نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام - 6
نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام
انصافعلی هدایت؛ روزنامه نگار، تحلیلگر و شکاک
عمران
و آبادانی رضاشاهی
چند
سطر پایینتر، زیباکلام می نویسد:
«اگر
رضاشاه راه آهن کشید، اگر دانشگاه تاسیس
کرد، اگر صنایع جدید آورد، اگر ارتش مدرن
ایجاد کرد، اگر قرارداد نفتی جدید با شرکن
نفت انگلیس بست و ...»
حتماً
در صفحه های آینده، او در مورد هر کدام از
«خدمات
عمرانی رضاشاه»
توضیحات
مفصلی خواهد داد ولی در همین جا دیده
میشود که «اگر»
او
در آغاز هر ادعایش، شرطی نیست بلکه نه
تنها ایجابی است، در عین حال تاکیدی موکد
بر انجام آن فعالیت از طرف رضاشاه، آن هم
بطور انحصاری است.
یعنی
نویسنده، اصل را بر قبول انجام شدن مطلق
آن فعالیتها از طرف رضاشاه گذاشته و این
دیدگاه تعصبی خودش را هم در قالب آن جمله
ها به خواننده تحمیل میکند.
چرا
که خود او در باره آن ها، هیچ شک و تردیدی
ندارد و نمیخواهد هم خواننده در باره
آنها به شک و تردید بیفتد.
باید
پرسید؛ آیا قبل از رضاشاه، شاهان تورک
قاجار، راه آهن نکشیده بودند و رضاشاه
موجد راه آهن در ایران بوده است؟
آیا
دانشگاهی در دوران قبل از رضاشاه نبوده
است و رضاشاه دانشگاه را به ملل ممالک
محروسه مرحمت فرموده است؟ در این صورت
معنای دانشگاه و کارکرد آن چیست؟
اگر
معنای آن، تاسیس نهادی آموزشی برای تربیت
متخصصان در رشتههای مختلف است، جایگاه
دانشگاههایی که «دارالفنون»
نامیده
میشده اند و در چند شهر ممالک محروسه،
به تربیت متخصصانی که دانشگاههای امرزین
هم به تربیت همان تخصص ها اشتغال داشته
اند، در دیدگاه شما و رضاشاه در کجاست؟
راستی،
دستاوردهای دانشگاه رضاشاهی در یکصد
سال اخیر و بویژه در علوم انسانی و مدیریتی،
چه بوده است؟
آیا
دستاوردهای دانشگاههای رضاشاهی با
دستاوردهای دانشگاههای قاجاری قابل
مقایسه هستند؟
دانشگاههای
قاجاری، دموکراسی، آزادی، روسنفکری،
قانون، قانونخواهی و مشروطیت را آوردهاند
و دانشگاهیان رضاشاهی و محمدرضاشاهی،
انقلاب 1357
و
بازگشت به عقب را آورده اند.
دیکتاتوری
را تئوریزه و مورد قبول گردانده اند.
سانسور
را بر جان و فکر مردمان مسلط کرده اند.
به
عقیده من، بیش از آنکه نام و عنوان یا کلمه
مهم باشد، مفهوم و کارکرد و نتیجه مهم
است.
کارکرد
و نتیجه دارالفنون و دانشگاه چه بوده اند؟
اگر
فرض را بر این بگیریم که همه اعمال و
اقدامها رضاشاه، بدون سابقه قبلی بوده
و ابداعی و مدرنیزاسیون توسط شخص او صورت
گرفته است و او بوده که ایران را از درون
تاریکی عقبماندگی قاجار و تورک ها به
بیرون کشیده و وارد دوران مدرنیته و
پانفارسیسم کرده است و بپذیریم که همه
این اقدامها نه تنها ضروری بودهاند و
هیچ عیب و ایرادی هم نداشته اند، عامل روس
و انگلیس هم نبوده است، مردی وطن پرست
بوده و … با این وجود، باید به چند سؤال
ساده پاسخ داد:
آیا
آن نوع فعالیتهای عمرانی مهمتر بوده
اند یا محافظت از دستاوردهای دموکراتیک،
آزادیخواهانه و قانونمدار مشروطه؟
آیا
رضاشاه نتیجه یک قرن فعالیت و تلاش برای
مشروطه و اصلاحات پایهای را پاس داشت
یا آنها را نابود کرد؟
آیا
رضاشاه، قوانین مشروطه را به اجرا درآورد
یا کان لم یکن پذاشت؟
آیا
دموکراسی ای که در دوره اصلاحات قاجاری
شکل گرفته بود و مردم از موقعیت رعیت به
شهروند ارتقاع یافته بودند، با حضور
رضاشاه نابود نشد؟ و آن همه تلاش و اصلاحات
اساسی، در حرکتی پاندول وار به عقب برنگشت؟
آیا
با مدرنازیسیون(!)
رضاشاهی،
دیکتاتوری بر جان، مال و سرنوشت ملل و
انسانهای ساکن در ایران حاکم نگشت؟
آیا
میتوان به سلطه و بازگشت مجدد دیکتاتوری
و حاکمیت دیکتاتوری پانفارسیسم بر ملک
ذهنی و سرزمینی ممالک محروسه افتخار کرد؟
آیا
همه بنیان های نو رسته آزادیهای فکری،
قلمی، بیانی، تجمعی، تحزبی، مطبوعاتی،
نگرش های
انتقادی
و ..
که
در دوره قاجار و جنبش اصلاحی مشروطه، شکل
گرفته بودند، با رضاشاه نابود نشدند؟
آیا
رضاشاه کاری با دستاوردهای فکری، سیاسی،
اجتماعی، حقوقی و آزادیهای بدست آمده
قاجار نکرد که حتی روشنفکران پانفارس هم
بعد از یک صد سال، در حسرت و نوستالوژی
دستیابی به بخش کوچکی از آن آزادیهای
شهروندی، حقوقی، سیاسی، حاکمیت ملل و
پاسخگویی حاکمیت به ملت در مجلس و ...
می
سوزند؟
آیا
رضا شاه نخبه و الیت کشی را باب روز نکرده
و نسل نخبه ها را از بین نبرد و نوعی از
الیت های درباری بله قربان گوی، مجیزگوی
را به میدان نیاورد؟
آیا
رضاشاه، ممالک و ملل ساکن در گوشه گوشه
ممالک محروسه قاجاری را به «ایران
مدرن»
بر
اساس تسلط مطلق پانفارسیسم، با تمرکز
اداری-سیاسی،
شیعه شعوبیه (شعوبیه
=
نژادپرستانه)
و
بر محور شخص رضاشاه ایجاد نکرد؟
آیا
هم او نبود که حقوق ملی، سرزمینی، تاریخی،
فرهنگی-زبانی،
هویتی و ...
ملل
غیر فارس که در طول تاریخ چند قرن قبل،
حفظ و حراست شده بودند را نابود کرده و
همه آن ملل را به مستعمره پانفارسیسم و
به دشمن فارس بدل نکرد؟
آیا
با مدرنیته رضاشاهی و محمدرضاشاهی، فکر
و روش مونتاژ کاری و کپی سازی صنعتی و فکری
و علمی بر ما حاکم نشد؟
آیا
ما به تولید کننده و طراح بدل شدهایم یا
به مصرف کننده تولیدات خارجی مبدل گشته
ایم؟
گرچه،
با مدرنیزاسیون رضاشاهی و گذشت یک صد سال
از آن تاریخ، میزان افراد بظاهر باسواد
و دانشگاهی از کمتر از یکی دو درصد دوره
قاجار، به بیش از نود درصد رسیده است که
باید ثمرات آن توسعه آموزشی و تحمیل زبانی
را در توسعه سیاسی، مدنی، حقوقی، تکنولوژیک
و … دید ولی آیا درک، فهم، شعور و آگاهی
های سیاسی-اجتماعی
ایرانیان هم به همان میزان افزایش یافته
است؟
آیا
رهبران، دانشگاهیان، روشنفکران، نویسندگان
و افکار عمومی سازان در ایران کنونی،
شناختی واقعی و صحیح از جهان خارج (خارج
از ذهن خودشان)
و
از ملل غیر فارس زبان در ایران دارند؟
در
عرصه شعور و شناخت، نسبت به دوره کم سوادی
قاجار، در کجا هستیم؟ و چرا؟ پیشرفت
داشتهایم یا پسرفت کرده ایم؟
چرا
تنها دانشگاه رضاشاهی، البته با چند
دانشکده محدود در دانشگاه تهران، به اتفاق
مجموعه دانشگاههایی که در دوره محمدرضا،
خمینی و خامنه ای تاسیس و گسترده شده اند،
نتوانسته اند به اندازه نقش دارالفنون
قاجاری، بر توسعه فکری، سیاسی، اجتماعی،
حقوقی، و نوآوری ها و ...،
تأثیر موفقی گذاشته باشند؟
Comments
Post a Comment