نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام - 9
نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام
انصافعلی هدایت؛ روزنامه نگار، تحلیلگر و شکاک
بالاتر
از فدرالیسم
برگردیم
به متن قضاوت دکتر زیباکلام در مورد
«گیلان،
آذربایجان، کردستان و خوزستان عملاً و
بعضا رسما از ایران جدا شده بودند».
این
نوع قضاوت و نگرش، از کجا نشأت می گیرد؟
چه
ربطی به شناسایی و پذیرش حقوق و حاکمیت
ملی این ملل در ایران دارد؟
آیا
نویسنده کتاب، با تاریخ سیستم ممالک
محروسه قاجاریه آشنا بوده است؟
آیا
با چرایی و دلایل وجود و تثبیت اصل
حقوقی-سیاسی
«ایالت
و ولایت»
در
قانون اساسی مشروطه آشنا نبوده است؟
آیا
این نوع نگرش و قضاوت، به معنای تعلق خاطر
به پانفارسیسم و انکار حق حاکمیت مردمان
در ایران نیست؟
آیا
با آزادی و استقلال ملل مخالفت نمی کند؟
آیا خواهان تسلط استعماری و تداوم استعمار
پانفارسیسم بر این ملل نبوده است؟
این
نوع قضاوت از آنجا منشاء گرفته است که
زیباکلام، با در نظر داشتن و مسلم پنداشتن
وضعیت ایران کنونی، به بررسی دوران تاریخی
و قاجاریه اقدام کرده است.
او
دانسته و عمداً می خواهد، وضعیت
سیاسی-جغرافیایی
و مرزهای امروزین ایران جدید را به ایران
صد سال قبل تحمیل بکند.
این
عمل، تنها تحریف نیست.
این،
یک نوعی از جنایت بر علیه حقوق انسانهای
موجود در آن سرزمین ها است.
طبیعی
است که باید هر مقطع تاریخی را همان طور
دید یا تلاش به دیدن کرد که در آن مقطع
تاریخی وجود داشته است.
نباید
ذهنیت و آرزوهای کنونی خودمان را به تاریخ
و گذشته تحمیل بکنیم اما دکتر زیبا کلام،
در این جمله، یک قضاوت تاریخی کرده و در
پی این داوری هم، حقوق ملی، سرزمینی و
آگاهی تاریخی ملل و خوانندگانش را دستکاری
کرده است.
اوبا
این داوری سیاسی-شبهه
تاریخی، نه تنها از حقوق ملل تحت ستم
پانفارسیسم در ایران کنونی دفاع نمی کند،
بلکه حقوق آن ها را پایمال کرده و تلاش
میکند تا آنها را متهم به چیزی نامعلومی
که در صفحه های آینده روشنتر خواهد شد)
بکند.
البته،
این ماده اتهامی، از نظر اخلاقی، انسانی،
فکری و آزادمنشانه، اتهام و بزه نیست،
بلکه برای آزادیخواهان و وطن پرستان، یک
نوعی از مدال افتخار است.
ما،
به عنوان انسان های آزادیخواه و مساوات
طلب، باید بر اراده انسانها (بدور
از این که با ما هم عقیده هستند یا مخالف)
برای
دست یافتن به آزادی های ملی احترام بگذاریم
تا به حقوقی که لایق زندگی انسانی هستند،
دست یابند.
ما
نباید مانع فکری و فیزیکی در مقابل تحقق
آزادی ها و حقوقی دیگران باشیم.
چرا
که ملت و سرزمینی که در حالت اشغال بسر می
برد، نمیتواند به آزادیها و حقوق مسلم
انسانی دست یابد و توسعه یابد.
برای
شناخت وضعیت و ترکیب سیاسی دوران قاجار
و مشروطه، باید به شیوه حاکمیت و اداره
ملل و ممالک محروسه از دوران صفویه تا
رضاشاه دقت کرد.
در
آن زمان ها، اداره سیاسی و اداری ملل و
سرزمین ها، بشکلی که از دوران بعد از
رضاشاه و با مرکزیت ایدئولوژی پانفارسیسم
آغاز و متمرکز شده است، نبوده است.
در
گذشته و قبل از دیکتاتوری پانفارسیسم،
با نمایندگی رضاشاه، تمامی سرزمین هایی
که زیر پرچم صفویه، زندیه، افشاریه و
قاجار بودند، به شکل «ممالک
محروسه»
اداره
میشده اند.
همین
کلمه «ممالک
محروسه»
نشان
میدهد که در آن زمان، وضعیت سیاسی و
تقسیمات امپراطوری حاکم بر این مناطق،
به شکل امروزی؛ استانی وابسته به مرکز
تهران و فارسیسم نبوده است.
آنها
هویت های ملی، تاریخی، سرزمینی، دینی،
سیاسی، نظامی، پولی، مالی و روابط بین
الملل مستقل خودشان را داشته و خودشان
مستقل از مرکز و حاکمیت مستقر در تبریز،
زنجان، اصفهان یا طهران، خودشان را در
همه زمینهها مدیریت میکرده اند.
تنها
در یک مورد، استقلالشان وابسته به مرکز
امپراطوری بوده است.
یعنی،
آن ملل پذیرفته بودند که مثلاً از صفویه
یا قاجاریه شکست خورده اند و تحت حاکمیت
مرکزی آن قرار دارند و پذیرفته اند که
نباید بر ضد آن مرکز اقدامی بکنند و اگر
بر ضد منافع قدرت مرکزی اقدامی بکنند، با
حمله مجدد و پیامدهای دردناک آن مواجه
خواهند بود و مجبور به تحمل شرایط سخت تر
و مجازات های شدید تری نسبت به قبل خواهند
شد.
در
حالی که امروزه و از زمان کودتای 1299
توسط
رضا قانون شکن، آن ملل و سرزمین ها، هیچ
اختیاری برای اداره سیاسی، حقوقی، اقتصادی،
آموزشی و ...
خود
و برقراری روابط با دیگر ملل همسایه
ندارند.
این،
پانفارسیسم مستقر در تهران است که برای
آنها، در هر زمینهای تصمیم می گیرد.
در
اصل، پانفارسیسم، کپی سیستم ملایی و آیت
اللهی مذهبی-ایرانی،
در سیاست و کشورداری است که ملل را در ردیف
صغار و مجانین قرار میدهدو یعنی ملل
تورک، تورکمن، قشقایی، عرب، بلوچ، اور،
کرد، گیلک و ...
توانایی
اداره خودشان را ندارند و مرکز یا
پانفارسیسم، بخاطر ویژگی ای که دیگران
فاقد آن ویژگی های هستند، باید از منافع،
مال و داراییها آنها مواظبت و مراقبت
بکند.
در
اصل و در این سیستم و جهان بینی، اراده
مرکز، بر اراده ملل پیرامونی ترجیح داده
میشود.
این
سیاست و نگرش، به مفهوم نقض اراده، توانایی
و توان مدیریت آن ملل است.
در
دوران بعد از صفویه، ممالک تحت قلمرو
صفویه، زندیه، افشاریه، قاجاریه، محکوم
به پرداخت مالیات و در صورت درخواست مرکز،
مجبور به تأمین نیازهای جنگی دولت مرکزی
بودند و باید تحت حاکمیت و زیر پرچم آنها
می زیسته اند.
آن
حاکمیت های مرکزی، واقعبین بوده و قبول
میکردند که سرزمین دیگران را با زور و
کشتار اشغال کردهاند و نمیتوانند برای
همیشه در آنجا حضور نظامی داشته باشند.
توانایی
مالی و نظامیشان محدود است و این امکان
را به آنها نمی دهد.
با
توجه به این محدودیت منابع ملی و انسانی،
حاکمیت های مرکزی مجبور بودند، استقلال
ملل و ممالک تحت اشغالشان را در نود تا
نود و پنج درصد از امور بپذیرند و در پنج
تا ده درصد، آنها را به مرکز و خودشان
وابسته کنند.
آنها
مانند پانفارس ها، نمی خواستند انکار
بکنند که ایران، همیشه به این شکل و وسعت
نبوده است.
میدانستند
و آگاه بوده اند که گاهی یک نظامی، توانسته
بوده، مرزهای سرزمینش را تا هندوستان و
آفریقا بسط بدهد و گاهی هم مجبور به تن
دادن به اشغال سرزمین هایش توسط نیروهای
قدرتمندتر خارجی بوده است.
من
از این وضعیت، به همان معنای «قبض
و بسط»
سیاسی-جغرافیایی،
امانت گرفته از دکتر سروش یاد می کنم.
در
آن زمان، سرزمین ها، دست بدست شده، اشغال
میشدند و دوباره و بعد از مدتی، استقلالشان
را بدست می آوردند و یا تحت اشغال قوه
قهریه دیگری در می آمدند.
اکثر
سرزمین ها و ملل، در میان اشغال و استقلال
در نوسان بودند.
کافی
است، محدود قلمرو صفویه را با زندیه، یا
با افشاریه و یا با قاجاریه مقایسه بکنیم
و به واقعیتهای تاریخی قبض و بسط سرزمینی
و امپراطوری ها تن بدهیم.
از
صفویه به بعد، پس از اشغال سرزمینی و الحاق
سیاسی و حقوقی آنها به مرکز، اداره آن
سرزمین ها به ملل، به رهبران خود آن ملل
واگذار میشدند تا از میزان هزینههای
نظامی مرکز کاسته بشود.
آن
ملل تحت آشغال هم، واقعیت سیاسی موجود را
میپذیرفتند و بر اساس وضعیت موجود،
مسئولیت اداره امور خودشان و همچنین ارائه
خدماتی به مرکز جدید را بر عهده می گرفتند.
مالیات
می دادند.
اگر
لازم بود و از آنها خواسته می شد، سرباز
و امکانات جنگی و تسلیحاتی به مرکز تقدیم
می کردند.
در
مقابل هجوم خارجی به قلمرو و امپراطوری،
از مرزهای نزدیک به خودشان دفاع می کردند.
البته
گاهی هم به دلایل و بر علیه مرکزی که آنها
را آشغال کرده بود، می شوریدند.
این
ملل و سرزمین ها، بعد از تسلیم یا اشغال،
کمترین وابستگی دینی، سیاسی، اقتصادی،
تجاری، زبانی، آموزشی، پولی، مالی و
بینالمللی و ...
به
مرکز داشتند و استقلالشان را حفظ می کردند.
میتوان
به زبان امروزی ادعا کرد که سیستم
سیاسی-اداری
ممالک محروسه، از صفویه تا پهلوی، در حکم
سیستم سیاسی-اداری
حاکم بر آمریکا و «فدرال»
بوده
است که از آن با عنوان «یونایتد
استیت آو آمریکا»
یاد
می شود.
United
States Of America
سیستمی
است که از آن به عنوان «فدرالیسم»
یاد
می شود.
در
آمریکا، پنجاه دولت ملی و یک دولت فدرال
وجود دارد.
هر
دولت ملی، بسیاری از فعالیتهای سیاسی،
اجتماعی، آموزشی، بهداشتی، امنیتی،
عمرانی، اقتصادی و … را خود راسا انجام
می دهد و اجازه نمیدهد تا دولت فدرال در
امورداخلی او دخالتی بکند.
دولت
فدرال هم در بعضی از جوانب خاصی، دارای
حق اعمال حاکمیت سراسری است.
ایالات
متحده آمریکا از اشغال تک تک آن ایالت ها
و یا با خرید بعضی از ایالت ها از امپراطوری
های دیگر شکل گرفته و بعداً ایالات متحده
نامیده شده است.
یعنی
بوسیله زور و آشغال یا خرید، ایالات متحده
را ساختهاند اما در قانون اساسی مورد
قبول همه این حکومت های ملی و نمایندگانشان،
حق استقلال را به همه آن کشورهای ملی
دادهاند تا بتوانند، اتحاد را نه از راه
اشغال، بلکه از راه داوطلب شدن آن ملل و
سرزمین ها در اتحاد سیاسی جدید تشویق و
ترغیب بکنند.
در
سیستم ممالک محروسه صفویه تا پهلوی، آزادی
و اختیارات کشورهای وابسته به مرکز، بسیار
بیشتر از ایالات در آمریکا بوده است که
بعداً، نام ممالک محروسه یا «ایالات
متحده»
بر
روی آنها گذاشته شد.
آن
سیستم اداری-سیاسی
با سیستم ایالات متحده آمریکا تفاوتهای
بزرگی داشت.
در
ممالک محروسه، به جای تأکید بر «استیت»
یا
«دولت،
بر «سرزمین»
یا
«ملت»
که
صاحبان سرزمین بودند، انگشت تأکید گذاشته
می شد.
یعنی
اراده از آن مردم و صاحیان مملکت و وطن
بود و حاکمان نقش اساسی نداشتند.
در
ایالات متحده آمریکا، بعضی از بزرگ راه
ها، انتشار پول، سیاستهای بانکی، سیاست
خارجی و همکاری بینالمللی یا جنگ و صلح
بر عهده دولت فدرال است.
دولت
های ملی حق دخالت در این موارد را ندارند.
میزان
مالیات پرداختی دولت ملی به فدرال هم از
ایالتی به ایالت دیگر متفاوت است و به
شرایط جغرافیایی، کشاورزی، صنعتی و … و
درآمد آن ایالت ها بستگی دارد.
بعضی
از ایالت ها، مالیات کمتری می پردازند.
بعضی
از ایالت ها مالیات بیشتری می دهند.
در
ممالک محروسه که ریشه در نوعی از سیستم
مغولی-تورکی
داشت، ممالک، علاوه بر حقوقی که ایالت ها
در امریکای فدرال امروزی دارند، حقوقی
دیگری هم داشتند.
مثلا،
هر مملکت، پول خودش را منتشر می کرد.
زبان
خودش و دین خودش را داشت.
در
عین حال، نیروهای نظامی دفاعی و هجومی
خودش را هم داشت.
حق
همکاری متقابل در روابط بین الملل را هم
داشت.
حتی
حق داشت که با تشخیص خود، سرزمینی را اشغال
کرده و به قلمرو امپراطوریی که خودش در
زیر سلطه آن بود، علاوه بکند.
یعنی،
فدرالیسمی که در دوره قاجار و مشروطه تا
رضا دیکتاتور برقرار بود، اختیاراتی
فراتر از فدرالیسم آمریکایی به ملل و دولت
های فدرال می داد.
قانون
اساسی مشروطه هم، شکل عرفی-تاریخی
سیستم «ایالت
و ولایت»
را
پذیرفته و به آن رسمیت قانونی و حقوقی داد
تا اختیارات و قدرت اداری-سیاسی
و مرزهای ایالات، دستخوش اراده مرکز قرار
نگیرند.
قانون
اساسی با پذیرش اصل حاکمیت در تقسیم
بندی سیاسی-جغرافیایی
و ملی ممالک محروسه، به حس ملی و ناسیونالیستی،
وطنپرستی و ویژگیهای انحصاری آن ملل
و ممالک احترام گذاشته وبه آنها رسمیت
داده بود.
انگار
که رهبران و نمایندگان آن ملل، میدانستند
که ادامه مشروطه، به نوعی از سنترالیسم
و مرکزگرایی منجر خواهد شد.
متشکرم
انصافعلی هدایت
بیست و نهم (29) آوریل 2020
تورنتو – کانادا
Comments
Post a Comment