یک طرف و پاداش و امتیاز در طرف دیگر قرار می دادند. ما در میان این دو می ماندیم و حق انتخاب بیشتری نداشتیم. زنده ماندن در این سیستم را بر مرگ و مجازات برتری دادیم. امید به تاسیس دولت و حاکمیت ملی دوباره خود را از دست دادیم. آن چه دشمن در مدارس، دانشگاه ها، رسان های عمومی، آثار هنری و ... در باره ما گفت و به ما تزریق کرد، ما مجبور به قبول آن ها شدیم. دشمن توانست اغلب ما را شستشوی مغزی داده و حتی بخشی از ملت ما را به جبهه خود کشانده و با ما به دشمنی وادارد.

وقتی ما ناامید و مایوس شدیم، دشمن اشغالگر، شتاب بیشتری به سیستشوی ذهنی و اطلاعاتی ما داد و توانست ما از حالت جمع، بشکل فرد بی هویت و جدای از هم، بی اعتماد و تعثب ملی، خونی، زبانی و سرزمینی بهم درآورد.

آنگاه ما همه جنبه های هویتی خودمان تشکیک کردیم که تورک هستیم یا آزری؟ وطن ما، آزربایجان است یا ایران؟ ما نتوانستیم تشخیص بدهیم که ما ملت هستیم یا قوم؟ از ادراک دشمن ما کیست؟ عاجر ماندیم. آگاهی تاریخی ما، از خود ما از بین رفت و یا بسیار کمرنگ شد. حاکمیت های تاریخی خودمان را فراموش کردیم. در مقابل اما با حاکمیت ها، تاریخ، زبان، مفهوم وطن، ملت قهرمانان ملی و ... که دشمن به ذهن های ما تحمیل و تزریق می کرد، آشنا شده و خودمان را بی اصل و ریشه یافتیم.

تا زمانی که تسلیم آموزش های مستقیم و غیر مستقیم دشمن باشیم و نتوانیم خودمان را علیه آموزش های آن ها واکسینه و آماده بکنیم، بی هویتی و تشکیک در هویت ما تعمیق خواهد شد ولی از آن لحظه که بتوانیم در آموزه های دشمن، تشکیک ایجاد بکنیم و برای آشنایی با عناصر تشکیل دهند هویتی خودمان تلاش بکنیم، از دایره تاثیر سیستم شستشوی مغزی دشمن بیرون می خزیم.

پس آشنایی با خود  و کسیتی خود اولین و مهمترین ضرورت دستیابی به آرمان شهر است.

من کیستم؟ به کدامین ملت تعلق دارم؟ وطن من کجاست؟ تاریخ من چیست؟ آیا من و ملتم حاکمیت های سیاسی داشته ایم؟ آیا وطن من، همیشه تاریخ بخشی از ایران بوده است یا ایران بخشی از امپراتوری من بوده است؟ زبان من چیست؟ وچه نقشی در تاریخ این منطقه داشته است؟ چایگاه زبان من، در جهان امروزی در کجاست؟ 

برای رشسدن به آرمانشهر باید از آشنایی با خود شروع کرد و به این سوال پاسخس آگاهانه داد که من کیستم؟

من آگاهم که من نامی دارم، پس هستم. نام من، پرچمی است که من با خود حمل می کنم و کیستی و هویتم را با آن فریاد می زنم. نام من، از دو بخش آد و سوی آد یعنی "انصافعلی هدایت" تشکیل شده است. آد من از دو بخش "انصاف" و "علی" ترکیب شده است که هر دو عربی هستند و نشانی از تورکیت و هویت تاریخی، ملی و سرزمینی من در آن نیست. آد من، دو بخش از هویت اسلامی-عربی و شیعی برای من ساخته و برجسته کرده است. "هدایت" هم سوی آد من است و هیچ نشانی از هویت ملی من ندارد و عربی -اسلامی است. پس، تا اینجا، من تحت سلطه دیگرانی هستم. نام شما چه بهره ای از هویت ملی-سرزمینی شما دارد؟

من آگاهم و فراموش نکرده ام که در روستای "کلان" در قره داغ، در نزدیکی قلعه بابک خرمدین یا "بز قالاسی"، از توابع شهر "کلیبر" زاده شده ام. تا آنجایی که بزرگان ما گفته اند، اجداد ما در بیش از هشت صد سال در همین روستا یا در روستاهای اطراف می زیسته اند.

کلان، کلیبر، اهر، قره داغ، تبریز و آزربایجان؛ با تمامی شهرها و روستاهایش، بطور سلسله مراتبی، وطن مادر زادی من هستند.

قبل از این که زاده بشوم و در شکم مادرم، با صدای مادر و پدرم که هر دو شیعه بودند و با زبانی که به ارث خواهم برد، آشنا شدم. وقتی زاده شدم، با همان صداها من را نوازش کردند. صدایم کردند و من همان صداها را یاد گرفتم. با همان زبان با آن ها و دیگرانی که اطرافم بودند، رابطه برقرار کردم. با همان صدا، با شادی ها، آرزوها، غم ها، کدرها، هیجان ها، دوستی ها، عشق، محبت، نفرت، خشم، کدورت، و ... آشنا شدم و یاد گرفتم. با آن ها به همان زبانی صحبت کردم تا بزرگ شدم و به مدرسه رفتم. در مدرسه بود که متوجه نمی شدم که چرا زبان من با زبان کتاب فرق دارد؟ چرا من کتاب را نمی فهمم؟ چرا مادرم هم کتاب را نمی فهمد؟ چرا فقط پدرم با کتاب رابطه برقرار می کند و آن را می فهمد؟ چرا این کتاب را برای من ترجمه می کنند؟ من هیچ رابطه ای با کتاب، معلم و مدرسه برقرار نمی کردم. حتی تا چند سال متوجه نبودم که کتاب، معلم و مدرسه، جزوی از سیستم مسلطی هستند که با من و هویت من هیچ رابطه ای ندارند. آن ها وسایل و ابزارهایی هستند که می خواهند من را از هویتم و هویتم را از من بگیرند. آن ها به وسیله آن سلاح، می خواهند من را تسلیم خواست و اراده خودشان بکنند.

در همان زمان بود که متوجه شدم، زبان مادری، پدری، سرزمینی، اجدادی، تاریخی من تورکی است و زبانی که مدرسه، معلم و کتاب با زور به من تحمیل می کنند، فارسی نام دارد. این دو، در ذهن من، مقابل هم بودند. من یکی را می فهمیدم و همه چیز را با آن درک می کردم و با دیگری هیچ ارتباطی نداشتم. یکی مال من و من متلق به آن بودم و دیگری مال من نبود و من متعلق به آن هم نبودم اما به زور معلمی که همیشه وسیله ای برای شکنجه من و دیگران در دست داشت، به ما تحمیل می شد. کسی که در مدرسه روستا معلم ما بود، یک زبان نظامی بود که تورکی هم نمی دانست. او چوبی را در داخل نفت می گذاشت تا تر بماند و هر صبح و پس از این که متوجه می شد، من و دیگران در مقابل یادگیری زبان فارسی او، مقاومت می کنیم، خشمگین می شد و ده ها بار، با آن چوب تر بر کف دست ما می زد تا خون جاری می شد.

وقتی هم به متن "مشق" شبانه ما نگاه می کرد و غلط های نوشتاری ما را می دید، مدادهایی را در لای انگشتان ما می گذاشت و آن قدر فشار می داد تا به استانه شکستن انگشتان ما برسد.

خواهی نخواهی، ما از این دوگانگی رنج می بردیم و دشمن فارسی می شدیم. بر عکی خواست، اراده و مهندسی آن ها، من، نه به عنوان سرباز زبان فارسی که به عنوان دشمن زبان فارسی تربیت می شدم. همیشه اعترالض می کردم که نمی خواهم به مدسه بروم و شکنجه بشوم اما خانواده ام چاره ای جز آن نداشته اند و برای این که من در آینده، بتوانم "آدمی" برای خودم بشوم و زندگی بهتری نسبت به آن ها داشته باشم، به انواع این شکنجه ها راضی بودند. شاید هم از عمص و میزان درد جسمانی و روحانی که من می کشیدم، اطلاع نداشتند و آن رنج ها را قابل چشم پوشی می دانستند.

من تا کلاس پنجم ابتدایی، چرایی اختلاف زبان مردم کلان و تبریز با کتاب ها را درک نمی کردم. در میان تضاد کلماتی که در خانه و جامعه معنی داشت و کلماتی که در کتاب ها برای آن مفاهیم بکار برده می شد، گیج مانده بودم و نمی توانستم بدون تجدیدی و با نمره خوب قبول بشوم. حتی، وقتی نام خودم را هم بر اساس آن صداهایی که در زبان خودم می داد، نوشتم، معلم کلاس سومم، من را تنبیه بدنی کرد و به من فهماند که نام من "هیدایت" نبوده است بلکه "هدایت" بوده است. باید همه چیز را آنطور می فهمیدم که آن ها می خواستند و مورد نظرشان بود. آن ها می خواستند و در سال های بعد هم تلاش کردند تا من را به یک فتوکپی از خودشان بدل بکنند. این، همان خط و مشی بود و است که در تمامی سال های بعد هم ادامه یافت و در دانشگاه تکمیل شده اما وقتی به اوج رسید که من باید به عنوان نیروی کار متخصص وارد بازار کار می شدم. در این مرحبه است که باید من به آن ها ثابت می کردم که نه تنها مثل آن ها هستم، بلکه در درون خود، در افکار و اندیشه هایم و همچنین در احساساتم هم شبیه آن ها هستم. اگر این وضعیت روحی-روانی و فکری در من دیده نمی شد، استخدام نمی شدم. از ادامه تحصیلم باز داشتند و ادامه ندادند تا منی که دارای بالاترین رتبه در کنکور بودم، به مقطع فوق لیسانس راه یابم.

وقتی هم که در جریان کار، تضاد من با آن ها خودش را نشان داد، آن ها براحتی آب خوردن و یا شکستن لیوانی که نمی خواهند در جلو دیدشان باشند، من را از همه کارهایم اخراج کرده، من و خانواده ام را در نوعی از محاصره اقتصادی و مضیقه مالی قرار دادند تا تسلیم خواست و اراده آن ها بشوم. تا بکشنم و آن ها شکست من در مقابلشان را جشن بگیرند. این اتفاق نیفتاد و من تسلیم نشدم اما این حادثه، بارها و بارها تکرار شد. این همان است که من بعدها آن را به عنوان "سیستم شستشوی مغزی" نامگذاری کردم. 

پس، من با فارس ها اشتراک در معنی و مفهوم وطن ندارم. وطن من آزربایجان است. آزربایجانی که حاکمیت ملیش از بین رفته و بارها و بارها از طرف دشمنی به نام فارس، در یکصد سال گذشته، اشغال شده و به قتل عام افتاده مبتلا شده است.

همچنین، من با فارس ها در مفهوم زبان هم هیچ اشتراکی ندارم. زندگی و تجربه هایم به من ثابت کرده است که من با دو زبان متضاد روبرو شده ام. یکی زبان تورکی است که به من تعلق دارد. من بدون هیچ گونه زور، مجازات و تنبیهی آن را از اجدادم به ارث برده ام. زبان دیگر، فارس است که به زور چوب، چوماق، مجازات، تنبیه و تشویق به من تحمیل شده است. این دو زبان با هم، سازگاری و رابطه دوستانه و حتی رقابتی ندارند. فارسی، برای نابودی تورکی اقدام کرده و آن را به انزوا رانده است.

از کجا می دانم که نام زبان مادری من "تورکی" است و آذری یا نام دیگری ندارد؟ برای من، به عنوان یک تورک مهم نیست که دیگران در باره نام و تاریخ من و زبانم، وطنم، ملتم چه فکر کرده اند و چه فکر می کنند. چه نوشته اند و چه می خواهند و آرزو می کنند. برای من مهم آن چیزی است که اجدادم خودشان، زبانشان و سرزمینشان را با آن معرفی می کردند. اجداد من در سرزمینم و حتی با این که فارس ها، رد یکصد ساب گذشته برای شستشوی مغزی ما فعالیت کرده و میلیاردها دلار صرف این کار کرده اند ولی بازهم اغلب افراد مردم سرزمین من، خودشان را "تورک" زبانشان را "تورکی" و وطنشان را "آزربایجان" می دانند و معرفی می کنند. این تعریف، در مقابل تعریف دشمنان این زبان، این ملت و این سرزمین قرار دارد.

البته که این حق خود ماست که در باره نام زبان، تاریخ، جغرافیاف حاکمیت ها و همه دیگر جوانب هویت های فردی و جمعی خود تصمیم بگیریم. دیگران نه می توانند و نه حق آن را دارند که بر اساس منافع خودشان، برای ما نام و نشان، هویت و تاریخ بسازند. البته، نام و نشان و هویت ماف در هر فرهنگیف متناسب با درک و فهم آن فرهنگ از ما ادراک می شود که جنبه دشمنانه ندارد. اما رفتار فارس ها و سیستم حاکمیتی فارس ها با تورک ها، زبان تروکی وهویت تورک ها، نه تنها دوستانه و رقابت آمیز نیست بلکه دشمنان بوده و است وآگاهانه برای مغزشویی ما اقدام کرده اند وبه حجم و وسعت آن اقدامات می افزایند. 

آیا من و تورک ها تاریخی نداریم و همیشه تاریخ در زیر سایه فارس ها یا ایران بوده ایم؟

پاسخ آموزش های شستشوگرانه مغزی و رسمی فارس ها بر انکار حضور و حاکمیت تورک ها به این منطقه، در بیش از هزار سال گذشته است اما واقعیت تاریخی برعکس این را ثابت کرده و نشان می دهد. در هیچ دوره ای از تاریخ، واحد سیاسی قدرتمندی به نام ایران وجود خارجی نداشته است/

 آیا اگر کوروشی وجود داشته و نام قلمروش را ایران گذاشته بوده است؟ 

نه. 

آیا سلوکیانی یونانی که بعد از اسکندر مقدونی، در این منطقه حاکمیت داشته اند، نام این منطقه را ایران گذاشته و حکومتی تحت نام ایران را اداره می کرده اند؟

 نه. 

آیا ساسانیان، قلمرو زیر فرمانشان را ایران و حاکمیت خودشان را ایرانی نامیده اند؟ 

نه.

آیا عرب های مسلمانی که این منطقه به زیر فرمان خلفای اسلامی برده اند، بر این منطقه وبر حاکمیتشان نام ایران گذاشته اند؟

نه.

آیا اموی های عرب، نام امپراتوزیشان را ایران گذاشته بوده اند؟

نه.

آیا عباسیان عرب، نام حاکمیت و جغرافیای زیر امرشان را ایران گذاشته بوده اند؟

نه.

آیا غزنویان تورک؛ نام امپراتوری یا بخشی از امراتوریشان را ایران نهاده بوده اند؟

نه.

آیا سلجوقیان تورک، به نام ایران بر این جغرافیا هم حکم رانده اند؟

نه.

آیا خوارزمشاهیان تورک، قلمرو خودشان را ایران و یا یکی از ملل زیر فرمانشان را ایرانی نامیده اند؟

نه.

آیا ایلخانان مغول، سرزمین های تحت حاکمیتشان را ایران نامیده و یا به نام ایران سکه زده اند؟

نه.

آیا سلسله و حاکمیت چوپانیان تورک بر کشوری به نام ایران حکومت کرده اند؟

نه.

آیا "مظفریان" فارس، سرزمین های زیر حاکمیتشان را ایران نامیده و یا به نام ایران حکومت کرده اند؟

نه.

آیا جلایریان مغول، سرزمین و حاکمیتی به نام ایران را برسمیت شناخته اند؟

نه.

آیا سربداران خراسانی و فارس، قمرو خودشان را ایران نامیده و ملتی به نام ایرانی را برسمیت شناخته اند؟

نه.

آیا تیموریان، تورک، ملت و حاکمیتی را در این منطقه به نام ایران و ایرانی نامیده اند و بر آن ها حکومت کرده اند؟

نه.

آیا قرا قویونلوها، بر سرزمین و ملتی به نام ایران و ایرانی سلطه داشته اند؟

نه.

آیا آق (آغ) قویونلوهای تورک سرزمینی به نام ایران و مردمانی به نام ایرانی فرمانروایی می کرده اند؟

نه.

آیا عثمانی های تورک، حداقل، نام ایران را به بخش کوچکی از امپراتوریشان گذاشته بوده اند؟

نه.

آیا صفویان تورک خودشان را حاکم و فرمانروای ایران می دانستند؟

نه.

 آیا در دوران حاکمیت زندیه یا لورهای زند بر سرزمین های زیر فرمانشان، سرزمین و ملتی به نام ایران وجود خارجی داشته است؟

نه.

آیا افشاریه تورک، بر سرزمینی و ملتی به عنوان ایران و ایرانی حمرانی کرده اند؟

نه.

آیا قاجارهای تورکمن، در قلمروشان ملتی به نام ایرانی را برسمیت شناخته اند؟

بله و خیر. بله، برای این که قاجارهای تورک خودشان را حاکمان ممالک و ملل مختلفی می دانستند و بر آن ها حکم می راندند. نام سلسله آن ها، همانند همه سلسله های قبلی "قاجاریه" بود اما در بعضی از اسناد دوره آن ها کلمه ایران" بخشی از قلمرو حاکمیتی قاجار شده است. برای همین، گاهی در اسناد از ایران و یا "ممالک محروسه ایران" مواجه می شویم که بنظر می رسد که بخشی از دستکاری ها، تحریفات، جعل های دوران پهلوی ها برای تغییر نام مجموعه این سرزمین های به ارث رسیده از قاجار به ایران باشد.

آیا ایران، نام سرزمینی در دوره پهلوی ها بوده است؟

بلی. یا از دوره قاجارها به استعمال کلمه ایران پرداخته شده است و یا بعد از انقراض قاجاریه، به سند سازی برای دوران قاجار پرداخته اند. ولی بیشتر از آن که نام چغرافیایی باشد، عنوان سیاسی برای حکومت یک قومی با زبان خاصی بوده است. برای همین است که نمی توان اطلاق " ایران" به سرزمین های تحت حاکمیت قاجاریه را پذیرفت. به همین سبب است که احتمال تحریف و سندسازی برای واژه ایران در دوره قاجاریه بشدت بالاست.

 در هر حالتی، کلمه "ایران"، از ششم دیماه سال هزار و سیصد سیزده (1313)  به عنوان نام رسمی یک واحد سیاسی (نه جغرافیایی) رسمیت یافته و بعد از اعلام رسمی این کلمه سیاسی، وانفارس ها تلاش فراوان کرده اند و می کنند تا ملتی به نام ایران را خلق بکنند. ملتی که در تاریخ وجود خارجی نداشته و اکنون هم با هم اشتراکات بسیار اندکی دارند و با هم سازکار نیستند. در این دوره است که برای تاریخسازی برای این واژه به جعل تاریخ و تحریف آن بودجه ها و زمان بساری را صرف کرده اند و می کنند تا به یاری پول نفت ملت، تاریخ و احساسات مشترکی برای آن حلق بکنند.

یعنی ایران کلمه ای جدید و نام یک واحد سیاسی جدید التاسیس است. این نام، در گذشته تاریخ، هیچ مصداقی جغرافیایی نداشته است. تاریخسازان جعال پانفارس که در پی تاریخسازی برای کلمه و جغرافیای ایران بوده اند، تنها منبعی که برای قدیمی و تاریخی نشان دادن ایران جعل کرده اند، متن شاهنامه فردوسی است.

جاعلان تاریخ، متن و زمان نوشته شدن شاهنامه فردوسی را به یکهزار سال قبل نسبت داده اند. ولی باید پرسید، فردوسی با کدام الفبا، با کدام زبان و لهجه، بر روی کدام مواد، با کدام وسیله نوشتاری و ... شاهنامه را نوشته است. مردی که در فقر و مسکنت می زیسته و هیچ قدرتی در پشت سرش نبوده و در گرسنگی، جان زن، فرزند و خودش را از دست داده است و آن امکانات را از کجا تهیه می کرده است؟

در آن زمان حروف و الفبای عربی هنوز بطور کامل شکل نهایی خودش را نگرفته بوده است. کاغذ صنعتی هم اختراع نشده بود. "پاپیروس" مصری هم بسیار بسیار گران بوده است. بنا بر گوگل،  قیمت امروزی یک بسته پاپیروس صنعتی، چهار تا پنج برابر یک بسته کاغذ صنعتی معمولی است. پس تهیه آن همه پاپیروس در عهد غزنوی هزینه های بسیار سنگینی می داشت که تنها یک حکومت قدرتمند می توانست از عهده تهیه آن برآید. پوست حیوانات هم بسیار گران تمام می شد و برای نوشتن آن همه ابیات بر روی پوست حیوانات، به هزاران پوست نیاز داشت که آن هم بسیار گران تمام می شد. هنوز از مداد و خودکار خبری نبود و باید از قلم نی استفاده می کردند. و ... آیا می توان پذیرفت که شاهنامه یکهزار ساله است و جدید نیست؟

اگر از تفاسیر پانفارس های پان ایرانیست بگذریم که مانند دینداران، ابتدا متنی را درست می کنند یا متنی را پیدا می کنند. سپس در آن متن، با تضادهایی روبرو می شوند. آنگاه برای این که آن تضادها را قابل قبول و عقلانی نمایش بدهند، برای توجیه و معقول نشان دادن تضادهای درونی متن، قواعد، قوانینی و اصولی می سازند. سپس آن اصول را "قواعد عقلی" یا "قواعد شرعی" یا "اصول" یا "منطق درونی" اثر یا دین یا هر متنی می نامند و ادعا می کنند که به منطق و اصول فهم درونی فلان متن دست یافته اند و بدون این اصول، نمی توان آن متن را درست و صحیح فهمید.

 در پی آن، اصوال خود ساخته را منبع  و ملاک عقل، تعقل، اعلام کرده و تضادها و تعصبات دینی، زبانی، سیاسی، ایدئولوژیک خودشان را آن آن ها توجیه می کنند. آن ها با این کارشان، پای قوه تعقل و انسان و انسانیت، رشد عقلانیت و انسانیت، زنجیر زده، در دخمه های قواعد، اصول و منطق خود ساخته یشان زندانی می کنند.

آنگاه، هر آن کسی که آن اصول را قبول نکند یا تضاد درونی آن متن را نشان بدهد، ابتدا به بیسوادی، جهل، عدم تخصص در درک متن متهم می کنند و سپس مخالفان و دگر اندیشان و دگر فهمان را به متن اصول خودشان ارجاع می دهند. هر کس که آن اصول را بخواند و به نقد آن ها از ریشه نپردازد، شستشوی مغزی شده و آن ها را به عنوان کلید  فهم متن قبول بکند، جامد می شود و عقاش را بهع زنجیر می کشد. اگر فرد منتقد، در این مرحله هم تسلیم نشود و آن ها نتوانند او را کنترل بکنندف از سلاح ارتداد، مرتد و دشمن استفاده کرده او را متهم به کفر و دشمنی می کنند. و برای از بین بردن آن هایی که همفکر آن جاعلان نیستند، به اقدامات خشن دست می زنند. 

اینها، افراد منفعت طلبی هستند که انجماد فکری و قوه عقلانی ناقص و تعصب خود به متن یا دین یا ایدئولوژی یا هر چیزی را ملاک و میزان قابل قبولی برای قوه تعقل کل انسان ویا اجتماع مورد نظرشان قلمداد می کنند. میزان و ملاک قابل قبول بودن قوه تعقل، درک محدود و ناقص خود آن هاست. آن ها همانند بت پرستانی هستند که ابتدا برای بدست آوردن منافعی، بت ها را می سازند. سپس برای عبادت آن ها، مناسکی را پشت سر هم می کنند. آنگاه، دلایل و فلسفه هایی برای قبول بت های ساخته خودشان را به عنوان خدا می تراشند. در ادامه، برای مخالفان منافع خودشان که در قالب آن بت ها، مناسک، مراسم ها و قربانی ها نمایش می دهند، مجازات های شدیدی تعیین می کنند.  آنگاه، ادارات و سازمان هایی برای آموزش، ترویج، تشویق و تنبیه تاسیس می کنند و جوامع را به نزاعی دایمی در درون و بیرون دچار می سازند. در منتیجه، جنگ در میان وفادارانی و دشمنانی دایمی بوده و منافع آن ها را تامین و تظمین می کند.

در تفسیر و توجیه و قابل قبول نشان دادن شاهنامه هم از همین روش استفاده شده است. شاهنامه را متنی "حماسی" اعلام کرده اند. اما زمانی که در آن متن با صدها نوع تضاد و موارد غیر تاریخی، ضد تاریخ، ضد انسان، ضد زن، ضد ... رو برو شده اند، برای "درک درست حماسه و شاهنامه فردوسی" اصول، قواعد و مقرراتی سر هم کرده اند. حماسه، تاریخ نیست. جغرافیا نیست. حماسه، بدون زمان و مکان است. حماسه باید گنگ باشد. حماسه باید کلی گو باشد. و ... اما وقتی می خواهند برای ایران حورد نشرشان  تاریخ و سند بسازند، به آن مواردی از متن شاهنامه که بدردشان می خورد استناد می کنند. هم تاریخ را از آن بیرون می کند و هم جغرافیا را. اجازه نمی دهند بپرسند که اگر تاریخ و چغرافیا و نیست، پس هویت افراد انسانی چگونه می توانند بر تاریخ و جغرافیا که مقدم بر فرد انسانی است، اولویت و تقدم داشته باشند؟ آیا سندیت شاهنامه و حماسه از بین نمی رود؟ پس چرا، کتاب های درسی، دانشگاهی، تحقیقات و ... پر است از شواهد و اسنادی از متن شاهنامه؟ این زیست و رفتار متضاد در باره متن حماسی را باید چگونه تعبیر، تفسیر و فهم کرد؟

گویا واژه ایران، در متن شاهنامه، حدود هشتصد بار تکرار شده است. در اغلب موارد، مصداقی به عنوان سرزمین یا حاکمیت ندارد. در مواردی هم که مصداق جغرافیایی دارد، مانند یک مهاجر، چادرنشین، بی وطن است. در حال حرکت است. در یک جا ساکن نیست. در حال فرار از منطقه ای به منطقه دیگر است. در جایی و برای اشغال آن جا می جنگد و آن را برای مدتی ایران می نامد اما در نهایت، از صاحبان آن سرزمین شکست خورده و مجبور به فرار و کوچ می شود. به سرزمین دیگری می رود و دوباره می جنگد. دوباره شکست می خورد. دوباره فرار می کند. 

برای همین است که در ایران شاهنامه، مفهوم وطن دیده نمی شود. ایران شاهنامه، با شکست و فرار عجین است. ایران شاهنامه، در جنگ دایمی با ملل دیگر است. 

با توجه به وضعیت فارس ها و محل اسکان جمعی آن ها در این منطقه از کره خاکی، در دویست سال گذشته، متوجه می شویم که  فارس ها یا پارس ها، پس از شکست از همه ملل صاحب سرزمین ها، مجبور به اسکان در کویری بدون آب، علف، درخت، بد آب و هوا و ... شده است. کویری که برای ملل دیگر، ارزش اقتصادی و زیستی نداشته است و اجازه داده اند تا فارس ها در آنجا متمرکز بشوند.

آیا من و ملتم حاکمیت های سیاسی داشته ایم؟ 

در صفحات قبلی نشان دادیم که ایرانی به عنوان حاکمیت، حکومت، سرزمین و سلسله حاکمیتی وجود خارجی نداشته است. ایران، ساخته و پرداخته جدیدی است. آریا و اریانا، هم واژه هایی هستند که کمی دورتر از جنگ جهانی اول و در اروپا پیدا شده و سپس فارس ها، این واژه را مصادره به مطلوب کرده و با خود به این منطقه آورده اند. برای همین است که روند شکل گیری واژه و سیستم سیاسی آن، متناسب با شرایط طبیعی، منطقی و روند تاریخی این منطقه، رسم و رسوم سیاسی ملل این منطقه نبوده و نیست.

در طول بیش از یکهزار و چهارصد سال گذشته، عرب های مسلمان حدود دو صد سال و در بقیه تاریخ تا استتقرار پهلوی و تاسیس واحد سیاسی به نام ایران در یکهزار و سیصد و سیزده، تورک های مسلمان بر این منطقه حاکمیت مطلق داشته اند.

اولا، من تورکم. زبانم تورکی است. بیش از یک هزار سال حاکم مزلق این منطقه از جهان بوده ام. من، به عنوان تورک، هیچوقت در زیر سایه فارس و ایران نزیسته ام. همیشه تاریخ فارس ها و سرزمین هایی که امروزه ایران نامیده می شود، بخش کوچکی از امپراتوری و سرزمین هایی بوده است که من و پدران تورک هم بر آن ها حاکمیت مطلق داشته اند و فرمان می رانده اند. حاکمیت سیاسی این منطقه و سرنوشت ملل و سرزمین ها در زیر سایه شمشیر من تورک بوده است.

 آیا وطن من، همیشه تاریخ، بخشی از ایران بوده است یا ایران بخشی از امپراتوری من بوده است؟ 

گر چه در تاریخ، هزار و دویست ساله اخیر، تورک ها، حاکمیت های سیاسی و امپراتوری هایشان را "امپراتوری آزربایجان" یا "حاکمیت تورک" اعلام نکرده اند، اما تورک بوده اند. اگر به زادگاهشان و خواست  گاه های سیاسی آن ها بنگریم، همه این سلسله های سیاسی و حکومت ها، دارای هویت های تورک بوده اند. زبانشان تورکی، نژادشان تورک، ائل هایشان تورک بوده است. سرزمین هایشان بسیار گسترده بوده است. قلمرو ملل دیگر را اشغال کرده اند. با عقل و تدبیری که داشته اند، در اغلب جنگ ها پیروز بوده اند. شکست را نمی پذیرفته اند. از عقلای هر ملتی، برای تحکیم استقرار تورک ها بر آن ملل، به عنوان مشاوران و مامورانی جیره خوار استفاده می کرده اند.

در همین مدت، هیچ وقت، آزربایجان و تورک ها، تحت سلطه و زیر سایه فارس ها یا ایران نبوده اند. فارس ها در اندک زمان هایی از تاریخ و در دل بخشی از سرزمین های تحت اراده و اداره تورک ها، در عین حفظ وابستگی به امپراتوری تورک های حاکم در منطقه، استقلال محدودی در سرزمین های محدودی و برای سالیان کوتاهی داشته اند.

تورک های آزربایجان در حدود شش صد سال گذشته، سلسله حکومت ها و امپراتوری هایی را تاسس کرده و به گشودن قلمروهای سیاسی-چغرافیایی خود اقدام کرده اند. عثمانی هایی که از اردبیل برخواسته اند و ریشه در اردبیل دارند، آق قویونلولار، قره قویونلولار، صفویلر، افشاریلر، قاجاریلر تورک و تورکمن بوده اند. از آزربایجان یا از تورکمن صحرا برخواسته اند. امپراتوری و سرزمین های تحت فرمان و سیستم اداری عثمانی، قره قویونلو، آق قویونلو، افشار، قاجار تحت نام ایران یا فارس نبوده اند. گر چه این امپراتوری ها با هم رقیب بوده و برای حذف رقبا با هم می جنگیده و یکی، دیگری را شکست می داده است، اما در این دوره است که شاهد گسترش امپراتوری های تورک های آزربایجان و تورکمن در این منطقه هستیم. حکومت های آن ها از آذربایجان تاریخی شروع شده و دیگر ملل و سرزمین ها را به زیر اراده و فرمان اداری و سیاسی و حقوقی خودشان در آورده اند. آزربایجان، مرکز اراده سیاسی، حقوقی، تجاری، نظامی و اداری بوده است. هژمونی، در همه زمینه ها، در دستان تورک ها و تورکمن ها متمرکز بوده است. شاید به نگرش امروزی درست ندانیم اما اگر افتخاری در پس این امپراتوری ها نهفته است، آن افتخار به تورک های آزربایجان و تورکمن ها تعلق دارد. آزربایجان و تورک ها در حدود ششصد سال گذشته، بر ملل این منطقه سروری داشته اند ولی از مظروطه به بعد، قدرت آن ها رو به زوال و سستی گذاشت و خارجی ها، اروپایی ها و مسیحی ها توانستند، عوامل بی ریشه و تاریخ خودشان در منطقه را به عنوان کارگذاران منطقه ای خود به راس امور بگمارند. در این جا، اراده فارس ها و نیر و توران نظامی یا فکری فارس ها بر تورک ها چیره نشده است. بلکه نیروهای مسیحی و اروپایی بر تورک ها در این منطقه چیره شده و هر دو امپراتوری رقیب تورک و مسلمان را در مدتی کمتر از شش سال، یکی در پی دیگری، از قدرت به زیر کشیده اند.

بر عکس آن چه تاریخ جعلی و رسمی فارس ها نشان می دهند، تورک ها و آزربایجان بخشی از ایران نبوده است. این، سرزمین هایی که امروزه مرزهای ایران را مشخص می کنند، بوده که بخشی از قلمرو حاکمیت تورک ها و آزربایجانی ها بوده است.


زبان من چیست؟ وچه نقشی در تاریخ این منطقه داشته است؟ جایگاه زبان من، در جهان امروزی در کجاست؟

همان طور که در صفحات گذشته آمده است، زبان من و تورک هایی که در اقصا نقاط ایرانی سیاسی-ایدئولوژیک زندگی می کنند، تورکی بوده و است. نامگذاری های دشمن بر روی این ملت و زبانشان، تاثیری در شناخت تاریخی من از خودم، ملتم و زبانم نخواهد داشتو دشمن، دوستی نمی کند. کار دشمن، دشمنی و انکار من ئو تلاش برای نابودی من، تاریخم و زبانم و وطنم است. اگر من تسلیم خواست و تبلیغات او بشوم و خودم را همان طور که او می خواهد و نشان می دهد، بشناسم، شستشوی مغزی شده و به ملتی بدون هویت، تاریخ و زبان و وطن تبدیل خواهم شد.

زبان من، تورکی بوده است و خواهد بود. زبان من، برای صدها سال، زبان سیاست و سیاستمداران، زبان اردو و نظامیان، زبان حقوق و قوانین نظامی، زبان جنگ ها و صلح ها، قوانین تجارت، قوانین علم و صنعت بوده است. زبان تورکی زبان مذهب رسمی شیعه جعفریه بوده است. کما این که قانون اساسی مشروطه هم دین رسمی ممالک محروسه را نه شیعه که "مذهب جعفری" می نامد که آیت الله های وانفارس، در دوران بعد از انقلاب هزار و سیصد و پنجاه و هفت و با تلیغات بسیار و هژمونی مذهبی خود، آن را به شیعه وانفارس بدل کرده و به قوانین تحمیل کرده اند.

زبان بخشی از علم، فلسفه، منطق، شعر و ادب و رشته های مرتبط با این زمینه ها، بلاغت، تاریخ، شرعیات، فقه، اصول، ریاضیات، هندسه، نجوم، طب، داروسازی، و ... در اغلب موارد بزبان عربی بوده اند. زبان فارسی جایگاهی جز در بخشی از امور اداری و صدور فرمان ها نداشته است.

کاربرد زبان فارسی بیشتر در زمینه های سرودن اشعار عشقانه و غزل بوده است. تعداد شاعران فارسی سرا، در میان ملل غیر فارس، بسیار اندک است. تعداد شاعرانی که زبان مادریشان فارسی بوده اما به زبان های عربی و تورکی هم شعر گفته اند، ده ها برابر شاعران فارسی است که به زبان فارسی شعر سروده اند. فارسی، در غیر از شعر کاربرد چندانی نداشته است. برای همین است که هنوز و با آن که در یکصد سال اخیر هژمونی در همه زمینه ها در ید زبان فارسی بوده است، ولی هنوز هم قواعد نوشتاری این زبان تکمیل نشده است. مرکزی که خود را نگهبان و میراثدار فارسی می دارنند، در حال کوشش برای ارتقای این زبان به سطحی قابل قبول از اصول و قواعد نوشتاری است. هنوز، الفبای مختص بزبان فارسی وجود ندارد. بیش از شصت و پنج درصد کلماتی که در نوشتار و گفتار فارسی زبانان بکار می روند، عربی همستند اما فارس ها نمی توانند حروف کلمات عربی را درست ادا بکنند. در زبان عربی حروف و صداهایی هستند که بسیار بهم شبیه هستند اما در تلفظ عرب زبانان، متفاوت هستند و شنونده با لحن و آهنگ هر حرف، متوجه فرق میان حروف و صداها می شود. گرچه فارس ها همان حروف و کلمات عربی را در نوشتار بکار می برند اما از تشخیص صداهای حروف و درست نویسی آن ها ناتوان هستند. یعنی این حروف و الفبا، مخصوص زبان عربی است و متناسب تکامل تارهای صوتیف حنجره ها و زبان و شش آن ها و هوایی که از دهان و بینی آن ها خارج می شود، نیست.

مثلا، در زبان عربی، بین "ز"، با "ذ"، " با "ظ" و "ض" تفاوت است اما حتی دکتراهای زبان و ادبیات فارسی و فارس زبانان هم نمی توانند، در گفتار شفاهی، فرق میان آن حروف را با هم تشخیص داده و درست بکار ببرند. همان طور که فارس ها نمی توانند فرق میان "ت" با "ط" با "ة" را تشخیص بدهند. کما این که در تشخیص میان "س" با "ص" با "ث" عاجز هستند. همان طور که از تشخیص و کاربرد درست "ح" و "ه" عاجز هستند.

بنظر می رسد که چهار حرفی که با اضافه کردن نقطه به حروف عربی ساخته شده و از آن ها به عنوان حروف زبان فارسی یاد می شود هم دروغ بزرگی باشد. چرا که حروف چهارگانه "ژ"، "پ"، "گ"، و "چ" در اغلب دیگر زبان های ملل مسلمانمنطقه وجود دارد و در گفتار و نوشتار بکار می رود. تورک ها، لورها، بلوچ ها، گیلک ها، مازنی ها، کردها، مللی که افغانستانی تعریف می شوند، مللی که پاکستانی تعریف می شوند، مللی که در هند و شرق دور هستند هم دارای این حروف هستند. 

اگر به واقعیات زبانی، سیاسی، حکومتی و دینی جاکم در منطقه توجه داشته باشیم، زبان فارسی هژمونی چندانی نداشته و بعد از زبان عربی، زبان تورکی، زبان اصلی بوده و در سیاسیت نقش اصلی را ایفا می کرده است. پس بسیار معقول خواهد بود که بنا را بر این استوار بکنیم که حروف چهارگانه فوق، برای بتصویر کشیدن آواها و صداهای تورکان و ملل مسلمان غیر عرب ایجاد شده است. چرا که فارس ها، به عنوان ملت و قدرت حاکم شناخته نمی شده اند که برای زبان آن ها هم حروفی اختراع بکنند.


 تاریخ من چیست؟  

تاریخ، یعنی حوادثی که در گذر زمان و در میان دو پرانتز زادن و مردن یا دو پرانتز م پدید آمدن و ناپدید شدن روی داده اند. این حوادث، در رابطه با انسان و جامعه، می توانند مثبت یا منفی ارزیابی بشوند. این ارزیابی از هم انسانی به انسان دیگر، از موجود زنده ای به موجود زنده دیگر و از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوت خواهد بود. انسانی، انسان دیگر را می کشد یا شکنجه می کند و خود را پیروز و قوی می نامد. در هما حال، یک انسان، دیگر را کشته یا به دیگر آزار و اذیت روا داشته است. در اینجا، یک حادثه  روی داده است که از دو منظر و انسان متفاوت، دو اجتماع پیروز و شکست خورده، معنای تاریخی متفاوتی دارد. تاریخ فرد انسانی و اجتماع انسانی هم نمی تواند از زبان و از دیدگاه حیوانات و طبیعت سخن بگوید. نکات مثبت و منفی حوادث رخ داده را نقل بکند. انسان، عمدا  تاریخ کشتار حیوانات، شکنجه آن ها و تخریب طبیعت را نادیده می گیرد. چرا؟ چون انسان خود را "اشرف" موجودات و صاحب ابزار می داند. این اشرافیت زیستی و ابزارسازی به انسان حق می دهد که حق حیات را از دیگر موجودات زنده و طبیعت، براحتی سلب بکند. اگر هم روزی، یک حادثه طبیعی مانند زلزله، یا سیل یا رانش زمین رخ بدهد و به افراد انسانی یا آنچه به انسان تعلق دارد، خسارت هایی وارد بشود، چون آن ها به انسان صاحب ابزار یا قدرت بیشتری تعلق داشته اند، فرصت می یابند تا وارد تاریخ بشوند.

از همین جا مشخص می شود که تاریخ را انسان و بر اساس میزان توان اعمال قدرت و به میزانی که صاحب ابزار باشد، می نویسد یا نقل می کند. اگر انسان یا اجتماع انسانی فاقد قدرت لازم یا فاقد قدرت اعمال قدرت ابزاری در برابر انسان یا اجتماع انسانی قدرتمند دیگر باشد، انسان ضعیفی یا اجتماع ضعیفی است که نمی تواند تاریخ را از منظر خود بنویسد و ناچارا به تاریخی تن می دهد که صاحبان قدرت و ابزار بیشتر برای او می نویسند و او را تفسیر می کنند. 

البته،  تا زمانی که انسان، تاریخ را بطور شفاهی نقل می کرد، انسان های با ابزار اعمال قدرت کمتر و ضعیف، حتی حیوانات هم در تاریخ نقش بیشتری داشتند اما از زمانی که ابزارهای اعمال قدرت انسان، بیشتر و متنوع تر شدند و ابزارها، قدرت بیشتری را به انسان دادند، موجودات دیگردر بستر تاریخ فراموش شدند. چرا که انسان در لذت اعمال قدرت ابزاری خود غرق شده و جهان پیرامون خود را فراموش کرد. 

پس تاریخ، تفسیر حوادث از زبان و منظر فرد یا اجتماع انسانی با توان بیشتر ابزاری و توان اعمال اراده، خواست و قدرت است. مثلا، در میان دو اجتماع انسانی، جنگی رخ داده است. یکی از این دو اجتماع انسانی، دارای توان و ابزار بیشتری برای اعمال قدرت و اراده خود بر دیگری است. هر دو طرف، با هم جنگیده و کشتار کرده اند و کشته شده اند، اما تاریخ و قضاوت از حادثه را طرف پیروز می نویسد. طرفی که نامش به عنوان پیروز میدان جنگ ضبط می شود، شاید در میدان جنگ حضور نداشته است. دیگرانی، به عنوان ابزارهای جنگی او، در کتشار هم حضور داشته اند ولی چون ابزار اعمال اراده، خواست و قدرت او بوده اند و صاحب ابزار و قدرت نبوده اند، نامشان در تاریخ نمی آید.

من هم یک فرد و اجتماع انسانی هستم. فرد و اجتماعی که خودم را تورک می نامم. بخش اعظم حوادثی که من در میان آن ها زیسته ام و از میان آن ها تا به امروز آمده ام، در تاریکی عدم کتابت خوابیده است. بخشی از تاریخ من را هم، افراد و جوامع انسانی قدرتمندتر از من، برای من نوشته و من، اراده من، خواست من و حتی میزان انسانیت من را تفسیر کرده اند.

من تورک هم در این بستر، در کنار ابزارها، میزان بهره مندی از ابزارها از قدرت عقلی و شجاعت روانی خود بهره برده، بر دیگران برتری یافته و خودم را به عنوان بخشی از تاریخ بشریت وارد تاریخ کرده ام. ملل و ائل هایی بوده اند که در بستر تاریخ، به علت هضم شدن در حوادث تاریخی و جوامع پیروز، یا قتل عام شده و از بین رفته اند و یا در دل جامع پیروز هضم شده و به بخشی از جامعه پیروز بدل شده اند. من تورک مانده ام. دارای خط شده ام . تاریخم را نوشته ام. اختراعات و اکتشافات بسیاری داشته ام. پیروزی در میدان نبرد و تسلط بر دشمنان تورک، یکی از شاخصه های اصلی من در تاریخ پر فراز و نشیبم بوده است. بارها و بارها حکومت های قدر قدرت را به زیر کشیده و اراده سیاسی خودم را به آن ها تحمیل کرده ام. در پی هر شکستکی از رقیب و دشمن، برای پیروزی مجدد تلاش کرده ام. دیر یا زود بر اریکه قدرت برکشته ام و خودم را از سلطه سیاسی و حاکمیتی دشمن نجات داده ام. ده ها بار امپراتوری تاسیس کرده و برای هزاران سال، حکم من به عنوان ائل و انسان تورک، بطور مطلق نفوذ داشته است.

در میان تاریخ فرد انسان با اجتماع انسانی و حاکمیت انسانی در اجتماع فرق بسیاری  وجود دارد. عمر فرد انسانی بسیار کوتاه است. اغلب درختان و برخی از حیوانات طولانی تر از افراد انسانی زندگی می کنند ولی آنچه ماندگار تز از افراد انسانی است، مجموعه ای از انسان ها هستند که با هم زندگی می کنند. در این اجتماع انسانی، تعدادی می میرند و تعدادی متولد می شوند. اگر تعداد مرگ و میر انسانی در یک اجتماع، از تعداد تولد کمتر باشد، (در اغلب موارد کمتر است مگر ان که قتل عامی رخ بدهد یا یک بیماری همه گیر انسان ها را کشتار بکند و یا یک حادثه طبیعی یا جامع را نابود بسازد) آن اجتماع، به عنوان مجمعی از افراد انسانی شکل کلیت و اجتماع را گرفته و برای هزاران سال دوام می آورد. این اجتماع انسانی، در طول حیاط طولانی خودش، با افرادی روبرو می شوند که تمامی قدرت را در دستان خودشان تجمیع می کنند و توان انحصاری اعمال قدرت را بدست می آورند و همه رقبا را حذف کرده و یا به عنوان ابزار اعمال اراده خود بدل کرده و آن ها را به بخشی از قدرت ابزاری خودشان تبدیل می کنند.

این افراد و خانواده ای که توان انحصاری اعمال قدرت و بره برداری مطلق از ابزارهای اعمال قدرت را دارند، حاکمیت نامیده می شوند. این حاکمیت در آن اجتماع، می تواند برای مدت بسیار طولانی تر از عمر هر فرد انسانی دوام بیاورد ولی آن اجتماع آن ها شاهد سدت بدست شدن حاکمیت از فرد و خانواده ای به فرد و خانواده دیگر خواهد بود. پس عمر فرد وحاکمیت از عمر اجتماع انسانی بسیار کوچکتر و محدودتر هستند.











 

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر