ادراک ایرانی از توسعه یا علل سقوط پهلوی، جمهوری اسلامی و ایران
ادراک ایرانی از توسعه یا علل سقوط پهلوی، جمهوری اسلامی و ایران
بیسوادی و دگماتیسم سیاسی، انسانی، حقوقی، تکنولوژیکی، توسعهای، استراتژیکی و عدم ادراک و تعریف درست و مورد قبول رابطه خود با جهان خارج، ریشه در فرهنگ و تاریخ ایرانیان نژادپرست تازه به دوران رسیده دارد.
برای همین است که رهبران صد سال اخیر ملل در این منطقه، سواد درست و حسابی و شناختی از جهان و سطح توسعه در کشورها و روند مدرنازیسیون نداشتند و ندارند و دارای توانایی عجیبی در تبدیل روابط، به دیکتاتوری بودهاند.
بافت ذهنی و رابطه منطقی در ذهن ملل شرق، بخصوص ایران سیاسی، بسیار متفاوت کار میکند.
آنها میتوانند از هر چیزی و برای هر چیزی "خدا" یا "مذهبی" تولید کرده، آنگاه، این تولیدات خود را به دیکتاتور تبدیل بکنند. یعنی میتوانند دیکتاتور پرورش داده، آن را عبادت بکنند.
یعنی، اذهان اکثریت انسان شرقی، بر اساس مذهب سازی، تبدیل آن مذهب به دیکتاتوری، تقلید از آن و خودمشابه سازی با آن میچرخد.
آنها بدون پرستش یک نوع دیکتاتوری و قدرت مطلق، نمیتوانند آزادی و آزادگی را زندگی و تجربه بکنند. آنها، دیکتاتوری خداگونه را بر آزادی ترجیح میدهند.
آنها این توانایی را دارند که از "آزادی" و "آزادگی" هم، "مذهب" و "خدا" ساخته و آن را به دیکتاتوری وحشتناک تبدیل بکنند.
همچنین آنها مشتاق اطاعت و تقلید از دیکتاتورها و طبقه حاکمه هستند تا خودشان را به شکل آن دیکتاتور در بیاورند.
تصور می کنم که این نوع رفتار و جهان بینی و عمل اجتماعی به دی.ان.ای انسان شرقی (ایرانی) نفوذ کرده و به شخصیت جمعی آنها شکل داده است.
قرار نیست همه انسانهای شرقی در دی.ان.ای هایشان مواد تولید کننده شاخ در سر داشته باشند تا از دیگران مشخص بشوند.
همان طور که دی.ان.ای آنها می توانند فقر را از نسلی به نسل دیگر منتقل بکنند، قادرند تا مذهب سازی، مذهب پرستی، تبدیل آن به دیکتاتوری، تقلید از آن و خودمشابهسازی را هم از نسلی به نسل دیگر حمل بکنند.
لذاست که تمامی هم و غم رهبران ایران در یک صد سال اخیر، تبدیل خود به مذهب (ابر مرد) و حفظ موقعیت برتر خود در قدرت مطلقه بوده است.
گرچه بارها رابطه میان خود، حاکمان و طبقه حاکمه را ویران کرده اما دوباره، آنها را از نو ساخته و به دیکتاتوری بدل کرده است.
همچنین تلاش مهم دیگر این رهبران، تضمین برتری هیئت و طبقه حاکم و اندوختن ثروت فردی و طبقاتی بوده و است. یعنی بازتولید روابط قبلی در زیر نام، شعار و شعر جدید.
چون، برتری، قدرت مطلقه، ثروت فراوان علایم خداگونگی و نشانههای دین و مذهب هستند.
موضوع دیگر، نقش و جایگاه روشنفکران مرکزگرای آپورتونیست (فرصت طلبانی که در پی تامين زندگی شخصی هستند و روشنفکری را معادل شغل و منبع درآمد تعریف میکنند.) است.
روشنفکران مرکزگرا، خودشان را به حاکمیت، قدرت، ثروت و طبقه حاکم پیوند میزنند.
آنها، نقش خودشان را نوکری طبقه و حاکمیت موجود تعریف کرده، از منافع، موقعیت و ثروت آنها محافظت کرده و در تبدیل آنها به قدرت مطلقه، مذهب و تقدیس آنها تلاش میکنند.
برای همین است که ملاحظه میکنیم؛ با تغییر حاکم و حاکمیت، طبقه و سلطه روشنفکران همراه آن هم تغییر کرده و روشنفکران قارچی، به همراه حاکم جدید، در صحنه سیاسی و فکری اجتماعات وارد شده و پرورش می یابند و به مرجعی برای افکار عمومی بدل میگردند.
مهمترین خواست و فهم این روشنفکران، "حفظ این رابطه"، "تامین درآمد و رفاه حداقلی خود" است ولی آنها، این خواستهای قلبی خودشان را در زیر شعار "حفظ ایران سیاسی" آن هم نه به عنوان مجموعه ملل و ادیان با حقوق و موقعیتهای یکسان و برابر، بلکه حفظ روابط اشغالگرانه، استعمارگرانه و برتری طلبانه طبقه حاکم بر ملل تورک، قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، کرد و … پنهان میکنند.
لذا این دسته از روشنفکران "بله قربان" گویان وابسته به حکام ، مصنوعی، ساختگی و زودگذر هستند. ممکن است که آنها دارای مدارک دانشگاهی باشند و باسواد تلقی بشوند ولی روشنفکر نیستند.
چرا که اینها به مکتب "بادیسم" معتقد هستند و شناخت و تعریفی از جهان، توسعه، روابط انسانی، مقتضیات عصر، خواست و اراده ملل در ایران، چگونگی و جایگاه ایران و ملل در میان مدت و بلند مدت، همچنین تعریف و شناختی از حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، اراده انسان و ملل و … ندارند.
فرقی در میان روشنفکرانی که توسط حاکمان تغذیه می شوند و حاکمان، در انکار جهان و واقعیتهای اطرافشان نیست.
در حالی که وظیفه روشنفکر، دیدن واقعیتهای بیرونی که در تضاد با خواست و اراده حاکم و طبقه حاکمه هستند و کوبیدن "چرا لختی؟" بر صورت آنان است.
هر سه دسته تازه به دوران رسیده: انگل روشنفکران، حاکمان و طبقه حاکمه مطلقه، با کودتای (۱۲۹۹)، توسعه، پیشرفت و مدرن گشتن را در کپی لباس و پوشش غربی و تحمیل آن با دیکتاتوری و به نام آزادی و توسعه، به ملل تعریف کردند.
آن سه دسته، بر کپی ریش، سبیل، لباس مردانه و زنانه، کپی ناقصی از آموزش در مدرسه و دانشگاه، کپی بدون کارکرد و صوری از مجلس و سیستم قانونگداری غربی، کپی بی خاصیت و بدون کارکرد حزبی از احزاب، کپی از اپوزیسیون خودساخته، کپی روشنفکری وابسته به طبقه حاکمه، کپی تولید کتاب، روزنامه و مجله با تکرار مکررات تو خالی و تحمیل ارزشهای طبقه حاکمه به عموم مردم، تولید تحصیلکردگان چشم و گوش بسته و باستانگرای اقتدارپرست دیکتاتور ساز دانشگاهی بدون اندیشه و جهانبینی وابسته و مقلد، تکرار مکرر کپیکاری و مونتاژ صنعتی در جهت وابستگی دایمی به غرب در راستای تامین منافع بخشی از طبقه حاکمه، کپی فلسفه جهان مسیحی و فراموشی تک گلهای فلسفی شرقی، کپی … تاکید ورزیدند.
درتعریف آنها از توسعه، پیشرفت و مدرن شدن، همهچیز نه بر اساس اختراع و اکتشاف و تولید که بر اساس کپی ناقص از جهان مسیحی و ایرانیزه کردن اندیشههای غربی استوار شده است.
در این سیستم کپیکار، تحقیر و تحریف هم دو پایه اساسی تفکر حاکم بر این سه قشر و طبقه در ایران صد سال اخیر بوده و است.
اگر به درک رضاشاهی- ایرانی از توسعه دقت بکنیم که به قول پانفارسها و پانایرانیستها؛ "پدر ایران نوین و مدرن" است، مشاهده خواهیم کرد که هیچ درکی از دنیای عصر خود، توسعه، صنعت و تکنولوژی نداشته است.
نه تنها او، بلکه مشاوران فراماسون تحصیل کرده غربی او هم ادراک و تعریفی از توسعه در جوامع مسیحی و انطباق آنها با شرایط ملل در این منطقه نداشتهاند.
لذا آنها توسعه را در "اجبار مردمان و ملل به کپی از غرب و غربی شدن" دیده و این خواسته را به سیاست، آموزش و سیستم بدل کردهاند.
می دانیم که تمامی علوم و تکنولوژی، چه بخواهیم و چه نخواهیم، بر اساس تعاریف ملل و ممالک ساخته و ترویج می شوند تا هویت آنها را داشته و منافع ملی آنها را تامین بکنند.
ولی در ایران صد سال اخیر، هیچ تعریف ملی وجود ندارد که در قالب عمل و رفتار سیاسی، اجتماعی و آموزشی رهنمون سیستم، حاکمان و طبقه حاکم بوده باشد و منافع ملی ملل در ایران را تامین و تظمین کرده باشد.
تغییر لباس و اجبار زنان و مردان به پوشیدن یا نپوشیدن این لباس، یا آن پوشش، آن هم بر اساس اراده دیکتاتورهای حاکم، توسعه و پیشرفت نیست. توسعه و پیشرفتی هم به .همراه نخواهد آورد
بلکه و فقط، طمع مالی و ثروت اندوزی طبقات جدید حاکم را تامین و تظمین میکنند.
در حقیقت، دغدغه حاکمان و طبقه حاکمه در ایران صد سال اخیر توسعه ملل، رفاه، آزادی و آزادگی ملل و افراد نبوده است، بلکه هدف اصلی آنها انباشت بیشتر ثروت تازه به دوران رسیدهها و تحکیم موقعیت و ثروت طبقه حاکمه بوده است.
چرا که با تغییر رنگ مو و نوع ریش، عوض کردن لباس سنتی به لباس مسیحیها و … عقل انسان و نگاه او به جهان و تلاش عقلی او برای برون رفت از چاه عقب ماندگی که همین رهبران و طبقه حاکمه به جوامع و ملل تحمیل میکنند، نیست.
متاسفانه، فارسها و طبقه حاکم بر ملل در ایران، عقل و فعالیتهای عقلی و ذهنی را به رنگ و کوتاهی و بلندی لباس و ریش وابسته کرده و با همین نوع استانداردهای تحمیلی از بالا به پایین، عقل و توان عقلی انسانها را اندازهگیری میکنند. و عقل را به تمسخر میگیرند.
آنها، تجارهایی هستند که عقل را، نه در آزادی و آزادگی بلکه زیستن و بالیدن که در لابلای بقچههای وارداتی پارچههای دوخته شده میگردند.
حتی ورژن عمامه بسر پهلویها: خمینی، خامنه ای و طبقه حاکمه همراه آنان هم اسلامیت ایرانی و توسعه صنعتی و فکری را در داخل عدلهای پارچههای سیاه میجستند.
این تازه به دوران رسیدههای سیاسی، با تعریف رضاشاهی از توسعه، به دوران پهلویها پایان دادند.
تعریف خمینی و خامنهای ایرانی هم، به دیکتاتوری شعوبیه-ایرانی و ایران سیاسی مهر “باطل شد” خواهد زد.
آنها با تعریف خودشان، اسلام و مسلمانی عرفی و سنتی را هم را بقچه پیچ کردند.
یعنی، با این طرز تفکر و تلقی از توسعه، امنیت، برابری، انسانیت، آزادی و آزادگی و … نه تنها فاتحه اسلام را بلکه فاتحه ایران و حاکمان ایرانی را هم خواندهاند.
نسل جدیدی از روشنفکران در میان مللی که ذهن، عقل و سرزمینهایشان در یک صد سال گذشته در اشغال ایران-فارس بود، به میدان آمده و تعاریف جدید و متفاوتی را عرضه میکنند تا به روابط صد سال اخیر در این منطقه خاتمه داده، کشورهای جدیدی با ملل خود را تاسیس بکنند.
انصافعلی هدایت
Comments
Post a Comment