نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام
انصافعلی هدایت؛ روزنامه نگار، تحلیلگر و شکاک
افسانه
بیطرفی
اگر
کسی قلم بدست میگیرد و نوشتهای را
تحریر می کند، به آن موضوع، علاقه دارد و
در نوشتن آن، در پی تامین منافعی مالی-مادی
ویا روحی-روانی
یا معروفیت و یا در پی کسب نوعی از قدرت
است.
همانطور
که انسان از دستیابی به قدرت سیر نمیشود،
یا همانطور که انسان از بدست آوردن مال
و منال سیر نمی شود، انسان از کسب لذتهای
روحی-روانی
هم سیراب نمی گردد.
اگر
من این سطور را می نویسم، ممکن است در پی
دستیابی به همه آنهایی که در بالا
برشمردم، باشم.
چه
این نوشته را بر اساس سفارش مالی یا اخلاقی
ادامه بدهم و یا بر اساس خواست قلبی خودم،
در پی منافعی از آن هستم.
این
قاعده استثناء بردار نیست و همه انسانها،
به هنگام انجام کار خاصی، در پی بدست آوردن
چیزهایی یا افزودن به چیزهایی یا وضعیتی
که در آن هستند یا آنها را دارند، هستند.
در
نتیجه، این افسانه که نویسندگان برای دل
خودشان مینویسند و هدفی و منفعتی را
دنبال نمی کنند، باور نفرمایید.
اینها
همه تعارف ایرانی است.
از
جنس همان تعارف های بی ارجی که در میان
ایرانیان رایج است.
دکتر
زیباکلام هم با دست بردن به قلم و صرف زمان
و زحمت نوشتن در باره «رضاشاه»
اهداف
و منافع روحی-روانی،
مالی یا موقعیتی را در ذهن و منظر خود
داشته است.
وگرنه،
موضوع دیگری را انتخاب و در باره آن می
نوشت.
همین
که یک موضوع را انتخاب میکنید یا میپذیرید
که در باره موضوعی قلم بزنید و منافعی را
بدست بیاورید، یعنی، بیطرف نیستید.
بیطرفی
افسانهای بیش نیست و افراد ساده لوح،
آن را باور میکنند.
باید
اعتراف بکنم که من هم برای سالها، آن
افسانهها را باور کرده بودم اما بعدها
و بعد از دهها سال نوشتن در مطبوعات و
رسانهها و تولید میلیونها کلمه برای
ارضای نیازهای درونی خودم، تازه متوجه
شدم که چرا من به بعضی از موضوعات نمیپردازم
و به بعضی از موصوعات علاقه بیشتری دارم؟
چون
در پی منافعی بودهام و هستم.
چه
آن زمان که برای نوشتن هر کلمه فارسی نوزده
(19)
سنت
آمریکایی میگرفتم و چه آن زمانی که تحریم
شدم و تنها و تنها برای ماندن در تاریخ و
بیان این که من میاندیشم و نسل های آینده
با من و نوع اندیشههایم آشنا بشوند، می
نوشتم و می نویسم، بیطرف نبودهام و
نیستم.
اگر
دکتر زیباکلام در مورد رضاشاه مینویسد
و سخنرانی میکند و یا من میخواهم او
را و نوشته و نوع نگرشش را نقد کرده و به
زیر تیغ سؤال ببرم، هر دو بیطرف نیستیم.
به
خاطر همین بیطرف نبودن است که موضوع
«رضاشاه»
را
بدست گرفته ایم.
من،
در طول نقدهایم نشان خواهم داد که چرا
دکتر زیبا کلام بیطرف نبوده است.
آیا
اصلاً ممکن است، در مورد فکری که در باره
آن بیطرف هستید، سخن بگویید و وقت خود
را صرف آن بکنید؟ مگر می شود، موضوعی را
خواند و نوشت و در باره اش اندیشید اما
بیطرف ماند؟
من
از سالها قبل، پی بردم (بخاطر
ندارم که در پی کدام حادثه یا مطلبی)
که
هر کتابی که درایران و در باره قاجارها و
آن دوران نوشته شده است، مغرضانه، از
سرمنافع فردی، بر اساس سفارش، یا بخاطر
ترس به رشته تحریر درآمده اند و بیطرف
نیستند.
در
پی آن حادثه و اتفاق بود که بازنگری ذهنی
در خودم و کتابها را در باره هر آن چه در
مورد تاریخ خوانده بودم را آغاز کردم.
این،
برای من، همان مسیر روشنایی بود و است.
در
این مسیر روشنایی، هر چه بیشتر می خواندم،
بیشتر پی میبردم که تحت تأثیر پروپاگانداهای
سازمان یافته دولت های صد سال اخیر در
ایران قرار گرفته بودهام و هر چه، با
عمق و گستره این پروپاگاندا و اغوا شدنم،
آشناتر شدم، به قاجاریه علاقهمندتر
شدم.
ابتدا
تلاش کردم تا به کسانی که نامشان، علایمی
از تورک و قاجار داشت، دست یاقته و از
آنها بخواهم تا جمعیتی برای روشنگری
تشکیل بدهیم ولی موفق نبودم و نیستم.
اجبارا،
به تنهایی، به نوشتن و سپس به برنامه ساختن
در تلویزیون آزربایجانی جنوبی (گوناز
تی وی)
پرداختم.
خوشبختانه،
این نوع از بیداری و فرار از سلطه اغوای
فرهنگی-تاریخی
و هویتی، تنها در من نبوده است و دیگرانی
هم، قبل و بعد از من بیدار شده و متوجه
فریبخوردگی خود و جامعه یشان شده و دست
به نوشتن زده بود اند.
جناب
ناصر پورپیرار از جمله آن افراد بوده که
تأثیر بسیار مهمی بر بیداری و رهایی گروه
کثیری از هیپنوتیزم شدگان در ایران گذاشته
است.
گر
چه متاسفانه، من با افکار ایشان بسیار
دیر آشنا شدم و هنوز هم بسیاری از کتابهای
ایشان را نخوانده ام ولی اغلب سخنرانی ها
و مصاحبه هایشان را دیدهام و شنیدهام
و فیلمهای مستندی را هم که همفکران و
شاگردان او تهیه کرده و در «یوتیوب،»
منتشر
کردهاند را ملاحظه کرده ام.
در
همین مسیر، هر چه با شمعی از عقل که در دست
دارم، جلوتر می روم، بیش از گذشته، با عمق
و گستره هیپنوتیزم تاریخی-فرهنگی
و هویتی همه انسانهای ایرانی آشناتر
میشوم.
هر
چقدر به عمق فاجعه نگاه می کنم، متوجه
میشوم که افراد تحصیل کرده با رتبه های
علمی بسیار بالا، در دل این دریای تاریکی
و امواج پروپاگاندا بیش از بقیه اسیر و
گرفتار شدهاند و چون، این گروه، نام و
نشان و نانشان را از آنچه خواندهاند و
نوشتهاند و درس دادهاند و می دهند،
بدست آوردهاند و می آورند، نمی توانند،
راه رفته را برگردند و نمی توانند، بپذیرند
که راه رفته یشان، از ابتدا تا کنون، خدمت
به سیاستمداران و نه سیاست، خدمت به نوعی
رژیم تحمیلی تحریف تاریخ و فرهنگ و هویت
میلیونها انسان، آن هم به نام علم و
مطالعات علمی و دانشگاهی بوده است و هست.
فهمیدم،هر
چقدر باسوادتر شده ایم، بیشتر به استخدام
دولت درآمده و به آندازه ای که نان سر سفره
یمان به دست دولت وابسته بوده است، آزادی
فکریمان را هم فروخته ایم و به همان اندازه،
بیشتر در باتلاق پروپاگاندا فرو رفته و
اسیر دو.لت
بافته و خود بافته ها دروغ گشته ایم.
امیدوارم
که روزانه خوانی کتاب «رضاشاه»؛
نوشته دکتر زیباکلام، به من و شما ثابت
بکند که من اشتباه کرده ام.
اما
باز هم یاد آوری میکنم که من، بیطرف
نیستم و نمیتوانم بیطرف باشم.
برای
همین هم، سؤالها تیز و نگاه من، به مطالب
این کتاب، نه دوستانه که خصمانه خواهد
بود و آنها را به زیر تیغ سؤالهای گزنده
و برنده و نابود کننده خواهم برد.
امیدوارم
که صداقت و بیطرفی دکتر زیبا کلام خود
را نشان بدهد و من را با استثنایی در میان
نویسندگان عصر مواجهه بکند.
البته،
یادآوری بکنم که من یکی از طرفداران و
ارادتمندان جناب دکتر صادق زیباکلام
بودهام و هستم و به جسارت ایشان در طرح
بعضی از مسایل در ایران، کلاه از سر
برمیدارم و تعظیم می کنم.
متشکرم
انصافعلی هدایت
بیستم (21) آوریل 2020
تورنتو – کانادا
No comments:
Post a Comment