نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام - 3
نقد کتاب «رضا شاه»؛ نوشته دکتر صادق زیبا کلام
انصافعلی هدایت؛ روزنامه نگار، تحلیلگر و شکاک
پیشینه
این موضوع
از
چند روز قبل، به فایل صوتی «رضاشاه»
با
صدای خود دکتر زیباکلام گوش میدادم ولی
او پس از سیزده جلسه، از ادامه قرائت کتابش
خودداری کرد.
مجبور
شدم تا فایل «پی
دی اف»
کتاب
او را یافته و با پرینت آن، به خواندن و
نقد کتاب بپردازم.
مدتها
بود که با نام این کتاب آشنا شده بودم و
تمایلی هم برای خواندنش داشتم اما خیلی
هم تشنه نبودم.
در
تلویزیون گوناز تی وی هم چندین برنامه به
زبان تورکی و بعدها، چندین برنامه با حضور
افراد سرشناس از ملل مختلف ساکن در ایران،
در برنامه «دیالوگ»
و
به زبان فارسی، در باره رضاشاه ساخته ام.
در
طول این برنامهها، مهمانانم، چندین
کتاب در باره رضاشاه را به من معرفی کرده
اند.
همانطور
که گفتم، من به داستان «بی
طرفی»
هیچ
اعتقادی ندارم.
آن
هم در مسایل تاریخی، سیاسی، اجتماعی،
دینی، و … البته علوم و تحقیقات در بعضی
از زمینهها را باید استثناء کرد که
میتوانند بیطرف باشند اما شاید در
آنها هم نوعی از طرفداری دیده بشود ولی
من بی خبرم.
برای
همین هم، باید اعتراف بکنم که من در باره
رضاشاه، هیچ نکته و نقطه مثبتی نمیبینم
و او را پوسته بیرونی ایدئولوژی نژادپرستانه
پانفارسیسم و آریائیسم می بینم.
چرا
پوسته؟
چون
خود او، درک و اندیشهای در باره چنان
مسایلی نمیتوانسته داشته باشد، بلکه
دیگرانی که مشاوران او بوده اند، این
مسایل را به او تلقین، تزریق و تدریس کرده
اند.
با
این وجود، کتاب حاضر را خواهم خواند.
در
مورد هر سطر آن خواهم اندیشید و سؤال پیچش
خواهم کرد و هر چه پیش برویم، با زاویه
دید، میزان بیطرفی و نگرش نقادانه دکتر
زیباکلام، به عنوان صاحب اثر و خالق این
کتاب، بیشتر آشنا خواهم شد.
اگر
چه، همانطور که پیشتر نوشته ام، انتخاب
این موضوع برای تحقیق و نوشتن، خود نشانگر
آن است که زیبا کلام، بیشتر طرفدار رضاشاه
است تا اینکه منتقد سیاستهای رضاشا.
یعنی
فکر می کنم؛ فیل زیباکلام بعد از چهل سال
تجربه ناخوش جمهوری اسلامی، یاد هندوستان
سلطنت و دیکتاتوری رضاشاهی و نظامیان را
کرده است.
البته
او در وادی بازگشت به دیکتاتوری و تبرئه
دیکتاتوری از خیانت های سترگ و سنگین،
تنها نیست، بلکه اکثر روشنفکران فارس، به
این حرکت «پاندولی»
و
عمومی ایرانیان مبتلا شده اند.
خستگی
و ناامیدی از اصلاح امور مملکت و مقاومت
دینداران و دین سالاران و رهبران، در
مقابل اصلاح مملکت در همه امور و ساحه ها،
مصلحان را نیازمند آرزو به ظهور دیکتاتوری
کرده است که شاید هم مصلح باشد.
آنها
راه خروج از این نوع بنبست ها را نه در
تلاش بیشتر و تغییر شیوههای نگرش و
مبارزه خودشان که در ظهور فرد مستبد پر
قدرت و فرمانده و … می یابند.
بر
اساس فرضیه «پاندولی»،
همانطور که در ساعتهای پاندول دار
دیده ایم، عقربه ساعت در هر ثانیه، از یک
سمت صفحه ساعت، به سمت دیگر آن میرود
ولی دوباره، همان مسیر را به نقطه آغازین،
بر می گردد.
بر
اساس فرضیه پاندولی، ایرانیان و بخصوص
روشنفکر تربیت شده در سیستم پروپاگاندایی
صد سال اخیر، زود خسته میشود وهم بعد از مدتی به نقطه آغازین بر می گردد که "دیکتاتوری" است. برای همین هم روشنفکر ایرانی در پی راه
حل دیگری برای رسیدن به اهدافش نمی گردد.
مثلا،
در شرایطی، جنبش و حرکت سیاسی یا اجتماعی
خاصی آغاز می شود.
بعد
از مدتی، آن جنبش اجتماعی، به نهاد و سیستم
مستقر بدل شده و جایگاهش در اجتماع را
تثبیت میکند ولی روشنفکری که به خواسته
ها و ایدهآل هایش نرسیده است، سعی میکند
تا در ساختارها تغییر «آرام»
ایجاد
بکند.
اگر
موفق نشود که معمولاً هم موفق نمی شود،
به دنبال خروج از آن بحران و بنبست می
گردد.
در
همین جاست که به جای پیدا کردن آلترناتیوهایی
که البته کاری سخت و ملتزم آشنایی با دنیا
است، به بنبست دیگری از جنس تفکر میرسد
و برای خروج ازاین بن بست، فیلش به یاد
دوران قبل از این جنبش می افتد و به همان
نقطه قبل از آغاز جنبش متمایل می شود.
برای
همین است که بعد از گذشتن چهل سال از عمر
جمهوری اسلامی، او پاندول وار به عقب بر
میگردد و نجات جامعه اش را نه در راهی
که آمده است و اصلاح خطاهایش که در بازگشت رضاشاه
می جوید.
یعنی
تاریخ نمی نویسد و تاریخ را تحلیل نمیکند،
بلکه راه خروج از بنبست را می جوید و راه
را در رضاشاهی جدید که نامش را «دیکتاتور»
مصلح
می گذارد، می بیند.
یعنی
بعد از تلاشی طاقت فرسا، در نیمه راه خسته
میشود و وقتی به عقب و پشت سر تاریخی خود
می نگرد، عاشق خاطرات شیرین اما اندک
تاریخی خود می شود.
همه
بدیها و دردناکی های گذشته را عمداً
میخواهد فراموش بکند.
در
حالی که اغلب تاریخ و خاطراتش در تاریکی
و سردی روزگار سپری شده بوده است و او،
برای رهایی از آن تاریکی و سردی، جنبشی
را براه انداخته بوده است اما حالا که
خسته و درمانده شده و نمیتواند ادامه
بدهد، به عقب می نگرد و در پشت سرش،
روشناییهایی محدود و کورسوهایی را می
بیند.
همین
چند نقطه نیمه روشن در دل تاریکی گذشته،
او را شیفته بازگشت به گذشته می کند.
میخواهد
بجای اصلاح وضع موجود و سعی بیشتر برای
اصلاح و پیدا کردن آلترناتیوهای بیشتر
برای خروج از بن بست، می خواهد، تجربههای
ناروشن را از نو تجربه بکند.
میبینیم
که روشنفکر ایرانی دایما در مرز میان
«نوستالوژی»
و
واقعیتهای اجتماعی در نوسان و در حرکتی
پاندولی عقب و جلو می رود.
او
در نوعی از نوستالوژی، نفرت و انزجار از
وضع موجود هروله (رفت
و آمد)
تاریخی
می کند.
اکنون
که ایرانیان از اصلاح فکر، نگرش، سیاست،
اجتماع و … خسته و درمانده شده اند، دل
به نجات وطن، ملت (فارسیسم)
از
طریق پناه بردن به حاکمیتی دیکتاتوری
بسته اند.
متاسفانه،
دل بستن به رهایی در زیر سایه دیکتاتوری
و استبداد، حتی مصلحش، بیماری عمومی
مردمان عادی کوچه و بازار نیست، بلکه
بیماری قشر تحصیل کرده و روشنفکر ایرانی،
بخصوص «قوم
فارس»
زبان
یا فارس اندیشان است.
حال این سؤال ها پیش میآیند که روشنفکری
چیست یا روشنفکر کیست؟ و چه باید بکند
که روشنفکر بماند؟ فرق روشنفکر با
متخصص یا افراد با تجربه و حتی با معترضان
و ناراضیان چیست؟
اینها
سؤالهایی هستند که اگر در کتاب حاضر به
آنها برسیم، سعی در پاسخگویی به آنها
خواهم کرد.
کلمه
«قوم
فارس»
را
عامدا در داخل «گیومه»
گذاشتم
تا بر نکتهای تأکید کرده باشم.
تا
اشاره بکنم که در ایران، از هیچ واژه ای،
عملی، رفتاری سیاسی و اجتماعی، تعریفی
روشن، واضح و عمومی و مورد قبول عموم ارائه
نشده است و تلاشی هم برای باز تعریف واژهها
و مفاهیم نمیشود تا همه ملل ساکن در
ایران و منافع و حقوق آنان را دربر بگیرد.
وقتی
هم برای باز تعریف مفاهیم تلاشی می کنند،
متاسفانه، بجای گستردهتر کردن میدان
نفوذ واژهها و کلمات و تفسیر موسع و
نوسازی مفاهیم، برای پاسخ به خواست ها و
نیازهای روز، دایره معنایی واژهها را
محدودتر و منقبض تر از گذشته می گیرند. یعنی
ارتجاعی تر از گذشته، عمل و رفتار میکنند
و این نگرش ارتجاعی خودشان را هم به زور
رسانههای تک صدایی که در انحصار و اختیار
دارند و ابزار پروپاگاندایی رژیم های
طرفدار آنها بوده است را به جامعه تزریق
و تحمیل می کنند.
ایران،
ملت، دولت، قوم، کشور، مملکت، قانون،
حقوق، آزادی ها، اختیارات دولت، آزادی
های ملل، آزادیهای اجتماعی، فکری،
اقتصادی، دینی، عقیدتی، مذهبی، دموکراتیک
و دموکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی (از
جمله اختراعات ایرانیان برای مقابله با
حقوق بشر)
سیستم
اداری، مدیریتی، کارمندی (همه
رهبران و مقامات، در ایران رئیس هستند و
صاحب اختیار همه افراد و اموال.
در
حالی که باید کارمند ملل باشند و به ملت
و نهادهای برخواسته از ملل حساب پس بدهند)
سیستم
آموزشی، سیستم اجتماعی، حقوقی، امنیتی،
نظامی و … تورک، تورکمن، قشقایی، عرب،
بلوچ، لور، کرد، گیلک، مازنی، و … نیازمند
باز تعریف مفهومی و نو هستند تا بتوان به
خواست ها و نیازهای روز ملل در ایران جواب
داد و از شکاف های روز افزون در میان ملل
و منافع آنها را کاست.
باز
تعریفی که شامل همه افراد ملل در ایران
بشوند، ولی گر چه درایران، به هر مجموعهای
از انسان ها، نام تورک، تورکمن، قشقایی،
عرب و ….
دادهاند
و آنها را «اقلیت»
و
«بومی»
و
«محلی»
می
نامند تا حقوق انسانیشان را نادیده بگیرند، اما از جایگاه اجتماعی، فرهنگی،
سیاسی، اقتصادی، آموزشی، رفاهی، امنیتی،
نظامی، انتظامی، مالی، پولی، اداری و …
چیزی یا موجودی یا کسانی یا هستی ای به
نام «فارس»
سخن
نمی گویند.
راستی،
فارس کسیت؟ یا چیست؟ که در همه جا حضور
دارد و در هیچ کجا نیست؟ در
جایی که باید پاسخگو باشد، پیدایش نیست
ولی آنجا که منافعی دارد، پیدایش می شود؟
جایگاهش کجاست؟ ملت است؟ قوم است؟ موجود
است؟ موهوم است؟ کشور است؟ ناحیه است؟
دین است؟ مذهب است؟ تاریخ است؟ جغرافیا
است؟ فرهنگ است؟ زبان است؟ امپراطوری
است؟ نژاد است؟ خون است؟ سرزمین تاریخی
است؟ سرزمینی فرهنگی است؟ و … چیست؟
ناروشن است.
چرا
ملل و اقوام دیگر تعریف میشوند اما فارس، مستثناء از تعریف است؟ چرا حقوق دیگر ملل
و اقوام توسط دولت، مجلس و دادگستری هر
روز محدودتر میشود اما در باره حقوق
فارس، دولت، سیستم ها، نهادها، حقوق و
...
محدودیتی
وجود ندارد ومحدوده ای هم اعمال نمیشود
و سکوت حاکم است؟
چرا
ملل و اقوام دیگر، همسنگ و هموزن فارس
نیستند؟ فارس دارای کدام مشخصات و ویژگی
های زبانی، تاریخی، دینی، مذهبی، جغرافیایی،
حقوقی، حکومتی، و … بوده و است که دیگران
باید فاقد آن ویژگیها باشند یا هستند؟
امیدوارم
که در طول این کتاب و از منظر رضاشاه دکتر
زیباکلام و من؛ به عنوان منتقد کتاب، به
این نوع سؤالها پاسخ بدهیم.
ممکن
است بپرسید که بحث ایران، تورک، فارس،
قوم، ملت، دین و … چه ربطی به رضا شاه
دارند؟
اتفاقا، ربط های وسیعی در میان
این مفاهیم با رضا شاه و دوران او بوده و
است و دکتر زیبا کلام هم باید در باره
آنها سخن رانده باشد ولی این همه را به
آینده و به حدود سیصد (300)
صفحه
کتاب واگذار می کنیم.
چرا
که همه این مباحث، در دوران رضاشاه و از
طریق مشاوران او که از آلمان و از مجله
«کاوه»
آمده
بودند و همه هم شوونیست ناسیونالیست
آریاپرست بودند، به رضاشاه تحمیل و تلقین
میشد و او فرمان اجرا آن دیدگاهها و
خواست های سیاسی و حقوقی مشاورانش را صادر می کرد.
وگرنه،
خود رضاشاه، نه فردی دنیا دیده بود، نه
فردی تحصیل کرده و نه تجربهای در چنان
مواردی داشته است.
نه
غرب را می شناخت و نه با مکاتب فکری و سیاسی
یا فرهنگی غربی آشنا بود.
نه
از فلسفه و نه از فیلسوفان غربی چیزی می
دانست.
اما
همه این مفاهیم در دوره او بازسازی و باز
تعریف شده و به زور پوتین و گلوله و توقیف
اندیشه و نشر، ترویج شده و بطور عملی، سر
لوحه کار اداری و سازمانی و آموزشی و …
در سراسر ایران نوین رضاشاه قرار گرفت.
رضاشاه
و بحثهای اطراف او، ظرفی را برای بررسی
تاریخ یکصد سال اخیر فراهیم ساخته است.
چرا
که سیاستهای رضاشاه در زمینههای حیات
فردی و اجتماعی همه ایرانیان، تأثیرات
عمیقی گذاشته است که آن تاثیرات به دوران حیات سیاسی
او ختم نشده اند، بلکه آن لوحه های تقدیس
شده، به عنوان ده فرمان پانفارسیسم، از
او، به محمدرضا شاه و از او، به خمینی و
از او هم به خامنه ای به ارث رسیده اند.
البته،
آن سیاستها و تعاریف مفهومی دوران
رضاشاه، در دوران بعد از او، با حدت و شدت
بیشتر و محدود تری باز تعریف و اجرا شده
و می شوند.
متشکرم
انصافعلی هدایت
بیست و دوم (22) آوریل 2020
تورنتو – کانادا
Comments
Post a Comment