چرا استقلال می خواهیم؟ اوخومالی کیتاب




چرا استقلال می خواهیم؟

انصافعلی هدایت: بو قیسسا کیتابی اوخومانیزی ایسته رم  


مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی
سه شنبه, دسامبر 16, 2014 - 16:36
یازار: اسماعیل آل بایراق

اندیشمندان آذربایجانی، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند، 
میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی آذربایجان را بیان کنند...
«دلایل اثباتی عملی بودن تز جدایی آذربایجان » کدام اند؟
-چرا تز جدایی آذربایجان عملی ست؟
-چرا تز «استقلال آذربایجان به معنای جدایی، تزی ست عملی»؟
 دوستان استقلالچی  و همه علاقمندان میتوانند دلایل اثباتی تز خود را بیان کنند.تا منعکس شود.
اندیشمندان آذربایجانی، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند، 
میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی  آذربایجان را بیان کنند. به صورت مقاله-کامنت- در زیر این مطلب 
یا از طریق ارسال به سایت یا ایمیل آ.ائلیار( ایمیل در قسمت درباره ی ما هست).
1- جدایی آذربایجان امکان دارد-عملی ست- به دلایل زیر:
......
2- جدایی به نفع آذربایجان است. به دلایل زیز:
....
3- از راه های زیر میتوان جدایی را تحقق بخشید:
....
با آرزوی موفقیت در اثبات درستی تز خود
درپاسخ پرسشهای فوق نوشته ارسالی اسماعیل آل بایراق را منتشر میکنیم
که مورد نقد و بررسی قرار گیرد. آ.ائلیار

چرا استقلال می خواهیم؟
مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی
ضرورتها، دلایل و فوائد استقلال ملی آذربایجان

فهرست
مقدمه
ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت ترک است
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد
  دلایل اقتصادی مطالبه استقلال آذربایجان
 دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان 
دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان
استقلال آذربایجان جنوبی  ممکن و عملی است
ناتوانی و شکست آلترناتیوهای اسارت بار در حل مسئله ملی
دمکراسی: برقراری و حاکمیت " دمکراسی" در ایران غیر ممکن است
حقوق شهروندی در تضاد با حقوق ملی
فدرالیسم ستم ملی را محو  و نابود نمی کند
سوسیال شونیسم فارس در ضدیت با ملل تحت ستم در ایران
استقلال ملی، آذربایجان را از اشغال، سلطه و استعمار  نجات می دهد
استقلال ملی باعث رشد، توسعه اقتصاد ی و رفاه مردم آذربایجان میشود
استقلال به دشمنی ما بین دو ملت ترک و فارس خاتمه می دهد
استقلال آذربایجان به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ملت ترک آذربایجان است
استقلال آذربایجان به نفع ملت فارس هست
استقلال آذربایجان جنوبی در خدمت صلح و پیشرفت جامعه بین المللی است
 برای کسب استقلال آذربایجان جنوبی شرایط  لازم و کافی آماده است
دلایل دیگر برای ضرورت و اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی
فواید و نتایج استقلال ملی آذربایجان جنوبی
قدرت سیاسی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی
قدرت گیری و اعلام استقلال آذربایجان جنوبی
نتیجه گیری
منابع و مراجع
*********
مقدمه
ایران بطور غیرقانونی و با توسل به  زور و نیروی نظامی آذربایجان جنوبی را اشغال نموده است. اشغالگران در طی سالیان طولانی به شدیدترین وجهی ستم های طبقاتی، ملی وجنسی به مردم آذربایجان و حتی ستم مذهبی به مردم غیرشیعه آذربایجان اعمال کرده اند. رژیم جمهوری اسلامی ایران ظلم ملی را با تمام قدرت، بطور همه جانبه و سیستماتیک به  آذربایجانیها اعمال می کند. این شرایط ملت ترک را وادار به مبارزه ای سخت و بی امان با رژیم اشغالگر و  سرمایه داری ایران کرده است.
مبارزه با ظلم ملی و هر نوع ظلم دیگری،  تفکر و فعالیت روزمره سوسیالیستها را تشکیل میدهد.  برقراری عدالت، برابری حقوق انسانی و دمکراسی در جامعه آرزو و آرمان سوسیالیستها می باشد.
مردم آزادیخواه آذربایجان همیشه سوسیالیستها را در مبارزه با انواع نابرابریها و تبعیضات اجتماعی، نه تنها در کنار خود بلکه در صف اول مبارزه دیده اند.  ستم ملی یکی از ظلم هایی  است که سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی برای رفع آن فداکاریهای بی شماری کرده اند. در مبارزات طولانی و خونین آنها  مبارزه، یاد و خاطره  جانفشانی های هزاران فدائی سوسیالیست در صفوف فرقه دمکرات آذربایجان و رهبران کمونیست آن مانند جعفر پیشه وری و فریدون ابراهیمی با نام و تاریخ آذربایجان تا ابد و برای همیشه باقی خواهند ماند.
امروز ستم ملی به شیوه های خشن، همه جانبه و با شدتی بیشتر از طرف اشغالگران ایرانی به ترکهای آذربایجان اعمال می شود و مردم عواقب و تاثیرات دهشتناک آن را در تمامی جوانب سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی زندگی خود می بینند و به علیه ستمها می پردازند.  بسیاری از مبارزان سوسیالیست برای حل ستم های ملی به مبارزه برخاسته و برای به پیروزی رساندن مبارزه ملی آلترناتیو سیاسی و روشها ی مبارزاتی خود را به جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان ارائه دادند.  سوسیالیستها نمی خواهند فقط مفسر و مدعی پر حرف و بی عمل باشند و تنها به قبول حقانیت شعار "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و "دفاع از ملل تحت ستم" بسنده کنند بلکه جریان چپ و سوسیالیست برای ایجاد تغییرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آذربایجان جنوبی وظایف عملی و مسئولیتهای زیادی بهعده دارند.
رفع ستم ملی، تحقق مطالبه "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و پایان دادن به سلطه و استعمار اشغالگران از مطالبات دمکراتیک بخشی از سوسیالیستهای آذربایجان می باشد.  این بخش از سوسیالیستها عمیقا اعتقاد دارند که تنها راه رفع ستم ملی استقلال ملی و خروج آذربایجان از اشغال و استعمار ایران است. در این رابطه دلایل زیادی اعتقاد و اندیشه استقلال ملی را قدرت و قوت می بخشند که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می شود

ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد
 امروز در علوم سیاسی و احتماعی، در افکار و دیدگاههای احزاب و طبقات مختلف تعریفی ثابت و واحدی از مقوله و پدیده ملت ارائه نمیشود. هر کس یا هر جریانی پدیده ملت را با توجه به موقعیت ویژه و منافع معین خود تعریف و تفسیر میکند.
اسلامیستها، سلطنت طلبان، چپ های ایرانی و همه جریانات مدافعان تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران با تعریفهای ویژه و همسو با منافع ملی و طبقاتی شان،  موجودیت و هویت ملل مختلف در ایران را نفی و انکار میکنند. آنها ایران را کشوری کثیرا لملله نمی شناسند بلکه ایران را کشوری با ملتی واحد می شناسند.
دولتهای سرمایه داری و فارس در عرصه تئوری، سیاست و عمل به شیوه  های مختلفی کوشیده اند تا ترکهای آذری را ذوب و بی هویت کنند و آذربایجانیها ترک بودن خود را فراموش کنند و  از ترک نامیدن خود نفرت کرده و شرم کنند.
دولت های فارس برای نابودی ملت ترک و تشکیل ملتی واحد و فارس در ایران، ستمهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی شدیدی را به مردم آذربایجان تحمیل کرده اند. آنها حتی جغرافیای آذربایحان را با اسامی مختلف به استانهای مختلف تقسیم نموده اند تا یک به یک آنها را از پیکر آذربایجان جدا سازند. دولت های ایران تا با تکه پاره کردن سرزمینهای آذربایجان و الحاق آنها به نقاط غیر آذربایجانی، ملت ترک را پارچه پارچه کنند.
سرمایه داران شوونیست ملت حاکم فارس هر نوع حقوق انسانی را از ترکهای آذربایجان سلب کرده اند و با پاکسازی اتنیکی، جابجائی و تغییر ترکیب ملی خواسته اند موجودیت ملی، موجودیت اراضی  و جغرافیایی آذربایجان را از ملت ترک آذری به تمامی سلب کنند. اسلامیستهای رنگارنگ، لیبرالها، جمهوری خواهان و سلطنت طلبان ایران با این تعریف به اصطلاح علمی که ملت با دولت تعریف می شود و مردمانی که دولت و حاکمیت نداشته باشند ملت نیستند، ملل تحت ستم را در ایران "اقوام" و "امت اسلامی" می خوانند و آنها را از حقوق ملی برسمیت شناخته شده در جهان محروم میکنند. ملت حاکم فارس تاکنون برای حفظ حاکمیت خود تاکنون با توسل به انکار، فریب، تحریف واقعیات، زور و سرکوب در برابر ملت ستمدیده تورک ظاهر شده است.
سوسیال شوونیستهای ایران هم ملت را پدیده ای ذهنی، محصول ناسیونالیسم و ساخته و پرداخته بورژوازی می دانند و بدین صورت با نفی عینیت ملت، ستم ملی و حقوق ملتهای تحت ستم را انکار می کنند. آنان صورت مسئله را پاک کردند و قصد حل مسئله ملی را ندارند.  آنها مسئله ملی را ویروس خطرناک نامیده  و آنرا با ایدز و سرطان یکسان می شمارند. محمود افشار یکی از تئوریسین های شوونیست فارس دربار شاه در کناب "پیش سخن برای تاریخ و زبان افغانستان"، زبان ترکی را انگل و میکروب دانسته و مینویسد" باید به وسیله ترویج زبان فارسی و آموختن تاریخ ایران، به یک کلمه توسعه معارف ملی در آذربایجان آن ایالت را ضد عفونی کرد."
 گروهها چپ  و کمونیست ایرانی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" را بعنوان اصلی غیر کمونیستی، خرافی، ویروسی و ضد دمکراتیک معرفی میکنند و آنرا از برنامه حزبی خود حذف کرده اند و یا با شرط و شروط  به آن برخورد میکنند.  آنها علیه حقوق ملتهای تحت ستم کاسه داغتر از آش شده و آشکارا به تعارض با ملتهای تحت ستم و جنبشهای ملی دمکراتیک برخاستند.(1)
 معدودی از سوسیال شوونیستهای ایران وجود "خلق ها" و وجود ستم ملی را قبول نموده اند ولی برای "خلق ها" جز حقوق فرهنگی در چارچوپ ایران یکپارچه هیچ  حق دیگری را برسمیت نمی شناسند. آنها تضادها، کینه ها و دشمنی ملت حاکم فارس با دیگر ملتها را ندیده میگیرند. ملل تحت ستم در ایران ملت فارس و دولت حاکم فارس را دشمن ملی خود خطاب میکنند و هیچ اعتمادی به آنها ندارند. ملتها در ایران عملا از هم جدا شدند و تنها سیستم دیکتاتوری حاکم بر ایران آنها را در زیر سقف ایران  و بعبارتی بهتر در زندان بزرگ ایران حبس و نگه داشته است. در چنین شرایطی جریانات چپ شونیستی ایران در مخالفت با استقلال ملی تورکها، کوردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و حفظ مرزهای ایران به تبلیغ اتحاد  و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند.(2)
 فاشیستها و شونیستهای ایران تورکها را قوم می نامند. هدف آنها از قوم نامیدن تورکها نفی حقوق ملی ترکها و محروم نمودن همه حقوقی است که دولتهایی جهان برای ملتها به رسمیت شناخته اند. 
   اقوام در دوران فئودالی بر اساس اقتصاد کشاورزی در واحدهای کوچک و قبیله ای، تحت سیطره حاکم، پادشاه یا یک امپرطوری می زیستند.  آنها بخاطر عدم رشد تولید کالایی و  عدم داد و ستد وسیع مجبور نمی شدند تا در فرهنگ قوم غالب آسمیله، ذوب و حل شوند.
واژه "قوم" مربوط به دوران فئودالی میباشد ولی واژه "ملت" پدیده دوران مدرن تاریخ و دوران نظام سرمایه داری است. در دوران ماقبل سرمایه داری قوم هویت خود را  در همخونی، هم دینی، هم نژادی و در فرهنگی واحد و مشترک می یافت.
 پدیده ملت محصول عصر رشد سرمایه داری میباشد. ملت حاصل پیدایش جامعه صعنتی اروپایی، امریکایی و غیره میباشد.
 در تعریف "قوم" به عناصر دینی، فرهنگی و نژادی مشترک تاکید میشود،  ولی در تعریف "ملت" ضمن اینکه بر زبان مشترک، فرهنگ مشترک، تاریخ مشترک، احساسات مشترک، سرزمین مشترک و گاها دین مشترک تاکید میشود  به عنصر سیاسی هم تاکید شده و پای می فشارند.
مفهوم "ملت" برعکس "قوم"  شکل، ماهیت و محتوی سیاسی دارد. با رشد صنایع و پیدایش سرمایه داری دولتهای مدرن  و متمرکز ایجاد شدند. مهندسین سیاسی سرمایه داری جهت بهره وری اقتصادی  به انسانهای یکپارچه، اقوام یکپارچه تحت جغرافیای واحد و  دولتی واحد  احتیاج داشتند.  دولتهای جدید، اقوام را از خود بیگانه کرده و فرهنگ و زبان آنها را در فرهنگ و زبان قوم غالب حل کردند و دولت- ملت را تشکیل دادند.
فرآیند شکل گیری دولت - ملت در کشورهای اروپایی موفق تر بود.   در عصر جدید از نظر داخلی رابطه  ساده شاه – رعیت دوران فئودالی جایش را  به رابطه پیچیده دولت - شهروندی داد.  و از نظر خارجی کشورها با مرزهای مشخص، سرزمین مشخص و پرچم مشخص از هم متمایز شدند.
 در عصر نوین، ملتهای غالب و حاکم با ایدئولوژی مشخصی دولت تشکیل داده و بازوهای سیاسی، اقتصادی، اداری، نظامی و فرهنگی آن را گسترش دادند.
 تمایز قوم و ملت بسیار زیاد میباشد. در تعریف "ملت" احساس، تمایل و  تلاش جهت کسب قدرت سیاسی توسط  گروههای انسانی مختلف بوجود آمده است بطوریکه در اقوام چنین نبود.
موضوع و تعریف "ملت" هم پیچیده است . چونکه  تعریفهای مختلفی از آن ارائه شده  است. هر کس بنا به منفعت و مصلحت خود تعریفی را ارائه میدهد. در علوم سیاسی و جامعه شناسی  از ملت تعریفهای زیادی ارائه شده است که بسیاری سر در گم میشوند . فاشیستها و شونیستهای ملت حاکم فارس بیشتر به تعریف "ملت – دولت" چسبیده و به آن پای می فشارند.
 این تعریف چنین است که مجموعه انسانهایی که در سرزمینی دولت تشکیل داده باشند ملت هستند. از نظر آنها فقط مردم کشورهایی که در سازمان ملل عضویت دارند ملت محسوب میشوند و بقیه  گروههای انسانی مانند آذربایجانیها، کردها، کبکها، اسکاتلندیها، باسکها بخاطر نداشتن دولت مستقل ملت نیستند و در نتیجه قوم میباشند .
چنین تعریفی در میان روشنفکران ملل تحت سلطه بی تاثیر نیست. تعدادی از روشنفکران و فعالین سیاسی تورک هم این تعریف آکادمیک بورژوازی توسعه طلب را پذیرفته و ادعا میکنند که ما هنوز ملت نشده ایم و در پروسه ملت شدن هستیم. 
 بر اساس  تعریف علمی و دقیق، تورکها در ایران "ملت" میباشند. آنها بصورت "قوم" که واحد اجتماعی بسیار کوچک  و متشکل از چندین طایفه و قبیله است نمی باشند. مدافعان ایران بزرگ، مدافعان مرزهای مقدس ایران با قوم نامیدن ملل تحت ستم اهداف سیاسی را تعقیب میکنند و میخواهند از وزن و اعتبار سیاسی ملل تحت ستم در ایران را بکاهند و در عرضه جهانی آنها را کوچک و غیر جدی نشان بدهند.
بیست - سی میلیون تورک آذربایجانی زبان، تاریخ، اقتصاد و فرهنگ مشترک در سرزمین مشترک دارند.  این ملت علیرغم  میل  سلطنت طلبان و اسلامیها و سوسیال شونیستهای ایرانی قصد تشکیل دولت ملی در اشکال مختلف خودمختاری، فدرالیستی یا استقلال ملی دارند.
هدف مدافعان تمامیت ارضی ایران از قوم نامیدن ترکها این است که جنبه سیاسی ملت بودن، تمایل آذربایجانیها برای تشکیل دولت ملی را از نظر بیاندازند. آنها با قوم نامیدن ملتها میخواهند حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی ملتها را زیر پا گذاشته و تنها و تنها مسائل فرهنگی را عنوان کنند.
همه گروههای سیاسی  موجود در جبهه راسیسم و شوونیسم ایرانی بخوبی اطلاع دارند که با شکل گيري دولت هاي مدرن، واژه «ملت» بار سياسي يافته و حقوق قانونی و بین المللی برای آن تعیین شده است. آنها با نفی حقوق ملی، قانونی و برسمیت شناخته شده ملتها، وجود ملتها را در ایران انکار میکنند. در واقع نفی وجود ملتها در ایران معنایی جز نفی ستم ملی، نفی مبارزه ملی، نفی حقوق ملی و نقی استقلال ملل تحت ستم در ایران ندارد. 
اکنون سازمانهای بین المللی، بسیاری از دولتهای غربی و  علوم سیاسی و اجتماعی کلیه حقوق ملی گروههای انسانی که ملت نامیده میشوند و از مشخصه ها ی تعریف ملت برخوردارند برسمیت می شناسند.
 به باور بخشی از سوسیالیستهای آذربایجانی، ملت ترک آذری در تلاقی عوامل وروندهای مختلف، پدیده های اصلی یا فرعی،  تحت شرایط سیاسی و تاریخی خاصی شکل گرفته است که هنوز هم بعنوان ملتی سرکوب شده و اسیر در ایران به سختی به حیات خود ادامه می دهد.
مردم آذربایجان بخاطر اشتراک در عوامل مادی و معنوی بعنوان ملت واقعیت دارند. عوامل مادی مانند سرزمین و اقتصاد و عواملی معنوی مانند فراز و فرودهای تاریخی، حماسه ها و سنتهایی مانند عیدها، مراسمهای مختلف شادی و سوگواری به ملت تورک شکل و موجودیت داده اند و آنها را  با ملتهای دیگر در جهان هم سطح و برابر ساختند. ترکها در آذربایجان جنوبی در سرزمینی وسیع و غنی زندگی می کنند. آنها در طول تاریخ مشترک خود به زبان ترکی آذری با هم ارتباط و محاوره داشته اند. ترکها مانند ملل دیگر با  مجموعه ای ازمشخصه ها و فاکتورهایی عینی زیر تعریف می شوند؛
1 -    زبان مشترک
2 -     سرزمین مشترک
3 -     تاریخ و اقتصاد مشترک
4 -     فرهنگ، احساسات، آداب و رسوم  مشترک
5 -     تمایل و قصد تشکیل دولت و کشور خودی
ترکها همیشه از زمره ملل مهم و تاریخی جهان بوده اند و تاریخ بشری صدها  سال شاهد حاکمیت طولانی دولتهای ترک آذربایجانی بوده است.  ترکهای آذربایجان در طول تاریخ اهالی بومی  هفت استان یعنی استانهای آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین ، اردبیل و بخش وسیعی ازآذربایجان غربی ،  بخشی شمالی استان گیلان یعنی شهر آستارا و شهرستانهای حوالی و بخشی از استان مرکزی و غیره بوده و هستند. آذربایجان جنوبی بنا به آمار ویکی پدیا دارای بیش از 180 شهر و هزاران روستای کوچک و بزرگ میباشد.
ترکهای آذربایجان جنوبی دارای سرزمینهای  وسیع به مساحتی بیش از  140000  کیلو متر مربع  و دارای جمعیتی  25 -  30 میلیون هستند که هنوز ملتی فراموش شده، ملتی بدون دولت و کشور در مسیر دردناک آسمیلاسیون شلاق ملت حاکم فارس را می خورد.
 جایگاه مهم تورکهای آذربایجان و آذربایجان جنوبی در جهان را آمار و مقایسه ها نشان می دهند. به همین منظور دو جدول در زیر آورده شدند و به موارد مهمی اشاره دارند.
 1 - جدول شماره یک مساحت و جمعیت 130 کشور کوچکتر از آذربایجان را در جهان بدقیقی بیان نموده و نشان می دهد که درجهان کشورهای بسیار کوچکی وجود دارند که مردم شان  با کسب استقلال از اسارت و بردگی ملی رهایی یافته اند.
 2 -  در جدول شماره دو، فقط لیست کشورهای مستقلی که جمعیت و مساحت جغرافیایی شان از آذربایجان جنوبی بسیار کمتر و کوچکترند آمده است. در این جدول اسامی کشورهای خودمختار وفدرال زیادی که دارای مرزهای مشخص، دولت، پارلمان و پرچم هستند ولی از نظرجغرافیایی و جمعیتی با آذربایجان قابل مقایسه نیستند قید نشده است.
دراین جدول همچنین اسامی  کشورهایی که از نظر جغرافیایی بزرگتر از آذربایجان جنوبی ولی ازنظر جمعیتی کمتر از آذربایجان هستند آورده نشده اند.
این کشورها عبارتند از:
نروژ، یمن، ترکمنستان،  کامرون، پاپوا نیو، کانیا،  سنگال، استرالیا، نیوزلند، نامیبیا، موزامبیک، شیلی، زامبیا، سومالیا، ماداگاسکار، بوتساوانا، عراق، کازاخستان، لیبی، مغولستان، زیمبابوه، گنکو، ماته کوته دلویره، اکوادور، گرین لند، پاراگوئه، بورکینا فاسو، گاپون،  فنلاند، عمان، غنا، بولیوی، نیوزلند، سوئد، لاکوتا، موریتانیا، سورینام، صحرای غربی، کنگو، گایانا، ایسلند، بوتسوانا، نامیبیا، سارینام، جمهوری افریقای مرکزی، اتیوپی، مالی، آنگولا، نیجر، چاد، و غیره میباشند.
3 -    در جدول زیر کشورهایی با مساحتهای 440 متر مربع، یک کیلو متر مربع،  20 کیلو متر مربع  و غیره دیده میشود که در مقایسه با آذربایجان همچون کاهی به نظر می رسند. بنا به داده ها آذربایجان جنوبی نسبتا بسیار بزرگتر و پرجمعیت تر از کشورهای مستقل نامبرده می باشد. آذربایجان حتی دهها، صدها و هزاران برابر بزرگتر از آنهاست ولی اعتبار و قدرت سیاسی و جهانی هر یک از آنها در مقایسه  با  آذربایجان جنوبی بسیار بیشتر می باشد. 
 4 -   بنا به آمارهای رسمی مساحت  آذربایجان جنوبی تقریبا مساوی با مساحت تاجیکستان، بنگلادش، سییرالئون و یونان میباشد. مساحت آذربایجان جنوبی نزدیک به دو برابر مساحت آذربایجان شمالی، گرجستان و ایرلند جنوبی بوده و سه برابر بزرگتر از دانمارک، هلند، استونی و سلوواکی میباشد.
مساحت آذربایجان تقریبا چهار برابر بزرگتر از سویس، تایوان، مولدوا و بلژیک است.
مساحت آذربایجان جنوبی تقریبا پنج برابر بزرگتر از بلژیک، آلبانی، ، ارمنستان، هائیتی و بروندی است.
مساحت آذربایجان جنوبی سیزده برابر بزرگتر از لبنان  بوده و 189 برابر بزرگتر از بحرین میباشد. 
مساحت آذربایجان جنوبی 200 برابر بزرگتر از سنگاپور، 470 برابر بزرگتر از مالدیوز و 406 برابر  بزرگتر از کشور گرانادا می باشد. همچنین در این مقایسه ها مساحت آذربایجان جنوبی 5385 برابر بزرگتر از تووالا و 700000 برابر بزرگتر از موناکو است و الی آخر(3)
5 -   نه تنها مساحت آذربایجان جنوبی بلکه  مساحت کوچکترین بخش هر یک از استانهای آذربایجان جنوبی بزرگتر از  مساحت خیلی از کشورهای مستقل جهان و نامبرده در جدول شماره یک می باشند.
با استناد به  تحقیقات صمد وحدتی تحت عنوان " رود ارس با تاکید بر دشت مغان" و دانشنامه ویکی پدیا، دشت مغان با  مساحت5227 کیلو مترمربع،فقط یک بیست و هفتم آذربایجان جنوبی را تشکیل  میدهد ولی با استناد به دانشنامه آزاد ویکی پدیا، دشت مغان به تنهائی در مقایسه با کشورهای کوچک جهان حدود 2751 برابر موناکو، 244 برابر نائورا، 85 برابر سان مارینو، 32 برابر لیختن اشتاین، 5.16 برابر مالت مساحت دارد.
همچنین دشت مغان 5.11 برابر آندورا، 9 برابر سنگاپور، 17.5 برابر مالدیو، 15 برابر گرانادا، 3 برابر کشور کومور و دو برابر لوکزامبورک مساحت دارد.
6 -     جدول شماره یک نشان می دهد که بجز کره شمالی، بسیاری از کشورها به اندازه نصف آذربایجان جنوبی جمعیت ندارند. در مقایسه با 235 کشور مستقل جهان، آذربایجان جنوبی بیشتر از 130 کشورمستقل هم مساحت جغرافیایی و هم جمعیت انسانی دارد.  همچنین جمعیت آذربایجان حنوبی بیشتر از جمعیت 180 کشور مستقل می باشد یعنی حد اقل  60% از کشورهای مستقل جهان از هر لحاط کوچکتر از آذربایجان جنوبی بوده و جمعیت شان کمتر از ترکها ی آذربایجان جنوبی می باشند.
 7 -   این آمار اثبات میکند که هفتاد درصد (70% ) کشورهای اروپایی کوچکتر از آذربایجان جنوبی هستند.
 8 –  بنا به آمارهای جهانی و جدول شماره یک، مساحت آذربایجان جنوبی از مساحت 140 کشور مستقل جهان بزرگتر می باشد.
 9 -    همانطور که مردمان چند هزار نفری کشورهای نامبرده ملت نامیده می شوند ملت ترک بیست -  سی میلیونی آذربایجان هم "قوم"، "طایفه" و "خلق" نبوده و یکی از ملتهای بزرگ جهان بشمار میرود و مانند ملل مستقل جهان شایسته حاکمیت و داشان دولت در کشورخویش میباشد.
10 -  این جدول هر بینده ای را به این فکر معطوف می کند که چرا ملت ترک مانند دیگر ملل جهان دولت و کشور ندارد؟
11 -   بررسی جدولها و مقایسه آذربایجان با دیگر کشورهای جهان به ترکها شناخت، اعتماد به نفس و قدرت داده و هر بهانه و استثنائی را در مخالفت با استقلال آذربایجان در هم می کوبد.
جدول شماره 1 - اسامی و آمار 130 کشور استقلال یافته جهان که جمعیت شان کمتر و مساحت شان کوجکتر از آذربایجان جنوبی هستند

ردیف کشور جمعیت مساحت
km² ردیف کشور جمعیت مساحت
km²

1 آذربایجان شمالی 8,177,717 86600 66 ساموآی امریکا 64,837 199
2 آروبا 101,541 193 67 فیجی 931,741 18274
3 امارات عربی 5,402,375 82880 68 فائور جزایر 48,500 1399
4 ارمنستان 2,968,586 29700 69 قطر 824,789 11586
5 اردن 6,198,677 97740 70 قبرس 792,604 9251
6 اسرائیل 7,282,000 22072 71 فرنچ پولینسیا 283,019 4167
7 انگوئیلا 14,108 96 72 کوزوو 2100000 10908
8 انتیلس هلند 183,000 800 73 کیتس ونوویس 39,817 261
9 اتریش 8,316,487 83859 74 کروشیا 4,491,543 56594
10 آندورا 82,627 468 75 کوموروس 731,775 2235
11 آلبانی 3,619,778 28748 76 کویت 2,596,799 17818
12 اگاتوریال گاینیا 616,459 28051 77 کوبا 11,423,952 110861
13 اریتره 5,502,026 117600 78 کوک جزایر 19,569 237
14 آنتیگو- باربودا 82627 442 79 کایمان جزایر 47,862 264
15 استونی 1,307,605 20273 80 کیریباتی 110,356 726
16 ایرلند جنوبی 4239848 70273 81 کوستاریکا 4,195,914 51100
17 بحرین 718,306 741 82 کره شمالی 23,479,089 120538
18 برونئی 381,371 5765 83 گرجستان 4,630,841 69700
19 بوتان 682,321 38,394 84 گامبیا 1,735,464 11295
20 بنین 8,532,547 112622 85 گاینا بیسائو 1,503,182 36125
21 بوروندی 8,691,005 27834 86 گواتملا 13,000,000 108889
22 برمودا 66,536 53 87 گرانادا 90,343 344
23 بلیز 301,270 22696 88 گام 175,877 549
24 بلژیک 10,348,276 30,528 89 گیبراآلترا 28,002 7
25 باربادوس 281,968 431 90 گیورنسی 65,726 78
26 باهاماس 304,367 13878 91 لبنان 3,971,941 10452
27 بوسنی 3,981,239 51197 92 لوکزامبورک 486006 2586
28 بلغارستان 7,640,238 110912 93 لیختن اشتاین 34,498 160
29 پاناما 3,309,679 75517 94 لاتویا 64600 64600
30 پالائو 21,093 459 95 لیتوانی 3,565,205 65200
31 پارتوریکو 3,958,128 8870 96 لیبی 3,334,587 111369
32 پیورتوریکو 3,994,259 8875 97 مارتیوس 1,264,866 2040
33 تی مور شرقی 1,108,777 14874 98 مالدیوز 385,925 298
34 توکو 5,858,673 56785 99 مونته نگرو 678,177 13812
35 ترینیداد- توباگو 1,047,366 5130 100 مارینا شمالی 86,616 477
36 ترکها-کایکوس 22,352 430 101 موناکو 30000 1.9
37 تووالو 12,177 26 102 میکرونه سیا 107,665 7.2
38 تونگا 119,009 650 103 مایوت 216,306 374
39 جرسی 91,533 116 104 مقدونیه 2,061,315 25333
40 جامائیکا 2,804,332 10990 105 واناتو 215,446 12189
41 چک 10,403,136 78866 106 ماکا 545,674 29
42 دی جیبوتی 506,221 23200 107 مالتا 419,285 316
43 دومینیکا 72,514 751 108 مولداوی 4,128,047 33851
44 سلوواکیا 5,379,455 49,035 109 میکرونزی 107,862 702
45 سنت وینس گرنادینس 118,432 389 110 ماریانای شمالی 84,546 464
46 سیچلس 82,247 457 111 مارشال جزایر 63,174 181
47 سنت پیرو میکلون 7,044 242 112 مالاوی 13,931,831 118,484
48 سلوانیا 2,007,711 20,273 113 مولدووا 4,324,450 33,851
49 سوازیلند 1,141,000 17,364 114 مونتسرات 5,079 102
50 سائوتوم و پرنسیپ 206,178 962 115 من جزیره 76,220 572
51 سری لانکا 19,668,000 65,610 116 نورفولك 2,114 36
52 سنت لوسیا 160,765 622 117 نائورو 13,770 21
53 سیشلس 80,699 455 118 نیو کالدونیا 224,824 18,575
54 سان مارینو 29,973 61 119 والیزو فوتونا 15,237 264
55 سنت پیرو میکلون 7,044 242 120 واناتو 215,446 12200
56 سوئیس 1,128,814 41,284 121 ویرجین جزایر 109,840 347
57 سنت مارتین 85,000 37 122 ویرجین بریتانیا 24,041 151
58 سنت هلنا 7,601 410 123 واتیکان سیتی 824 0.44
59 سنت بارتلمی 7,492 21 124 هلند 16,408,557 41,526
60 سنت لوسیا 159,585 620 125 هائیتی 8,706,497 27,750
61 سیررا لئون 6,294,774 71,740 126 هندوراس 7,483,763 112,088
62 سنگاپور 4,588,600 707 127 یونان 10722816 131,957
63 ساموآ 217,083 2,831 128 گیپ ورد 426,998 4,033
64 سولومون جزایر 581,318 28,896 129 ریونیون 793,000 2,510
65 لسوتو 2,128,180 30,335 130 دومینیکن 7293 48,511

 بنا به آمارهای جمعیتی و جغرافیایی 235 کشور جهان، آذربایجان جنوبی از نظر تناسب جمعیتی نسبت به کشورهای مستقل جهان در رده چهل و سوم قرار دارد یعنی فقط جمعیت چهل و سه کشور و ملت جهان از جمعیت آذربایجان جنوبی بیشتر می باشند. به بیانی ساده تر اکنون جمعیت آذربایجان جنوبی از جمعیت صد و نود و دو کشور مستقل جهان بیشتر می باشد.(4)
 هر فرد معمولی از دیدن این آمارها بر خود می لرزد که چرا و چگونه ملتی با دارا بودن سرزمین های جغرافیایی وسیع، جمعیت دهها میلیونی، منابع زمینی و زیرزمینی فراوان و غنی در اسارت و استعمار ملت کوچک و حاکم فارس بسر می برد در حالی که دهها ملت مستقل در جهان که جمعیتی کمتر از هزار نفر، کمتر از نیم میلیون نفر یا کمتر از یک میلیون نفر دارند، کشور و دولت مستقل خود را دارند.
در زیر، جدول شماره 2  بر اساس جدول شماره 1 و دیگر آمارهای جهانی تنظیم شده است. جدول شماره 2، کشورهای مستقل کوچکتر از آذربایجان را که جمعیت شان کمتر از جمعیت آذربایجان جنوبی است را نشان می دهد.
بر اساس آمارهای جهانی، جدول شماره 2 به روشنی نشان می دهد که:
پنج کشور مستقل جهان جمعیتی کمتر از ده هزار نفر دارند.
بیش از بیست و نه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین  ده هزار الی صد هزار نفر دارند.
بیست و شش کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین صد هزار تا نیم میلیون نفر دارند.
دوازده کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین نیم میلیون تا یک میلیون نفر دارند.
ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یک میلیون تا دو میلیون نفر دارند.
ده کشور جهان جمعیتی جهان جمعیتی مابین دو میلیون تا سه میلیون نفر دارند.
ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سه الی چهار میلیون نفر دارند.
یازده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین جهار الی پنج میلیون نفر دارند.
هشت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پنج الی شش میلیون نفر دارند.
پنج کشور مستقل جهان جمعیتی مابین شش الی هفت میلیون نفر دارند.
هفت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هفت الی هشت میلیون نفر دارند.
پنج  کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هشت الی نه میلیون نفردارند.
هفت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین نه الی ده میلیون نفر دارند.
هشت کشور مستقل حهان جمعیتی مابین ده الی یازده میلیون نفر دارند.
سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یازده الی دوازده میلیون نفر دارند.
سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین دوازده الی سیزده میلیون نفر دارند.
یک کشور مستقل جهان جمعیتی مابین چهارده و پانزده میلیون نفر دارد.
دو کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پانزده الی  شانزده میلیون نفر دارند.
دو کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هیجده الی بیست میلیون نفری دارند.
دو مملکت مستقل  جهان جمعیتی مابین بیست الی بیست و دو میلیونی دارند.
پنج کشور مستقل جهان  جمعیتی مابین بیست و پنج الی بیست و هشت میلیون نفری دارند.
دو کشور مستقل جهان جمعیت بیست و هشت الی بیست و نه میلیونی دارند
دو کشور مستقل جهان جمعیت سی میلیونی دارند

جدول شماره 2 – تعداد کشورهای مستقل جهان  که جمعیت شان کمتر از جمعیت آذربایجان جنوبی میباشند
جمعیت - (هزار) تعداد کشورهای مستقل جمعیت - (میلیون)  
تعداد کشورهای مستقل

جمعیتی کمتر از هزار نفر 1 1 - 2 10
 1 - 10 جمعیتی ما بین 4 2 - 3 10
10 - 20 5 3 - 4 10
20 - 30 6 4 - 5 11
30 - 40 3 5 - 6 9
40 - 50 2 6 - 7 6
50 - 60 1 7 - 8 7
60 - 70 4 8 - 9 5
70 - 80 2 9 - 10 7
80 - 90 4 11 - 12 3
90 - 100 2 12 - 13 3
100 - 200 8 13 - 14 4
200 - 300 8 14 - 15 1
300 - 400 6 15 - 16 2
400 - 500 4 16 - 17 2
500 - 600 3 17 - 20 2
600 - 700 3 20 - 22 5
700 - 800 4 22 - 25 5
 800 - 900 1 25 - 28 3
900 - 1000 1 28 - 30 4
بنا به آمار  سمت چپ جدول شماره دو :
یک کشور مستقل جهان کمتر از هزار نفر جمعیت دارد
چهار کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هزار الی ده هزار نفر دارند
پنج کشور مستقل جهان جمعیتی مابین ده هزار الی بیست هزار نفر دارند
شش کشور مستقل جهان جمعیتی مابین بیست الی سی هزار نفر دارند
سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سی الی جهل هزار نفر جمعیت دارند.
ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یک الی دو میلیون نفر دارند
ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین دو الی سه میلیون نفر دارند.
ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سه الی چهار میلیون نفر دارند
یازده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین چهار الی پنج میلیون نفر دارند.
نه  کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پنج الی شش میلیون نفر دارند.
و الی  آخر که به بررسی همه آنها پرداخته نمی شود.
 با وجود این واقعیات متاسفانه آذربایجان جنوبی با جمعیتی در حدود بیست  - سی میلیون نفری هنوز به کشور مستقل تبدیل نشده است.  
بنا به آمار سمت راست جدول شماره دو،  مقایسه با آمار و ارقام بالا،  تورکهای آذری آذربایجان با جمعیتی بیش از بیست یا سی میلیونی، از طرف دولت و جریانات ملت حاکم در ایران "قوم" نامیده میشوند. برای ترکها اکنون مهم این است که در میان این آمارها، آذربایجان جنوبی با جمعیتی بیست  – سی میلیونی در کجا قرار گرفته است؟
 چرا آذربایجان باید در ردیف کشورهای مستقل جهان قرار نگیرد؟ شایستگی و صلاحیت ملت تورک در داشتن کشور و دولت خودی از کدامیک از ملل مستقل جهان کمتر است؟  کدام تئوری، چه دلیل و بهانه ای می تواند ترکها را راضی کند تا در زیر اسارت ملت فارس زندگی کرده و در ایران بمانند؟ کدام  دولت، حزب و یا جریان سیاسی می تواند ترکها را از حق حاکمیت، حق تشکیل دولت و کشور محروم کند؟
 هم اکنون کشورهایی در سازمان ملل و دیگر سازمانهای جهانی عضو هستند که جمعیتی کمتر از ده هزار نفر یا چند صد هزار نفری دارند. بسیاری از کشورهای جهان از نظر ثروت بسیار فقیر، و از نظر وسعت و مساحت جقرافیایی حتی کوچکتر از کوچکترین استانهای آذربایجان جنوبی می باشند. ولی آنها علیرغم کمیت ناچیز مساحت جغرافیایی، جمعیتی و ثروت در عرصه جهانی حفوقی برابر با ملل حاکم دیگر دارند و دارای حق رای، نظر، تصمیم گیری و قدرت عمل برابر در دفاع از منافع ملی خودشان دارند.
ملت ترک آذربایجان جنوبی مانند هر ملت دیگری شایسته استقلال، زندگی مرفه و سرافرازانه میباشد. آذربایجان جنوبی باید با استقلال ملی خودش جایگاه بین المللی  پیدا کرده و در ردیف کشورهای مستقل و قدرتمند جهان فرار بگیرد.

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت تورک است
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حقي است قانونی که در قوانین بین المللی توسط دولتها، احزاب و سازمانهای بین المللی به امضا رسیده است. حق استقلال ملی اصل حیاتی ملتها بشمار می رود و انتخاب سیاسی مهم هر ملتی است. مردم آذربایجان حق دارند دولت و کشور مستقل خودشان را داشته باشند و خودشان تصمیم بگیرند که چگونه زندگی کنند. آنها حق انتخاب دارند که آیا اسیر و برده وار تحت حاکمیت ملت بالا دست و ستمگر زندگی کنند یا بعنوان ملتی آزاد زندگی کنند. اگر دولتهای سرکوبگر و دیکتاتوری فارسها در ایران اجازه رفراندم، انتخاب و حق رای و تصمیم گیری به مردم تورک بدهند، مردم اذربایجان قطعا از ایران جدا خواهند شد. مردم اذربایجان از  سیاستهای تبعیض آمیز دولت مرکزی، سرکوب، توهین، تحقیر، طلم ملی، بی عدالتیهای ملت حاکم فارس خسته شده اند. به همین جهت آنها آزادی و دولت مدرن خود را میخواهد تا خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند. آذربایجانیها وطن شان آذربایجان را دوست دارند و به آن افتخار میکنند. این سرزمین تاکنون در زیر نعل اسبان و پوتین سربازان فارس لکد مال شده است. دشمن اراده خود را به آذربایجان تحمیل و تثبیت کرده است، زبان مردمان این سرزمین را بریده است و دار و ندار آن را به غارت برده است. آذربایجانیها دیگر نمی خواهند اسیر و برده ملت و کشور بیگانه باشند. آذربایجانیها حق فکر کردن، تصمیم گرفتن و انتخاب کردن دارند. آنها بهتر از رهبران دولت و ملت فارس می توانند در باره زندگی و سرنوشت خودشان شان تصمیم بگیرند.  تورکهای آذربایجانی می توانند بهتر از فارسها آذربایجان را اداره کنند. آنها حق دارند اقتصاد، سیاست و دیگر امور مختلف آذربایجان را خود مردم آذربایجان اداره و مدیریت کنند. امروز زمان آن گذشته که بیگانگان و اشغالگران به آذربایجان و مردم ستمدیده آذربایجان تصمیم بگیرند و حکومت بکنند.
ایده و تفکر استقلال طلبی آذربایجانیها تنها و فقط از کینه و نفرت مردم آذربایجان از دولت دیکتاتوری و فاشیستهای فارس سرچشمه نمی گیرد، چرا که حتی اگر دولتهای حاکم فارس در ایران به فرض محال دمکراتیک هم باشند ایده و جنبش استقلال طلبی آذربایجانیها هرگز از بین نخواهد رفت. آذربایجانیهای ستمدیده و استقلال طلب میخواهند امور و مسائل آذربایجان را خودشان اداره کنند و با سیاستها و تصمیمهای خودشان آذربایجان را بسازند. آنها فکر میکنند که منافع آذربایجان را بهتر از هر کس دیگری میدانند و بهتر از ملت بیگانه فارس میتوانند سیاست و برنامه برای پیشرفت و مدرنیسم آذربایجان اتخاذ کنند و برای شهروندان آذربایجان و نسلهای آینده زندگی بهتر، آسوده، مطمئن و مرفه تری تامین کنند. حق تصمیم گیری و حق تعیین سرنوشت حق مسلم، قانونی و طبیعی آذربایجانیها و هر ملت دیگری است. این حق تاکنون از طرف احزاب فارس، ملت فارس و دولت دیکتاتوری فارس به رسمیت شناخته نشده است و برای آذربایجانیها جهت رسیدن به این حق دمکراتیک و طبیعی راه و چاره ای جز مبارزه سخت و خونین نمانده است.
حق تشکیل دولت و کشور اولین بار در کنگره  صلح وستفالیا در سال 1648 برسمیت شناخته شد. بعد از قرار داد صلح وستفالیا ممالکی با واحدهای سیاسی و با مرزهای مشخص در قالب دولت – ملت شکل گرفتند.
 بر اساس قرارهای صلح وستفالیا هر ملتی حق حاکمیت مداوم در سرزمین خود را دارد و از نظر قوانین بین المللی تنها مرجع مشروع قانو نگذاری در قلمرو سرزمینهای خود می باشد. حاکمیت ملی در عصر جهانی شدن علیرغم بحرانها و کاهش نقش حاکمیت ملی کشورها هنوز جایگاه مهم و قانونی خودش را حفظ کرده است و ملتهای حاکم با تمام وسایل موجود از قدرت و اراده خود دفاع می کنند.
بعد از کنگره وستفالیا، کارل مارکس یکی از بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در دهه های شصت و هفتاد قرن نوزدهم برای کسب حق تعیین سرنوشت و استقلال ملتهای تحت ستم ایرلند، لهستان و هندوستان تلاشهای چشمگیری کرد. او برای این منظور صدها سخنرانی و مصاحیه ایراد نمود و مقالات زیادی نوشتت.(5) مارکس حل مسئله ملی و استقلال ملتها را به موضوع کار و فعالیت " انجمن بین المللی کارگران" تبدیل کرد و احزاب چپ بعد از مرگ مارکس، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در پلاتفرم  سیاسی و حزبی خود گنجاندند.
انترناسیونال کمونیستی دوم یعنی کنگره بین المللی لندن در سال 1896، استقلال ملتها را در قطعنامه و قرار مهم خود تاکید نموده و اعلام کرد که: "کنگره اعلام میدارد که هوادار حق کامل کلیه ملل در تعیین سرنوشت خویش است و نسبت به کارگران هر کشوری که اکنون در زیر یوغ استبداد نظامی و ملی و غیره زجر می کشند اظهار همدردی می نماید".(6)
از اواخر قرن نوزده تاکنون کمتر حزب سوسیالیستی را میتوان یافت که حداقل حتی در حرف مدافع حق تعیین سرنوشت ملتها نباشد. حق تعیین سرنوشت ملل بعنوان مطالبه و حقی دمکراتیک، انسانی و ابتدائی حداقل در حرف طوری در میان گرایشات مختلف چپ و مدعی سوسیالیست پذیرفته شده که کمتر سوسیال شوونیستی اشکارا با این اصل مخالفت میکند.
مجمع عمومی سازمان ملل، سه سال پس از تأسیس سازمان ملل متحد یعنی در دهم دسامبر 1948 اعلامیه جهانی حقوق بشر را تصویب نمود و در این اعلامیه حقوق ملل تحت ستم  در ابهام کامل قرار داشت اما مبارزات استقلال طلبانه در سراسر جهان سازمان ملل را مجبور به تصویب قراری بسیار مهم کرد.
سازمان ملل در چهاردهم سپتامبر 1960 اعلامیه یا بیانیه اعطا استقلال را به تصویب رساند.(7) مجمع عمومی سازمان ملل در این بیانیه به حقوق بشر و برابری انسانها در زمینه های مختلف تاکید کرده است. بیانیه جهت برقراری صلح و ثبات درجهان از استقلال مردم و ملتهای بدون دولت حمایت کرده و خواهان استقلال ملتها از اسارت استعمار و اداره ثروت و اقتصاد  توسط خود ملتها شده است. این بیانیه استعمار را مانع صلح و پیشرفت جهان دانسته و خواهان پایان بدون قید و شرط سیستم مستعمراتی شده است. سازمان ملل در این بیانیه  از استقلال ملل تحت ستم و مللی که تمایل قوی به آزادی و استقلال دارند حمایت میکند.
 اعلامیه با بیانیه اعطا استقلال به ملل تحت ستم در هفت ماده به  دفاع از حقوق مردم و استقلال آنها از اسارت و سلطه بیگانگان می پردازد. بیانیه تسلط بیگانگان بر مردم را بر خلاف  صلح، حقوق بشر و منشور سازمان ملل می داند و از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، تعیین آزادانه سرنوشت سیاسی و اتخاذ آزادانه سیاستها در پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش حمایت می کند. 
 بیانیه به تعویق انداختن استقلال ملتها را به هر بهانه ای محکوم می کند. بیانیه هر گونه اقدام نظامی اشغالگران علیه مردم استقلال طلب را محکوم نمود و از حاکمیت صلح آمیز، استقلال و تمامیت ارضی ملتهای زیر ستم پشتیبانی می کند.
 بیانیه اقدامات فوری را در سرزمینهای "ملتهای بدون دولت" را میطلبد تا قدرت سیاسی به مردم آن سرزمین ها  منتقل شود. بیانیه در پایان از همه دولتها می خواهد مجری اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه اعطا استقلال به ملتها  باشند و به حاکمیت سیاسی مردم و تمامیت اراضی آنها احترام بگذارند. 
 سازمان ملل متحد  مجددا در شانزدهم دسامبر 1966  بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر و بیانیه اعطا استقلال به مسئله ملتهای بدون دولت پرداخت و در این رابطه "میثاق های بین المللی حقوق سیاسی و مدنی" (8) را تصویب نمود و چند ماده از آن به مسئله ملتها  و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اختصاص داد.  این مصوبه در بیست و سوم مارس 1976 رسمی و به مرحله اجرا گذاشته شد.
میثاقهای بین اللملی با شفافیت بیشتری مانند اعلامیه اعطا استقلال از حقوق ملل بدون دولت،  از حق ملل در تعیین سرنوشت  خودشان و استقلال ملتها بروشنی  و آشکاری حمایت کرده است. اما متاسفانه سازمان ملل و بسیاری از امضا کنندگان میثاقهای بین اللملی از اجرای اصول مربوط به حقوق ملل تحت ستم و بدون دولت سرپیچی کرده اند.
بخش یکم -  ماده اول حقوق سیاسی و مدنی میثاق بین المللی تاکید می کند که:
1- تمامی ملت¬ها حق تشکیل دولت و کشور مستقل خویش یا حق تعیین سرنوشت خویش را دارند. آنها با توجه به این حق می توانند به طور آزادانه حقوق سیاسی خود را تعیین و شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود را تأمین کنند.
2- كليه‌ ملل‌ مي‌توانند براي‌ نيل‌ به‌ هدفهاي‌ خود در منابع‌ و ثروتهاي‌ طبيعي‌ خود بدون‌ لطمه زدن به تعهدات ناشي‌ از همكاري‌ اقتصادي‌ بين‌المللي‌ مبتني‌ بر منافع‌ مشترك‌ و حقوق‌ بين‌الملل‌ آزادانه‌ هر گونه‌ تصرفي‌ بنمايند. هیچ ملتی را در هیچ شرایطی نمی¬توان از امکانات زندگی مخصوص به خود محروم کرد.
3- دولتهای عضو این میثاق، از جمله دولتهای مسئول اداره کشورهای مستعمره و تحت قیمومیت، باید در تحقق حق خودمختاری و احترام به این حق، طبق مقررات منشور ملل متحد، سرعت بخشند.
بنابر این استقلال ملی، تشکیل کشور و دولت مستقل حق قانونی هر ملتی است. استقلال و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حق قانونی و عادی ملت ترک هم میباشد. سوسیالیستها، کارگران و دیگر اقشار ستمدیده برای رهائی از استعمار، استثمار و رفع ستم ملی مبارزه میکنند. مبارزه برای رفع ستم ملی و تشکیل کشور مستقل بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه کارگران و زحمتکشان آذربایجان بوده و  مطالبه این دمکراتیک هیچ تناقضی با مبارزه و اهداف طبقاتی کارگران ندارد. به همین دلیل بسیاری از  احزاب کارگری و سوسیالیست بر خلاف سوسیال شونیستها از آغاز رشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و حق تعیین سرنوشت خویش دفاع کرده اند و آن را بعنوان یکی از مطالبات خود در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یعنی حق آزادی و اختیار یک ملت در جدائی از ملت غیر خودی و تشکیل دولت و کشور مستقل خودی. لذا از نظر سوسیالیستهای استقلال طلب تورک این حق شامل حال ملت ترک و یا هر ملت سرکوب شده دیگر هم می شود.
با توجه به موارد بالا، دستیابی  ملت تورک به حق تعیین سرنوشت تنها در استقلال آذربایجان جنوبی و جدائی آن از ایران عملی و امکان پذیر خواهد شد. استقلال و حاکمیت ملی حقی است انکار ناپذیر که مردم تورک از گذشته تاکنون بر آن پای فشرده و خون داده اند.

 حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد
از دیدگاه سوسیالیستی همه انسانها دارای حقوقی دمکراتیک از قبیل آزادی بیان، مطبوعات، اعتصاب، اعتراض، ایجاد تشکیلات، سقط جنین، حق طلاق، حق رای ، حق تحصیلرایگان و همگانی، لغو حکم اعدام و غیره هستند.  حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا مطالبه استقلال ملی هم یکی دیگر از حقوق دمکراتیکی می باشد که ارزش و اهمیت آن برای ملل تحت ستم و تحت سلطه  بیشتر از دیگر حقوق دمکراتیک میباشد.
ملل اسیر و تحت ستم برای بدست آوردن این حق دمکراتیک یعنی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی  فداکاریهای بی شمار، مبارزات سخت و خونینی کرده اند. تلاشها، زحمات، تلفات و خونهایی که انسانها برای کسب حق ملل در سرنوشت خویش تقدیم نموده اند چندین برابر بیشتر از همه خونهایی بوده که انسانها  بخاطر مطالبه مجموعه ای از حقوق دمکراتیک دیگر فدا کرده اند.
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و جنبش استقلال طلبانه آذربایجان بعنوان یک جنبش مترقی و آزادیخواهانه رابطه گسست ناپذیری با دموکراسی دارد. مبارزه برای استقلال به معنای مبارزه برای آزادی و دمکراسی است. آذربایجان مستقل دهها میلیون انسان را از زنجیرهای اسارت و سلطه ملت حاکم فارس آزاد و رها خواهد کرد. آذربایجان مستقل ستم ملی و بخشی از تبعیضها و ظلمهای که امروز به مردم  آذربایجان روا میشود برخواهد افکند و زمینه پیشروی اجتماعی را سرعت خواهد بخشید.
مبارزه ملی - دمکراتیک آذربایجان هر روز وسیعتر و عمومی تر میشود بطوریکه حتی بورژوازی ملی آذربایجان بر ضد ستمگری ملت حاکم  کم و بیش اعتراض نشان میدهد. حقوق دمکراتیک انسانها در تمامی زمینه ها و بهره مند شدن از آنها برای آزادیخواهان سوسیالیست همیشه قابل دفاع بوده و در عمل برای تحقق آنها وارد مبارزه شده اند.  کسب حقوق دمکراتیک و از جمله کست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بخشی از ظلمهای جامعه سرمایه داری را نابود میکنند و  پیشروی جنبش کارگری و سوسیالیستی را سرعت می بخشند.
در یک قرن گذشته کارگران و سوسیالستهای انقلابی آذربایجان از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی بعنوان مطالبه ای دمکراتیک قاطعانه حمایت کرده اند.  مطالبه رهایی ملی، بیش از هر قشر اجتماعی دیگر مطالبه کارگران  و زحمتکشان آذربایجان میباشد چون بیشترین فشار اشغالگری، استعمار، ستمهای ملی بر دوش کارگران آذربایجان است. مبارزه برای حقوق دمکراتيک همواره يکی از مبارزات مهم کارگران و سوسیالیستها ها می باشد و در جریان همین مبارزات دمکراتیک توده زحمتکش برای سوسیالیسم تربیت میشوند . مطالبه یا خواسته حق ملل درتعیین سرنوشت خویش مانند خواسته های دمکراتیک دیگر در جامعه سرمایه داری قابل وصول میباشد و زمینه را برای تحقق سوسیالیسم آماده تر میکند.  گرایشهای چپ دمکراتیک آذربایجان در تمام سطوح جامعه در صف مقدم  مبارزه برای دفاع  حقوق ملی، مطالبات دموکراتيک  قرار دارند. از نقطه نظر آنها نه تنها جنبش سوسياليستی هیچ تناقضي با مطالبات دمکراتیک و دمکراسي  ندارد بلکه در اصل سوسياليسم به معني تحقق حقوق دمکراتیک و دمکراسي همه جانبه و جامع می باشد.
مبارزه  رهائيبخش ملی جدا از مبارزه براي رهائي از ستم طبقاتي  نیست و مانند حلقه هاي يك زنجير در هم تنيده  شده اند. مبارزه برای استقلال آذربایجان بخشی از مبارزه سوسیالیستی کارگران آذربایجان می باشد. مطالبه استقلال ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش باید یکی از مطالبات مهم سیاسی و برنامه ای تشکلهای سوسیالیستی و کمونیستی آذربایجان باشد. سوسیالیستهای آذربایجان خود را موظف میدانند همیشه نیرو و سازماندهی کافی برای رهبری مبارزه دمکراتیک ملی، استحصال استقلال ملی و تشکیل دولت ملی و کشور قدرتمند آذربایجان اختصاص دهند تا این حق دمکراتیک را تثبیت و تضمین کنند.

دلایل اقتصادی مطالبه استقلال آذربایجان
اساس و پایه جنبش های استقلال طلبانه را ستم های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تشکیل می دهند. دولتها و رژیمهای تاکنونی ایران همیشه کوشیدند همزمان و موازی با استحکام قدرت مرکزی خود قدرت سیاسی، اقتصادی،  فرهنگی و اجتماعی آذربایجانیها  را در مناطق مختلف ایران بکاهند. از اینرو آذربایجان در حوزه اقتصادی از عدم توسعه متوازن و توزیع ناعادلانه ثروت در ایران رنج می برد.
تاکنون دولتهای اشغالگر سلطنتی و اسلامی به انواع شیوه ها از تمرکز و قدرتمندی اقتصادی آذربایجان ممانعت نموده و برای کاهش اهمیت تجاری و  صنعتی آذربایجان بطور قانونمند و سیستماتیک تلاش کرده اند و هدف و وجه عمده  سیاست گذاری های آنها تنزل نقش و اهمیت آذربایجان بوده است.
در گذشته آذربایجان یکی از عمده ترین مرکز تجاری بود ولی در دوران سلطنت پهلوی کم کم اهمیت خود را از دست داد و مرکز تجاری به تهران منتقل شد و صنایع ستگین مختلف از قبیل نساجی، ذوب آهن و غیره را در استانهای مرکزی تهران و اصفهان مستقر ساختند و  بتدریج مرکز ایران را به قلب تولید صنایع سنگین تبدیل کردند.
 طی  سالیان 1310 تا 1320 در آذربایجان جنوبی فقط  بیست تولیدی و در مرکز 132 کارخانه تولیدی بزرگ تاسیس شد. (9) به همین جهت آذربایجان نقش و اهمیت اقتصادی خود را از همان موفع از دست داد.
سیاستهای رژیم پهلوی با شدت تمام توسط جمهوری اسلامی ایران تعقیب شده و از طرف دولت محدودیتهای قانونی و حتی غیر قانونی فراوانی برای ممانعت از سرمایه گزاری در آذربایجان اعمال شده است.  دولت با افزایش مالیاتها سرمایه گزاران را از سرمایه گذاری در آذربایجان منصرف و مجبور به فرار ساخته است.  در عین حال جمهوری اسلامی در آذربایجان هیچ بودجه ای را برای سرمایه گذاری و دیگر فعالیتهای اقتصادی تخصیص نداده است.
دولتهای اسلامی و فارس صنایع  مادر و شرکتهای اقتصادی مهم را انحصاری و دولتی نمودند و بطور سیستماتیک مانع سرمایه گذاری های کلان،  خرد و سرمایه گذاریهای خصوصی در آذربایجان شده اند. جمهوری اسلامی ایران بیش از 80 درصد اقتصاد ایران را در کنترل و مالکیت سپاه پاسداران، وزارت خانه ها و دیگر ارگانهای جمهوری اسلامی در آورده است.  دولت اسلامی همه سرمایه ها  بویژه سرمایه های مالی، نفتی، صنایع نظامی، صنایع تولیدی، پتروشیمی، بانکی، تجارت داخلی، تجارت داخلی را در انحصار خود درآورده اند اما برای فریب مردم  همه این واقعیات را تحریف کرده و ادعا میکنند که تورکهای آذربایجان اقتصاد ایران را در دست دارند.
 کارل مارکس در باره ستم اقتصادی به ملل تحت ستم  نوشت: « دولت‌های اروپايی در کشورهای وابسته به خود، با قهر تمام صنايع را ريشه‌کن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابريشم ايرلند کرد» او نوشت: "تنها صنعتی که در ايرلند رشد کرده بود، صنعت تابوت‌ سازی بود". (10)
اکنون آذربایجان جنوبی در شرایط ایرلند سابق بسر میبرد و صنایعی که در آذربایجان رشد نموده شامل صنایع آخوندی، خرافات سازی، مسجد سازی، صنایع ساختن طناب دار و صنایع مواد مخدر میباشند.
اگر امروز در نقطه ای از آذربایجان در پروژه ای سرمایه گذاری شود بی شک آن سرمایه گذاری نه بخاطر منافع ملت ترک بلکه برای غارت و چپاول ثروتهای زمینی و زیر زمینی آذربایجان، انتقال مواد معادن به مناطق فارس و تامین منافع ملی ملت فارس بوده است. اقتصاد آذربایجان و تمامی صنایع دستی و صنایع ماشینی آذربایجان، محصولات فراوان و متنوع کشاورزی آذربایجان، صنایع تولید مواد خام معادن  و تولیدات دامی آذربایجان همگی در خدمت و نیاز اقتصاد مرکز و منافع ملت فارس می باشند. به بیان دیگر اقتصاد آذربایجان از طریق دولت مرکزی فارس کنترل می شود و سیاستهای اقتصادی نه بر اساس نیازهای آذربایجان بلکه بر پایه نیازهای دولت حاکم طرح ریزی میشوند.
  دولت های سرمایه داری ایران بیشترین سهم از بودجه کشوری را به مناطق فارس اختصاص داده و صنایع مادر، پیشرفته، راههای ارتباطی، مراکز علمی، صنایع نظامی را در شهرهای فارس احداث کرده اند.
بنا به آمارهای دولتی بودجه بازسازی پنج استان آذربایجان کمتر از یک پنجم بودجه استان مرکزی بوده است ولی سهم آذربایجان بسیار کمتر از آن بوده که دولت ادعا نموده است.  تاکنون بخش قابل توجهی از بودجه های سالانه  آذربایجان به تعمیر و ساخنن مراکز خرافی، مساجد، زیارتگاهها و مراکز نظامی هزینه شده است.
 در حاکمیت اسلامی توزیع اعتبارات استانی کل آذربایجان جنوبی کمتر و در حدود نصف استان اصفهان و  یا تهران به تنهایی بوده است.(11) در این رابطه خبر آماری که از سانسور دولت اسلامی به بیرون درز نمود و بخشی از آذربایجایهای خفته را بیدار نمود و به مردم تکانهای سیاسی داد مبنی بر این بود که فقط در طی هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسجانی میزان سرمایه گذاری در استان کرمان 300 برابر بیش از سرمایه گذاری در تمامی استانهای آذربایجان جنوبی یعنی استان اردبیل ، استان همدان، استان زنجان، آذربایجان غربی و آذربایجانی شرقی بوده است.(12 )
در سالهای اخیر سرمایه گذاری در بخش ساختمانی، مواد غذایی، صنعتی و بخشهای دیگر تقریبا در حال توقف و رکورد شدیدی قرار داشتند. بسیاری از کارخانه های تولیدی کوچگ و بزرگ ورشکست شدند و یا درحال بحران و ورشکست شدن هستند.  در طول چهارده سال بعد از حاکمیت اسلامی آذربایحان از دومین رده صعنتی کشور به هفدمین رده سقوط کرد.(13)  رژیم اسلامی و راسیست ایران با ادامه سیاستهای تبعیض آمیز اقتصادی اکنون آذربایجان را به سطح پایین تر از آن هم تنزل داده است. در حال حاضر در صد بسیار کمی از واحدهای تولیدی و صنعتی در آذربایجان فعال هستند. در چنین وضعی نرخ بیکاری در آذربایجان به اوج خود رسیده و میلیونها کارگر بیکار فاقد درآمد هستند.  کارگران شاغل کارخانه های مختلف از دریافت حقوق و دستمزد محروم شده اند به همین جهت در سالیان گذشته یکی از دلایل اعتراضات کارگران آذربایجان  مطالبه حقوقهای معوقه بخاطر تعطیلی واحدهای تولیدی بوده است.
در آذربایجان رشد جمعیت نسبت معکوس با رشد سرمایه گذاری و صنایع دارد یعنی هر چه جمعیت آذربایجان بیشتر می شود از نسبت سرمایه گذاریها در بخشهای صعنتی و تولیدی کاسته می شود و نیروی کار ارزان و متخصص آذربایجان مجبور به ترک آذربایجان می شود.
یکی از نتایج ویرانی و ستم اقتصاد ی مهاجرت نیروی کار آذربایجان به مناطق و شهرهای فارس میباشد. مهاجرت ترکها از یکسو و انتقال و اسکان مردم فارس زبان توسط دولت، بافت جمعیتی را در آذربایجان به نفع ملت فارس تغییر داده است. افزایش تعداد فارسها در آذربایجان و یا مهاجرت ترکها به شهرهای فارس و ادغام ایندو ملت باعث تغییر تدریجی زبان ترکها به فارسی می شود.
در نتیجه سیاستهای اقتصادی بورزوا – شونیستهای ایران فقر، بیکاری، مهاجرت، اعتیاد، فحشا، آوارگی، بی مسکنی و دهها بدبختی دیگر نصیب میلیونها کارگر و دهفان آذربایجانی می شود و این ادعا که اقتصاد ایران در دست ترکهاست نمی تواند غیر از شوخی و خود فریبی چیز دیگری باشد.
ستم اقتصادی و ضعف اقتصادی آذربایجان، آسمیله و از خود بیگانه شدن ترکها را تشدید کرده  است. کاهش نفوذ و فدرت اقتصادی آذربایجانیها و تبعیضها باعث رانده شدن تورکها از امور سیاسی و دولتی در ایران شده است. ستم اقتصادی عواقب و تاثیرات جانبی منفی و زیادی بر علیه مردم آذربایجان و زندگی آنان دارد. آذربایجانیها برای پایان دادن به نابرابری، ستم افتصادی و کسب استقلال اقتصادی چاره ای جز جدایی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند.

دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان  
یکی از مهمترین پایه های هستی و موجودیت ترکها، زبان و فرهنگ آنهاست. دشمن برای نابودی ملت ترک پایه مهم و مستحکم  آن یعنی زبان و فرهنگ ترکی را مورد هدف و تعرض قرار داده است. اشغالگران برای تحقق پروژه ملت سازی و تشکیل ملت واحد فارس در ایران دست به قتل عام معنوی و ژنو ساید فرهنگی و زبانی زده اند.
رژیمهای حاکم فارس به منظور ایجاد هویت ملی واحد فارس نهادها و وزراتخانه های مختلفی را ایجاد کرده اند.  آنها سیستم آموزشی وسیعی را ایجاد نموده اند و زبان فارسی را به زبان رسمی آموزش، مکاتبات اداری و غیراداری و مطبوعات کشور تبدیل کرده اند تا فارسها زبان پارسی را پاس بدارند و تورک ها زبان تورکی را ترک بکنند.
دولتهای فارس برای گسترش زبان فارسی در ایران و جهان بودجه های بزرگی اختصاص داده و فرهنگستان و سازمانهای مشابه زیادی بوجود آورده اند. آنها برنامه های رادیو و تلویزیونی به زبان فارسی پخش کرده و مردم ترک را از رادیو و تلویزیون و تکنولوژی صوتی و تصویری محروم کرده اند. زبان تورکی در ایران نه تنها زبان رسمی نیست بلکه آن را گویش محلی نام برده و آموزش به زبان ترکی، نشر مطبوعات و کتابهای ترکی را اکیدا ممنوع کرده اند. تاکنون استعمارگران مانع بکارگیری زبان ترکی بعنوان یک زبان علمی در رشته های ریاضیات، جبر، هندسه، شیمی، فیزیک، سیاست، جامعه شناسی و غیره شده اند تا امحا آن را تسریع کنند.
حکومتهای اشغالگر ایران با جبر، زور و ایحاد جوی سنگین ترکی صحبت کردن در ادارات دولتی و مدارس را ممنوع کرده اند و در فرهنگ عمومی مردم زبان تورکی و صحبت به زبان تورکی را به چیزی شرمگین و پست تبدیل نموده اند.
دولتهای فارس در ایران شعر، موسیقی، آواز، رقص، صنعت فیلم، تئاتر، نمایشنامه و ادبیات ترکی را به مرز نابودی کشانده اند، لباسهای ملی و محلی را ممنوع  و نابود نموده اند، سنتها و رسوم آذربایجانی را از زندگی و باورهای مردم پاک کرده اند، نویسندگان و شاعران فارس مانند فردوسی و سعدی را در بین آذربایجانیها مقدس کرده اند و در یک سده گذشته روح و مغز ترکها را با حفظ  کردن اشعار خرافی و راسیستی آنها مسموم، آزار و شکنجه داده اند. اگر اغراق نباشد هیچ فارس زبانی حاضر نیست یک ساعت از وقت خود را برای آموزش زبان ترکی صرف کند ولی در این مدت طولانی میلیونها تورک را مجبور ساختند هر ساله هزاران ساعت از وفت مفید خود را صرف آموزش زبان بیگانه و بی اهمیت فارسی تلف کنند و انرژی عظیم و وقت پر ارزش خودشان را هدر دهند.
در تمام دوران حاکمیت فارسها،  مدرسه برای همه کودکان و بچه های آذربایجان دنیای هراس آور، زندان و جای ترس و وحشت بوده است. در این مدت کودکان معلمین را شکنجه گر خودشان دانسته و آموزش و تحصیل به زبان فارسی را از بدترین نوع شکنجه ها تعریف نموده اند. تفکر و احساس درونی هر ترکی از لحظه های یادگیری و آموزش فارسی چیزی جز آزار و شکنجه روحی و جسمی نبوده است. تحمیل زبان و فرهنگ فارسها به مردم آذربایجان توسط فاشیستهای بورژوازی فارس نه تنها جنایت بلکه ما فوق جنایات انسانی محسوب می شوند.
تاکنون دشمن از هر سو به فرهنگ و زبان تورکی یورش برده است و حتی تحمل اسامی ترکی را نداشته و اسامی ترکی کودکان، اسامی ترکی روستاها، مناطق، شهرها، کوچه ها ، محله ها، کوهها، رودخانه ها، جزایر دریاچه پر آب و سابق ارومیه را به فارسی و اسلامی تغییر داده و اسامی ترکی را ممنوع اعلام کرده اند.
 اشغالگران جبهه های زیادی را بر ضد فرهنگ تورکی آذربایجان باز نموده اند و در تخریب آثار باستانی و تاریخی آذربایجان لحظه ای بیکار ننشسته و برای تکمیل جنایات خود به تحریف تاریخ آذربایجان، زبان و فرهنگ آذربایجان پرداخته اند.
اینها فقط گوشه ای بسیار کوچک از سیاستهای تورک ستیزی و آسیملاسیون فرهنگی سرمایه داران راسیست دولتهای فارس در ایران بوده اند. اکنون ما در لحظه حساس و تعیین کننده ای قرار گرفته ایم. آذربایجانیها با سرعت و شدت بیش از پیش پروسه فارس شدن اجباری را طی می کنند. نسل جوان به راحتی و بسرعت فارسیزه می شود و در دایره بسته "ازخود بیگانگی" ملی و فرهنگی چرخ می زند. اگر عکس العملی جدی و انقلابی روی ندهد، اگر مردم آذربایجان بر ضد دولتهای اشغالگر فارس بپا نخیزند طولی نخواهد کشید که زبان اکثریت ترکهای آذربایجان به فارسی تبدیل خواهد شد.
 سیاستها و مواضع سوسیالیستها در ضدیت با اهداف و سیاستهای آسمیلاسیون و تورک زدایی رژیمهای حاکم ایران قرار دارند.   سوسیالیستها خود را تنها در عرصه مبارزه طبقاتی تعریف نمیکنند. آنها با همه مظالم اجتماعی مبارزه میکنند.سوسیالیستها نمیتوانند محرومیت زبانی و فرهنگی دهها میلیون آذربایجانی را لحظه ای تحمل کنند. سوسیالیستها در برابر محرومیت و عدم پرداخت یکساعت یا یک روز کارگری دست به اعتراض و مبارزه میزنند، در اینصورت سوسیالیستها چگونه میتوانند در برابر محرومیتهای زبانی و فرهنگی دهها میلیون تورک آذربایجانی که نزدیک به یک قرن از زبان و فرهنگ خود محروم شده اند سکوت کنند.
یک قرن تلاش، مبارزه و جانفشانی به همه سوسیالیستها اثبات کرده است که اشغالگران فاشیست نمی توانند و نمی خواهند مطالبات فرهنگی مردم آذربایجان را برآورده کرده و دست از تبعیض، تحقیر و نابرابریهای ملی بردارند. از این رو مردم آذربایجان نباید وقت کشی کرده و زمان را از دست بدهند. تلاش و انرژی آذربایجانیها نباید بیش از این هدر رود. مردم آذربایجان برای رسمی شدن زبان تورکی آذربایجانی و حقظ و غنای زبان و فرهنگ شان چاره ای جز جدایی از ایران و استقلال ملی آذربایجان ندارد.
اگر تحقق استقلال ملی در نجات آذربایجان اندکی تاخیر کند زبان و فرهنگ ترکهای آذری در آذربایجان جنوبی منقرض خواهد شد

دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان
ستم ملی تنها به ستم های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی محدود نمی شود. ستم سیاسی یکی از ارگان و یا بخشی از ستم و تبعیضهای ملی است که به خشن ترین شیوه ها به ملت ترک تحمیل شده است.
قبل از رژیم های فارس و دودمان پهلوی طبقه فئودال، خانها و حاکمان شهرهای آذربایجان در ساختار سیاسی آذربایجان نقش و جایگاه مهمی داشتند. در عصر  صفوی و قاجار طبقه قدرتمند زمینداران در راس هرم قدرت آذربایجان قرار داشتند و حاکمان فارس هیچگونه قدرت تصمیم گیری و اجرایی در آذربایجان نداشتند.
بعد از سردار سپه شدن رضا خان در سوم اسفند سال 1299 و بقدرت رسیدن رضا خان در سال 1304 ساختار سیاسی در آذربایجان تغییر نمود. رضا خان برای ایجاد نظمی نوین و اعمال قدرت مطلقه و بلامنازع خود به اصلاحات اداری، نظامی، اقتصادی و اجتماعی دست زد.  او شیوه ملوک الطوایفی را محدود کرد و دولت مرکزی قدرتمندی ایجاد کرد. با تحکیم قدرت حکومت مرکزی و گسترش نیروهای نظامی و ارتش نوین بتدریج از قدرت عشایر، خانها و فئودالها در صحنه سیاسی آذربایجان کاسته شد. در آن شرایط عوامل مختلفی مانند رشد سرمایه داری و صنایع، ایجاد سیستم آموزش تازه، مهاجرت به شهرها و اجرای سیاست آسمیلاسیون به تقویت حاکمیت دولت مرکزی و به ضرر جاکمیت سیاسی خوانین و حاکمان آذربایجان کمک کردند.
در مدت کوتاهی بعد از شکل گیری نظام دولت مرکزی فارس، ملت تورک از سیاست و قدرت سیاسی کنار گذاشته شدند. حذف تورکهای آذربایجان از قدرت سیاسی ایران به سیاست و استراتژی رسمی دولت و حکومت ایران تبدیل شد و هر حرکت سیاسی را در آذربایجان بشدت سرکوب شد. پیشتر جنبش آزادیستان برهبری شیخ محمد خیابانی سرکوب شده و ملت تورک از قدرت سیاسی به حاشیه رانده شده بود.
حاکمیت و دولت مرکزی ملت فارس برای یکدست کردن قدرت خویش جنبش جنگل در شمال، جنبش عربها و شیخ خزعل در جنوب، جنبش کلنل محمد تقی خان پسیان، جنبش بلوچها و جنبش اسماعیل آقا سمیتکو را سرکوب کرد.
با آغاز جنگ جهانی دوم رضا شاه در سال 1320 توسط اتحاد شوروی و انگلیس از قدرت و صحنه سیاسی ایران حذف شد. دولت و حکومت متمرکز و استبدادی در ایران به ضعف و بحران افتاد. ضعف و ناتوانی حاکمیت ملت فارس در واقع امکان و فرصت رشد و قدرتمندی ملت تورک بود.
با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین، اوضاع سیاسی ایران تغییر کرد و مردم آذربایجان امکان فعالیت سیاسی پیدا کردند. مردم برای از بین بردن ظلم و ستم اربابان و فئودالها به قیام برخاستند. مردم آذربایجان برای نابودی نظام فئودالی و کسب قدرت و اقتدار سیاسی خود در آذربایجان به جنگ مسلحانه روی آوردند.  در آن شرایط فرقه دمکرات آذربایجان با اراده استوار سوسیالیستها وکمونیستهای با تجربه و رزمنده ای مانند جعفر پیشه وری تشکیل شد.  فرقه دمکرات و نیروهای مسلح آن بعد از تسخیر شهرها و بیرون ریختن اشغالگران،  قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی بدست گرفتند. مردم آذربایجان با بدست گرفتن حاکمیت سیاسی در آذربایجان، یکسال بر سرنوشت خودشان حاکم شدند. دولت ملی و چپ گرای آذربایجان علیرغم مشکلات زیاد، تغییرات جدی و بنیادی در عرصه زمینه های سیاسی، ارگانهای دولتی، تشکیلاتی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراوانی را ایجاد نمود. بلاخره جمهوری دمکراتیک آذربایجان در مقابل تهدیدات و تهاجمات نظامی دولت ایران یک سال دوام آورد. دشمن اشغالگر، حاکمیت و قدرت سیاسی ترکها را در بیست و یک آذر سال 1325درهم کوبید و بیش از چهل هزار آذربایجانی را قتل عام نموده و دهها هزار نفر زخمی، دستگیر، پناهنده و آواره شدند
بعد از اشغال مجدد آذربایجان، هر نوع فعالیت سیاسی و تشکیل هر حزب یا گروه سیاسی آذربایجانی ممنوع شد. تا سال 1357  صحبت کردن از آذربایجان، حقوق ملی با زندان، شکنجه و اعدام همراه بود. در دوران حاکمیت شاهنشاهی ترکها در حاکمیت سیاسی ایران هیچ قدرتی نداشتند و ملت فارس بر سرنوشت و زندگی مردم آذربایجان تصمیم میگرفتند و خط و مشی ترک ستیزی و استعماری خود را پیش می بردند.
 در دوران شاهنشاهی پهلوی، آذربایجانیها از لحاظ فکری، سیاسی و تشکیلاتی آنچنان سرکوب و منکوب شده بودند که نتواستند حتی در شرایط و فضای دمکراتیک سال 1357 کمر راست کرده و احزاب سیاسی خود را سازمان دهند.  در نتیجه مردم آذربایجان بعلت نداشتن احزاب مستقل سیاسی و آذربایجانی نتواستند با خط مشی مستقل در صحنه سیاست ایران و آذربایجان ظاهر شوند و از منافع ملی و زحمتکشان محروم آذربایجان دفاع کنند.
در نتیجه سیاستهای آسمیلاسیون سلسله پهلوی، بسیاری از ترکها از خود بیگانه شدند و هویت ملی خود را از دست دادند. در جریان انقلاب 1357 ترکها به جای تشکیل احزاب آذربایجانی و اعلام استقلال آذربایجان، به دنبال سرمایه داران فاشیست اسلامی- فارس روانه شدند و جوانان آذربایجان برای حفظ حاکمیت اشغالگران و حفظ تمامیت ارضی ایران حزب فقط حزب الله گویان به جبهه های کردستان و عراق روانه شدند و جانشان را فدای منافع سیستم سرمایه داری، فاشیسم ایرانی و اسلامی کردند
در طول حاکمیت جمهوری اسلامی، آذربایجان همچنان اشغالی ماند و جمهوری اسلامی سیاست همانند سازی را شدیدتر از دوران پهلوی تعقیب نموده است. تحت حاکمیت جنایتکاران اسلامی تورکها از آزادی های  سیاسی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات اعتراضی و آزادی تشکل محروم شده اند و بکلی از تصمیم گری و سیاستگذاری در آذربایجان جنوبی و ایران بدور ماندند.
 در اوایل انقلاب اسلامی شریعتمداری و جناح او که همگی ایرانی گرا و از متحدان دولت فاشیست ایران بودند به رقابت و جنگ قدرت با خمینی پرداخته و بر سر حدود اختيارات رهبري،  ولايت فقه و اصل صد و ده قانون اساسی به دعوا پرداختند. شریعتمداری و حزب خلق مسلمان ایران برای تقویت خود در برابر خمینی و حزب جمهوری اسلامی ایران، به مردم آذربایجان متوسل شدند.  آنها با تاخیر زیاد و اجبارا برای جلب حمایت ترکها به حداقل و اندک حقوق فرهنگی آذربایجانیها اشاره نمودند و توانستند مردم تبریز را به دنبال خود بکشند.
شریعتمداری در کمتر از چند هفته عقب نشست و خودمختاری فرهنگی را هم جایز و لایق آذربایجانیها ندانست.(14)  او خواهان آرامش و سکوت آذربایجان شد (15) و ملت ترک از صحنه مبارزه سیاسی حذف شد. 
مردم تورک زبان و نمایندگان واقعی آنها در دوران حاکمیت اسلامی حق حضور و شرکت در نهادهای تصمیم گیری مانند ارگانهای رهبری و قانونگذاری را نداشتند تا سیاستهای ملی خودشان را به کرسی بنشاند. در دوران سیاه اسلامی و دینی حتی ترکهای صاحب منصب و قابل اعتماد رژیم  هم حق صحبت کردن از آذربایجان را نداشته اند. آقای چهرگانی با مدرک دکترای ادبیات و زبان فارسی از خدمتگذاران دولت اسلامی ایران بود.  او سالیان طولانی زندگی خود را  در خدمت جمهوری اسلامی  گذرانده و برای حفظ تمامیت ارضی ایران جانفشانیهای زیادی کرده و هنوز هم برآن باور است. (16) او داوطلبانه عمری را در جبهه های جنگ علیه عراق و "صدام یزید" جنگید و بارها  زخمی شد. (17) چهرگانی به هر شیوه ای وفاداری خود را به "امام – نظام – اسلام " و ایران نشان داد ولی او فقط بخاطر دفاع از اصل پانزدهم قانون اساسی و تدریس زبان ترکی اجازه نیافت وارد مجلس اسلامی شود.
همچنین آفای اعلمی نماینده ای که سه دهه در خدمت رژیم فاشیست اسلامی و سرمایه داری ایران بوده و شریک تمامی جنایات رژیم اسلامی علیه مردم آذربایجان بود. اعلمی فقط بخاطر انتقاد از سرکوب خشن قیام ملت ترک در خرداد سال 1385 صدایش را در مجلس قطع نموده و بعد از تهدیدات زیاد صلاحیت اش را برای کاندیداتوری مجلس هشتم و ریاست جمهوری ایران رد نمودند.
مردم آذربایجان در طول حاکمیت ملت فارس اجازه نیافتند بطور مستقل، با حضور احزاب سیاسی آذربایجانی، با برنامه و یا اهداف مستقل آذربایحانی در دولت و حاکمیت ملت حاکم فارس شرکت کنند.
 سیاست تا حدودی به معنای هنر و روش مدیریت امور عمومی، رهبری منافع طبقه یا ملتی خاص در یک کشور از طریق سازماندهی قدرت و در عین حال بکار بردن قدرت توسط احزاب سیاسی جهت دستیابی به اهداف سیاسی معین میباشد. با توجه به چنین تعریفی، آذربایجانیها در دوران حاکمیت فارسها در دوران شاه و جمهوری اسلامی فاقد احزاب سیاسی و تشکل مستقل بوده اند و در قدرت سیاسی حضور و نقشی نداشته اند که منافع ملی و منافع طبقاتی آذربایجانیها را نمایندگی، مدیریت و رهبری کنند.  ترکها و رهبران سیاسی آنها در ایران مجاز نبودند مانند فارسها بطور متوازن در صحنه سیاست و قدرت ایران دخیل شوند و با داشتن کرسیهای برابر، اهداف سیاسی معین را در دفاع از منافع ملی ترکهای آذربایجان پیش ببرند.
 آذزبایجانیها تاکنون حتی یک کرسی با عنوان آذربایجان در دستگاهای دولتی و اداری تحت حاکمیت ملت فارس نداشته اند تا با خط مشی و قواعد مستقل خودشان در روند تصمیم گیریها و سیاست گذاریها  شرکت و یا تاثیر داشته باشند. کاملا طبیعی است که ملتی که زبانش ممنوع باشد ، ملتی که از اولیه ترین حق ملی محروم باشد امکان ندارد از حقوق سیاسی بهره مند شود و بتواند در سیاست دخالت کند.
 ایرانیان برای فریب آذربایجانیها ادعا می کنند که ترکها  پست های کلیدی را در حاکمیت و دولت ایران در دست دارند و برای اثبات ادعای خود به نقش جنایتکارانی چون خامنه ای، موسوی، ملا حسنی، خلخالی و غیره اتکا میکنند. اما آنها روشن نمیکنند که خامنه ایها به نمایندگی از جانب کدام تشکیلات و حزب آذربایجانی و با چه برنامه و پلاتفرم آذربایجانی در دولت حضور دارند؟
 آنها مشخص نمیکنند که ترکها با بدست گرفتن چه مناطقی از جغراقیای آذربایجان و رهبری کدام ارگانهای سیاسی، اداری، سیاستگذاری، قضائی، اجرائی و نظامی آذربایجان در حاکمیت و دولت ایران شرکت دارند؟
 این گروهها نمی گویند که اگر خامنه ای یا ملا حسنی یکی از حداقل مطالبات ترکها مثلا رسمی شدن زبان ترکی در ایران را خواستار باشند چه بلایی به سرشان خواهند آورد.
ترکها و رهبران سیاسی آذربایجان بخوبی میدانند که حسنی ها و خامنه ایها انسانهایی خود فروخته و از خود بیگانه ای هستند که به خدمت دولت  بورژوازی، فاشیسم اسلامی - فارس در آمده اند و مجری سیاستها و برنامه های سرمایه داری و راسیستی ملت فارس بشمار می روند. اگر تمامی پستهای کلیدی سیستم فاشیستی ایران بدست هزاران ترک سپرده شوند باز ماهیت شوونیستی - راسیستی آن سیستم تغییر نخواهد کرد و ترکها به آلت دست دولت فارس تبدیل شده و وسیله  سرکوب ملت ترک خواهند بود. سرمایه داران شوونیست ایران در طول حاکمیت خود از وجود طلایی ترکهای خود فروش و از خود بیگانه، برای اجرای سیاستهای  بورژوائی، شوونیستی و آسمیلاسیون بخوبی سود جستند.
آذربایجانیها اکنون بعد از تحمل دهها سال تبعیضهای سیاسی به میدان نبرد سیاسی وارد شده تا حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست بگیرد و سرنوشت خود را خودش رقم زند. مردم آذربایجان در تجربه مبارزاتی دریافتند که آنها بدون کسب کامل قدرت سیاسی و استقلال ملی آذربایجان نمی توانند تغییرات اساسی در زمینه های اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و اجتماعی ایجاد کنند.
 سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی مبارزه سخت و بی امانی را با اشغالگران و دولت فارس پیش می برند چونکه استقلال آذربایجان، تشکیل دولت و بدست گرفتن قدرت سیاسی ضامن آزادی، برابری و پیشرفت آذربایحان می باشند.
اگر ترکهای آذری قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی به کف نیاورند باید برای لحظه نابودی ملت ترک شمارش معکوس را شروع کنند.

استقلال آذربایجان جنوبی ممکن و عملی است
افراد و گروههای مخالف استقلال،  آگاهانه یا نا آگاهانه همصدا با دشمن آشتی ناپذیر هزار و یک دلیل در مخالفت با استقلال آذربایجان مطرح میکنند. نتیجه و یا هدف همه مخالفتها دشمنی با آزادی ملی تورکها و در بند نگه داشتن آذربایجان در اشغال ایران است. اما امروز مردم به سطحی از شعور ملی و طبقاتی رسیدند که هیچ دلیلی نمی تواند آذربایجان را از مسیر استقلال منحرف سازد.
تاريخ آذربایجان از بدو اشغال تاكنون همواره با تلاش براي استقلال ملی همراه بوده است. بخشی از سوسیالیستهای آذربایجان  عمیقا  میدانند که استقلال راهی است که ترکهای آذری باید آن را دیر یا زود طی کنند تا آزادی خود را بدست آورند.
ملت ترک تمامی شرایط  و زمینه های عینی سیاسی و بین المللی را برای عملی نمودن مطالبه استقلال ملی را دارد. امروز تحقق استقلال ملی بیشتر به تحرک و اقدام مردم آذربایجان بستگی دارد. مردم باید تصمیم بگیرند که آیا می خواهند در اسارت و در زیر فرمان و اراده بیگانگان زندگی کنند یا خود برخود حاکمیت کنند.
وظیفه پیشروان استقلال طلب می تواند در تصمیم درست مردم تاثیر بسزایی داشته باشد. مردم آذربایجان اگر منافع ملی خود را بشناسند اعتماد به نفس ملی آنها ارتقا یافته و برای استقلال خواهند جنگید تا از موقعیت تو سری خوری، آلت خنده و جوک شدن ملت فارس در آمده و به ملت سرافراز قدرتمندی تبدیل شود
بسیاری از ملتها وطن خود را در طی سه یا چهار دهه از ویرانی و فقر به سطح ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل نمودند. آذربایجان جنوبی هم می تواند مانند آنها به کشوری مدرن، مرفه  تبدیل شود.  چونکه آذربایجان جنوبی از مناسب ترین شرایط زندگی برخوردار بوده و سرزمینی ثروتمند و غنی میباشد.
 آذربایجان جنوبی با جمعیت بومی 20 - 25 میلیونی و با مساحتی بیش از صد و چهل هزار کیلومتر مربع متشکل از هفت استان آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین، اردبیل و بخش وسیعی از آذربایجان غربی، بخش شمالی استان گیلان و بخشی از استان مرکزی می باشد.
دهها میلیون تآذربایجانی در بیش از 180 شهر و در هزاران روستای کوجک و بزرگ زندگی میکنند و هفت میلیون ترک، تهران و کرج را از سوی قزوین به آذربایجان پیوند زده اند که شامل مناطق صنعتی می باشند.
از نظر طبیعی آذربایجان جنوبی مانند آذربایجان شمالی در حاشیه دریای خزر واقع شده و مزایای دریای خزر شامل آذربایجان جنوبی هم می شود. آذربایجان جنوبی از طریق دریا با روسیه و کشورهای ساحلی خزر مرتبط شده و ازطریق ترکیه به اروپا متصل می شود.
  آذربایجان جنوبی دارای صنایع ماشین سازی، صنایع سنگین، صنایع غذایی، قند و شکر، لوازم الکتریکی، سیمان و غیره است.
آذربایجان جنوبی از نظر تنوع منابع معدنی جزو مناطق ثروتمند جهان میباشد و معادن فلزی، غیر فلزی و منابع انرژی زیادی هستند که هنوز اشغالگران نتوانستند آنها را به تمامی به غارت ببرند. (19)
 مجتمع مس سونگون با ذخایری بیش از هفت میلیارد تن یکی از معادن بزرگ مس آذربایجان می باشد. آذربایجان جنوبی بزرگترین معادن طلا مانند داشکسن، معادن طلای خاروانا، تکاب و غیره را دارد.
آذربایجان در روی ثروت قرار گرفته و دارای معادنی چون معادن سرب و روی زنجان، برم زنجان، و كائولن مرند، سنگ تراور تن آذرشهر، نفيلين سينیت كليبر، سنگ مرمر اروميه و قروه، خاك‌ چيني و صدها معدن و ذخایر بی پایان دیگر است که درصورت بهره برداری درآمدی بسیار بیش ازنفت ایران امروزی را دارد.
 ميزان ذخاير نفت در دشت مغان حدود سه تا پنج ميليارد بشكه نفت پيش‌بيني شده است. در مناطق شمالی آذربایجان جنوبی  یعنی در دریای خزر ذخایر نفتی آذربایجان جنوبی هنوز دست نخورده است.
این سرزمین دارای آب هوای مناسب، زمین های پربار و باغهای حاصلخیزمی باشد. آذربایجان علاوه بر داشتن کوههای بلند و زیبا دارای زمينهای زيركشت و قابل کشت وسیعی دارد. آذربایجان دارای دهها رودخانه کوچک و بزرگ  و ده سد بزرگ با ظرفیتهای بالایی ازتولیدی برق می باشند.
 آذربايجان جنوبی فقط پنج ميليون هكتار زمین زیر کشت دارد که برابر با کل زمین های زیر کشت ژاپن و یک سوم زمین های زیر کشت کل ایران می باشد. (20)
آذربایجان به علت برخورداری از قابلیتهای کشاورزی و آب و خاک مساعد محصولات کشاورزی با کیفیت و مرغوبی را می تواند تحویل بازارهای جهانی دهد. با صعنتی نمودن کشاورزی، اختصاص نیروی انسانی ماهر و متخصص میتوان کشاورزی آذربایجان را توسعه و بخش وسیعی از مردم را در این بخش شاغل نمود.
 آذربايجان جنوبی در زمينه توليد سيب درختي، انگور و انواع ديگر ميوه ها و محصولات زراعي جايگاه ويژه‌ ای دارد که طبیعتا صنعتی کردن کشاورزی کیفیت محصولات کشاورزی و در نتیجه رشد افتصادی را افزایش  میدهد.  به علت داشتن محصولات کشاورزی فراوان در آذربایجان می توان  صدها کارخانه مواد غذایی، آب میوه ها، مشروبات الکلی و غیر الکلی ایجاد نمود. اگر برنامه ریزی و پروژه های علمی و درستی درآذربایجان بکار گرفته شوند تنها با در آمدهای محصولات کشاورزی مردم آذربایجان مرفه تر ازامروز زندگی میکنند.
آذربایجان مراتع وسیعی برای دامپروری دارد که با مدرنیزه نمودن دامپروری نه تنها لبنیات و گوشت کشور بلکه با صادر کردن آنها در آمد کلانی نصیب آذربایجان می شود.
 اکنون بسیاری از محصولات کشاورزی، صنایع دستی و فرش آذربایجان بنام پرشین و فارس در بازارهای جهانی فروخنه شده و به جیب سرمایه داران و دولت ایران میرود. درصورت استقلال بر خلاف امروز درآمد محصولات به آذربایجان جاری خواهد شد.
 آذربایجان جنوبی دروازه ورود به اروپا و در مسیر ترانزیت غرب میباشد. آذربایجان ازجاذبه های گردشگری زیادی برخوردار است که با استقلال ودرهم پیچیدن بساط قوانین پوسیده اسلامی، به یکی از کشورهای توریستی جهان تبدیل خواهد شد.
آذربایجان غنی و پتانسیل و ظرفیت رشد زیادی دارد. سیستم حاکم در ایران از امکانات، ظرفیتها و توانائیهای داخلی آذربایجان  و حتی از اوضاع دوستان بین المللی آذربایجان بخوبی اطلاع دارد. به همین جهت آنها استقلال آذربایجان را هر لحظه ممکن میدانند.
 مردم آذربایجان بیش از گذشته به شعور و آگاهی ملی دست یافته است. آنها از تجربه ها و مبارزات ملی ملتهای مختلف جهان و استقلال یافته درس گرفته اند و به سازماندهی مبارزات توده ای و تشیکلاتی اقدام نموده اند. اکنون مبارزه مردم آذربایجان خودبخودی، بی شکل و بدون رهبری نیست. در چند دهه گذشته احزاب و سازمانهای مختلفی شکل گرفته اند. ملت ترک در مبارزه با اشغالگران حاکم بر ایران تنها نیست و با ملتهای تحت ستم  کرد، عرب، بلوچ و ترکمن و غیره همسو و در  سنگر و جبهه ای واحد گرفته است. در آذربایجان جنبشهای زنان، کارگران، جوانان از مطلبات ملی حمایت کرده و همه مبارزات مبارزات و جنبشهای اجتماعی از رفع ستم ملی و مطالبه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش پشتیبانی میکنند.
مبارزه ملی و رهایی بخش آذربایجانها درحصار مرزهای ایران حبس نشده است. سازمانها بین المللی و کشورهای غربی از مبارزات آزادیخوانه آذربایجانیها و ملل تحت ستم در ایران حمایت میکنند. مردم آذربایجان شمالی  و ترکیه به سرنوشت ترکهای آذربایجان جنوبی بی تفاوت نیستند و در کنار آنها قرار دارند.
مردم آذربایجان رهبران و احزاب سیاسی متفاوتی دارد و در سطح داخلی، بین المللی و کشورهای همسایه متحدین زیادی دارد. اما دولت اسلامی ایران در سطح داخلی و خارجی در انزوا و بحران عمیق سیاسی و اقتصادی قرار دارد. اکثر کشورهای جهان بویژه کشورهای غربی  از دولت اسلامی ایران دل خوشی ندارند و برای سرنگونی فاشیسم اسلامی در ایران تلاش میکنند. تضعیف   اسلام افراطی، سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، تجزیه ایران به کشورهای کوچک به نفع کشورهای غربی و به نفع صلح منطقه ای است. 
دشمن میداند که نه تنها سیاست اسمیلاسیون با شکست مواجه شده بلکه با استقلال آذربایجان، "امپراطوری" ایران متلاشی خواهد شد و ملتهای کرد، بلوچ، ترکمن، عرب، لر و بختیاری استقلال خود را اعلام خواهند نمود.
به همین جهت دشمن به سرکوب عریان، دستگیریهای وسیع، زندانی وشکنجه های قرون وسطائی مردم ،کشتار، اعدام های آشکار و مخفی و ترورفعالین سیاسی تورک و ملل زیر ستم متوسل شده  است. در عین حال اشغالگران و روشنفکران وابسته هزاران دلیل برای منصرف نمودن ترکها از کسب استقلال تئوریزه میکنند.
آذربایجانیها از سرکوبها، تهدیدها، سمپاشیهای افکار شونیستی و اشغالگرانه هراسی نداشته و مایوس نخواهند شد.  این وضعیت اسفناک قطعا تغییر خواهد کرد.  سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان مصممانه تاکید می کنند که ترکهای آذری بهتر از دیگران می توانند برای خودشان تصمیم بگیرند. سوسیالیستها بر این باورند که ترکها کمتر از دیگر ملتها نیستند و برای مستقل شدن هیچ چیزی کم ندارند. آنها صرف نظر از دلایل و مباحثات نظری، اقتصادی و سیاسی با واقع گرایی به واقعیات دنیا بر خورد میکنند و بر همین اساس فکر میکنند که اگر مردمان چند هزار نفری و یا یکی دو میلیون نفری در جزایری کوچک، فقیر و دور افتاده اقیانوسها و یا مردمان محروم سرزمینهای خشک امریکای لاتین و افریقا توانستند کشور و دولت ملی خود را تشکیل دهند پس ترکها هم می توانند در سرزمین بزرگ، پرجمعیت، غتی و ثروتمند آذربایجان کشور و دولت مستقل خود را بنا کنند و قطعا هم بدون هیچ شک و واهمه ای بنا خواهند کرد.
     
ناتوانی و شکست آلترناتیوهای اسارت بار در حل مسئله ملی
سوسیالیستم به عنوان جریانی جدی، تحقق کامل و قطعی شعار کلی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " را تنها و تنها در برقراری استقلال ملتها عملی میدانند. اما دشمنان ملل تحت ستم در ایران در برابر حق طبیعی ملتها و استقلال ملی آنها با تمام قدرت نبرد میکنند.  دولت کاپیتالیست ایران و احزاب سیاسی شوونیست - راسیست، چه در موضع مدافع  و چه در موضع مخالف رژیم ایران، وجود ملتها و ستم ملی در ایران را بکلی نفی و انکار می کنند. بسیاری از آنها برای آسمیله و یکسان سازی ملتها، حفظ حاکمیت دولت فارس و تمامیت ارضی ایران، مرتکب جنایات زیادی شده و اکنون هم  حاضر به انجام هر جنایت دیگری هستند. اکثریت احزاب ایرانی و تعدادی از احزاب ملل زیر ستم آلترناتیوهایی ارائه می دهند که هدف شان به استمرار و حفظ سلطه ملت فارس بر ملل دیگر منجر میشود. بسیاری از احزاب ایرانی و احزاب ملل تحت ستم جهت حفظ ایران یکپارچه  و بدلایل غیر منطقی استراتژی و آلترناتیوهای سیستم دمکراسی، حقوق شهروندی، فدرالیسم و سوسیالیسم را ارائه داده اند تا تبعیض ملی را در ایران ریشه کن کنند.  این آلترناتیوها بر اساس تئوریهای سوسیالیستی، تجربه های مبارزاتی ملل مختلف در جهان نه تنها توان جوابگویی به حل و رفع ستمها و تبعیضات ملی را ندارند بلکه به تداوم ستم ملی منجر میشوند. در ادامه به این موارد اشاره میشود تا به اثبات درستی آلترناتیو استقلال ملی کمک شده باشد.

 برقراری و حاکمیت " دمکراسی" در ایران غیر ممکن است
تعدادی از احزاب ایرانی حل مسئله ملی را با برقراری " دمکراسی" در ایران ممکن دانسته و چنین وانمود میکنند که  نخستین و برترین ضامن تحقق خواسته های ملی،  گذر به دمکراسی و سیستم مردم سالاری میباشد. ولی بنا به تجربه، تا کنون همه دولتها و حاکمان  در ایران خود را دمکرات،  مدافع دمکراسی و مردمسالار نامیده اند ولی آنها بهائی به حقوق ومطالبات ملل تحت ستم نداده اند. آنها نه تنها حقوق ملیتها را در ایران  تامین نکرده بلکه با تمام توان و قدرت خود وبا شقاوتی بی حد و اندازه در سرکوب ملتها  کوشیده اند.
  شعار و آلترناتیو  "دموکراسی"  بورژوازی فارس بسیار فریبنده و دروغین بوده و در تقابل با استقلال ملتها قرار گرفته است. ترکهای آذربایجان جنوبی  تنها با استقلال  آذربایجان  به حقوق ملی دست خواهند یافت و نباید برای رسیدن به مطالبات ملی خود  در انتظار برقراری و حاکمیت دمکراسی  در ایران بنشینند. زیرا هیچ زمانی و تحت هیچ شرایطی آزادی و دمکراسی در ایران برقرار و نهادینه نخواهد شد. بنا بر این ملت تورک آذری باید در جریان انقلاب سراسری  یا  در جریان هر تغییر و تحولاتی که به ضعف دولت مرکزی ایران  منجر میشوند از فرصت استفاده کرده و استقلال ملی خود را اعلام نماید.
بنا به دلایل زیر برقراری و حاکمیت "دمکراسی"در ایران غیر ممکن شده است.
1 - در ایران ملتهای مختلف زندگی میکنند، ایران برای تحت سلطه در آوردن ملتها، آسمیله کردن آنها، برای استثمار، برای استعمار وبه غارت بردن منابع و ثروتهای آملتها به زور و سلاح متوسل می شود واعتراضات  آزادیخواهانه ملل تحت ستم را سرکوب میکند.  اگر یک روز دولت ایران چماق، سرنیزه، توپ وتفنگ را کنار بگذارد همه ملتها استقلال خود را اعلام می کنند. بنا بر این هر دولتی بخواهد ایران و تمامیت ارضی ایران را حفظ کند  نمی تواند با دموکراسی به میدان بیاید.
بنابر این تا زمانیکه ایران کثیرالملله باشد دولت مرکزی و ملت حاکم برای آسمیله کردن، غارت و سرکوب آنها مجبور به ایجاد سیستمی استبدادی و دیکتاتوری است.
2 –  عامل دیگر و یا یکی از عوامل  دیگر حاکمیت استبداد و خودکامگی درایران نفت میباشد.  سرنوشت دمکراسی در کشورهای نفت خیزبه نفت هم گره خورده است  و نمی توان در بررسی عدم  دموکراسی در این کشورها  ازنقش و تاثیرات نفت چشم پوشی کرد.
در مناطق و کشورهای نفت خیز دولتهای ذانتی ایجاد میشوند یعنی درآمد  کشور و دولت نتیجه محصول فعالیت اقتصادی مولد و نیروی کار نیست بلکه عمده درآمد آن حاصل فروش یک منبع طبیعی کلان مانند نفت است.  منبع نفت برای این دولتها ثروتی  و سرمایه ای باد آورده میباشد. دولت رانتی بجای بجای مالیات از مردم از فروش نفت درآمد خود را تامین میکند. نفت در این کشورها با سرمایه و انباشت سرمایه رابطه دارد. در اکثریت کشورهای نفت خیز نفت مانند سرمایه استبدادزا شده است و استبداد هم نفت و سرمایه حاصل از آنرا به تملک خود درآورده است. 
 نفت شاهرگ اقتصاد ایران میباشد. نفت بعنوان کالا یا محصولی عمده نه تنها به اقتصاد سرمایه داری بلکه به قدرت و سیستم سیاسی ایران حیات میبخشد. دولت بورژوایی ایران برای تامین بودجه و مخارج عظیم دولتی، نفت و گازرا به انحصار کامل خود در آورده است.  درصد بزرگی از بودجه ایران توسط نفت و گاز تامین می شود. بنا به آمارهای دولتی، ایران در سال جاری نزدیک به دویست میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است. در طی دهها سال گذشته دولتها در ایران به منابع و درآمدهای عظیم  نفت وابسته شده اند ودولتها به هیچ قیمتی حاضر نیستند دست از آن بکشند و یا شریکی بخود بگیرند.  در چنین وضعیتی غیر قابل تصور است که رژیم و سیستم بورژوایی، فاشیستی و شوونیستی ایران بتواند ترکها، کردها، ترکمن ها، بلوچها و عربها را شریک خود کند و بخش عمده درآمد نفت را به رفاه  آنها و آبادانی مناطق آنها اختصاص دهد.
 امروز در جهان برای بدست آوردن نفت و سودهای آن جنگهای خونینی در جریان است. در داخل ایران، دولت حاکم برای تسلط به منابع نفتی، جنگ آشکار و پنهانی را با جناحها، احزاب، گروههای سیاسی  پیش می برد. بورژوازی حاکم در ایران بخوبی آگاه است که  وجود حداقل دمکراسی، رابطه دولت و ملل ساکن در ایران را تغییر خواهد داد.  یعنی با بر قراری دموکراسی ملل تحت ستم و گروههای سیاسی در حاکمیت و تصمیم گیریهای سیاسی و اقتصادی ایران  دخالت خواهند کرد و درآمدهای نفتی و غیره را در بین خود تقسیم خواهند کرد. همانطوری که دولت فدرال کردستان درعراق به نسبت چمعیت کوردها در کشور عراق، بیست درصد از درآمد نفت عراق را دریافت می دارند.
 دولت مرکزی ایران این کالای استراتژیک  و محصول تعیین کننده را به انحصار خود در آورده است و در تولید، صادرات و فروش آن دخالتی مستقیم و کنترلی متمرکز دارد. دولت برای حفظ این منبع عظیم ثروت احتیاج به سیستمی پلیسی و سرکوبگر دارد تا هر نیروی رقیب را از میان بر دارد. حداقل در طول  یک قرن گذشته دولتهایی که به نفت  وابسته بودند همیشه دیکتاتوری را در جامعه حاکم ساختند و در این پروسه هر چه درآمد و قیمت نفت افزایش پیدا کرده دولتها  استبدادی تر شده  اند و همه آزادیها را سرکوب کرده اند.  برعکس آن یعنی هر چه قیمت نفت کاهش یافته  دولتها در برابر آزادیها عقب نشسته و اندک فضای دمکراتیکی ایجاد شده است. بنا بر این قیمت و در آمدهای نفتی با آزادی و دمکراسی رابطه معکوسی داشته است.  به همین جهت دولت بورژوایی هر گونه مطالبه دمکراتیک و آزادیخواهی را با گلوله و زندان پاسخ داده وحتی اپوزیسیون بورژوایی درون وبرون حاکمیت را هم تحمل نکرده است.
دولتهای ایران و خریداران غربی نفت مدافع انحصار و تمرکز در ایران هستند و هر نوع دخالت، تقسیم قدرت و کشمش را مضر به رابطه خود درخرید و فروش نفت و قراردادهای خود میدانند. آنها برای حفظ آرامش و نشاندن مخالفان در سر جای خود برسیستم استبدادی تکیه میکنند. چونکه بنا به تجربه جهانی هر بحرانی یا ایجاد شرایط دموکراتیکی در کشورهای استبدادی باعث بسته شدن شیرهای نفت و قطع  قرارداد های نفتی شده است.
از سوی دیگر، یکی از تاثیرات مهم نفت بر عدم دمکراسی در ایران این است که درآمدهای عظیم  نفتی، دولت ایران را از نطر مالی تامین کرده و وابستگی آنها را به مالیاتهای مردم کاسته است. دولت بخاطر تامین بودجه اش از طریق نفت مالیاتها راکاهش داده و زندگی قشری از جامعه را با در آمدهای نفتی تامین میکند.   دولت با وابسته کردن این بخش از جامعه به خود انگیزه مبارزه  و ایجاد تغییردر جامعه را در آنها از بین می برد. بدین صورت دولت وابستگی خود را از درآمدها و مالیاتهای مردم کاسته و یا بکلی از بین  میبرد و در نتیجه دولت ملزم به  پاسخگویی در برابر مطالبات و اعتراضات بخش وسیعی از محرومان جامعه، ملتهای تحت ستم ، کارگران و زحمتکشان نمی بیند و لزومی به گزارش دهی از درآمدهای نفتی و هزینه ها به مردم نمیبیند. تاکنون دولت ایران با فروش نفت  از نطر مالی تامین بوده و وابستگی مالی به مردم نداشته است و به همین علت نه تنها مردم را در حاکمیت ، تصمیم گیریها و اداره  امور دخالت نداده  است بلکه علاوه بر اعمال سرکوب و دیکتاتوری در جامعه،  آشکارا  قدرت نظامی، پلیسی و اطلاعاتی خود را روز بروز قدرتمندتر کرده است.
نفت مانع و بلای دیگری بر ضد آزادی و دمکراسی در ایران است. تا زما نیکه ایران نفت عربهای ال –احواز را به غارت ببرد و آن را در اختیار داشته باشد، دموکراسی به ایران روی نخواهد آورد.
اگر ملت ترک آذری و ملل تحت ستم و احزاب سیاسی آنها بپذیرند که برقراری دموکراسی به دلایل مختلف در ایران امکان ناپذیر است در آن صورت حقوق ملی خود را در استقلال، تشکیل کشور و دولت مستقل  جستجو خواهند کرد.
3 -  در ایران احزاب و دولتهای بورژوایی اسلام را به عنوان ایدئولوژی دولتی قبول کرده اند و مذهب شیعه را قانونا دین رسمی کشورمی پذیرند و دین را بر تمامی شئون زندگی انسانها  حاکم و غالب میکنند. بی تردید دین و دموکراسی دشمنان آشتی ناپذیر همدیگر هستند. مردم آگاه آذربایجان جنوبی ضد انسانی و ضد دمکراتیک بودن اسلام را تجربه کرده و جنایات اسلام راحداقل در ایران، سومالی و افغانستان وغیره  شاهد بوده اند. در کشوری که دین ازدولت و سیاست جدا نباشد  دمکراسی نمیتواند در عمل موجویت یابد. در جامعه  اسلام زده ایران،  اکثریت مردم ملت حاکم و انسانهایی که سالیان طولانی با افکار وعقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده شده اند ظرفیت قبول و اجرای اصول "دمکراسی" را ندارند که حداقل حقوق ملتهای زیر ستم و غیر فارس را در آینده ای نزدیک تضمین کنند.
 4 - چه کسانی یا احزابی میخواهند دمکراسی را در ایران رهبری و نهادینه بکنند؟  امروز هیچ  یک از احزاب سیاسی چپ و راست سراسری و ایرانی دمکراتیک نیستند. احزاب ضد دمکراتیک نمی توانند دولت دمکراتیک  تشکیل دهند. در ایران از ترکیب دولتهای ضد دمکراتیک، احزاب ضد دموکراتیک، مذهب و افکار و فرهنک ضد دمکراتیک پدیده ای بنام دمکراسی ایجاد نمیشود. یعنی در ایران دمکراسی نه عناصر تشکیل دهنده دارد و نه زمینه مادی برای تولد آن.  بنا بر این دموکراسی با تکرار شعارها و آهنگهای زیبا و خوشایند در باره آزادی و دمکراسی برقرار نمی شود و بقول فارسها با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود.
احزاب ضد دمکراتیک فعلی توان برقراری دمکراسی در ایران  را ندارند. احزابی که هنوز موجودیت ملتها را قبول ندارند چگونه می توانند دمکرات باشند؟ چگونه این احزاب چیزی را که قبول ندارند آنرا تحقق بخشند؟
حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و حق استقلال از اصول مهم و جدایی ناپذیر حقوق بشر، حقوق اولیه انسانی و دموکراسی می باشند. جامعه روشنفکران ایرانی و فارس زبان برای دفاع از حقوق بشر و دفاع از دمکراسی خط قرمز تعیین کردند که حق تعیین سرنوشت ملتها و استقلال ملی ملتها در خارج  خط قرمز آنها قرار گرفته است. " دمکرات ترین " آنها دمکراسی و حقوق بشر را بدون حقوق ملی و منهای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می پذیرند. در حالی که بدون قبول حقوق ملل تحت ستم در ایران و احترام به حقوق مللنمی توان از دمکراسی صحبتی بمیان آورد. متاسفانه اکثریت احزاب و جریانات سراسری و ایرانی برای حفظ تمامیت ارضی ایران حقوق ملی ملل تحت ستم را در ایران نفی و انکار کرده و تعداد کمی از آنها  شرط و شروطی  زیادی در مقابل تحقق حقوق پایمال شده ملتها  در ایران قرار داده اند.
 بنابر این امکان تحقق دمکراسی در ایران وجود ندارد که بتواند مسنله پر اهمیت امروز یعنی مسئله ملی را نابود کرده و پایه های محکم ستم ملی را در آذربایجان جنوبی فرو ریزد.
6 - اگرعکس قضیه را بررسی کنیم یعنی فرض کنیم که " دموکراسی حلال مسئله ملی باشد" باز به نتیجه درست نرسیده و مسئله ملی بی جواب  خواهد ماند. امروزه  بسیاری دموکراسی را مترادف  با دمکراسی و سیستمهای حاکم در اروپا تعریف میکنند و می خواهند عین دمکراسی غربی را درایران پیاده کرده و بدین گونه ستم ملی را بر اندازند. ما تجربه غرب را هر روزشاهد هستیم و می بینیم که دمکراسی غربی  حتی در دمکراتیک ترین کشورها نه تنها نتوانسته است مسئله ملی را حل کند بلکه برعکس، دمکراتیک ترین کشورهای دنیا به اقلیتهای ملی یا ملل ضعیف ستم ملی اعمال می کنند. به همین جهت اسکاتلندیها، ایرلندیها و ولزیها خواهان استقلال از بریتانیا، کورسی ها، بریتونها و باسکها خواهان استقلال ازفرانسه، کبک ها خواهان استقلال از کانادا، باسکها ، کاتالانها و غیره خواهان استقلال از اسپانیا، تای رولها خواهان استقلال از ایتالیا، فلیش و والتونها خواهان استقلال از بلژیک هستند و غیره.
بنا به آنچه که ما در اروپا تجربه می کنیم  بخوبی می دانیم  که  دمکراسی بورژوائی از حل مسئله ملی عاجز است. بنابر این ایده برقراری دمکراسی در ایران ذهنی و غیر عملی بوده و دعوت  ملت ترک به زیر پرچم دموکراسی ایرانی به نفع مردم آذربایجان نمی باشد.
آذربایجانیها مانند دیگر ملل غیر فارس در ایران تجربه طولانی از بی عدالتیها، نابرابریها، سرکوبها و تقیرها را دارند، بنا براین حتی به فرض محال، اگر دمکراسی در ایران حاکم بشود و ملل تحت ستم برای ماندن در چارچوب ایران رفراندوم برگزار کنند، بدون کوچکترین شکی اکثریت ملتها در ایران مانند کردهای کردستان جنوبی درعراق، به استقلال و حاکمیت ملی خود رای خواهند داد. بعبارت دیگر در هر شرایطی عمر جغرافیایی و تمامیت ارضی ایران به اتمام رسیده و تجزیه ایران به چندین کشور مستقل اجتناب ناپذیر شده است.

حقوق شهروندی در تضاد با حقوق ملی
 اصل تساوی حقوق هر شهروند نابرابری اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را از بین نمی برد.  حق شهروندی با نابرابریها ملی و طبقاتی همراه است. آزادی و حقوق شهروندی مثل این است که شما آزادنه این حق را دارید که در هر رستورانی غذای خوب بخورید و  هر چه دوست دارید آنرا بخرید. اما اگر پولش را نداشته باشید این حق به چه دردیی میخورد؟
 تحت حقوق شهروندی مردم آذربایجان نمی توانند بطور آزادنه حق تشکیل دولت و کشور خود را داشته باشند و زبانشان را رسمی کنند و همه مطالبات ملی را متحقق سازند .  ادعا میشود  تحت حقوق شهروندی  انسانها صرفنظر از موقعیت طبقاتی و ملی شان با هم برابرند. این برابری ظاهری ، نابرابری واقعی در ثروت، قدرت سیاسی و غیره  است  که نشان دهنده ناتوانی دمکراسی بورژوازی است.
گروهی تصور میکنند حقوق شهروندی در سیستم دمکراسی یا هر سیستم دیگری جوابگوی مسئله ملی است. مدافعان این تفکر فرق و تفاوتهای مفهوم حق شهروندی با حق ملل در تعیین سرنوشت را پرده پوشی می کنند.
در کشورهای غربی  مردم از حقوق شهروندی بیشتری برخوردارند اما تجربه غرب نشان میدهد که تضمین حقوق فردی نتوانسته مسئله ملی را بر طرف سازد و ملل تحت ستم کشورهای غربی بر استقلال کشور های خود به شیوه های مسالمت آمیز و مسلحانه متوسل شده اند.
حق شهروندی در هیچ کشوری نمی تواند حق ملل تعیین سرنوشت خویش را تامین کند چونکه حق شهروندی در رابطه با افراد مجزا مطرح میشود ولی مطالبه حق ملل تعیین سرنوشت خویش در رابطه ای مستقیم با ملتها و گروه اجتماعی بزرگی است که خواهان تشکیل کشور در یک واحد جغرافیایی مشخص هستند.
حقوق شهروندی بسیار محدودتر از آن است که بتواند مسئله ملی را حل کند. در حق شهروندی مطالبات ملتها در تمامی عرصه ها غایب می باشند. درحوزه حقوق شهروندی مطالبات ملی همچون پارلمان، زبان، پول، ارتش منطقه ای،  پرچم، ارگانها و نهادهای ملی مجزا و دهها موضوع ملی دیگر قید نمی شود . دولتهای بورژوایی در تلاش هستند که شهروندان را بصورت فردی و نه جمعی وارد ساختار دولت کنند .  بعبارت دیگر دولتها  افراد را با حقوق و وظایف فردی و نه جمعی و گروهی در جامعه و دولت مشارکت میدهند. در چهارچوب حقوق شهروندی وظایف جمعی  ملی پذیرفته نمی شود. از اینرو دولتها حاکم در کشورهای کثیرالمله با  توسل به حقوق شهروندی ملتها را آسمیله و همانند می سازند.
 بورژوایی حاکم  در کشورهای کثیرالمله با سلاح حق شهروندی ملتهای دیگر را سرکوب می کنند.  در سیستم دیکتاتوری ایران  حتی حق شهروندی رعایت نمی شود و بعید است که چنین سیستمی به  ستم ملی،  ستم جنسی، ستم طبقاتی، ستم بر کودکان و ستم مذهبی پایان بدهد.
سوسیالیسم انقلابی در آذربایجان جنوبی، به ناتوانی "دمکراسی" و "حق شهروندی" در حل مسئله ملی تاکید میکند و اهداف مبلغان این تئوریها و آلترناتیوها را تحریف جنبش های رهایی بخش ملی و  در خدمت حفظ تمامیت ارضی ایران تعبیر و تفسیر میکند.

فدرالیسم ستم ملی را محو  و نابود نمی کند
آلترناتیو دیگری که برای حل مسئله ملی ارائه می شود و در مقابل استقلال ملتها به قدرت نمائی پرداخته، فدرالیسم می باشد که هم در میان جریانات سراسری و ایرانگرا و هم در میان ملل تحت ستم طرفدار دارد.  بخشی از مدافعان " ایران واحد و یکپارچه " که خطر حتمی تجزیه ایران را متوجه شده اند موضع دفاعی گرفته و شعار "فدرالیسم" را جهت حفظ ایران پذیرفتند.  آنها از فدرالیسم بعنوان تاکتیک و وسیله ای در خدمت استراتژی خود یعنی حفظ اراضی و تمامیت ارضی ایران استفاده میکنند.  این گروههای کوچک حاضر نیستند با فدرالیستهای ملل تحت ستم همکاری و اتحاد عمل داشته باشند.
در ایران بیشترین طرفداران فدرالیسم تشکلهای سیاسی ملل ستمدیده هستند. آنها  فدرالیسم را روی دیگر آزادی و دمکراسی معرفی کرده و چنین وانمود میکننند که فدرالیسم ستم ملی را از بین خواهد برد و مشکل ملی را حل خواهد نمود.  بخشی از فدرالیستها سیستم فدرالی را استراتژی خود میداند و در صف جریانات ایرانی  مدافع تمامیت ارضی ایران هستند اما بخشی از فدارالیستها میدانند که فدرالیسم نمی تواند ستم ملی را از بین ببرد.  آنها آشکار و پنهان ادعا میکنند که بهترین حالت برای ملتها استقلال است.  قشری از فدرالیستها، فدرالیسم را بعنوان تاکتیک  بکار می گیرند و استقلال را شکل و شیوه ای از  مطالبه " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " میدانند.
خوشبختانه در آذربایجان ایده فدرالیسم جایگاه  بسیار ضعیف و متزلزلی دارد. ملت ترک آذربایجان حداقل از تاریخ این را آموخته که دولتهای ایران هیچوقت پایبند قانون و قراردادی را که خود آنرا تصویب و امضا کرده اند نبوده اند.  دولتهای حاکم بر ایران قانون ایالتی و ولایتی مشروطه، قوانین پانزده و نوزده جمهوری اسلامی، پیمانها و قرارهای ما بین دولت ایران با جمهوری خودمختار و دمکراتیک آذربایجان که کم وبیش در راستای منافع ملی آذربایجان بودند زیر پا  گذاشته اند و حتی بعد از نقض قرادادهای ما بین تهران و تبریز، دولت فاشیست ایران به جمهوری خود مختارآذربایجان به رهبری پیشه وری یورش آورده و بعد از فجایع بسیار و قتل عام دهها هزار تورک، حکومت نیمه مستقل و خودمختار آذربایجان را ساقط کردند و هنوز هم بعد از شصت واندی سال  ایرانی ها سالروز سقوط و شکست آذربایجان را جشن می گیرند.
در اوایل جاکمیت ملت فارس حکومت خیابانی توسط دولت ایران متلاشی شد و سرنوشتی بهتر از جمهوری خودمختار آذربایجان نداشت. در خرداد سال 1385 مبارزه علیه توهین روزنامه رسمی ایران و مبارزه علیه ستم و تبعیض ملی به قیام منجر شد که مانند مبارزات دیگر ترکها بشدت سرکوب شد. ملتی  که تجربیات تلخی  از سرکوبها و شکستها دارد، ملتی که برای آزادی اش خونهای بسیار داده است، ملتی که درد و رنج تاریخی بر دوشش سنگینی می کند نمی تواند به ملت حاکم فارس اعتماد کند و با آنها باز در چهارچوب فدرالیسم زندگی کند و آزموده ها را باز بیازمایند و دوباره به زیر یوغ ستم و بردگی حاکمیت ملت فارس در آیند.
از دید سوسیالیسم آذربایجانی، فدرالیسم یک قرارداد دو جانبه بین دولتهاست و ربطی به "حق ملل درتعیین سرنوشت خویش" ندارد و سوسیالیستها  نمی توانند در برنامه سیاسی و حزبی خود از سیستم سیاسی  فدراسیون بعنوان حل کننده ستم و ظلم ملی یاد کنند. حق تعیین سرنوشت یعنی حق تشکیل دولت ملی و مستقل.  حق تعیین سرنوشت یعنی حق حاکمیت ملی و تعیین شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود در محدوده جغرافیایی مشخص.  هیچ فدرالیستی نمی تواند ادعا کند که فدرالیسم قدرت، توان و ظرفیت تحقق این حقوق را بر ملت خود داشته باشد.
 فدرالیسم، بویژه فدرالیسم ملی در سطح جهانی سیستمی شکست خورده ای است که همه شاهد آن هستیم. متلاشی شدن فدرالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، یوگسلاوی، استقلال طلبی فالامانها در بلژیک فدرال، استقلال طلبی کوبک در کانادا، اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی در بریتانیا، استقلال طلبی کشمیریها و تامیل نادوها، سیکهای پنجاب  و غیره در هندوستان، چچنی ها در روسیه، کردها درعراق  نمونه هایی کوچک از ضعف فدرالیسم ملی در حل مسئله ملی در سطح جهانی میباشند.
 در سی سال گذشته بیشتر کشورهای استقلال یافته از کشورهای فدرال جدا شده اند. اگر سیستم فدرالی در سویس اعتبارش را هنوز حفظ کرده، دلیل اش نه برتری و کارآئی فدرالیسم بلکه قرار گرفتن کشور سویس در قلب اروپا و تبعیت از قوانین اروپایی و برخورداری از تمامی دستاوردهای مختلف جامعه اروپایی است. در اروپا هم کشورهای فدرال و هم کشورهای متمرکز با سیستمهای سیاسی متفاوت همه از اصول و قوانینی مشابه تبعییت می کنند و کسی نمی تواند سویس  و بلژیک، آلمان و اتریش فدرال را به سیستمهای سیاسی متمرکز سوئد، نروژ، فنلاند، فرانسه وغیره مقدم و برتر نشان دهد.
در سیستم سیاسی فدرالیسم ملی که مورد نطر ماست  اساسی ترین و مهمترین صلاحیتها، ارگان و اختیارات در حیطه اراده  دولت و حاکمیت مرکزی  قرار میگیرند. این صلاحیتها و اختیارات اساسی شامل مواردی زیر میباشند:
1 - امور مربوط به سیاست خارجی
2 -  امور دفاعی ( نیروهای نظامی زمینی، هوائی، دریایی، کارخانه های تسلیحات، اطلاعات و دیگر موسسات امنیتی)
3 -  برنامه ریزی دراز مدت اقتصادی، سیاستهای اقتصادی بین المللی و بین جمهوریها
 4 – امور و سیاستهای پولی ( سرمایه های مالی و بانکها)
5  - حفظ محیط زیست
6 - راه وترابری و امور ارتباطی سراسری
7  – انرژی
8 - سیستم  امور قضائی
موارد نامبرده بخصوص امور دفاعی ونیروهای مسلح کل کشور، اقتصاد، سیاست پولی، امور مالی کشور و سیاست خارجی اساسی ترین و مهمترین ارگان و پایه های هردولت و حاکمیتی هستند.  سلب این اختیارات و صلاحیتها ازملت ترک معنایی جز سلب حاکمیت از ملت ترک را ندارد.
سپردن اختیارت آذربایجانیها بدست دیگران یا دولت ایران تحت نام "تقسیم قدرت"،  ملت ترک را به سطحی نازلتر و پست تری می راند زیرا دولت ایران میتواند توسط همان اختیارات نامبرده، ایالات فدرال را زیر نفوذ وکنترل خود گرفته و هر زمان اراده کند آنها را مانند، جمهوریهای سابق یوگسلاوی، فلسطین خودمختار در کناره غربی رود اردون و غزا، حکومت پیشه وری و غیره به خاک و خون بکشد و یا با شیوهای مسالمت آمیز و با توسل به توانمندیها و صلاحیتهای اقتصادی، مالی  و پولی ایالات و جمهوریهای فدرال را به شیو ه های خشن و غیر خشن سر جای خود بنشاند. دولت فدرال عراق علیرغم رئیس جمهور بودن رهبر یکی از بزرگترین احزاب کرد توانسته قانون اساسی، قوانین، مصوبات و قردادها را زیر پا گذاشته و با حملات نظامی چند شهر مورد مناقشه را از کردها باز پس گرفته است تا حاکمیت عربها را بر  آن بخش کردستان حفط کند. کردها تنها در صورت توانمندی سیاسی و نظامی و تغییر توازون نیروها به سرزمینهایشان تسلط خواهند داشت.  دولت فدرال عراق با محدود کردن حاکمیت کردها در تمامی زمینه ها خشم کردها را برانگیخته و دورنمای خوبی بر فدرالیسم در عراق نمانده است. بی دلیل نیست که در رفراندمی  99 درصد از کردهای عراق به استقلال رای دادند. این وضع ادعاها، تئوریها و آرزوهای فدرالیستها را در هم می کوبد و آنها را می آزارد.

سوسیال شونیسم فارس در ضدیت با ملل تحت ستم در ایران
سوسیال شونیسم ایرانی با اتکا به تئوریها و روشهای لنینستی و استالینیستی با حقوق ملتهای تحت ستم مخالفت میکنند . تئوریها و آلترناتیو  آنها از اساس با متد کارل مارکس در برخورد به مسئله ملی در تضاد میباشند.  سوسیال شونیستها برای دشمنی با ملل تحت ستم ایده ها و تئوریهای مشترکی دارند.
1 -  آنها موجودیت ملتها را در ایران برسمیت نمی شناسند و ایران را کشوری کثیرالملله  نمی دانند.
2 - آنها برای پرده پوشی جنبه ها و اهداف سیاسی مفهوم ملت،  ملتها را "اقوام" و یا "خلقها" می نامند.
3 - آنها هویت ملی، ویژگی ها و تمایزات ملی را کاذب و ساختگی میدانند و در مقابل آنها به "هویت انسانی و طبقاتی" تاکید میکنند. (21)
4 - آنها مسئله ملی را تنها مسئله بورژوازی میدانند که ربطی به کارگران، زنان و دیگر اقشار اجتماعی ندارد
5 - آنها حق ملل در تعیین سرنوشت را مطالبه ای ضد دمکراتیک معرفی میکنند.
6 -  آنها در این عصر جنبشهای ملی و  شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را بر خلاف گذشته ارتجاعی میدانند.
7 - آنها بر خلاف واقعیتها و تجربیات تاریخی، الغا ستم ملی را به برقراری سوسیالیسم و الغا طبقات اجتماعی گره میزنند.
8 -  آنها به بهانه منافع، اتحاد و همبستگی طبقه کارگر با حق ملل در تعیین سرنوشت و جدایی ملتها از ایران مخالفت میکنند.
9 - آنها در شرایط ناعلاج و عقب نشینی در برابر قدرت جنبشهای ملی و استقلال طلبانه شرط و شروط  گذاشته و جدایی ملتها از ایران را منوط به مصلحت و تصمیم حزب طبقه کارگر ایران میکنند.
10 - آنها جدایی ملتها از ایران را به طلاق زن و شوهر تشبیه میکنند بطوریکه طلاق را سرزنش میکنند و به هیچ وجهی طلاق و جدایی را تبلیغ نکرده و به ملل تحت ستم و اسیر توصیه نمی کنند.
11 - آنها برای نفی ستم ملی و عواقب آن ادعا میکنند ستمی که از طرف بورژوازی و دولت حاکم فارس به ملتها و کارگران و محرومان ملل غیر فارس وارد میشود برابر و یکسان با ستمی است که به ملت فارس و کارگران فارس میشود.
12 - آنها توقع دارند جنبشهای ملی که در جهت الغا ستم ملی برپا میشوند ستم طبقاتی را هم از بین ببرد ولی به این علت که جدایی ملتها از ایران، تشکیل دولت و کشور مستقل  نمی توانند ستم طبقاتی بر کارگران را از بین ببرند، از این رو کمونیستها و کارگران نباید در جنبشهای ملی شرکت کرده و از آن حمایت کنند.
13 -  آنها با چهره دروغین صلح طلبی و با این بهانه که مبارزات ملی و "قوم پرستی" منجر به جنگهای داخلی خونین و بیرحم میشود به دشمنی با مبارزه ملی و رهایی بخش می پردازند ولی از سوی دیگر طبقه کارگر را به انقلاب، پیکار و جنگ خونین همه جانبه و سراسری با دشمن آشتی ناپذیر یعنی بورژوازی فرا میخوانند.
14 - آنها ادعا میکنند که رشد جنبش ملی و استقلال ملل تحت ستم باعث رشد و تقویت ناسیونالیسم میشود لذا آنها با مبارزات ملل تحت ستم و استقلال ملل تحت سلطه دشمنی و مخالفت میکنند.
14 - سوسیال شونیستهای ایران برای سرکوبی مبارزات و قیامهای ملی بطور آشکار و پنهان از دولت ستمگر حاکم و اشغالگر ایران حمایت کرده اند.( حزب توده، چریکهای اکثریت و رنجبران در سرکوب کردستان کردستان با رژیم اسلامی همکاری اطلاعاتی و نظامی داشتند)
 بخشی از سوسیال شونیستهای ایرانی موجودیت ملتها را در ایران نمی پذیرند ولی ادعا می کنند که مسئله ملی تنها با نابودی سرمایه داری توسط  سوسیالیستها، انقلاب پرولتری و  برقراری سوسیالیسم حل خواهد شد.
بررسی مبارزات ملی و رهایی بخش ملل استقلال یافته در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم نشان میدهد که ادعاها واقعیت ندارند و تکرار تئوریهای نادرست لنین و بلشویکها است.
 متد مارکس در برخورد به مسئله ملی بر خلاف متد گروههای چپ ایرانی و روسی میباشد. مارکس استقلال ایرلند، لهستان و هندوستان را بدون هیچ شرط و شروطی بفوریت مطالبه میکرد.
کارل مارکس در نامه ای به انگلس نوشت: "منافع مستقیم و دقیق طبقه کارگر انگلستان خلاصی از رابطه حاضر و فعلی با ایرلند است. این اعتقاد راسخ و استوار من است. برای مدت طولانی فکر میکردم  که ممکن است انقراض رژیم ایرلند را به راه، روش  و تسلط طبقه کارگر انگلیس محول و واگزار کرد. این موضعی بود که من همیشه در روزنامه نیورک تریبون نمایندگی اش میکردم.
اما مطالعه عمیق اکنون مرا به عکس و خلاف آن متقاعد نموده است. طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد. اهرم باید در ایرلند بکار گرفته شود. به همین دلیل مسئله ایرلند بطور کلی برای جنبش اجتماعی بسیار مهم  است."(22)
کارل مارکس با گفتن این که "طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد" مشخص می کند که آینده ایرلند بدست کارگران انگلیس و نابودی سرمایه داری تعیین نمی شود بلکه بر عکس، آینده طبقه کارگر انگلیس و آینده سوسیالیسم در انگلستان به استقلال ملی ایرلند بستگی دارد. بعبارتی دیگر زمانی انگلستان سوسیالیستی خواهد شد که  ابتدا ایرلند از انگلیستان جدا شود و به استقلال ملی خود دست یابد.
احزاب چپ ایرانی آموزشهای مارکس را بکار نمیگیرند و به تبعیت از لنین، حل مسئله ملی و محو ستمگری ملی را به نابودی نظام سرمایه داری گره میزنند.(23)  مارکس بر خلاف آنها نابودی سرمایه داری،  پیش شرط برقراری سوسیالیسم و آزادی طبقه کارگر انگلیس را به استقلال ایرلند گره می زد.
 از اینرو نتیجه می گیریم که اولا آزادی ملی و نابودی ستمگری ملی در نظام سرمایه ممکن است. ثانیا اگر ملت فارس و نمایندگان فکری و سیاسی آن دمکراسی و سوسیالیسم میخواهند باید ابتدا دست از سر ملل ظلم  دیده در ایران بردارند و در برابر مبارزات استقلال طلبانه ملل تحت ستم ایران سنگ نیاندازند.
سوسیالست ایرانی ادعا می کند که تنها و تنها سوسیالیسم میتواند با نابودی نظام سرمایه داری شعار و مطالبه "حق ملل در تعیین سر نوشت خویش" را متحقق  سازد. اگر از تعصب  و تئوریهای مقدس چپ سنتی لحظه ای دور شویم و به تحولات سیاسی دو یا سه  دهه گذشته در جهان نگاه کنیم به نادرستی ادعای سوسیال شونیستها پی خواهیم برد.  در بیست سال گذشته حداقل بیست یا سی ملت برهبری بورژوازی و ناسیونالیستها مستقل شدند و دولت و کشورهای مستقل تشکیل دادند و در چارچوب نظام سرمایه داری به ستم و تبعیض ملی پایان دادند. این نمونه ها به تئوری "تنها سوسیالیستها و طبقه کارگر می تواند مسئله ملی را حل کرده و ستم ملی را رفع کند" خط بطلان می کشند.
آذربایجان شمالی برهبری سوسیال دمکراتها (حزب تحت رهبری ایاز مطلب اوف) و بورژوازی به استقلال رسید. کسی نمی تواند ادعا کند که در آذربایجان شمالی به ترکها ستم ملی وارد می شود. بی شک استقلال آذربایجان شمالی و رفع ستم ملی برهبری بورژوازی ترک حرکتی مثبت بود. استقلال آذربایجان شمالی از روسیه نه تنها بطور عینی و ذهنی کارگران ترک را یک قدم به سوسیالیسم نزدیکتر کرده است بلکه ده میلیون انسان را از ستمها و محرومیتهای ملی نجات داد و آنها را به سطح ملل حاکم دنیا ارتقا داده است.
 و با بی میلی ادعا میکنند که ملتها با این شرط میتوانند طلاق گرفته و جدا شوند که طبقه کارگر ایران، احزاب کمونیستی و یا دولت سوسیالیستی جدائی ملتهای تحت ستم را  به ضرر کارگران ایران تشخیص ندهند.  آنها با دادن ارجحیت و برتری به تصمیم، مصلحت و تشخیص طبقه کارگر ایران، حزب کارگر ایران و یا دولت سوسیالیستی عملا و آشکارا حق تصمیم گیری از ملتها و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را زیر پا میگذارند.
سوسیالیستهای ایران در واقع بخشی از ناسیونالیستهای برتری طلب ایران هستند که با جدایی و استقلال ملل تحت ستم از ایران  مخالفت میکنند.
 لنینیستهای سوسیال شونیست ملت فارس "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"،  جدایی  و استقلال را به "حق طلاق" تشبیه میکنند و "طلاق"  را به کسی توصیه نمی کنند.آنها با این تئوری "حق طلاق زنان" را قبول نمیکنند و طلاق را سرزنش نموده و جدایی را به هیچ کس توصیه نمی کنند. آنها با طرح حق طلاق،  اولا میخواهند نشان دهند که توکها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمن ها نه با زور تفنگ، سرکوب نظامی و دیکتاتوری بلکه بخاطر تفاهم، علاقه، عشق و محبت با کشور ایران و ملت فارس ازدواج کرده و به هم پیوسته اند.  ثانیا آنها با این تئوری، اشغالگری ایران و الحاق اجباری آذربایجان و سرزمین های ملتهای تحت ستم در ایران را کتمان میکنند و خدمتی بزرگ به بورژوازی ایران میکنند.
این "کمونیستها" هر روز شاهد بی حقوقی، ستم، توهین، آزار و شکنجه زنانی توسط  شوهرانشان هستند ولی برای این زنان توصیه نمیکنند که از شوهران خشن و بیرحمشان طلاق بگیرند. آنها به زنانی که تحت سلطه و خشنونت شوهران مردسالار هستند توصیه میکنند که در بردگی و اسارت شوهرانشان زندگی پر محنت و سخت را ادامه دهند.
چپها و کمونیستهای فارس همیشه شاهد بوده اند که در نود سال گذشته ملل ترک، عرب، کرد و بلوج توسط حاکمان و دولتهای فارس استثمار و سرکوب شده اند و از هر حقی محروم بوده اند ولی هیچ وقت به ملتهای تحت ستم جدائی از ایران و خلاصی از این وضعیت نکبت بار را توصیه نکرده اند.
 طلاق چه خوب باشد چه بد، بعنوان حق انسانی زنان محسوب می شود و کسی حق ندارد آنرا توصیه بکند یا نکند. افراد یا ملتها حق دارند خودشان تصمیم بگیرند. ملتها حق دارند خودشان تصمیم بگیرند که چه روشی را در حیات شخصی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود اتخاذ کرده یا پیش بگیرند. هیچ سوسیال شوونیستی حق ندارد مانند بلشویکها تئوری شونیستی ساخته تا با اتکا به آن به سرکوب ملتها بپردازد. در تفکر مردسالارانه سوسیال شونیستها و مسلمانان طلاق گرفتن زنان بد است و به همین جهت طلاق را به هیچ زنی توصیه نمی کنند و زنان را به تحمل توهین ها و تحقیرهای مردان خشن، بیرحم، زورگو و مرد سالار فرا میخوانند. آنها این ایده را در مسئله ملتها بکار می گیرند و جدایی را هر چند که حق ملتهاست ولی آنرا توصیه نمیکنند و ملتهای تحت ستم را به تحمل بردگی و اسارت در زیر چکمه های دیکتاتورهای اشغالگر و سرمایه داری ایران تشویق میکنند.
 سوسیال شونیستها برای جدایی و استقلال ملتها و تحقق مطالبه دموکراتیک "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش " قید و شرط هایی تعیین کرده اند. در دیدگاه آنها اگر ملتها بخواهند جدا شوند یا "طلاق" بگیرند باید این جداییها به نفع پرولتاریا و اتحاد طبقاتی باشند در غیر اینصورت توسط "ارتش سرخ" سرکوب میشوند و یا در زیر حاکمیت بورژوازی شوونیست به سربازان فداکار و جان بر کف بورژوازی ایران در حفظ تمامیت ارضی ایران تبدیل می شوند(24) و در جریان سرکوب ملتها و آزادیخواهان خونشان با خون پاسداران اسلامی در هم می آمیزد.(25)
جریانات سوسیال شونیست به غلط تصور میکنند و یا بهانه می آورند که کشور بزرگ به اتحاد طبقاتی پرولتاریا کمک میکند. آنها افکار شونیستی خود را پنهان کرده و اعلام می کنند که تجزیه ایران به کشورهای کوچک و ایجاد مرزهای جدید به اتحاد و همبستگی کارگران لطمه می زنند. هر سوسیالیستی میداند که اتحاد طبقاتی پرولتاریا به بزرگی و کوچکی یک کشور بستگی ندارد بلکه یه میزان فعالیت، نفوذ سیاسی، قدرت سازماندهی و یا شرایط دیگر بستگی دارد. مدافعان "کشور بزرگ" ایران تاکنون نتواستند هفت یا هشت کارگر کرد، ترک، عرب، بلوچ و ترکمن را در تشکلات حزبی شان در ایران بزرگ متحد سازند و اتحاد طبقاتی پرلتاریا را به نمایش بگذارند.
 سوسیال شونیستهای فارس بر این باورند که فقط سوسیالیسم توان رفع ستمگری ملی را دارد.  در این صورت معلوم نیست که ملل تحت ستم در ایران تا کی انتظار سوسیالیسم را بکشند تا شاید حق و حقوقی از نوع روسی یا لنینی را که از نوع فرهنگی بود شامل و نصیب آنها هم بشود. آیا با بحران سیاسی، تشکیلاتی و فکری که سوسیالیسم به آن دچار شده میتوان به استقرار آن به این زودیها امید بست و از آلترناتیو استقلال ملی دست کشید؟ آیا با وضع اسفناک سیاسی و تشکیلاتی که چپهای ایرانی دارند اصولی و منطقی است که ملتها سالیان دراز و نامعلومی را در زیر فقر و بدبختی و ظلم شدید ملی به انتظار سوسیالیسم آنها بنشینند؟
چپ و سوسیال شونیستهای ایران هنوز با خودشان مشکل دارند. آنها بی اعتبار شده و در بحران و انزوای کامل قرار دارند. با این همه ضعف و بی دور نمایی در آلترناتیو چپ و سوسیال شونیستی، آیا ملتی پیدا میشود که به آنها و آلترناتیو آنها دل خوش باشد؟  ملتهایی که می تواند زودتر استقلال بگیرند و به ظلم ملی، استعمار و اسارت ملی خاتمه دهند آیا در انتظار سوسیالیسم شوونیستهای چپ ایرانی در آینده ای نامعلوم  و پر از ابهام خواهند ماند؟
از دیدگاه سوسیالیستم آذربایجانی، آلترناتیو کمونیستهای شونیست ایرانی کاملا خیالی و غیر عملی میباشد و تصور نمی شود که ملل ستمدیده در ایران در زیر پرچم آلترناتیو چپ های فارس ایرانگرا جمع شده و در چهارچوپ کشور سرمایه داری و استعمارگر ایران باقی بمانند.
بنا به آنچه که بطور خلاصه بیان شد اگر ملت ترک آذربایجان جنوبی قصد خلاصی از ستم ملی، اسارت، بندگی و بردگی را دارد باید به استقلال ملی خود بجنگد.
 حق تعیین سرنوشت، حق تصمیم گیری در تمامی شئون سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و غیره حق ابتدایی ملت تحت ستم تورک در آذربایجان جنوبی است. حق تعیین سرنوشت تنها در استقلال ملی، تشکیل کشور و دولت مستقل میسر است. سوسیال شونیستهای ایران با ایده و هدف استقلال ملی مخالفت و دشمنی دارند، در صورتی که مدافعان آموزشهای مارکس و   سوسیالیسم علمی مدافعان واقعی شعار و مطالبه دمکراتیک "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" هستند و برای استقلال ملی آذربایجان پیکار می کنند

 استقلال ملی، آذربایجان جنوبی را از اشغال، سلطه و استعمار نجات می دهد
از زمان بقدرت رسیدن رضا خان تاکنون ملت فارس در ایران حکمرانی میکند. تاکنون حکومتهای شاهنشاهی و  اسلامی ایران سیاستهای سلطه گرانه، برتری طلبانه، فاشیستی وپروژه های استعماری را با شدت در سراسر ایران به اجرا گذاشته اند. آنها در چارچوب مرزهای ایران سرزمینهای آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا و لرستان را به مستعمره خود تبدیل کرده اند و در این سرزمینها به تاخت و تاز پرداخته اند. از اینرو ملل تحت ستم در ایران همیشه در برابر اشغالگران مبارزه کرده و واکنش نشان داده اند. مردم آذربایجان برای رهایی از سلطه بیگانگان و بدست گرفتن سرنوشت خودشان مبارزه پیروزمندانه ای را برهبری شیخ محمد خیابانی معروف به "شیخ سرخ " و سوسیالیست آغاز کردند و حکومت و دولت ملی آذربایجان "مملکت آزادیستان" را در 23 ژوئیه 1920 پایه گذاری کردند. دولت تازه و جوان آذربایجان اقدامات و اصلاحات چشمگیر و وسیعی را در زمینه های اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و امنیتی آغاز نمود. ولی مملکت آذربایجان بعد از شش ماه مورد هجوم نیروهای نظامی و قزاقهای مسلح رژیم اشغالگر ایران قرار گرفت و دولت آذربایجان سرنگون شد و شیخ محمد خیابانی، رهبران و اعضا فرقه دموکرات آذربایجان و آزادیخواهان آذربایجان را بیرحمانه کشتار نمودند.
اشغالگران بعد از اشغال آذربایجان جنگ همه جانبه ای را در تمامی عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روانی آغاز کردند. در آن دوره علیرغم دیکتاتوری و سرکوبها، آگاهی مردم بخاطر تحولات صعنتی و اجتماعی در منطقه روز به روز بیشتر میشد. مبارزه مردم آذربایجان علیه بی عدالتیها، تبعیضها، نابرابریهای سیستم پوسیده فئودالی و دولت اشغالگر ایران با اشکال متنوعتری صورت میگرفت. 
در جریان جنگ جهانی دوم  روسیه و انگلیس وارد ایران شدند و دولت مرکزی ایران قدرت سرکوب و ثبات خود را از دست داد. درنتیجه فضایی سیاسی دمکراتیکی در ایران ایجاد شد. در چنین شرایطی مردم شهرها و روستاهای آذربایجان متحد و مسلح شدند و بعد از ایجاد تشکلهای سیاسی و نظامی، در تاریخ 21 آذر 1324 دولت و حکومت ملی خود را برهبری جعفر پیشه وری و سوسیالیستهای متشکل در فرقه دمکرات آذربایجان برپا کردند. آذربایجانیها زنجیرهای بردگی را در هم شکستند و به آزادی و حقوق ملی دست یافتند.
مردم آذربایجان برای تشکیل دولت مستقل، نمایندگان خود را بطور دمکراتیک انتخاب کرده و مجلس تشکیل دادند. مجلس ملی پیشه وری را بعنوان نخست وزیر انتخاب کرد. پیشه وری بدون اتلاف وقت وزرا و اعضای کابینه خود را تعیین کرده و وزارتخانه ها را سازمان داد.
مجلس ملی آذربایجان قوانین زیادی را در جهت منافع کارگران، دهقانان، زنان و کودکان تصویت نمود. دولت اصلاحات وسیعی را در زمینه های مختلف، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، نظامی، آموزشی و بهداشتی آغاز کرد و در مدت کوتاهی چهره آذربایجان بکلی تغییر یافت. دولت فاشیست ایران بیکار ننشسته بود. از یک سو به دسیسه، توطئه چینی و بند و بست با روسیه و امریکا مشغول بود و از سوی دیگر خود را برای حمله نظامی آماده میکرد. حاکمان فارس بعد از یکسال تمامی پیمانها و قراردادهای مابین آذربایجان جنوبی و ایران را نقض کردند(18) و برای سرکوب جمهوری دمکراتیک آذربایجان به اراضی آذربایجان تجاوز و حمله کردند. جمهوری دمکراتیک آذربایجان در تاریخ 21 آذر 1325 شکست خورد و آذربایجان به اشغال ایران درآمد. اشغالگران دهها هزار نفر از مردم آذربایجان را قتل عام کردند، دهها هزار نفر آواره شده و دهها هزار نفر زندانی و شکنجه شدند تا بار دیگر آذربایجانیها جرئت تشکیل کشور و دولت مستقل آذربایجان را به خود راه ندهند. بعد از شکست و سرنگونی دولت تورکهای آذری، آزادیها و همه حقوق ملی و انسانی آنها سرکوب شدند، کتابهای تورکی سوزانده شدند، زمینها به اربابان برگردانده شدند، توهین، تحقیر، آسیمیلاسیون، استثمار و استعمار مردم آذربایجان با شدت به جریان افتاد.
 ایران اشغالگر برای حفظ سلطه و حاکمیت استعماری همیشه تلاش کرده تا افکار، روح و روان مردم آذربایجان را هم به کنترل و اشغال خود درآورد تا با سرکوب، جنگ روانی و روشهای مختلف روحیه مبارزه، رزمندگی، اعتماد به نفس، اراده ملت را بشکند تا ترکها را از هویت و فرهنگ خود بیگانه کند و انها را به جایگاه انسان برده، حقیر ، پست، درجه دوم یا درجه چندم بنشاند. ولی دولت سرمایه داران اشغالگر و استعمارگر ایران علیرغم موفقیت هایی نتوانسته است ملت ترک را در هم بشکند.
بورژوازی اشغالگر ایران با استفاده از قوه قهر، تعرضات سیاسی و فرهنگی اتوریته و هژمونی خود را به مردم آذربایجان تحمیل نموده است و همه دارائیها، مواد خام، معادن مختلف،  نیروی کار ارزان، محصولات کشاورزی و دیگر ثروتهای این سرزمین زیبا و غنی را به تاراج برده است. بورژوازی درآمدهای هنگفتی از تولیدات کشاورزی، صنایع دستی، صنایع فلزی، صنایع غیر فلزی، معادن و درآمدهای بخشها و رشته های تولیدی آذربایجان را بدست آورده و به خدمت طبقات مرفه ملت فارس، اقتصاد مرکز و شهرهای ملت حاکم فارس در آورده است.
از زمانیکه آذربایجان جنوبی مجدا به مستمعره ایران درآمد دولت و سرمایه داران ایران مردم ستمدیده تورک را برده و غلام خود ساخته اند و از نیروی کار ارزان کارگران و زحمتکشان آذربایجان سودهای افسانه ای به جیب زده اند.  استثمار نیروی کار، کسب ارزش اضافی ناشی از نیروی کار میلیونها کارگر و زحمتکش تورک و  همچنین چپاول معادن، ثروتها و دارائی های اقتصادی باعث ویرانی اقتصاد آذربایجان جنوبی، عقب ماندگیهای اقتصادی و فقر مردم آذربایجان شده اند. عقب ماندگی اقتصادی آذربایجان یکی از شوم ترین و سنگین ترین نتایج سلطه دولت و ملت ستمگر فارس میباشد که تورکها را به بدبختی و روز سیاه نشانده است. در این میان کارگران آذربایجان بیش از هر قشر و طبقه اجتماعی دیگری از اشغال، استعمار و ستم ملی ضرر دیده اند. در شرایط اشغال و استعمار، کارگران و زحمتکشان آذربایجان فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی بوده و در همه شئون زندگی تحت انقیاد و تابع استیلاگران ملت حاکم فارس قرار گرفته اند.
تاکنون دولتهای فارس با اتکا به ارتش، پلیس، نیروی اطلاعاتی و دیگر نیروهای مسلح و امنیتی اراده خود را به مردم ستمدیده آذربایجان تحمیل کرده اند.  رژیمهای اشغالگر ایران برای حفظ سلطه خود بر آذربایجانیها و دیگر ملل ستمدیده سیستمهای استبدادی مذهبی، سیاسی، پلیسی و توتالیتر برقرار کرده اند. رژیم های حاکم با بدست گرفتن قدرت سیاسی، اقتصادی و تمامی منابع و امکانات موجود،  سیستم دیکتاتوری قدرتمندی در ایران ایجاد کردند و با سر کوب و دیکتاتوری به استعمار و استثمار ملت تورک و دیگر ملل تحت ستم در ایران ادامه میدهند.
توسعه طلبی، اشغالگری، استعمار و استثمار از خصوصیات جدایی ناپذیر سیستم سرمایه داری هستند. دولتهای مدافع کاپیتالیسم در ایران هم دارای این خصوصیات هستند.حکومتهای توسعه طلب و استعمارگر ملت حاکم فارس دامنه حاکمیت و اراده خود را فراتر از سرزمینهای ملت فارس گسترده و به ملتها و سرزمین های دیگر تسلط پیدا کرده اند.حاکمان و روشنفکران فارس اشغال آذربایجان را با بهانه ها و تئوریهای استعماری، ایرانی بودن ملت ترک، آریایی و هم نژاد بودن همه ایرانیان مشروع جلوه داده اند.  آنها اشغال نظامی و اعمال  حاکمیت سرمایه داران ملت فارس را بر مناطقی مانند آذربایجان را با بهانه ها و دلایلی مانند برقراری امنیت، نابودی اشرار و نابودی تجزیه طلبان وطن فروش توجیه میکنند. بورژواهای فارس برای استمرار اشغالگری شان مردم فارس را برتر، صاحب علم و دانش، دارای تاریخ چند هزار ساله با فرهنگ غنی و زبانی شیرین معرفی میکند ولی تورکهارا عقب مانده، بی فرهنگ، بی شغور، خر، سوسک، فاقد زبان، فاقد دانش علمی و فاقد تاریخ معرفی میکنند.
استعمار و توسعه طلبی سیاست دولتهای سرمایه داری میباشد. هدف استعمارگران و اشغالگران تاراج بردن، منابع، داراییها و همه ثروتهای مستعمرات زیر دست است. آذربایجان جنوبی سرزمینی اشغال شده و مستعمره ای بیش نیست. مردم آذربایجان نسل به نسل مورد بهره کشی ملت حاکم فارس قرار گرفته اند. استعمارگران ایرانی منابع عظیم معدنی، طبیعی و مواد خام آذربایجان را تاکنون بدون پرداخت ریالی به تاراج برده اند. اشغالگران با استثمار نیروی کار ارزان و فراوان کارگران آذربایجان سودهای افسانه ای بدست آوره اند. دولتهای حاکم مانع رشد صنایع و سرمایه گذاری در آذربایجان شده اند و آذربایجان را به جامعه مصرفی و به بازار فروش کالاهای خود تبدیل کرده اند. سرزمین های آذربایجان به پایگاههای نظامی و سوق الجیشی اشغالگران فارس و ایرانی تبدیل شده است و از جوانان آذربایجان برای پیشبرد اهداف نظامی در جبهه های مختلف مانند جنگ ایران و عراق، جنگ با کوردها  و دیگر نقاط بهره گرفته و آنها را به کشتارگاهها روانه کرده اند. 
اشغالگران فاشیست، آذربایجان را بخش جدایی ناپذیر ایران میدانند و خود را نماینده، ارباب و صاحب تام الاختیار آذربایجان معرفی میکنند. از اینرو غارت منابع، چپاول دار و ندار آذربایجان، کسب سود اضافی و استثمار بیشتر مردم به عیان و آشکاری صورت میگیرد. سرازیر شدن دارائیها و ثروتهای آذربایجان به مناطق فارس باعث رشد و توسعه اقتصادی مناطق فارس و برعکس باعث ضعف، عقب ماندگی و نابودی اقتصاد آذربایجان شده است. دولت سرمایه داری و اشغالگر همیشه بودجه بسیار ناچیزی به مناطق مستعمره اختصاص داده است و به انواع روشها مانع سرمایه گذاری در بخشها و زمینه های مختلف شده است. اشغالگران با برنامه ریزی های دقیق اقتصاد آذربایجان را نابود کرده و  آنرا به مرکز وابسته کرده اند. در چنین شرایطی نرخ بیکاری، فقر، بدبختی، خانه ویرانی و مهاجرت آذربایجانیها سیر صعودی را پیموده است.
انحصارات، سرمایه های بزرگ، اقتصاد دولتی و سیاستهای اقتصادی رژیمهای حاکم بر ایران آگاهانه و عمدا مانع رشد و تکامل اقتصاد کلان آذربایجان، مانع رشد صنایع، تکنیک و مانع پرورش کادر و متخصصین شده اند. عقب ماندگی اقتصادی آذربایجان، فقر مادی و فکری مردم نتیجه و محصول سیاستها و غارت دولتهای اسعمارگر ملت حاکم بوده است.
چهره پلید و وحشتناک استعمار داخلی برای آذربایجانیها آشناست. رابطه دو ملت فارس و ترک دقیقا رابطه غالب و مغلوب و رابطه استعمارکننده و استعمار شونده است.  قدرت و توانایی های آذربایجان بزور سلب شده است. کسب قدرت و برقراری توازن در مناسبات دو ملت فارس و ترک به مبارزه مردم آذربایجان گره خورده است.
دولتهای ملت غالب فارس برای ادامه تسلط سیاسی و اقتصادی خود بر ملت تورک آذربایجانی فرهنگ، زبان، ستنها، ارزشها و عادات، الگوها ملت فارس را در آذربایجان ترویج کرده و رواج داده اند تا مردم آذربایجان را از فرهنگ و زبان خود بیگانه کنند. سیاست استعماری آسمیلاسیون و همانند سازی در زمینه های ساختاری، فرهنگی، هویتی، رفتاری و غیره با شدت در آذربایجان و در میات تورکها اعمال میشود. فجایع و جنایاتی که استعمار داخلی با نام ایرانی، اسلامی و آریایی برای نابودی مرم تورک زبان آذربایجان مرتکب شده است هیچ وقت استعمار خارجی نمی توانست مرتکب شود.
مردم آذربایجان روزبروز بیشتر به تبعیصات، تحقیر ها، نابرابریها و بی عدالتیهای تحمیلی دولت های حاکم فارس آگاهتر میشوند و بر علیه سیطره سیاسی و اقتصادی استعمارگران اشغالگر ایرانی مبارزه میکنند. مردم آگاه و آزادیخواه آذربایجان در حال مبارزه برای گسستن زنجیرهای استعمار و استثمار سرمایه داری هستند. مبارزه رهایی بخش ملی موازی با جنبش طبقاتی کارگران، جنبش جنسی زنان و جنبشهای دمکراتیک دیگر در جریان است و روزبروز قدرتمندتر میشود.
انقیاد ملت ترک آذری در آذربایجان جنوبی توسط ملت حاکم فارس و دولت سرکوبگر آن باید خاتمه یابد. آیا با اتکا به تجربیات تاریخی راهی جز استقلال کامل اذربایجان جنوبی هست که به روند و پروسه نابرابرانه، استثمار و اسعنارگرانه پایان دهد؟ هرگز، چون مردم آذربایجان در طی یک قرن گذشته تمام راهها و آلترناتیوهای موجود را تجربه کرده و به جائی نرسیده است.
سوسیالیستها در نهضت آزادیبخش و استقلال طلبانه آذربایجان نقش، سهم و مسئولیت بزرگی دارند. دفاع از اصل حق تعیین سرنوشت مردم بخشی مهم از برنامه سیاستی سوسیالیستها است. ملت تورک آذری آذربایجان برای نابودی ستم ملی، زنجیرهای استعمار و استثمار مجبور است از ایران جدا شود.  در دیدگاههای سوسیالیستی مردم آذربایجان برای دستیبابی به حق تعیین سرنوشت خویش و حق تصمیم گیری در همه زمینه ها چاره ای جز کسب استقلال ملی و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند. نقش و رهبری سوسیالیستها برای تحقق این هدف بعنوان آرزوی دیرینه مردم آذربایجان و تسریع این پروسه سیاسی اهمیت زیادی دارد.
ملت ترک در طول اسارت خود علیه سلطه استعماری، علیه غارت و سیطره سیاسی و اقتصادی ملت حاکم مبارزه کرده و پستی و بلندیهای زیادی را از سر گذرانده است. هر چه مردم به عمق محرومیتها، جنایات  و تبعیضات ملی بیشتر پی می برند در بین آنها به "قدوسیت  استقلال" افزوده می شود و استقلال همچون نان شب به موضوع مهم همه اقشار و طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی و روشنفکران آذربایجان تبدیل می شود.
جامعه ایران بر اساس عدالت، آزادی، برابری و رعایت حقوق انسانی پایه ریزی نشده است بلکه بر اساس ظلم و تبعیض به همه ملل، طبقات واقشار مختلف اجتماعی بنا شده است. بنابر این ایران، ویران، متلاشی و تجزیه خواهد شد و حتی "قدرت خدایان" هم نخواهد توانست ایران یکچارچه را از خشم ترکهای آذری و دیگر ملل ستمدیده حفظ کند. استقلال ملی باعث خواهد شد که آذربایجان از این بحرانها بدون تحمل لطماتی با موفقیت بیرون آید.
 در چند سال گذشته آهنگ رشد مبارزه آزایخواهانه آذربایجانی ها علیرغم سرکوبهای شدید اوج گرفته و وارد مرحله نوینی شده است. آنها مانند تمام ملل زیر سلطه جهان تشنه استقلال و آزادی ملی هستند. اکنون استقلال ملی با روشنی و درخشاتی بیشتری به آرزو و مطالبه عمومی مردم آذربایجان تبدیل شده است و بزودی بورژوازی استعمارگر و اشغالگر ایران در برابر اراده فولادین آذربایجانیها به زانو در آمده و پرچم آزادی و استقلال ملی آذربایجان به اهتراز در خواهد آمد.

استقلال ملی باعث رشد، توسعه اقتصاد ی و رفاه مردم آذربایجان جنوبی میشود
در طی چند دهه گذشته، دولت و ملت حاکم فارس اقتصاد آذربایجان را به ورشکستگی و نابودی کشانده است. ترکها بخاطر نداشتن اقتصاد قدرتمند در زمینه های سیاسی، فرهنگی و روانی هم عقبگرد داشته اند. آنها اعتماد به نفس ملی خود را از دست داده اند و آسمیله شدنشان شتاب بیشتری گرفته است. در سالهای اخیر  بخشی از مردم آذربایجان بیش از پیش به عمق وحشتناک تبعیضات و ظلمهای وارده خود پی  برده و بیشتر به مبارزه روی آورده اند و به قدرت شکست ناپذیر خود ایمان آوردند.
 پیشروان سوسیالیست در پیکارشان علیه اشغالگران همیشه تاکیدکرده اند که لازمه پیشرفت اقتصادی، سازندگی و احیا خرابیهای آذربایجان، استقلال ملی است.  بدون در هم شکستن زنجیرهای استعمار، استثمار و جدایی از ایران نمی توان قدمی بسوی باز سازی و پیشرفت اقتصادی آذربایجان برداشت.
اگر آذربایجان مستقل بشود دولت و نهادهای مسئول آذربایجان مسئولیت تعیین سیاستها را بهعده خواهند داشت و دولت آذربایجان جنوبی بنا به مصالح و منافع ملی آذربایجان، سیاستهای اقتصادی را مشخص و معین خواهد کرد. ملت ترک آذری در وطن خود خواهد توانست با تدوین برنامه های درست اقتصادی  رشد، توسعه و پیشرفت اقتصادی رابه مرحله عمل در آورد. دولت با تصمیم گیری و اجرای سیاستهای اقتصادی در عرصه های اقتصاد کلان، اقتصاد خرد، اقتصاد مالی و پولی خواهد توانست آذربایجان را به سطح کشورهای پیشرفته جهان ارتقا دهد. با رشد اقتصادی آذربایجان، در آمد سرانه و ظرفیتهای تولیدی، ظرفیتهای انسانی، فیزیکی و اجتماعی هم افزایش خواهند یافت. پیشرفت اقتصادی آذربایجان افزایش اشتغال و افزایش درآمدها را به دنبال داشته و باعث افزایش ثروت و رفاه مردم خواهد شد.
  در سالهای اخیر کشورهای تازه استقلال یافته بعد از بدست گرفتن قدرت سیاسی نه تنها ستم ملی را پیروزمندانه نابود کردند بلکه اهداف رشد و پیشرفت را در حیطه های اقتصادی به اجرا در آورده اند و کشورشان نسبت به دوران اسارت و اشغال، رشد و توسعه چشمگیری داشته است.  در دنیا کشورهای زیادی حتی کشورهای بسیار کوچکی مانند لوکزامبورک با 0.5 میلیون جمعیت ، سویس با 7.5 میلیون جمعیت،  نروژ با 4.6 میلیون جمعیت، دانمارک با 5.5 میلیون جمعیت،  ایسلند با 0.3 میلیون و اتریش با 8.3 میلیون جمعیت به ترتیب از ثروتمندترین کشورهای اروپا هستند. ایرلند زمانیکه در زیر استعمار انگلیس به ویرانه ای تبدیل شده بود و بقول مارکس تنها صنعتی که در ایرلند رشد کرده بود صنعت تابوت سازی بود.  اکنون همان کشور بعد از کسب استقلال به چهارمین کشور موفق جهان تبدیل شده است.
سوسیالیستهای آذربایجان هم برای اداره جامعه برنامه های اقتصادی مشخصی دارند. سوسیالیستها  از به غارت رفتن منابع و ثروتهای آذربایجان ممانعت کرده و تمامی امکانات و دارائیها را به خدمت مردم آذربایجان در خواهند آورد. سوسیالیستها با اشتغال کارگران در معادن و مراکز صعنتی  آذربایجان بسوی حل مشکل بیکاری در آذربایجان حرکت خواهند کرد و با توجه به نیروی خود تلاش خواهند کرد در آمد های ناشی از سرمایه گذاریها را عادلانه توزیع  کرده و زندگی بهتری را به مردم تامین کنند.
 آذربایجان جنوبی آب فراوان برای کشاورزی و استفاده مردم دارد. رودخانه‌هاي دايمي و فصلی  متعددی در هر سوی آذربایجان جاری می باشند که بعصی از آنها منبع تولید انرژی و برق آذربایجان می باشند.
آذربایجان جنوبی بخاطر آب و هوا و چهار فصلی بودن، طبیعت زیبا با دشتها و کوههای بلند،  دریاچه ها و جنگلهای زیاد، با آثار تاریخی فراوان می تواند هر ساله پذیرای میلیونها توریست جهانی باشد. مراکز باستانی در هر گوشه آذربایجان بویژه در اردبیل فراوان است.  آبهای معدنی و گرم، دریاچه شور ارومیه و جزایر آن که اشغالگران فاشیست ایران تلاش میکنند آنرا هر چه زودتر به کویر و نمک زار تبدیل کنند، تفریحگاهها، جنگلها، قله های بلند برای ورزشهای تابستانی و زمستانی، هوای گرم تابستانی، سواحل زیبای خزر،  غار های طبیعی  و غیره برای توریستها ی جهان لذت بخش و جالب میباشند.
دولت مستقل آذربایجان با ایجاد راههای ارتباطی و ایجاد فرودگاههای بین المللی صنعت توریسم را رشد و گسترش خواهد داد و علاوه بر ایجاد دهها هزار کار، ارز زیادی را وارد کشور آذربایجان جنوبی خواهد کرد.
 آذربایجان جنوبی در محل تقاطع کشورهای اروپایی و آسیایی قرار گرفته است.  آذربایجان می تواند با ایجاد راههای هوایی، راههای ارتباطی تجاری و بین المللی زمینی ، ایجاد مراکز اقتصادی و بین المللی ما بین اروپا و آسیا از طریق گمرگات در آمدهای کلانی بدست آورد.
 دولت دمکراتیک  سوسیالیستهای آذربایجان،  انکشاف اقتصادی و رشد تولیدی آذربایجان را بهتر از دولتهای بورژوایی به سر انجام رسانده و تضمین خواهد نمود، اما مشکل آذربایجان با رشد اقتصادی پایان نمی یابد. هدف سوسیالیستها علاوه بر رشد و توسعه اقتصادی ایجاد برابری انسانها، تقسیم عادلانه ثروت و نابودی تضائها و اختلافات طبقاتی و دیگر تبعیضات می باشد. ممکن است ناسیونالیستها و بورژوازی آذربایجان هم در رشد دادن اقتصاد آذربایجان تا حدودی توفیق یابند. ولی آنچه که بورژوازی از انجام آن عاجز است برنامه ریزی و سازمان دادن سیستم توزیع برابر و عادلانه در آذربایجان خواهد بود.   بورژوازی آذربایجان بدنبال استثمار انسانها برای کسب سود بیشتر است. بورژوازی بر اساس کسب سود بیشتر و دفاع از منافع طبقه استثمارگر به سازماندهی اقتصاد گام برمی دارد و به  نابرابری و اختلاف طبقاتی بیشتر دامن میزند.
سوسیالیستها با تدوین استراتژی، برنامه و سیاست اقتصادی درست و با اتکا به ظرفیتها و تو انایی های اقتصادی عظیمی که آذربایجان جنوبی دارد نه تنها می توانند آذربایجان را از وضع فاجعه بار فعلی به کشوری مدرن و صنعتی تبدیل کنند بلکه آنها می توانندبا توزیع عادلانه ثروت، ایجاد عدالت اجتماعی و رفاه بیشتر، زندگی مردم را به بالاترین سطح استانداردهای جهانی ارتقا دهند.

استقلال به دشمنی ما بین دو ملت ترک و فارس خاتمه می دهد
ستمدیدگان و سوسیالیستهای آذربایحان در پروسه مبارزات گذشته عمیقا به این مسئله پی برده اند که  دولتها و حکومتهای فارس و اپوزیسیون فارس هیچوقت حاضر به قبول اولیه ترین حقوق ملت ترک نخواهد بود. همگی آنها با انکار هویت ملی ترکها، در نابودی ملت ترک قاطع و مصمم هستند.
 در ایران ترک نفرین میشود، بیگانه خوانده میشود،  سوسک و خر نامیده میشود، از هرسو کینه و نفرت بر سر او می بارد، زبانش قدغن و بریده می شود، از سرزمین زیبایش رانده می شود. پست ترین و سخت ترین کارها به ترکها سپرده میشود و حداقل دستمزد را به او میدهند تا برده وار در زیر حقارت بسر برد و یا در فقر و بیکاری جان بکند.  دولت و ملت فارس وضعیت و زندگی فلاکت باری را به ترکهای مهاجر و بی پناه ایجاد میکند و چشم دیدن ترکها را در محیط کار و زندگی خود ندارد.
بی اعتمادی، رقابت، نفرت وکینه بین کارگران ترک و فارس  با روشنی هر روز در زندگی روزمره دیده می شود.  هر دو ملت علت بدبختی خود را در وجود دیگری می بینند.
ستم ملی، کشتار وسرکوب ملل ظلم دیده توسط دولت و ملت فارس باعث شده ملل دیگر از ملت فارس نفرت داشته باشند و نفرت ملت فارس را با نفرت جواب دهند. این تصویر ساده ای از رابطه و احساس ملت فارس با دیگر ملتهاست.  ستم ملی علت اصلی نفرت کارگران ترک از ملت فارس و کارگران فارس است و برعکس ملت فارس  وکارگران فارس از کارگران ملل ستمدیده  نفرت دارند. دشمنی  ملل تحت ستم با ملت فارس و دشمنی کارگران ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن با  کارگرفارس یک واقعیت است.
رابطه دو ملت ترک و فارس براساس نفرت و دشمنی تعریف میشود. فاصله و نفرت بین دو ملت ترک و فارس در حالت عمومی بسیار عادی شده است .
 کینه و نفرت زحمتکشان آذربایجان علیرغم میل ما در شعارهای توهین آمیز به ملت فارس در قیام خرداد ماه سال 1385 آشکار و بیان میشد، شعارهایی که با صدای بلند و پر طنین اعلام میشدند. علیرغم غلط بودن آن شعارها، مردم و شعار دهندگان ترک مفصر نیستند و مقصر اصلی ملت و دولت فارسها است که چنین شرایطی را بوجود آوردند.
  دوات اسلامی مردم را به وحدت و همبستگی دعوت میکند. شوونیستها و بخصوص سوسیال شوونیسها یا مدعیان سوسیالست ایرانی این اختلافات را انکار میکنند و تلاش می کنند تحت نام منافع طبقاتی واحد پرولتاریا، کارگران ملل تحت ستم ایران را در احزاب سراسری متحد کنند.
کارل مارکس در بررسی مسئله ملی در ایرلند به این واقعیت پی برده بود که ستم ملی در بین کارگران دو ملت غالب و مغلوب دشمنی بوجود می آورد او  در نامه ای به تاریخ نهم آوریل 1870 به  مییر و وقوت یکی از دوستان و همرزمان آلمانی خود  در امریکا  نوشت : " همه صنایع و مراکز تجاری انگلیسی کارگران را به دو اردوگاه متخاصم و دشمن تقسیم کرده است، اردوگاه کارگران انگلیسی و اردوگاه کارگران ایرلندی.  کارگر عادی انگلیسی از کارگر ایرلندی نفرت دارد چون کارگران ایرلندی را رقیب خود میبیند و استاندارد زندگی او را پایین آورده است. در مقایسه با کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی  خود را عضوی از ملت حاکم و فرمانروا احساس می کند. برای همین دلیل مهم خود را به اسلحه اریستوکراسی و سرمایه داری علیه ایرلندیها تبدیل می کند و بنابر این حاکمیت بورژوازی را علیه خود یا  به خودش محکمتر می کند. کارگر انگلیسی علاقه مفرطی به تبعیض ملی و مذهبی به کارگر ایرلندی دارد. شیوه برخورد کارگر انگلیسی خیلی شبیه به شیوه  برخورد "فقرای سفید" نسبت به وضعیت سابق برده های سیاه در ایالات متحده امریکا است. کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی را ابزار احمقانه و شریک جرم فرمانروائی و حاکمیت انگلیسی در ایرلند می بیند."(26)
این واقعیتها و وجود دشمنی ما بین ملتها را هیچ کس جز مدافعان "اتحاد و همبستگی ایرانیان" و "تمامیت ارضی ایران"  و دوستان و روشنفکران ساده لوح  ما نمی توانند تکذیب کنند.
سوسیالیستهای آذربایجان قصد دارند به  کینه و نفرت ما بین دو ملت ترک و فارس و دشمنی مابین کارگران دو ملت ترک و فارس پایان دهند و دو ملت ترک و فارس رابطه دوستی و آشتی را برقرار سازند . سوسیالیستها می خواهند زندانبانان فارس  خودشان هم آزاد شوند و در رفاه و آزادی زندگی کنند.  اما همه این آرزوها زمانی تحقق خواهند یافت که ملت ترک استقلال ملی خود را بدست آورده باشد و کشور و دولت مستقل داشته باشد. در این صورت علاوه بر ترکها، ملت فارس هم آزاد خواهد شد. اکنون ملت فارس هم آزاد نیست چون "ملتی که برملتهای دیگر ستم روا بدارد نمی تواند خود آزاد باشد".
ملت فارس بخصوص اقشار تهی دست برای اشغالگری آذربایجان بهائی گران می پردازند. تا زمانی که سرمایه داران فارس، سرزمین آذربایجان را در اشفال داشته باشند بورژوازی باتوهمات ناسیونالیستی، کارگران وزحمتکشان فارس را در جبهه خود بر ضد ملت ترک در افسار نگه خواهند داشت و  آنها را به ستمگری نسبت به ملتهای دیگر عادت داده و به نزاع با ملل تحت ستم وا میدارد.  سرمایه داران ایران برای استتار جنایات و ننگ خویش از طریق شعارهای میهن پرستانه مانند "چو ایران نباشد تن من مباد      بدین بوم و بر زنده یک تن مباد" افکار و اخلاق مردم فارس را آلوده به شوونیسم کرده و حیثیت آنها را خوار و پست می سازد.
همچنین در نتیجه اشغال اراضی آدربایجان جنوبی و ویرانی اقتصاد آذربایجان سیل مهاجرت ترکها به شهرهای فارس ادامه خواهد داشت و شرایط مسکن و کاریابی فارسها را دشوار و سطح دستمزدها و سطح زندگی آنها هم پایین نگه داشته خواهد شد.
سوسیالیستهای آذربایجان اعتقاد دارند که استقلال آذربایجان به نفع هر دو ملت و بخصوص به نفع کارگران و زحمتکشان ترک و فارس خواهد بود.

استقلال آذربایجان به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ملت ترک آذربایجان است
ایران در صد سال گذشته ثروتها و دارائیهای آذربایجان را چپاول و غارت کرده است و هیچوقت بودجه ای مکفی به بازسازی اقتصادی آذربایجان اختصاص نداده است. در نتیجه سیاستهای استعماری ایران، اقتصاد آذربایجان روز به روز عقب مانده تر، ضعیفتر، ورشکسته تر و بحرانی تر شده است. این وضعیت بطور مستقیم در کار و زندگی طبقه کارگر و زحمتکش آذربایجان تاثیر بسیار مخرب و اسفناکی داشته است. کسی انکار نمی کند که کارگران فارس استثمار نمی شود اما استثمار کارگران ترک، ستم و طلمی که به کارگران ترک میشود چندین برابر شدیدتر و بیشتر از ستم و استثماری است که به کارگران فارس تحمیل میشود. اعمال ستم ملی به مردم آذربایجان توسط "ملت و نژاد برتر فارس" عامل تشدید استثمار و ستم طبقاتی بیشتر به کارگران ترک میباشند.
 از اینرو تاکنون مشکلات بزرگی گریبانگیر طبقه کارگران آذربایجان بوده است.  سیاستهای استعماری، اشغالگرانه و ضد ترک ایران همشه مانع سرمایه گذاری، رشد و توسعه اقتصادی آذربایجان شده است. بیشتر کارخانه ها و کارگاههای تولیدی موجود آذربایجان یا ورشکسته و بسته شده اند یا در حال ورشکستگی هستند بطوریکه کارفرمایان ماهها توان پرداخت حداقل حقوق کارگران را ندارند و کارگران را هر روز دسته دسته اخراج و بیکار میکنند.
در آذربایجان کارگری که کاری ندارد، کارگری که کار فصلی می کند و یا دستمزدش کم است در برابر مشکلاتی مانند بی مسکنی، گرانی کرایه خانه، گرانی اجناس و تورم بسیار بالا ناتوان و نابود می شود. قانون کار ایران از اکثریت کارگران آذربایجان به دلیل کار قراردادی، کار فصلی، کار موقت، کار روز مزدی، کار در کارگاههای کوچک و دهها بهانه دیگر حمایت نمیکند. کارگران ترک حق تشکیل سندیکا و تشکلهای کارگری را ندارند. اکثزیت کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیمه بیکاری و درمانی دریافت نمی کنند. این شرایط هر لحظه کارگران ترک را شکنجه کرده و هر لحظه قتل می کند و بتدریج جان میلیونها انسان را در آذربایجان می گیرد. کارگران ترک از دوران جوانی به انواع مریضی ها دچار می شوند و عموما عمر متوسط در آذربایجان کم بوده و سطح مرگ و میر  نسبت به مردمان فارس بسیار بالا است. 
کارگر آذربایجانی بعلت عدم امکانات آموزشی از آموزش های های فنی، حرفه ای، تخصصی و از تحصیلات عالی برخوردار نیستند. ولی کارگران فارس در هر زمینه ای از تخصص بالاتری برخوردارند و کارهای مهم و کلیدی را در صنایع بدست گرفتند. بنا به وضعیت بحرانی اقتصاد و اشتغال در آذربایجان نیروی انسانی مجرب و متخصص محدود هم از آذربایجان فرار می کنند و به شهرهای فارس یا کشورهای دیگر مهاجرت می کنند.
به علت تبعیض و ستمهای ملی،  شهرها و روستاهای آذربایجان به خرابه و ویرانه تبدیل شده اند و میلیونها کارگر و دهقان  آذربایجانی سرزمینهای زیبا و با ارزش خود را رها نموده و بطور فلاکتباری آواره شهرهای فارس نشین می شوند. آنها در شهرهای مرکزی و فارس وادار به انجام سخت ترین کارها می شوند و تحت شدیدترین توهین ها عرق ریزان کار میکنند. آنها تحت شرایط غیر انسانی ساعات طولانی کار میکنند تا لقمه نانی به فرزندان و خانواده محروم خود پیدا کنند.
 نتایج وخیم آسمیله شدن و ستم های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بر کارگران فاجعه بار است و زندگی را بر آنها پر مشقت می سازد. کارگری که زبانش بریده شده است و حق سخن گفتن به زبان مادری خود ندارد، کارگری که یا تحصیلات فارسی ندارد و یا  اگر فارسی هم بداند با لهجه صحبت کند نمی تواند با کارگر فارس رقابت کند و یا در موقعیت برابری با آن قرار بگیرد.
 کارگران ترک در شهرهای فارس کارهای غیر تخصصی، موقتی و قراردادی  را با کمترین دستمزد انجام میدهند. آنها برای تامین زندگی مجبورند چند شغل داشته و زنان و کودکان هم برای کمک به خانواده بکار مشغول شوند. اما بسیاری شغل واحدی هم ندارند و و متعلق به ارتش بیکاران چندین میلیونی آذربایجان هستند.
اما شوونیستها و سوسیال شونیستها یا ستم ملی را انکار می کنند و یا ادعا می کنند که به کارگر و زحمتکش ترک و فارس به یک اندازه ستم وارد می شود و ستمی که به زحمتکشان ترک وارد می شود بیشتر از ستمی تیست که به  کارگر فارس وارد می شود. این ادعا عوام فریبی بخش سزرگی از سوسیالیستهای فارس است. واقعیت این است که در نتیجه سیاستهای اقتصادی اشغاگران  ظلم و بی عدالتی که  به کارگران و زحمتکشان ترک می شود چندین بار بیشتر از ظلمی  است که به کارگران ملت فارس می شود. طبقه کارگر آذربایجان متحمل ستمهای دوگانه و سه گانه شده و استثمار طبقاتی شدیدتر و بیرحمانه تری میشود.
بسیاری از سوسیال شوونیستهای ایران با این تئوری که رفع ستم ملی و استقلال ملی نمی توانند ستم طبقاتی را نابود کنند نتیجه می گیرند که کمونیستها نباید در مبارزات ملی برای کسب حق تعیین سرنوشت شرکت کنند و مبارزه برای رفع ستم ملی را وظیفه تاریخی بورژوازی و ناسیونالیستها می دانند. آنها نمی خواهند قبول کنند که  اولا حل و رفع ستم ملی بعنوان مطالبه ای دمکراتیک به نفع ملتها، جامعه بشری و در جهت سوسیالیسم است. سوسیالیستهای ایرانگرا از این مسئله طفره میروند که هدف مبارزه ملی فقط و بیش از هر چیز در جهت رفع ستم ملی است نه رفع ظلم طبقاتی.  ثانیا آنها نمی خواهند قبول کنند که رفع ستم ملی به نفع طبقه کارگر است.
ستم ملی قطعا ستم طبقاتی را شدیدتر می کند. بنا براین مبارزه با ستم ملی جدا از مبارزه طبقاتی نیست و مبارزه ملی  با مبارزه طبقاتی رابطه نا گسستنی دارند.
اکثریت ملت ترک در آذربایجان جنوبی را کارگران و زحمتکشان تشکیل می دهند و بیشترین فشار و ظلم ملی را کارگران و زحمتکشان آذربایجان متحمل می شوند. بنا بر این کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیش ازاقشارمرفه و طبقه سرمایه دار در مبارزه علیه ستم ملی فعال و جدی هستند.
ما سوسیالیستهای آذربایجان مبارزه با ستم ملی را تنها وظیفه بورژوازی ترک و یا ناسیونالیستهای ترک نمی دانیم. چون هنوز طبقه سرمایه دار آذربایجان علیرغم تحمل ستم اقتصادی، منافع خود را در همدستی با حاکمیت جنایتکار و اشغالگر اسلامی می بیند و در واقع  سرمایه اش با سرمایه  بورژوازی ایران گره خورده است. بورژوازی آذربایجان دست در دست بورژوازی ایران به استثمارو سرکوب کارگران وزحمتکشان مشغول است. به همین دلیل بورژوازی ملی  آذربایجان در مبارزه ملی حضور و نقش بسیار ناچیزی دارد و این جریانات در مبارزه نمی توانند جدی و قاطع باشند. اما در شرایط کنونی افکاروایدئولوژی بورژوائی برجنبش آذربایجان سنگینی میکنند. به همین جهت  ستم ملی به کارگران و کمونیستها ربط  بسیار زیادی دارد و کارگران و کمونیستهای ترک همیشه در صف اول مبارزه علیه ستم ملی بوده اند. آنها مبارزه با ستم ملی را بخشی از مبارزه خود برای رهائی و آزادی  تعریف نموده اند  ودر تفکر آنها مبارزه ملی برای دست یابی به استقلال و حق تعیین سرنوشت بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان آذربایجان می باشد.
  ما با جسارت تاکید می کنیم که کسب استقلال حتی به رهبری سرکوبگرترین و جنایتکارترین جناح بورژوازی آذربایجان،  کارگران و زحمتکشان آذربایجان از شرستم ملی آزاد و رها خواهند کرد و موقعیت و وضعیت عمومی کارگران نسبت به آذربایجان اشغالی امروز بهبود خواهد یافت.  سرمایه داران آذربایجان برای بدست آوردن سود در بخشهای سود آور سرمایه گذاری خواهند نمود و آذربایجان را صعنتی تر و مدرنترازامروز خواهند که در نتیجه آن خواه نا خواه وضعیت کارگران وزحمتکشان بهتر خواهد بود.
اما اگر آذربایجان بعد از استقلال بدست سوسیالیستها اداره شود  منافع کارگران و زحمتکشان در زمینه های سیاسی و اقتصادی بیشترتضمین خواهد شد وسوسیالیستها به نسبت توازن قوای جهانی در مسیر محو ستم طبقاتی و هر نوع ستم جنسی، ستم مذهبی و غیره پیشروی خواهند نمود.
 در آذربایجان تحت رهبری سوسیالیستها سازماندهی جامعه ، سازماندهی تولید و توزیع و تمامی سیاستها براساس عدالت اجتماعی، رفاه، برابری انسانها و بالا بردن سطح و استانداردهای زندگی مردم آذربایجان خواهند بود. کارگران و نمایندگان آنها برای اولین بار در آذربایجان سیاستگذار و تصمیم گیرنده و قانونگذار خواهند بود  و وسیع ترین آزادیها را در آذربایجان برقرار خواهند ساخت. سرمایه گذاریها در صنایع مختلف، کشاورزی، دامداری شرکتهای بزرگ داخلی و خارجی، گسترش موسسات دولتی و اداری  و صدها پروژه دیگر ایجاد کار خواهند کرد. برقراری مالیاتهای تصاعدی بتدریج اختلافات طبقاتی را کاهش خواهند داد و آذربایجان با در نظر گرفتن توازن قوا و تاثیرات سرمایه داری جهانی تلاش خواهد کرد  سیستم مزدی را در طی پروسه بر اندازد.
لازم به تاکید است که پیشروی سوسیالیستها تنها به اراده آنها و کارگران آذربایجان بستگی ندارد. امروزه تولید  و سرمایه  جهانی است و دولتهای سرمایه داری جهان با تمام قوا در برابر سوسیالیسم و کارگران قرار گرفته اند. بنا بر این تا زمانیکه سوسیالیسم در کشورهای بزرگ و صعنتی پیروز نشده باشد کارگران وسوسیالیستهای آذربایجان وکشورهای غیرصنعتی در راه رفع کامل ستم طبقاتی  با مشکلات زیادی روبرو خواهند شد.
 سوسیالیستها در کشورهای غیر صنعتی می توانند نقش بزرگی در دفاع و حفظ منافع کلیه انسانها داشته باشند ولی برخلاف تفکرات و تئوریهای لنینستی پیروزی سوسیالیسم در یک کشور امکان ناپذیر است یعنی در شرایطی که قدرت و توان سرمایه داری جهانی بیشتر از قدرت جنبش کارگران وسوسیالیستهای جهان باشد امکان محو طبقات و پیروزی سوسیالیسم در یک کشور وجود ندارد.  ولی این بدان معنا نیست که ما نا امید و منفعل شده و برای کسب قدرت سیاسی و تحمیل مطالبات خود اقدامی نکنیم. ما با کسب قدرت به اندازه توان خود برای حفظ اصول دمکراتیک، پیشبرد سیاستهای کارگران و زحمتکشان، دفاع از منافع اقشار بی چیزو برقراری عدالت اجتماعی تلاش خواهیم کرد.
   در آذربایجان مستقل تحت رهبری سوسیالیستها و کارگران منابع  مختلف و دارائیهای اذربایجان در خدمت رشد رفاه کارگران و زحمتکشان در خواهند آمد و آذربایجان در سطح جهانی خواهد درخشید. برنامه سوسیالیستها برای آذربایجان جنوبی تاکنون از طرف سوسیالیستها بطور انفرادی در مقالاتی با کمبودها و نقصانهایی ارائه شده(27) ولی در آینده برنامه تکیملی سوسیالیستهای آذربایجان و برنامه سوسیالیستها برای رفاه کارگران، زحمتکشان و همه  اقشاراجتماعی ستمدیده و محروم آذربایجان از طرف تشکلهای سوسیالیست ارائه خواهد شد.
 در هر صورت از نظر ما رفع ستم ملی شدت ستم طبقاتی را کاهش  خواهد داد که خود حلقه ای از برنامه و استراتژی سوسیالیستهای آذربایجان می باشد.  این استراتژی با نفی ستم انطباق کامل دارد به همین علت  بسیاری از رهبران و احزاب کارگری و سوسیالیست ازآغازرشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و "حق ملل تعیین سرنوشت خویش" بعنوان یک اصل استراتژیک دفاع کرده و آن را بعنوان یکی ازمهمترین مطالبات  دمکراتیک در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.

استقلال آذربایجان جنوبی به نفع ملت فارس هم هست
این جمله کوتاه  ولی پر محتوای " ایران زندان ملتهاست" گویای واقعیات زیادی است. ملت فارس بعنوان زندانبان ملل اسیر ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر، گیلک میباشد. در طول تاریخ هشتاد – نود سال گذشته، فارسها برای سرکوب قیامها و مبارزات آزادیخواهانه ملل ستمدیده توسط دولت بکار گرفته شده اند و نفش پلید و ضد انسانی در تاریخ بعهده گرفتند و در این مسیر متحمل تلفات جانی و مالی زیادی  شده اند.
طبقات و اقشار مختلف ملت فارس نه تنها ملل آزادیخواه دیگررا به اسارت در آورده  بلکه در این مسیر خود هم به مرتبه ای پست سقوط کرده و اسیرعظمت  طلبی  خود شده اند.  مارکس بدرستی اشاره نموده بود که ملتی که ملت دیگر را به اسارت بگیرد زنجیرهای خود را محکمتر میکند. بورژوازی ملت حاکم و ستمگر فارس به کارگران فارس ستم افتصادی و حتی ستم سیاسی وارد کرده و آنها را خوار می شمارد، اعتبار وحیثیت انسانی آنها را زیر پا میگذارد، آنها را به رذالت و جهالت میکشاند و بلاخره آنها را با فرهنگ و اخلاق غیر انسانی به ستمگری علیه ملل غیر خودی عادت می دهد..
ایران برای فارسیزه و آسمیله ساختن ملل دیگر نیروی انسانی، نیروی نظامی، بودجه مالی عظیمی اختصاص داده است.  بورژوازی فارس توانسته کارگران وزحمتکشان فارس را با ایده های برتری طلبانه، شوونیستی و فاشیستی پرورش دهد و آنها را بر علیه ملل ستمدیده همراه  خود کند. آنها حتی بطور انفرادی یا متشکل دراحزاب سراسری اپوزیسیون، علیرغم  اختلاف نظرها گوش به فرمان رهبر و دستورات دولت مرکزی هستند تا برای حفظ ایران و تمامیت ارضی ایران راهی جبهه های جنگ علیه ملل تحت ستم  شوند و به هر جنایتی دست بزنند..
بورژوازی فارس با به بند کشیدن ملل دیگر و برای حفظ اسارت آنها سیستمی فاشیستی و سرکوبگررا درایران ایجاد و گسترانده است و توسط آن جنبشهای دمکراتیک ملت فارس هم سرکوب می شوند و ملت فارس را هم از دمکراسی و آزادی محروم کرده است. اینجا قصد ما توهین نیست اگر بگوییم که روشنفکران جاهل فارس این واقعیت را درک نمیکنند و مانند دولتهای فاشیست شان به ادامه اشغال آذربایجان، کردستان وغیره تاکید می کنند.  جالب است که تاکنون  در نود سال گذشته یک فارس یا روشنفکر فارس پیدا نشده که جسورانه از استقلال بدون قید وشرط ملتهای تحت ستم در ایران حمایت کند تا بدین وسیله به آزادی ملت خود یعنی ملت فارس کمکی بکند. به عقیده ما ملت فارس شایسته و لایق داشتن آزادی، رفاه و برابری است  و آذربایجانیها با تمام قدرت از حقوق بر حق مردم فارس حمایت میکنند. آذربایجانیها در مبارزات خود همیشه اثبات کردند که بیش از خود مردم فارس برای آزادی  مردم فارس و  برقراری دمکراسی و برابری در ایران تلاش کرده و خون داده اند.   مردم فارس در فارسستان حق دارند بدون تحت سلطه در آوردن ملل دیگر کشوری پیشرفته، متمدن  و انسانی برای خود داشته باشند و روابط دوستانه ای با کشورهای همسایه خود از جمله آذربایجان جنوبی داشته باشند .
آذربایجان شاید در مبارزه استقلال طلبانه خود بتواند به تنهایی یا با کمک و همکاری کشورهای غربی حریف دولت ایران بشود ولی برای تضمین پیروزی باید با ملل دیگردرایران متحد شود. تجربه مبارزات گذشته به ما می آموزد که مبارزات انفرادی ملتها موفقیتی بدنبال نداشته است. مبارزات متحدانه ملل و برپایی انقلاب سراسری می تواند به آزادی و استقلال آذربایجان و دیگر ملل در ایران بیانجامد. آذربایجان نه تنها نقطه امید ملت فارس بلکه تکیه گاه مطمئن برای همه ملل تحت ستم در ایران است چرا که شیشه عمر فاشیسم ایرانی یا فارس در دست ترکها است و بعبارت دیگر پیروزی و استقلال ملل دیگر در ایران در گرو استقلال آذربایجان میباشد.
 استقلال آذربایجان و دیگر ملل تحت ستم به نفع کارگران و زحمتکشان ملت فارس خواهد بود. بنا براین اگر ملت فارس خواهان تغییرات و بهبودی در زندگی خود هست باید از استقلال آذربایجان و استقلال ملل دیگر در ایران حمایت قاطع بکند.  سوسیالیستهای ترک و آذربایجانی به همه  احزاب "کارگری "، "کمونیست" و دمکراتیک  ملت فارس گوشزد کرده اند که اگر  آنها در راه رهایی کارگران و زحمتکشان فارس مبارزه میکنند، اگر خواهان اتحاد و دوستی کارگران، ملتها و انسانها هستند، موظفند آشکارا و بطور فاطع  از استقلال آذربایجان و ملل دیگر سخن بگویند و در اولین کنگره خود "مطالبه بدون قید و شرط استقلال، تشکیل دولت و کشور مستقل برای ملل تحت ستم در ایران" را در برنامه حزبی خود بگنجانند و آنرا بطور عملی و جدی تبلیغ بکنند.
مبارزات استقلال طلبانه آذربایجان به آزادی ملت فارس وبلاخره به دوستی ملتها منجر خواهد شد. در واقع استقلال آذربایجان و آزادی  مردم تورک آذری چیزی جز آزادی ملت فارس نیست.  در حقیقت مسئله آذربایجان مسئله مردم فارس هم هست.  مردم فارس اگر رهایی از ستمها، آزادی و دمکراسی میخواهند باید  از استقلال آذربایجان حمایت کنند. همچنین اگر مدافعان واقعی کارگران و کمونیستهای فارس اتحاد و همبستگی طبقاتی پرولتاریا را میخواهند موظفند از استقلال  آذربایجان دفاع کنند تا دوستی و اتحاد داوطلبانه ما بین ملتها و کارگران تورک و فارس ایجاد گردد.

استقلال آذربایجان جنوبی در خدمت صلح و پیشرفت جامعه بین المللی است
ایران بمثابه کشوری استراتژیک در خاورمیانه، خطری جدی به موجودیت و صلح  کشورهای  منطقه بشمار میرود. ایران در منطقه حضور فعال دارد و به مشکل بین المللی تبدیل شده است. ایران با اتکا به منابع و ثروتهای عظیم  ملل تحت ستم در ایران منطقه را به بحران کشیده و با هر حرکت مترقی و آزادیخوانه دشمنی میکند.
 ایران پایگاه اصلی اسلام و جنبشهای اسلامی و ارتجاعی است. رژیم اسلامی که بر آرمان و ایدئولوژی اسلامی استوار است به مرکز سیاسی، تشکیلاتی، نظامی، فرهنگی،  ایدئولوژیکی، مالی و تبلیغی همه گروهها و جریانات اسلامی و  ضد انسانی تبدیل شده  است. استراتژی ایران دستیابی به سلاحهای هسته ای است. اگر ایران به سلاحهای اتمی مسلح شود، از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی قدرتمندتر و با ثبات ترخواهد شد و در نتیجه جنبشهای اسلامی تقویت شده و آزادیها، حقوق انسانها  در سطح جهانی بیشتر پایمال خواهد شد. اتمی شدن ایران فاجعه ای بزرگ به ملت ترک آذری، ملل زیر دست دیگر در ایران، کارگران، زنان، کودکان، مردمان غیر شیعه  و جامعه بین المللی است. تلاش ایران برای دستیابی به سلاحهای اتمی باعت تحریمهای ایران شده که فشارهای تحریمها بر دوش ملت ترک، دیگر ملل ستمدیده و زحمتکشان است. ادامه این شرایط  احتمالا به جنگ ایران با غرب منجر شود که در نتیجه جنگ، بدبختی های زیادی دامن مردم را بگیرد.  مستقل شدن آذربایجان و کردستان و غیره باعث تضعیف ایران خواهد شد و ایران را در رسیدن به اهداف اش ناکام خواهد گذاشت. بنابر این استقلال آذربایجان در خدمت جامعه بشری بوده  و مسئله ترک و استقلال آذربایجان  اهمیت و جنبه جهانی پیدا کرده است.

برای کسب استقلال آذربایجان جنوبی شرایط  لازم و کافی آماده است
مقتضیات، اوضاع و احوال سیاسی عواملی هستند که درطرح هر مطالبه ای تاثیر دارند. ما با درک شرایط داخلی ایران، مواضع جوامع بین المللی نسبت به ایران و اوضاع آذربایجان در تحولات جاری، به مطالبه استقلال اهمیت و ارزش می دهیم. با توجه به شرایط بسیار مناسب کنونی و بنا به دلایل زیراستقلال آذربایجان جنوبی کاملا عملی و امکان پذیر است.
1 -  جمهوری اسلامی ایران بعنوان دولتی سرمایه داری و شوونیست مورد نفرت عموم مردم بوده و نفوذ و پایگاه خود را در میان مردم از دست داده است.
2 - جمهوری اسلامی ایران در بین ملتهای تحت ستم و فرو دست بعنوان دشمن درجه یک نام برده می شود. همه ملل زیر ستم  در ایران برای کسب حقوق ملی و  حق تعیین سرنوشت خودشان بپا خواسته و بر هویت و منافع ملی خود تاکید می کنند. ملتهای زیر ستم اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می دهند اتحاد و همکاری نزدیکی با همدیگر برقرار کرده و قدرت عظیمی محسوب می شوند.
 3 -  ملت ترک  یکی از پر جمعیت ترین ملل در ایران است.  ملت ترک در عرصه های سیاسی و اقتصادی بعد ازملت فارس قدرتمندترین ملت در ایران می باشد. اکنون آذربایجانیها به قدرت خود پی برده اند و اعتماد به نفس کافی در مبارزه بدست آوردند وبه معنای واقعی آزادی و استقلال ملی پی برده اند و حاضر نیستند در موضع اسارت و بردگی بسر برند. جمهوری اسلامی ایران در برابر مبارزه و عصیان آذربایجانیها به عجز و وحشت افتاده است و شکی ندارد که آذربایجانیها سرنوشت تحولات آتی ایران را تعیین خواهند کرد.
 4 -  آذربایجان شمالی از یک سو بعلت عدم وجود یک سیستم سیاسی و دولتی مدرن و دمکراتیک و از سوی دیگر بعلت گستردگی چشمگیر فقر و بدبختی کارگران تاکنون نتوانسته الگوی خوبی به مردم آذربایجان جنوبی شود ولی ملت ترک آذربایجان جنوبی ازمستقل بودن کشورآذربایجان شمالی  تاثیرات مثبت و بسزایی پذیرفته و درسهای ارزشمندی آموخته است. آذربایجان شمالی علیرغم تمامی اشکلات وعیبها دلگرمی بزرگی  به ملت ترک آذربایجان جنوبی شده است. جنوبیها از شمالیها آموخته اند که اگر ملتی با هشت میلیون جمعیت بتواند کشور و دولت مستقل خود را داشته باشد پس آنگاه ملت  20 – 30 میلیونی هم قطعا چنین توانایی را دارد. گرچه تاکنون دولت کاپیتا لیستی آذربایجان شمالی هیج علاقه و تمایلی به مبارزات ملی و آزادیبخش ملت ترک آذربایجان جنوبی نداشته ولی جنوبی ها از همدلی گرم و حمایت سرشار مردم شمال آذربایجان برخوردارند.  این امیدواری هست که آذربایجان شمالی یکی از اولین کشورهایی خواهد بود که استقلال آذربایجان جنوبی را دراولین روز برسمیت بشناسد  چونکه  حتی احمق ترین منفعت طلبان حاکمیت هم متوجه شده اند که آزادی قره باغ و پایان انزوای نخجوان به استقلال آذربایجان جنوبی بستگی دارد.
5 -  ایران در بحرانهای سیاسی، اقتصادی غیر قابل حل و لاعلاجی قرار گرفته است. دهها مشکل مانند  بیکاری، گرانی، مسکن، اعتیاد، فحشا، فقرعمومی، اختناق، سرکوب  و غیره که از مصایب سرمایه داری هستند مردم را به مرحله شورش و انفجار رسانده است .  تضادهای درونی رژیم، مبارزات کارگری، مبارزات زنان، مبارزات دانشجویان، مبارزات ملی گسترش یافته و به نقطه غیر قابل کنترلی سوق یافتند و جمهوری اسلامی ایران را به پایان عمرش نزدیک کرده اند.
6 -  تضادهای جمهوری اسلامی ایران با امریکا و متحدان آن بخاطر تلاشهای ایران برای دستیبابی به سلاحهای اتمی به مرجله حساسی رسیده است. تحریمها اقتصادی، مالی و نظامی ایران را در منگنه قرار داده است. گزینه نظامی هنوز در سیاستهای غرب جایگاه مهمی را اشغال نموده و بر ایران سایه افکنده است. اما غرب در کنار تهدیدهای نظامی به جنبشهای اجتماعی هم امید بسته تا مردم خود کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند. در همین رابطه بخشهای ازنیروهای سیاسی و دولتهای غربی در پی تحقق طرح خاور میانه بزرگ هستند. استقلال آذربایجان می تواند در این طرح بگنجد و ملت ترک در هر حالتی می تواند با روابط دیپلماتیک درست و اصولی با کشورهای غربی از تضادهای امریکا و متحدانش با ایران سود بجوید.
این دلایل نشان می دهند که شرایط مناسب و فرصتی طلائی برای مردم آذربایجان آماده شده تا استقلال آذربایجان را به واقعیت تبدیل کنند  و پرچم خود (28) را بر فراز سازمان ملل به احتراز در آورند.
اگر شرایط داخلی ایران و بین المللی به ضرر ما تغییر کند و فرصتها از ما گرفته شوند، موضوع استقلال و جنبش استقلال طلبی آذربایجان برای سالیان طولانی عقب خواهد نشست. سیاستمداران سوسیالیست و غیر سوسیالیست آذربایجان جنوبی  در نبرد خود باید با هنرمندی و مهارت زیاد از این فرصت در جهت منافع ملی استفاده کنند در غیراینصورت نتیجه ای نبرد برای آذربایجانیها بسیار گران تمام خواهد شد.

دلایل دیگر برای ضرورت و اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی
در دیدگاه سوسیالیستی هر یک از دلایل بالا به تنهائی برای حقانیت و درستی استقلال آذربایجان جنوبی کافی میباشند اما علاوه بر دلایل نامبرده دلایل زیاد و دیگری هم  هستند که استقلال آذربایجان را به یک ضرورت فوری تبدیل نموده اند. از جمله دلایل دیگر که فعلا به آنها نمی پردازیم شامل مواردی مانند زیر میباشند:
 –  استقلال به شکنجه، زندان و کشتار مردم ترک پایان می دهد
 –  ضرورت استقلال برای حفظ اراضی آذربایجان جنوبی از تعرضات ملل همسایه فارس و کورد و غیره
 -   اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی در آزادی قره باغ و پایان انزوا و جدائی نخجوان
 –  ضرورت استقلال برای حفظ منافع ملی آذربایجان در سطح بین المللی
 –  ضرورت استقلال آذربایجان جنوبی برای هموار ساختن دمکراسی و برقراری سوسیالیسم

فواید و نتایج استقلال ملی آذربایجان جنوبی
دلایل بسیاری سوسیالیستهای استقلال طلب را تشویق و ترغیب به جدائی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل آذربایجان جنوبی می کنند که به مرور به آنها اشاره خواهد شد.  اما غیر از سوسیالیستها احزاب و گروههای غیر سوسیالیست در آذربایجان، انگیزه ها و علل متفاوت دیگری را برای جدا شدن آذربایجان از ایران مطرح می کنند که بخش دیگری از واقعیات هستند و این نشان میدهد که منافع همه افشار و طبقات اجتماعی ایجاب می کند که آذربایجان جنوبی مستقل بشود.
بخش فواید استقلال با بخش دلایل استقلال رابطه تنگاتنگی دارد اما موضوعی مجزا هستند و به همین جهت اشاراتی به فواید استقلال میکنیم .
 همه اقشار و طبقات اجتماعی آذربایجان از استقلال آذربایجان سود برده و  بهره مند خواهد شد اماعلیرغم آن  هر طبقه اجتماعی منفعت ویژه ای در استقلال دارد. به همین دلیل طبقات برای رسیدن به منافع خود احزاب شان را تشکیل داده و در مبارزات استقلال طلبانه شرکت داده اند.
 احزاب سوسیالست و کارگری و  احزاب ناسیونالیست و بورژوایی می توانند مبارزه  استقلال طلبانه را رهبری و کشور و دولت مستقل آذربایجان را بنا کنند و آذربایجان را ازچنگال جلادان اشغالگر اسلامی ایران نجات دهند. بعبارت دیگر آذربایجان به هر طریقی که  مستقل شود فوایدی نظیر فواید زیر نصیب مردم آذربایجان خواهد شد:
1 - آذربایجان از زیرحیطه حاکمیت سیاسی و نظامی اشغالگران  خارج خواهد شد و قدرت سیاسی، ارگانهای دولتی به مردم آذربایجان، نمایندگان، احزاب، تشکلات سیاسی و پارلمان آذربایجان جنوبی منتقل خواهد شد و ملت ترک صاحب اختیار، صاحت دولت ، کشور، قانون اساسی مدون، پرچم و غیره خواهد شد. بنا براین با استقلال کامل، ستم ملی بر ترکها از بنیان ریشه کن و نابود خواهد شد.
2 -  در صورت استقلال، مردم آذربایجان میتواند در تمامی زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی  قدرت و آزادی تصمیم گیری، رای و عمل داشته باشد یعنی  ملت ترک و دولت آن سیاستهای دراز مدت اقتصادی، سیاستهای خارجی، سیاستهای پولی، مالی، سیاستها و برنامه های مربوط به  انرژی ،  امور قضایی ، امور نیروهای  نظامی  و صنایع نظامی  را تعیین و رهبری خواهند کرد.
3- ترکها  امور و مسائل خود را کاملا کنترل نموده و در بهبود و پیشرفت  تمامی امورات زندگی دخالت فعال خواهند داشت.
4 -  با کسب استقلال دست اشغالگران ایرانی از غارت و چپاول متابع و ثروتهای سرشار و غنی آذربایجان به تمامی قطع خواهد شد. با جدا شدن آذربایجان دشمن نخواهد توانست نیروی کار ارزان آذربایجان را استثمار کرده و مالیاتهای مختلف از مردم آذربایجان  غصب و اخاذی نماید.
5 - در آذربایجان مستقل مردم بر درآمدها و دارائیهای آذربایجان نظارت و کنترل کامل خواهند داشت و آنها را در جهت در خدمت رشد کشور و رفاه و آسایش مردم بکار خواهند گرفت.
6 - مردم در آذربایجان مستقل خواهند توانست اقتصاد خود را رشد و توانمند ساخته و فرهنگ خود را شکوفا سازند. ملت و دولت ترک برای پیشبرد وظایف و مسئولیتهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی تشکیلاتهای بسیاری را ایجاد نموده و برای میلیونها زن و مرد آذربایجانی ایجاد اشتغال خواهد کرد.
 7 – در آذربایجان مستقل سرمایه گذاری و فعالیتهای اقتصادی رشد و گسترش خواهد یافت که  گسترش صنایع و تکنولوژی مدرن، کارخانه های مختلف، اکتشاف و استخراج معادن، کشاورزی و دامداری  فقط بخش کوچکی از میدان فعالیتهای اقتصادی آذربایجان خواهند بود.
 بخشهای تجارتی و وارداتی در خدمت اقتصاد ملی بوده و مهمتر از همه سرمایه های مالی و بانکهای بزرگ ملی در آذربایجان و سراسر جهان در خدمت اقتصاد فرا گیر آذربایجان خواهند بود. آذربایجان در تمامی کشورهای جهان سفارتخانه، کنسولگری و سازمانهای مختلف برای نمایندگی و پیشبرد سیاستهای خارجی و مستقل برپا خواهد داشت.
 8 -  استقلال، زبان ترکی را از نابودی  نجات خواهد داد. بنا به گزارشات یونسکو هر پانزده روز یک زبان زنده دنیا از بین می رود. استقلال آذربایجان و دولت   مانع نابودی زبان ترکی  در آذربایجان خواهد شد
9 -  سازمانهای گسترده برای رادیو و تلویزیونها، مطبوعات ، چاپ و نشر کتابها دایر شده و در خدمت ارتقا، رشد وغنای زبان و فرهنگ آذربایجان خواهند بود.
10 -  آذربایجان بمثابه کشوری مستقل مانند هر کشوردیگردهها وزارتخانه و صدها سازمان برای اداره امور مختلف داخلی و خارجی برای تامین منافع و رفع  نیازهای مردم ایجاد خواهد کرد.
11 -  استقلال امکان میدهد که دولت آذربایجان برای دفاع از حاکمیت سیاسی، حفط یکپارپگی اراضی کشورو حفظ منافع ملی مردم ارتش، نیروهای نظامی و صنایع نظامی را سازمان دهد کرد تا در صورت لزوم از آنها استفاده کند. امروزه هیچ ملتی بدون نیروهای نظامی و مسلح نمی تواند برای مدت زیادی به موجودیت خود ادامه دهد.
12 -  ملت ترک با دستیابی به استقلال به قدرت و امکاناتی دست خواهد یافت که اکنون بکلی فاقد آنهاست. ترکها ازطریق دولت و ابزارهای دولتی زندگی خود را بهبود خواهند بخشید.
13  - مردم  دولتی را در آذربایجان جنوبی ایجاد خواهند کرد که حق وضع و تصویب قوانین را برای ملت ترک در هر شرایطی حفظ و تضمین کند و بتواند سیاستها و قوانین را برای بهبودی وضعیت سیاسی، اجتماعی و زندگی مردم بکار گیرد.
14 - مردم و دولت مرکزی آذربایجان جنوبی با کنترل اقتصاد شامل منابع طبیعی، زیر زمینی، تجارت، واردات، صادرات، مالیات و در آمدها  نفش چشمگیری را در پیشرفت جامعه خواهند داشت.
15-  دولت آذربایجان در مراکز و سازمانهای علمی، آموزشی، رادیو و تلویزیون، بهداشت، مسکن، راههای هوایی و زمینی، موسسات و ادارات مختلف  و غیره سرمایه گذاری کرده تا وضع اقتصادی و استانداردهای زندگی مردم به سطوح بالاتری ارتقا یابد. امروز سطح رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی آذربایجان نسبت به ملل استقلال یافته کوچک بسیار نازل می باشد و میلیونها آذربایجانی در زیر خط فقر مطلق بسر می برند.
16 – جایگاه آذربایجان جنوبی در جهان تغییر خواهد کرد و عضوی از بدنه کشورها ی جهان شده و در همکاریهای بین المللی و با رای و تصمیم خود در پیشرفت جهان نقش و دخالت مستقیم خواهد داشت.
17  - مردم در آذربایجان مستقل حق مشابه و همچنین وظایف و مسئولیتهای مشابه و برابری را با ملتهای مستقل جهان خواهند داشت.  آذربایجانیها با عضویت در سازمانها و تشکیلاتهای بین المللی در مورد مسا ئل جهانی حق اظهار نظر و حق رای برابرخواهند داشت.  در حالی که امروز آذربایجانیها  موجودیت جهانی نداشته و انکار می شوند و با فارس زبان نامیدن ایران آذربایجانیها را هم فارس معرفی می کنند و به همین جهت کمتر کسی  در جهان با سرزمینی بنام آذربایجان جنوبی و مردم آن آشنائی دارد.
18  – استقلال به ملت ترک آذری اعتماد به نفس ملی و آزادی انتخاب سیاسی و غیره به ارمغان می آورد.
19  –  استقلال امکان خواهد داد که دولت برای بهبود وضعیت محیط زیست شهرها، روستاها و همچنین وضعیت محیط زیست طبیعی اقداماتی با برنامه و موثر انجام دهد. اکنون آلودگیها هر روز از مردم آذربایجان قربانی میگیرد و محیط طبیعی آذربایجان مانند  دریاچه ارومیه،  جنگلها و پرندگان و حیوانات وحشی در حال نابودی هستد.
20  – آذربایجان با استقلال خود از قوانین و سنتهای ضد بشری اسلام  و خرافات مذهبی رهایی یافته و تحت قوانین مدرن و سکولار اداره خواهد شد
21 -  مردم ترک آذری در آذربایجان مستقل در رفاه ، آسایش و امنیت زندگی خواهند کرد. سوسیالیستها و زحمتکشان با اجرای برنامه های خود به تناسب و میزان توان خود همه ستمهای طبقاتی، جنسی، مذهبی  و غیره را از بین خواهند برد و همه مردم در آذربایجانی صنعتی، مدرن و پیشرفته در آزادی و برابری زندگی خواهند کرد.
آذربایجان جنوبی در مرحله تغییر و تکامل و گذر از مراحلی مختلف است. مردم پروسه شناخت خود و منافع ملی  خود را طی کرده و از مرکز فاصله گرفته اند و مرزی بین خود و ملت حاکم  کشیده اند. در درون حرکت ملی قطب بندیهای سیاسی و ایدئولوژیک  شکل گرفته و رقابت احزاب و گروههای چپ و راست در جریان است. ملت ترک و جریانهای سیاسی آن وارد صحنه مبارزه شده و تلاش میکنند به سطح سیاسی و اقتصادی بالاتری ارتقا یابند و برنامه های سیاسی خود را عملی سازند.
سوسیالیستها و چپ های مدافع  منافع ملی آذربایجان کم و بیش با تاریخ مبارزات استقلال طلبانه و وقایع موفق کشورهای  استقلال یافته جهان آشنائی دارند. بسیاری از کشورهای جهان روز رهائی ملی و استقلال کشورشان را تعطیل رسمی کرده اند و در سالروز استقلال کشورشان، با شکوه ترین جشن ها را برپا می کنند.  آذربایجانیها هم مانند ملل دیگر جهان  برای کسب استقلال ملی و زندگی آزاد و آسوده تلاش میکنند.
مردم استقلال طلب آذربایجان مانند ملل حاکم  و آزاد جهان به استقلال، رفاه و آزادی خودشان ارزش قائلند. آنها این واقعیت را  پذیرفته اند که استقلال حق طبیعی  آذربایجانیها است.
 سوسیالیستها برای زندگی خود و مردم آذربایجان احساس مسئولیت می کنند. ما فکر می کنیم که ملت آذری هم مانند هر ملتی دیگر می تواند بر سرنوشت خود حاکم شود و امورات خود را حل و فصل کند. این برای مردمی که دولت و کشور دارند کاملا حل شده است. برای یک آلمانی  خنده دار و غیر قابل تصور است که نروژیها یا عربها به مردم آلمان تصمیم گرفته و حکومت کنند و اراده و قوانین خود را به آلمانیها تحمیل و اعمال کنند. همچنین برای چهار- پنچ میلیون نروژی خنده دار  و بسیار تلخ است که سوئدیها و دانمارکیها علیرغم هم زبان بودن برایشان تصمیم گرفته و حاکمیت کنند. برای فارسها تصورش هم ممکن نیست که روزی ترکها یا کردها به آنها حکم رانده و زبان فارسی را ممنوع بکنند.
حتی برای آذربایجانیها هم عجیب می آید که کشوری به کشور دیگرغالب آید و در مسائل اش دخالت کند. اکنون این سوال نه فقط به سوسیالیستها بلکه به عقب مانده ترین افراد و اقشار آذربایجان هم مطرح و جای سوال است که چرا ترکها ی آذربایجان که یکی از بزرگترین ملل جهان بشمارمی روند با ملل دیگری مانند نروژیها، سویسی ها یا مردم هر کشور دیگرمتفاوت باشند؟ یعنی برای ترکها  بسیار تلخ و درد آور است که ملت فارس به ملت ترک آغایی و حاکمیت کند.
هر فردی، هر خانواده ای، هر جمعی از اجتماع و یا هر سازمانی از جامعه آذربایجانی تمایل دارد در کارهایش استقلال فکری و عملی کامل داشته باشد و در زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روزمره خود نقش کلیدی و اصلی داشته باشند. همان اندازه که استقلال برای یک فرد خوب است به همان صورت استقلال به یک کشور هم خوب می باشد.
ترکهای تحقیر و انکار شده درآذربایجان  توان تفکر، تصمیم گیری و قانون گذاری به جامعه خود را دارند و می توانند برای اداره آذربایجان درآمدها و منابع غنی و سرشار اذربایجان جنوبی را بخوبی برنامه ریزی و سازمان دهند و به بهترین صورت در آمدها را در خدمت رفاه و پیشرفت مردم آذربایجان هزینه کنند.
مردم آذربایجان آنقدر اعتماد به نفس و قدرت دارد که مانع دخالت بورژوازی ملت فارس در زندگی خود شوند و دست درازی ملت حاکم فارس را از آذربایجان کوتاه کنند. فدرالیستها باید متوجه  شده باشند که آذربایجانیها هیچ احتیاجی به شراکت ملت فارس در قدرت سیاسی را ندارند تا بدین طریق مهمترین وظایف، مسئولیتها و مهمترین ارگان حاکمیت را  در دولت مرکزی به دست بگیرند و نفوذ و اراده خودشان را بر ما اعمال کنند. هیچ شهروند آذربایجانی محق نیست تحت نام اتحاد و فدرالیسم دیگران را بر منافع ملی و درآمدهای آذربایجان شریک کند و سهم کارگران و زحمتکشان آذربایجان را به حسابهای بانکی سرمایه داران فارس واریز کند.
  منصفانه، عاقلانه و اصولی نیست که سیاستهای اقتصادی، سیاست خارجی، سیاست پولی، مالی، انرژی و نیروهای دفاعی و نظامی را از دستهای قدرتمند آذربایجانیها سلب شود و به دولت مرکزی و شوونیسم فارس سپرده شوند.
سوسیالیستها بر اراده ملت ترک و بویژه اراده و قدرت زحمتکشان آذربایجان اتکا دارند و بر این موضوع پای می فشارند که استقلال آذربایجان به نفع همه مردم آذربایجان است.   ملت ترک باید بدون هیچ قید و شرطی مستقل شود و تمامی مسائل و سیاستهای مهم اقتصادی، سیاسی، مالی، و نظامی را خودش معین و مشخص کند بی آنکه حتی با یک شهروند فارس مشورت کند.
از دید و نگرش سوسیالیستی،  آذربایجان تشنه استقلال است و اساسا استقلال به یک ضرورت فوری تبدیل شده است چونکه استقلال شانسی به آذربایجان می دهد تا بتواند به موجودیت و هستی خود ادامه دهد. اشغالگران ایرانی، آذربایجان را به پرتگاه  نابودی رسانده اند. دشمن به سرعت و به شدت  اقتصاد، فرهنگ و زبان ترکی را در آذربایجان به انحطاط و نیستی می برد. در آذربایجان علاوه بر فارسیزه شدن ترکها، فقر، بدبختی، بیکاری، گرسنگی، مهاجرت، ویرانی محیط زیست بویژه نابودی حتمی دریاچه ارومیه و هزاران محرومیت و مشکلات روز بروز بیشتر می شوند. کارگران و زحمتکشان در سفره های خالی در حسرت نان وپنیر بسر می برند در حالی که در آمدها، دسترنج مردم، منابع انرژی، منابع زیر زمینی و طبیعی از آذربایجان به مناطق مرکزی فارس انتقال داده می شوند.
 در آذربایجان وضعیت محیط زیست فاجعه بار و تکان دهنده است. دولت اشغالگر با ایجاد دهها سد دریاچه ارومیه را به  کویر نمک تبدیل میکند.  اشغالگران ایرانی باعث تخریب خاک زمین های حاصل خیز آذربایجان، تخریب جنگلها، باغات میوه، پوشش گیاهی، نابودی گونه های مختلف جانداران، پرندگان، حیوانات  وحشی شده اند.
اشغالگران و دشمنان آذربایجان با سیاستهای ضد آذربایجانی  وعدم هزینه در حفاظت از دریاچه ارومیه، این زیستگاههای مهم طبیعی آذربایجان و حتی جهان را با بحران جدی متوجه ساختند. اکنون دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است و موجودیت طبیعی آن با تهدید جدی روبروست.
 امروز ما با چشمان باز خود شاهد از دست رفتن زیبائیهای طبیعی دریاچه ارومیه بعنوان دومین دریاچه شور جهان هستیم. اکنون بخش بزرگی از دریاچه که یکی از ثروتهای بزرگ آذربایجان است به شوره زار تبدیل شده است و در سالهای بعد اشغالگران آن را به کویر بی آب و نمکی مبدل خواهند کرد. 
وضعیت محیط زیست در شهرهای آذربایجان مانند وضعیت محیط زیست طبیعی به وخامت کشیده شده و آلودگی هوا، آلودگی آبها، آلودگی صوتی،  آلودگییهای ناشی از زباله ها و تولیدات صعنتی و غیره زندگی را به آذربایجانیها سخت تر نموده و باعث رشد امراضی مانند سرطانها، بیماریهای ریوی و افزایش مرگ و میر مردم شده اند. آلودگیهای محیط زیست یکی از عوامل تهدید کننده امنیت ملی آذربایجان بوده و از ترکهای آذربایجان قربانی می گیرد و بتدریج جان آنها را می ستاند وجان نسلهای تازه و آینده را بیش از پیش تهدید می کند. سرمایه داران اشغالگرنه تنها به حفظ محیط زیست آذربایجان بهایی نمی دهند بلکه بنا به گزارشاتی، زباله های هسته ای را در اراضی آذربایجان دفن میکنند که نتایج ویرانگرآن ازجنگهای بزرگ هم خطرناکتر می باشند.
سوسیالیستهای آذربایجان نه تنها در برابر مشکلات سیاسی، افتصادی، اجتماعی و فرهنگی ترکهای آذربایجان خود را مسئول می دانند بلکه در برابر طبیعت و سلامتی همه موجودات زنده احساس مسئولیت می کنند.
سوسیالیستها در منطقه جقرافیایی آذربایجان جنوبی تعهداتی نسبت به حقظ محیط زیست جهان داریند ولی تا زمانیکه  آذربایجانیها خودشان حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست نگیرند امکان ندارد بتواند از تغییر آب و هوا و افزایش گازهای گلخانه ای و کلا از تخریب محیط زیست آذربایجان ممانعت بعمل آورند و یا آذربایجان را از مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رها سازند.
مبارزه و مطالبات کمونیستها و کارگران فقط به کسب استقلال محدود نمی شود. استقلال ظلم ملی را پایان می دهد و به کارگران و زحمتکشان امکان می دهد مبارزه طبقاتی خود انرژی زیاد بگذارند و برای تحقق مطالبات طبقاتی پای بفشارند.  آنها اهداف سیاسی مشخص برای رفاه و پیشرفت آذربایجان دارند.  به نظر سوسیالیستها استقلال به تنهائی نمی تواند حلال همه مشکلات ترکهای آذربایجان باشد. اسقلال آذربایجان فقط یکی از ظلمها یعنی ظلم ملی را برطرف میسازد. استقلال ملی نمی تواند فقر و بدبختی، بیکاری ، گرانی، بی مسکنی، ستم بر زنان، ستم مذهبی و ستم طبقاتی برکارگران را از بین ببرد بلکه فقط در بهترین حالت می تواند ستمها طبقاتی و ستم  جنسی را کاهش دهد. احزاب ناسیونالیست و بورژوازی آذربایجان خود بر این واقعیت بروشنی اقرار می کنند که آنها بعد از کسب حاکمیت و استقلال برنامه ای جهت برقراری دمکراسی و رفع فقر و بدبختی، بیکاری و رفع ستم جنسی بر زنان و ستم طبقاتی بر کارگران ندارند. در این میان حتی گروههایی از آنها خواهان استقلال هم نیستند و فقط  برای آزادی زبان ترکی در ایران تاکید میکنند. 
سوسیالیستهای آذربایجان برنامه سیاسی و مانیفست دقیق و کاملی برای آذربایجان دارند که مختصرا به عناوین آنها اشاره میشود.
سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان برای استقرار و تشکیل کشوری مستقل مبارزه می کنند که زبان رسمی و اداری آن ترکی باشد. زبان رسمی ترکی در این کشور باید درآموزش و پرورش تا عالی ترین مدارج تحصیلی، مطبوعات، رادیو وتلویزیون و غیره بکار گرفته شود. سوسیالیستها ی آذربایجان نه تنها مبارزه ای قاطع  و جدی را برای تشکیل دولت و کشور آذربایجان جنوبی پیش می برد بلکه در صورت پیروزی و کسب رای مردم، برنامه های رفاه اجتماعی، عدالت و امنیت اجتماعی را تا بالاترین سطح استانداردهای جهانی پیاده خواهند کرد. علاوه بر اقدامات و برنامه های ملی برای نابودی همه عواقب و نتایج ستم ملی، برنامه هایی برای رفع ستم طبقاتی، رفع ستم جنسی و برابری حقوق زن و مرد و رفع ستم مذهبی به مرحله اجرا و عمل خواهند آمد. در آذربایجان منابع معدنی،  سرمایه های بزرگ صنعتی و مالی به مالکیت اجتماعی و عمومی تبدیل خواهند شد و دست سرمایه داران بزرگ را در استثمار کارگران و زحمتکشان ترک  در این عرصه ها کوتاه خواهد شد.
در آذربایجان مستقل آزادیهای بیان، عقیده، تشکل، مطبوعات، آزادی مذهب و آزادی غیر مذهبی بودن قانونا برسمیت شناخته خواهند شد. دولت سکولار آذربایجان با اعتقاد به جدایی دین از حکومت و سیاست، دین را به امر خصوصی مردم تبدیل خواهد کرد و آموزش بر اساس علم پایه ریزی خواهد شد. دولت خدمات عمومی و رایگان مانند امکانات پزشکی و بهداشت رایگان، آموزش و تحصیل رایگان و غیره را به مرحله  اجرا خواهد گذاشت.  سالمندان، کودکان، مادران مجرد، حامله و بچه دار، و بازنشستگان، مریضها و معلولین علاوه بر دریافت هزینه کامل زندگی از تمامی امکانات  رایگان و مسکن دولتی بهرمند خواهند شد.
 سوسیالیستها در جهت حل کامل مشکل بیکاری گام برداشته و در صورت وجود بیکاری دولت بیمه بیکاری مکفی را برای بیکاران تامین نموده و بیکاران از تمامی امکانات اجتماعی از قبیل تحصیل، دکتر، دارو، دندانپزشکی، رفت و آمد، مسکن و غیره بطور رایگان استفاده خواهند نمود.  در آذربایجان قانون کار کارگران جهت کاهش و نابودی سیستم سرمایه داری،  نابودی کار مزدی و اختلاقات طبفاتی تنظیم خواهد شد و سیاستهای خارجی و سیاستهای اقتصادی  منطبق بر منافع ملی آذربایجان تعیین و اجرا خواهند شد. دولت با صنعتی و مدرنیزاسیون  کردن کشاورزی، اختلاف شهر و روستا را از میان خواهد برد. زنان ترک برای اولین بار برابری کامل با مردان را بطور قانونی و حقوقی بدست آورده و زنجیر های اسارت را به دنیای بربریت اسلامی خواهند سپرد.  در جوار تمامی قوانین کشوری،  کنوانسیونهای بین المللی در آذربایجان جنوبی رعایت و تحقق پیدا خواهند کرد. کارگران و انسانهای سوسیالیست آذربایجان نه تنها ستم ملی را نابود خواهند کرد بلکه به کارگران و ملت ترک آذربایجان پیشرفت، علم و مدرنیسم، تکنولوژی، عدالت، برابری و جامعه ای به دور از جهالت و خرافات را تدارک و ایجاد خواهند نمود.  تجربه صد سال گذشته  اثبات نموده که بدون کسب استقلال هیچ قدمی نمی توان در جهت تغییر، پیشرفت، رفاه و آزادی  آذربایجان برداشت.
آذربایجان بزرگ به چهار قسمت تقسیم شده که در هر چهار پارچه آن از هر سو مورد تجاوز قرار گرفته اند. آذربایجان از درد بر خود می پیچد. بی آنکه زخمهای کهنه تکه پاره شدن آذربایجان جنوبی التیام یافته باشد اکنون دشمنان از هر طرف به جان آن افتاده و آنرا بیرحمانه می درند.  آذربایجان هر لحظه مانند گوشت قربانی تکه تکه شده و در میان همسایگان تقسیم می شود و یا تکه هایش همچون نخجوان به اطراف پرت می شوند.  آذربایجان در صورت استقلال ملی توان حفاظت از اراضی اش  را خواهد داشت.
  سوسیالیستهای آذربایجان برای دفاع از هر میلیمتر از اراضی آذربایجان جنوبی جنگیده و خونهای زیادی به وطن هدیه خواهند داد و تا زمانی که منافع و اراضی آذربایجان مورد تعرض کشوری قرار نگیرد با هیچ ملت و کشوری دشمنی نخواهند کرد و خواهان روابط  دوستانه، مسالمت آمیز و احترام متقابل با همه کشورهای جهان در چارچوب قوانین بین المللی هستند.
آذربایجان مستقل بعنوان بخشی از بدنه جامعه بین الملل، سیاستهای خارجی خود را براساس منافع ملی آذربایجان اتخاذ  کرده و وارد روابط بین المللی خواهد شد. آذربایجان برای پیشبرد روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، علمی و غیره در سطح بین المللی سازمانهای وسیع تشکیل داده و هزاران کار برای شهروندان آذربایجانی ایجاد خواهد کرد. 
منافع استراتژیک ملت آذربایجان ایجاب میکند که آذربایجان جنوبی، آذربایجان شمالی ، آذربایجان تحت اشغال گرجستان و غرب آذربایجان که هنوز در اشغال ترکیه می باشد در طی رفراندومی دمکراتیک متحد شوند.  ولی بدون استقلال ما هرگز نمی توانیم از اتحاد احتمالی آذربایجان صحبت کنیم بلکه بر عکس باید در آذربایجان اشغالی از نابودی هویت و موجودیت ملی ترکها، فقر و نداری، بیکاری و گرانی، بی مسکنی و بیسوادی، اعتیاد و خرافات مذهبی، کشت و کشتار، مهاجرت، زندان و شکنجه و عدم آزادی و دمکراسی، ویرانی و تکه تکه شدن آذربایجان گفتگو کنیم.
استقلال ملی منافع مردم آذربایجان را در همه زمینه ها تضمین کرده و مردم ازثمره آن فایده های زیادی نصیب خود خواهند کرد. شکی نیست که میوه استقلال در حال رسیدن است.

قدرت گیری و اعلام استقلال آذربایجان جنوبی
 افراد و گروههای سیاسی در آذربایجان نظرات متفاوتی در مورد  شرکت در قدرت،  چگونگی و نحوه  قدرت گیری دارند. بخشی از گروهها به مسئله  کسب قدرت و حاکمیت سیاسی فکر نمی کنند. سوسیالیستها اعتقاد دارند که تاریخ ایران و دولتهای حاکم بر آن سراسر جنایت و بی عدالتی بوده است.  بنا بر این انتظار ندارند که دولت ایران حقوق ملت ترک آذربایجان، کارگران و زحمتکشان ترک را برسمیت بشناسد. تجربه مبارزات و شکستهای خونین اثبات نموده که جز استقلال و جدائی از ایران راه و انتخابی دیگری به مردم آذربایجان نمانده است.
از دیدگاه سوسیالسم آذربایجانی امید بستن به فدرالیسم، دمکراسی یا برگزاری رفراندوم در قبل یا بعد از جمهوری اسلامی جهت تحقق حق ملل تعیین سرنوشت، خوش باوری، اعتماد به دشمن، بی تجربگی سیاسی، استراتژی نادرست و مهمتر از همه عدم درک منافع ملی آذربایجان و ملت ترک آذری می باشند.
سوسیالیستهای استقلال طلب ایده و هدف استقلال را فراموش نخواهند کرد و برای تحقق آن در جستجوی راههای آسان و سریع هستند اما دشمن طرفدار خداحافظی دوستانه و جدائی با روشهای سیاسی و مسالمت آمیز نیست. اکنون تعیین دقیق راههای رسیدن به استقلال مشکل است. در سیاست همه چیز متحمل است،  ممکن است مردم آذربایجان در جریان انقلاب سراسری در ایران،  در زمان جنگ ایران با کشوری خارجی،  در شرایط ضعف اقتصادی، نظامی و سیاسی دولت ایران و یا با یک قیام توده ای و تعرض سریع نظامی  مردم آذربایجان حاکمیت را بدست گرفته و اعلام استقلال بکنند.
  اما فعلا مشکل می توان تصور کرد که ملت ترک با مبارزه و قیام خود به تنهائی بتواند دولت فاشیست ایران را به زانو در آورد و استقلال خود را بدست آورد.  بنا بر این ملت ترک در مبارزه اسقلال طلبانه خود باید متحدین و دوستان زیادی در داخل و خارج پیدا کند. بعنوان یک اصل علمی پذیرفته شده، در تغییر و تکامل هر پدیده ای، عوامل و نیروهای داخلی آن پدیده  اساسی و تعیین کننده هستند یعنی برای تغییر قدرت و سیستم سیاسی در ایران، ملت ترک باید ابتدا در داخل ایران متحدان خود را پیدا کند. در ایران  ملل کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر و گیلگی متحمل ظلم ملی می شوند و با ملت ترک هم سرنوشت می باشند. ملل تحت ستم در ایران نزدیکترین دوستان و متحدان ملت ترک میباشند. چون دشمن مشترک و اصلی آنها دولت حاکم بر ایران می باشد. بر این اساس اتحاد عمل، مبارزه با برنامه، سازمان یافته ترکها با  ملل تحت ستم  لازمه مبارزه آذربایجانیها با دشمن مشترک می باشد.
اختلافات ارضی و ادعاهای ارضی کردها و تورکها باید هر چه زودتر حل شوند و دوستی و همکاری جای کینه و دشمنی را بگیرد.  در شرایط فعلی ایجاد شکاف در اتحاد عمل ملل زیر ستم و از دست دادن یکی از متحدان قدرتمند در جبهه دوستان به سود دشمن تمام میشود. در نتیجه اختلافات ما بین  کردها، ترکها و عربها  حاکمیت فاشیستی ایران تثبیت شده  و  زنجیرهای بردگی ملل تحت ستم در زندان بزرگ ایران سفت تر خواهد شد. آذریها نه تنها در میان ملل تحت ستم بلکه حتی در میان ملت حاکم و ستمگر فارس هم باید متحدانی پیدا کند و آنها را به قیام بکشانند. 
در صد سال گذشته برتری طلبی و راسیسم تا مغز استخوان اکثریت مردم  عادی فارس نفوذ کرده است. با وجود این کارگران و زحمتکشان فارس برای خلاصی از استثمار و ظلم طبقاتی راهی جز اتحاد و همصدایی با زحمتکشان ملل تحت ستم ندارند. ملت تورک برای یک انقلاب و قیام سراسری قدرتمند جهت سرنگونی دولت اسلامی به قدرت و همکاری کارگران و زحمتکشان فارس هم احتیاج دارد.
مردم آذربایجان برای استحصال کامل استقلال، علاوه بر اتحاد با ملل تحت ستم و اقشار تهیدست ملت فارس باید دوستان و متحدانی را در بین کشورهای جهان پیدا کنند تا از جنبش ملی و مطالبات مردم آذربایجان حمایت کنند. تاکنون آذربایجان جنوبی نتوانسته حمایت کشورهای جهان را بخود جلب کند ولی با قدرتمند  شدن مبارزه آزادیخواهانه در آذربایجان، ترکها دوستان و متحدان زیادی را از میان کشورهای مخالف جمهوری اسلامی ایران پیدا خواهند کرد. دوستی، همسویی و روابط دیپلماتیک با کشورهایی که در مخالفت و تقابل با ایران هستند از وظایف مهم  پیشروان آذربایجانی می باشد. جلب حمایت و توافق کشورهای قدرتمند جهان برای ما اهمیت شایانی دارد. چونکه امروزه هر تغییر و تحولی در جهان بدون دخالت، بدون رای و کمک کشورهای صعنتی و قدرتمند جهان به سختی صورت می گیرد. وقایع جهان هر روز شاهد درستی این واقعیت است. کوزوو  و مونته نیگرو بخاطر داشتن دوستان قدرتمند کشورهای اروپایی و امریکا استقلال گرفت. اوسیتا و آبخازیا به خاطر متحد قدرتمند روسی در آستانه استقلال کامل قرار دارد. اما کردستان عراق، چچنها و فلسطینی ها هنوز نتوانستند دوستان قدرتمند در صحنه جهانی پیدا کنند. بنا بر این دشمن درست کردن ، دشمن خطاب کردن کشوری بخاطر کاپیتالیست و امپریالیست و غیره بودن به هیچ وجهی به نفع آذربایجان نیست و بر عکس باید در میان قطب های قدرتمند جهان دوست های مطئمن پیدا کنرد تا پروسه استقلال ملی به راههای سخت، خونین و طولانی نکشد.
 مبارزه سیاسی، مسالمت آمیز و مدنی بهترین و مناسب ترین  شیوه مبارزه در آذربایجان می باشد اما  سیستم دیکتاتوری و پلیسی ایران تحمل مبارزه سیاسی مخالفین را ندارد. از اینرو به حاکمیت رسیدن آذربایجانیها بشیوه مدنی و سیاسی بعید به نظر می رسد. در ایران دمکراسی وجود ندارد و تحت حاکمیت دیکتاتوری و سرکوب نمیتوان با رفراندوم و یا شیوه های سیاسی به استقلال آذربایجان دست یافت.  با در نظر گرفتن تمامی عوامل داخلی و خارجی و تجربیات گذشته، بهترین و مناسب ترین لحظه بدست گرفتن قدرت سیاسی در آذربایجان و اعلام استقلال لحظه انقلاب توده ای و سراسری، دوره خلا حاکمیت،  لحظه بحران و سرنگونی دولت جمهوری اسلامی است.
لحظه ها و دقایق آغاز انقلاب توده ای و خلا سیاسی در ایران لحظات تعیین تکلیف استقلال طلبان آذربایجانی با ایران است. ملت ترک و تمامی نیروهای استقلال طلب آذربایجان همگی باید آماده باشند تا در اولین امکان و یا اولین فرصت،  تمامی مراکز نظامی را خلع سلاح کرده و مراکز دولتی را اشغال درآورند و فورا بدو ن از دست دادن ثانیه ها و لحظه های سرنوشت ساز،  استقلال آذربایجان را به مردم جهان اعلام کنند. سوسیالیستهای استقلال طلب اولین پیشروان اعلام استقلال در اولین فرصت مناسب خواهند بود. سوسیالیستها بیهوده در انتظار تثبیت رژیم جدید بعد از جمهوری اسلامی و خیال باطل "رفراندوم برای استقلال" در حکومت به اصطلاح "دمکراتیک" ایران نخواهند نشست تا بار دیگر آذربایجانیها به بردگان بی اراده سرمایه داران فارس ایران تبدیل شوند.
برای این منظور باید در لحظه مناسب به سلاح دست برد. باید بدون اتلاف وقت در کوتاهترین زمان نیروهای مسلح توده ایی، ارتش و نیروهای نظامی را تشکیل داد. بدون سلاح و جنگ نهائی، توده ای و زود فرجام  نمی توان فاشیستهای برتری طلب فارس و اسلامی را خلع سلاح و به تسلیم واداشت. بدون سلاح و جنگ توده ای نمی توان اشغالگران را از آذربایجان بیرون راند. بدون مستقر ساختن نیروهای مسلح ترک در سراسر مرزها و یا قدم بقدم مرزهای آذربایجان جنوبی نمی توان مانع توطئه ها و تعرضات  دشمن شد.
 بنا بر این لحطه انقلاب سراسری و یا لحظه بحران و ضعف نظامی ایران باید لحظه تولد استقلال آذربایجان باشد. اگر آذربایجانیها در این لحظات حساس غفلت و درنگ کنند باید شکست خونین را بپذیرند. ما باید ملل تحت ستم دیگر را اقناع سازیم که همزمان با آذربایجان کنترل و حاکمیت سرزمینهای خود را بدست گرفته و استقلال خود را اعلام نمایند. در غیر اینصورت دولت مرکزی ایران در کوتاه ترین مدت خود را تجدید سازمان داده و به تحکیم حاکمیت شونیستی ملت فارس در مناطق آذربایجان و غیره خواهد پرداخت. ملت کرد در جریان انقلاب 1357 و اوایل 1358  اشتباه تاریخی بزرگی را مرتکب شد. ملت کرد و احزاب آن در جریان انقلاب 1357  استقلال کردستان را اعلام ننموده و به خودمختاری دل خوش نمودند. جمهوری اسلامی ایران در طول چهار هفته پس از بقدرت رسیدن ارتش،  سپاه پاسداران، نیروی هوایی و غیره را سازمان داده و در نوروز 1358حملات خود را به کردستان با حمله به شهر سنندج  آغاز کرد.  در تاریخ  28 مرداد سال 1358 خمینی با اعلام جهاد علیه ملت کرد هجوم و اشغال کردستان با شدت بیشتری از هر سو آغاز شد. در روز 29 فروردین اشغالگران با قدرت تمام به سنندج یورش آوردند. سرهنگ صدری فرمانده پادگان سنندج در مصاحبه با روزنامه های وقت اعلام داشت که علاوه بر بمباران های هوایی و استفاده از سلاحهای دیگر هر ساعت 450 گلوله خمپاره به شهرسنندج شلیک میشد و این وضع 24 روز ادامه داشت. در نتیجه شهر سنندج ویران و 2600 نفر جان باختند. بدین صورت فاجعه سنندج  در شهرهای دیگر کردستان هم تکرار شد.  اکنون دهها سال است که ملت کرد در زیر توپ و خمپاره، بمباران، در ترس و وحشت با فقر و فلاکت زندگی میکنند و هر روز با چشمانی پر اشک نظاره گر دست و پا زدن فرزندان دلیرشان در بالای چوبه های دار هستند.
 آذربایجانیها از این تجربیات تلخ و خونین درس آموخته اند. آنها همچنین از شکست جنبش ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری، شکست جنبش ملی آذربایجان به رهبری خیابانی و جنبشهای ملی دیگر بسیار آموخته اند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند تاریخ شکست خونین ملتها بار دیگر در آذربایجان تکرار شود. به همین جهت آگاهانه و با هوشیاری به مبارزه پرداخته و در اولین فرصت استقلال آذربایجان را با قدرت اعلام خواهند کرد و از هم اکنون پیروزی براستقلال طلبان آذربایجان لبخند میزند.
 سوسیالیستها خود را در برابر ملت ترک آذری و مبارزه آن مسئول می دانند و برای به پیروزی رساندن مبارزه استفلال طلبانه آذربایجان احساس مسئولیت می کنند اما در روزهای بعد از استقلال ، توازن قوا  ما بین نیروهای سیاسی آذربایجان و پارلمان آذربایجان تعیین خواهند کرد که چه سیستمی  و  چه نظام سیاسی و اقتصادی بر آذربایجان حاکم باشد. نیروهای سیاسی و مردم آذربایجان تصمیم خواهند گرفت که آیا در زیر ستم، فقر و نداری تحت حاکمیت سرمایه داری به رهبری بورژوا - ناسیونالیستها  بسر ببرند یا در جامعه دموکراتیک و سوسیالیستی که برای آزادی و برایری همه شهروندان آذربایجان تلاش می کند.

  قدرت سیاسی  و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی
اکثریت مردم در آذربایجان جنوبی کارگر و زحمتکش هستند و هر روز اقشار میانی ورشکست شده و به تعداد بیچارگان و محرومان آذربایجان افزوده می شود. این توده وسیع انسانی در آذربایجان متحمل ظلم و ستم طبقاتی، ملی، جنسی، مذهبی میشوند. کمونیستها بر خلاف اقشار مرفه آذربایجان فقط برای مطالبات فرهنگی و آزادی زبان مبارزه نمی کنند. سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان نه تنها برای  حقوق ملی و رسمی شدن زبان ترکی که از ابتدائی ترین و حداقل خواسته های ملت ترک می باشند مبارزه می کنند بلکه برای رفع تمامی تبعیضات و نابرابریهای اجتماعی در آذربایجان می جنگند..
 دشمنی دولتهای ایران و همه احزاب چپ و راست ایرانی با مسئله ملی باعث شده فاصله عمیقی مابین مردم و جریانات سیاسی آذربایجانی با ملت فارس ایجاد شود. تورکهای آذربایجان هر روز بیش از پیش به منافع ملی شان آگاهتر شده و از ملت فارس و ایرانیگری فاصله می گیرند و برای تامین منافع ملی خود مبارزه وسیع و بزرگی را با اشغالگران ایرانی آغاز کرده اند
در مبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان گرایشات فکری، جریانات سیاسی و تشکیلاتی مختلفی فعال بوده و برنامه های متفاوتی را تعقیب می کنند. جریان سوسیالیستی و کمونیستی یکی از جریانات موجود در جنبش ملی آذربایجان میباشد.
 در یک فرن گذشته آذربایجان پایگاه افکار برابری طلبانه و سوسیالیستی بوده اما اکنون این گرایش در آذربایجان ضعیف و مرحله بلوغ خود را میگذراند. بسیاری از سوسیالیستهای آذربایجانی توسط اشغالگران ایرانی و اسلامی اعدام شدند و آنهایی که جان سالم بدر بردند، بخشی تحت تاثیرات سرکوبها، شکست سوسیالیسم روسی و لنینی به حالت انفعال در آمده، بخشی از آنها به صفوف احزاب سوسیال شوونیست و ایرانی گرویده و بخشی در سرگرانی سیاسی قرار گرفته اند. با این وجود این وضعیت بحرانی اکنون نسل تازه ای از سوسیالیستهای آذربایجان با افکار نوین به صحنه مبارزه آمده اند و در حنبش ملی آذربایجان نفش بزرگی را ایفا میکنند اما آنها آنچنان در وظایف و کارهای روزمره مبارزات ملی مشغولند که ایجاد و تقویت صف مستقل سوسیالیستی در جنبش ملی آذربایجان را بکلی فراموش نمودند.
در یک دهه گذشته برای تقویت جریان و صف سوسیالیستی در آذربایجان تلاشهایی صورت گرفته است. زمینه برای رشد سوسیالیستم آذربایجانی بیش از هر زمانی دیگر آماده است. اعتراضات و جنبش کارگری در آذربایجان قدرتمند تر از نقاط دیگر ایران میباشد.  دانشجویان در اوج اختناق بپا خواسته و در دانشگاههای تبریز، همدان و ارومیه شعار "سوسیالیسم یا بربریت" را سر دادند. مبارزات دمکراتیک زنان آذربایجان و مبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان روز بروز گسترش می یابند. در این شرایط سوسیالیستهای آذربایجان وظایف خطیری بعهده دارند.  داشتن برنامه سیاسی، تعیین روشهای مبارزه و ایجاد سازمان و تشکلات بعنوان ابزار مبارزه در اولویت کار قرار دارند.
سوسیالیستهای آذربایجان دارای اهداف سیاسی و برنامه ای  مشخصی هستند.  استقلال آذربایجان، کسب قدرت سیاسی و پیشروی بسوی رفع ستمها و بی عدالتیهای اجتماعی مغز و هسته برنامه سوسیالیستهای آذربایجان را تشکیل می دهند. مشخصه و تمایز سوسیالیسم آذربایجانی با دیگر جریانات سیاسی و فکری در این است که برای نفی استثمار در هر شکلی،   استثمار فرد از فرد، استثمار طبقه از طبقه و استثمار ملتی از ملت دیگر و غیره مبارزه میکند و منافع عمومی را بر منافع فردی بورژوازی و اقشار مرفه ترجیح  میدهد.
اصلی ترین و محوری ترین مطالبه جنبش دمکراتیک و رهایی بخش آذربایجان عدالت طلبی و در واقع نفی ستم و نفی استثمار و استعمار میباشد. در بستر تاریخ مبارزاتی آذربایجانیها نفی سلطه و برابری طلبی پایه محکم جنبشهای اجتماعی بوده است. در تمامی جنبشهای اجتماعی آذربایجان مبارزه با سلطه بورژوازی بر طبقه کارگر و محرومان و همچنین مبارزه با سلطه ملت فارس بر ملت ترک هدف مشترک ستمدیدگان آذربایجان و سوسیالیستها بوده است.
 سوسیالیستهای استقلال طلب برای نفی سلطه، استثمار، استعمار و رفع ستم ملی آلترناتیو، برنامه و روشهای مشخصی دارند و بر این باورند که برای نابودی ستم ملی، ستم جنسی، ستم مذهبی، ستم طبقاتی و دیگر ستمهای اجتماعی،  کسب و حصول استقلال ملی در اراضی آذربایجان جنوبی ضرورتی انکارناپذیر است. گرایش سوسیالیستی بعد از استقلال کامل و موفقیت آمیز آذربایجال نمی توانند بساط تمامی ستمها و  تبعیضات مختلف اجتماعی را در آذربایجان جمع کنند بی آنکه در آذربایجان جنوبی قدرت سیاسی دست یابند.
سوسیالیستهای آذربایجان با نقد گذشته برای تغییر جامعه  و نقش فعال در تشکیل دولت و کشور میکوشند.  در دهه های گذشته چپ ایران با تئوری های چون  "مسئله ملی، مسئله ناسیونالیستها و بورژوازی است"، "مسئله ملی یا ناسیونالیسم پایه افتصادی خود را از دست داده است"،  "مسئله ملی ربطی به پرولتاریا ندارد"،  "مسئله ملی فقط در سوسیالیسم حل شدنی است"،  "کسب استقلال و حل مسئله ملی مشکلات کارگران را حل نمی کند"  به دشمنی آشکار با ملل تحت ستم پرداختند و با این تئوریها انحرافی توانستند چپ آذربایجان را فلج و یا منفعل ساخته و یا  آنها را در خدمت خود بکار گیرند.
تحت تاثیر چنان افکاری بسیاری از مبارزان سوسیالیست،  فداکار، شجاع، فدیمی و با تجربه آذربایجانی در بهترین حالت به افراد و گروههای انتقادی، اپوزیسیون بی عمل یا گروههای فشار تبدیل شده اند و از اهداف بزرگ و پر مسئولیت شانه خالی کرده اند. آنها در داخل و خارج آذربایجان از دور نظاره گر جنبش قدرتمند ملی و دمکرایتک آذربایجان هستند و به اشکال گیری، مچ گیری و گلایه بسنده میکنند. در مقابل گرایش انفعالی بخشی از سوسیالیستها نقش بسیار فعالی در جنبش ملی و طبقاتی آذربایجان دارند. اما غالبا آنها با هویت دیگری کار و فعالیت می کنند و حاضر نبوده یا درک نمیکنند که باید با هویت سوسیالیستی در صفی مستقل فعالیت کرده و قطب چپ جنبش را در آذربایجان ایجاد و تقویت کنند. مبارزات و تجربیات جنبشهای رهائی بخش جهان برای سوسیالیستها و کمونیستهای آذربایجان درسها و آموزشهای زیادی دارند.  در جنبش های ملی و رهائی بخش ایرلند شمالی، ولز، باسک، اسکاتلند، کاتالونیا، فلاندرز و هر چهار پارچه کردستان چندین حزب سوسیالیستی و کمونیستی نقشهای بزرگی ایفا میکنند. اما متاسفانه تاکنون در آذربایجان جنوبی حتی یک تشکل کوچک سوسیالیستی و کارگری هم شکل نگرفته است.
علیرغم تمامی ضعف ها فعالین چپ و سوسیالیست متوجه شده اند که مبارزات ملی و اجتماعی در آذربایجان در حال قطب بندی شدن است. احزاب هر طبقه اجتماعی در تقویت جناح خود به دنبال منافع حزبی و گروهی شان هستند بطوریکه حتی حاضر به تحمل گروههایی از جنس خود هم نیستند.
چپ سوسیالیست در چنین شرایطی نمی خواهد و نمی تواند اپوزیسیون نافعال باشد. کمونیستهای آذربایجانی نمیخواهند در انزوا و یا در محافلی کوچک و روشنفکری در موضع گروه فشار باقی بمانند و جنبش رهایی بخش و آزادیخواهانه کارگران و زحمتکشان را به بورژوازی بسپارند.
چپ سوسیالیست آذربایجان می تواند جنبش ملی، جنبش طبقاتی و دیگر جنبش ها را در آذربایجان رهبری کرده و ضمن رهبری آذربایجان به بسوی قله های استقلال ملی، عدالت اجتماعی را در آذربایجان برقرار کند. آذربایجان جنوبی در طول تاریخ خود همیشه بستر افکار آرادیخواهانه و سوسیالیستی بوده است و پرچمدار و پیشرو تمامی مبارزات ملی و برابری طلبانه  بوده اند. سوسیالیستها قدرت و اعتماد به نفس کافی در رهبری جنبش ملی آذربایجان دارند و شصت و پنج سال بیش حداقلی از توانایی خود را در دوران پیشه وری نشان دادند.
سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری جنبش ملی و جنبش طبقاتی کارگران گامهای سنگین خود را برمیدارند تا با استقرار کشور و دولت مستقل آذربایجان جنوبی، برنامه های خود را به مرحله عمل در آورند. ما کارگران و سوسیالیستها بخوبی می دانیم که برای کسب قدرت سیاسی در آذربایجان احتیاح مبرم و ضروی به اتحاد و تشکیلات داریم.
 جناحهای سوسیالیست تمامی جنبشهای ملی و دمکراتیک دنیا مانند حنبشهای ملی ایرلندیها، کردها،  اسکاتلندیها، ولزیها، باسکها، کبکها، فلسطینیها و غیره همیشه احزاب و تشکلات  کارگری و کمونیستی دارند. ولی چپ و سوسیالیست آذربایجان هنوز سرگردان بوده و بخش وسیعی از آنها "از خود بیگانه" شده اند. اکنون تشکیل احزاب چپ، کمونیست و کارگری در آذربایجان جنوبی از اولین اولویتهای نیروهای سوسیالیستی هستند.
زحمتکشان جنبش بزرگی را در آذربایجان برپا کرده اند و برای رفع مطالبات مختلف در برابر سرمایه داران اشغالگر ایران مبارزه سخت و دشواری را پیش می برند. کارگران و زحمتکشان آذربایجان در این مبارزه به احزاب و تشکلات سوسیالیستی و کارگری خود احتیاج دارند تا آنها را متحد و رهبری کنند. عدم پاسخگویی به این نیاز مهم به معنای رها نمودن زحمتکشان به امان بورژوازی آذربایجان و بورژوازی فاشیست ایران است.
سوسیالیستهای آذربایجان تلاش میکنند برای تحقق مطالبات ملی و طبقاتی، جنسی و غیره همه انسانهای محروم و ستمدیده آذربایجان را متحد و رهبری کنند و حاکمیت سیاسی و ارگانهای دولتی را بدست بگیرند و یا در کنار دیگر نیروها  در حاکمیت، دولت و پارلمان شرکت داشته باشند.
سوسیالیستها در این مبارزه تلاش میکنند با تمامی احزاب ترک آذربایجانی اتحاد عمل داشته و همکاریهای همه جانبه ای را علیه دشمن مشترک داشته باشند. سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان جنوبی، از همه نیرو های ملی و احزاب آذربایجانی که علیه ظلم ملی و علیه دیگر تبعیضات اجتماعی در آذربایجان مبارزه می کنند حمایت و پشتیبانی خواهند کرد و تا لحظه ای که آنها  علیه زحمتکشان و سوسیالیستها اقدام نکنند آنها را نزدیکترین متحدان خود خواهند دانست.
همچنین سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی بر اساس احترام متقابل به منافع ملی و برابر، علاقه دارند با همه کشورهای جهان و ملل تحت ستم در ایران تا زمانیکه به منافع ملی  و اراضی آذربایجان تعرض نکرده اند، همکاری کنند و روابط دوستانه و مسالمت آمیزی با آنها داشته باشند.
برای تحقق اهداف فوق سوسیالیستها باید ابتدا متشکل شده و احزاب خود را ایجاد کنند

نتیجه گیری
در آذربایجان جنوبی ترکهای آذری از لحاظ جمعیتی ملتی بزرگ و دارای سرزمینهای وسیعی هستند که تاکنون اشغالگران و استعمارگران ایرانی با سرکوب و دیکتاتوری مانع از تشکیل دولت و کشور آنها شده است.  بنا به قوانین بین المللی ملت ترک خق تشکیل کشور  و دولت خودی را دارد. اکنون ملت حاکم فارس در آذربایجان بر ترکهای  آذری حاکمیت و اراده خود را به کثیف ترین و خشن ترین شیوه ها اعمال میکند و آنها را به پرتگاه نابودی و آسیملاسیون کامل کشانده است. به همین جهت در آذربایجان اشغالی رفع ستم ملی یکی از مطالبات دمکراتیک ملت ترک و سوسیالیستهای آذربایجان میباشد و پاسخگویی به این معضل بزرگ  به یکی از وظایف سوسیالیستهای آذربایجان تبدیل شده است. 
سوسیالیستهای آذربایجانی در برخورد به مسئله ملی  تضاد و تمایز اساسی با چپ و سوسیالیستهای ایرانی و سراسری دارند و برعکس آنها برای حفظ تمامیت ارضی ایران و ادامه اشغالگری سرزمنینهای ملل تحت ستم توسط سرمایه داران ایران نمی کوشند. سوسیالیستهای ترک پلاتفرم و برنامه مشخص و متمایزی  برای تامین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دارند و در همین رابطه  به عدم کا آیی آلترناتیوهای فدرالیسم، حقوق شهروندی، خودمختاری، دمکراسی و سوسیالیسم ایرانی  اشاره کرده و آنهارا در رفع ستم ملی عاجز و بی اراده می شمارند.
سوسیالیستها دلایل مختلفی برای درستی و حقانیت استقلال ملی جهت رفع ستم ملی دارند و مانند بعضی گروهها به تکرار شعارکلی " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" قناعت نکرده و این شعار را بطور نشخص در قالب مطالبه و حق استقلال بیان میکنند. سوسیالیستهای استقلال طلب می کوشند تا مردم آذربایجان به ضرورت، دلایل و فواید استقلال پی ببرند، چون تا زمانی که مردم منافع خود را در تحقق استقلال آذربایجان ارزیابی نکنند برای کسب استقلال آذربایجان قدمی برنداشته و تلاش نخواهند کرد.  سوسیالیستها می کوشند تا استقلال به ایده عمومی مردم آذربایجان تبدیل شود و توده مردم استقلال را در جهت و در انطباق با منافع خود بدانند. در این رابطه لیستی از دلایل مختلف برای نشان دادن ضروت استفلال آذربایجان آورده و در این رابطه به اهمیت و فواید استقلال پرداخته شد.
 دشمنان و حتی بخشی از دوستان در برابر مبارزات استقلال طلبانه به سنگ اندازی پرداخته و در مخالفت با استقلال آذربایجان دلایلی بی اساس ارائه می دهند که در برابر رادیکالیسم مبارزات حق طلباته مردم و واقعیات عینی و علمی رنگی ندارند.
آذربایجان جنوبی توانایی، پتانسیل و امکانات استقلال را دارد یعنی شرایط عینی برای استقلال آذربایجان آماده است. بسیاری از ملتها بنا به علل و فاکتورهای مختلفی  مانند حمایت قوانین بین المللی در دفاع از استقلال ملتهای بدون دولت، شدت وگسترش مبارزات ملی،  تاثیر رقابتهای قدرتهای بزرگ به استقلال دست یافتند. اگر به گذشته دوری نرویم ، نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم بلکه فقط در 18 سال گذشته دهها کشور از اتحاد شوروی سابق، کشورهای بالکان، قاره امریکا، آسیا و غیره مستقل شدند. در میان آنها آذربایجان جنوبی منحصر به فرد و استثنا نبوده و آذربایجان هم می تواند استقلال خود را بدست آورد.
سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری و پیروزی رساندن مبارزات ملی، استقلال طلبانه، سوسیالیستی و برابری طلبانه در آذربایجان تلاشهایی را در جهت انسجام سیاسی و تشکیلاتی خود آغاز نموده اند و نمی خواهد در انفعال، انزوای سیاسی، بحران های سیاسی و تشکیلاتی باقی بمانند.
 کارگران و زحمتکشان سوسیالیست و برابری طلب علیرغم پراکندگی نقش مهمی در حرکت ملی دارند. آنها عمیقا اعتقاد دارند که استقلال به نفع کارگران و زحمتکشان آذربایجان است. استقلال ملی باعث کاهش شدت استثمار و کاهش ظلم طبقاتی میشود. استقلال ستم ملی را نابود میکند و ملت بودن آذربایجانیها را از انکار و امحا حفظ کرده و در امان نگه می دارد.
کارگران و انسانهای سوسیالیست بعد از کسب استقلال آذربایجان جنوبی با توجه به توان و نقش شان در دولت و حاکمیت برای تامین رفاه، آزادی و زندگی انسانی مردم آذربایجان تلاش خواهند کرد.
امروز ملت ترک صدها مطالبه رفاهی و آزادیخواهانه دارد. هیج فرد و گروهی نمی تواند مطالبات آنها را محدود کرده و یا ندیده بگیرد. اگر احزاب ترک یا فارس بخواهند به حقوق و خواسته های مختلف ملی، طبقاتی، جنسی و مذهبی مردم ترک بی توجهی کنند با خشم و نفرت کارگران و زحتکشان آذربایجان روبرو می شوند.
کارگران و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی مبارزه و جنبشی را سازمان میدهند که آذربایجانیها از ستم و اعمال حاکمیت ملت حاکم فارس، سرمایه داران فارس و ترک رهایی یابد.
تا زمانی که آذربایجان جنوبی دولت نداشته و کشوری مستقل نشود، تا زمانی که آذربایجان در اسارت ایران باقی بماند در دنیا هیچ کس به فریادهای اندوهناک زحمتکشان آذربایجان گوش فرا نداده و مردم آذربایجان روی آزادی، برابری و رفاه را نخواهند دید. بنابر این راه گریز و انتخاب دیگری برای تورکهای آذری آذربایجان جنوبی نیست و توده های ستمدیده آذربایجان مجبورند برای کسب استقلال ملی، آزادی، رفاه، برابری و سوسیالیسم بجنگنند.
 زنده باد استقلال ملی آذربایجان جنوبی  -  زنده باد سوسیالیسم
22/ 09/ 2008
 --------------------------
 منابع و مراجع
1 - جریانات مدافع کمونیسم کارگری و مقاله "ملت وناسیونالیسم وبر نامهء کمونیسم کارگری "منصور حکمت  انترناسیونال شماره 16 آذر  ماه 1373
2  -  لنینستهای ایران متشکل درهمه طیفهای مختلف فدائی، حزب کمونیست ها، راه کارگر، حزب توده و احزاب مائونیست
3 - List of countries and outlying territories by total area
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_and...

4 - اداره آمار ایالات متحده امریکا- آمار جهانی، که اسامی و لیست کشورها بترتیب از پرجمعیت ترین  تا کم جمعیت ترین کشورها قید شده است.
 Countries Ranked by Population:2008
http://www.census.gov/cgi-bin/ipc/idbrank.pl
5 – در آدرس زیربه نوشته های مارکس در مورد مسئله ملی دربخشهای مستقل  ایرلند، لهستان، هندوستان و غیره مراجعه شود.
http://www.marxists.org/archive/marx/works/subject/index.htm
 6– قرار کنگره بین المللی لندن در سال 1896 به نقل از لنین – در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش
7 - Declaration on the Granting of Independence to Colonial Countries and Peoples
http://www.unhchr.ch/html/menu3/b/c_coloni.htm
اعلامیه اعطا استقلال
  Sömürgə Ölkələrə və Xalqlara  İstiqlal Vermək üzrə Bildirgə
8 - The United Nations  -  International Covenant on Economic, Socialand Cultural Rights
   http://www.hrweb.org/legal/escr.html
9-  آذربایجان در ایران صفحه 71 – 72  اتابکی وهمچنین کتاب روشنفکران آذری و هویت ملی و قومی نوشته علی مرشدی زاده
10 -  مارکس - جلد اول «سرمايه» صفحه 703
11 -  اداره آمار اقتصادی و مدیریت کل آمارهای اقتصادی بانک مرکزی
12 -  روزنامه نوروزتیر ماه 1380
13- استاندارآذربایجان شرقی  در سمیناری در شهر تبریز به تاریخ 1371
14 – ماشا الله رزمی – کتاب آذربایجان و جنبش طرفداران شریعتمداری
 http://www.webng.com/yasayis032/Dicital-Kitab-Evi/...
15-  شریعتمداری آذر ماه 1358
16- مصاحبه  فرامرز فروزنده با چهرگانی در برنامه نسیم شمال – تلویزیون آپادانا
17 –  دکتر چهرگانی در گفتگویی صریح و بی پرده  تنظیم ازآلتای  و فیلم ویدویی چهرگانی - دربخش مقالات درسایت سول گون آز
18 – در بیست و یک خرداد 1325 از جانب دولت ایران هیئتی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی قوام برای مذاکره به تبریز آمد و بر اساس مواد هفتگانه دولت موافقتنامه پانزده ماده ای  امضا شد. متن قرادادها درسایت فرقه دمکرات آذربایجان ملاحظه شوند.
http://www.adf-mk.org/T/at.html
19 - معادن زیرزمینی آذربایجان، پتانسیلها، سیاست تبعیض - علي محمدي
http://www.azadtribun.net/x508.htm
20-  ظرفيت‌ها و منابع اقتصادي آذربايجان و موانع توسعه آن - یاشار اومیدلی  
21 -    http://www.youtube.com/watch?v=Yxf68u3DYVo
22 – نامه مارکس به انگلس - تاریخ دهم دسامبر 1869
Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 166
23 -  لنین - طرخ اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی و دیگر مقالات اش
24–  حمایت و همکاری توده ایها،فدائیان اکثریت و حزب رنجبران در سرکوب کردستان
25 - اطلاعیه اکثریت بعد از جریان کشتار مردم و سربداران در آمل
 26 - Marx to Meyer and Vogt –London, 9 April 1870
  Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 169
27 - آل بایراق  نقدی بر آذربایجان سخن  می گوید -  آذربایجان چه می خواهد 
28 – منظور پرچمی است که بعد از کسب استقلال توسط پارلمان و بنا به رای مردم و اراده ملی تعیین می شود. اکنون آذربایجان جنوبی هیچ پرچمی ندارد و احتیاجی هم به پرچم ندارد. پرچم با رای نمایندگان مردم و پارلمان تعیین می شود.  تنها پارلمان آذربایجان جنوبی صلاحیت تعیین پرچم آذربایجان جنوبی را خواهد داشت. هیج دلیل و بهانه ای نمی تواند به کسی حقانیت و صلاحیت تعیین پرچم پیشنهادی!! یا پرچم رسمی را بدهد.  پانترکیستها، بوزقوردها و کسانی که پرچم آذربایجان شمالی، پرچم ترکیه، پرچم چهرگانی، پرچم طراحی شده توسط حزب استقلال آذربایجان جنوبی و بلاخره پرچمها و سمبلهای پیشنهادی دیگری را بعنوان پرچم آذربایجان جنوبی  معرفی میکنند تنها توانستند بی توجهی، بی احترامی و بی اعتمادی خود را به ملت ترک نشان داده و ضد دمکراتیک بودن جریان فکری و حزبی خود را اثبات کنند.



Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر