تجزیه و تجزیه طلبی گناه و اتهام نیست



تجزیه و  تجزیه طلبی گناه و اتهام نیست



انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل آذربایجانی
تورنتو - کانادا





اندیشه "تجزیه" و "تجزیه طلبی" به دنبال چه هدفی هست؟ آیا "تجزیه" و "تجزیه طلبی" جرم هست؟ آیا "تجزیه طلب" خائن است و باید به مجازات برسد و حتی اعدام شود؟ یا تجزیه طلبی، عمل و رفتاری کاملا سیاسی است و تجزیه طلب قهرمانی است که باید از حقوق او دفاع کرد؟ قهرمانی است که از حقوق اجتماعی یک جامعه دفاع می کند و در راه منافع آن جامعه قربانی می شود؟ آیا تجزیه طلب نباید از همه حقوق فعال سیاسی بهره مند باشد؟

تا 158 سال قبل، در روی کره خاکی 32 کشور وجود داشت. در حول سال های 1900 (در 112 سال قبل)  با تجزیه شدن تعدادی از آن کشورها، چند کشور جدید متولد شدند و تعداد آن ها به 55 کشور افزایش یافت. با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال دوباره  چند کشور، تعداد کشورهای مستقل کاهش یافته و به 51 کشور رسید ولی حس استقلال خواهی و برابری خواهی در حقوق انسانی، حقوق اقتصادی، حقوق اخلاقی، حقوق اداری، حقوق آموزشی، حقوق فرهنگی، حقوق زبانی، حقوق تاریخی و حقوق ... مرمان سرزمین های مستعمره، سبب رونق اندیشه استقلال خواهی، تجزیه گرایی و رهایی از مستعمره بودن شد. تجزیه طلبی در همه قاره ها و در میان همه ملت هایی رواج یافت که ممکن  بود، آن ملت ها، برای قرن ها و هزاره ها با هم زندگی کرده و در زیر یک پرچم و زیر یک نام زندگی باشند اما یکی از این ملت های درون آن خاک پهناور با دیگری برابر نبود یا احساس برابر بودن و تساوی با ملتی دیگر در همان خاک را نمی کرد. خواست هایی داشت که ملت سوار بر اسب قدرت در آن خاک پهناور، از به رسمیت شناختن آن حقوق و خواست های جمعی مردمان طفره می رفت.

کسب وجه و شخصیت بین المللی، احساس قربانی بودن، احساس برده و مستعمره بودن، احساس نداشتن آزادی و استقلال، احساس عقب ماندگی و ...  سبب شدند تا بعد از جنگ جهانی اول و بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم، ملت ها به رهایی خود از زنجیر استعمار و مستعمره اندیشیده و به تجزیه کشورهایی که خودشان و پدرانشان برای اتحاد آن خاک ها، خون ها ریخته و کشته ها داده بودند، اقدام کنند.

به طوری که در 111 سال گذشته، تعداد کشورهای مستقل به بیش از چهار برابر رسید. تا اول مارچ 2012 سازمان ملل متحد 193 عضو رسمی داشت. اما این رقم، همه کشورهایی نیستند که مستقل هستند بلکه کشورهای مستقلی هم هستند که عضو سازمان ملل متحد نیستند. می توان از کوزووو و واتیکان نام برد. 

در همان زمان (اول مارچ 2012) وزارت خارجه آمریکا 196 کشور را برسمیت می شناخت.

این مقدمه بلند و تاریخ کوتاه از استقلال و استقلال خواهی و تجزیه کشورها و پیدایش کشورهای جدید ، نشان می دهد که ملت ها، به طور طبیعی، به استقلال و جدایی از خاک اصلی علاقه مند هستند و می توان پی برد که در تجزیه شدن از یک خاک، به دنبال منافعی هستند که در خاک قبلی از آن منافع بهره مند نبودند.

این در حالی است که با گسترش تجارت و تکنولوژی، با نیاز به همکاری های منطقه ای، با تشکیل اتحادیه های اقتصادی و از میان برداشتن مرزهای رسمی و پاسپورت، در طرف دیگر این معادله، مرزها بسرعت از میان می روند و رنگ می بازند.
رادیو، تلویزیون، ماهواره، و اینترنت مرزهای سیاسی و جغرافیایی را در هم نوردیده اند. به نظر نمی رسد که در آینده نزدیک، هر دوی این گرایش ها متوقف شوند. به نظر می رسد که تکنولوژها گسترده تر خواهند شد و جهان باز هم کوچکتر و انسان ها باز هم به هم نزدیک تر خواهند شد.

 اما همین نزدیکی ملت ها و انسان ها به هم، باعث آگاهی هر چه  بیشتر مردم از اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اداری، حقوق و ... خود در مقایسه با دیگر کشورها و ملت ها خواهد شد و ملت های زیادی به استقلال و تجزیه خواهند اندیشید.
این مقدمه نشان می دهد که در 111 سال گذشته، 141 کشور متولد شده اند. یعنی در هر 287 روز یک کشور متولد شده است و می دانیم که آن سرزمین ها و ملت ها از آسمان به زمین نباریده اند و یا به طور ناگهانی و قارچ وار از زمین نروییده اند. بلکه حاصل تجزیه کشورها و ملت هایی بوده اند که حتی برخی از آن ها در داخل سرزمین اصلی، حقوق برابر هم داشته اند و از تحقیر و نابرابری ها هم رنج نمی برده اند اما می خواستند مستقل بوده و شخصیت حقوقی بین المللی خودشان را داشته باشند. تعدادی از آن کشورهای جدید زبان و فرهنگ مشترکی هم داشته اند.

در این میان، کشورهایی هم بوده اند که در گذشته، بنا به دخالت قدرت های بزرگتر و پیروز در نبردها، از هم جدا شده و به دو یا
 چند کشور تجزیه شده بودند. آلمان شرقی و آلمان غربی، همچنین یمن شمالی و یمن جنوبی در این راستا به هم پیوسته و کشور جدیدی را تاسیس کرده اند.

بنا بر این، می توان ادعا کرد که "تجزیه" و "تجزیه طلبی" در همه قاره ها و اغلب مناطق جغرافیایی وجود داشته و برسمیت شناخته شده است و"تجزیه" و "تجزیه طلبی" گناه و جرم هم نبوده و نیست و ما در ایران از مبارزات بسیاری از این ملت ها آگاهیم و به مبارزات آن ها علیه استعمار افتخار می کنیم. مثلا رهایی الجزایر از چنگال استعمار فرانسه و رهایی هندوستان از استعمار انگلستان از آن جمله هستند.

 با این وجود، دو نگاه متضاد، از دو منظر و از دو نگرش، در باره "تجزیه" و "تجزیه طلبی" وجود دارد.

نگاه اول، نگاه و تفسیر مردمانی است که تلاش می کنند تا استقلال خودشان را بدست بیاورند یا استقلالشان را گرفته اند و خاک اصلی را تجزیه کرده اند. مردمی که تلاش می کنند تا از مستعمره بودن رهایی یابند و یا رها شده اند، "تجزیه" و "تجزیه طلبی" در میان این ملت ها که می خواهند مستعمره نباشند، یک ارزش بسیار بالا و افتخاری بس بزرگ است.

 در این جوامع، "تجزیه" و "تجزیه طلبی" افتخار است و اکثریت مردم و بخصوص جوانان تلاش می کنند تا تجزیه طلب شوند تا مورد احترام و قبول همه مردم، نه تنها روشنفکران قرار بگیرند و از امتیازهای روانی و اجتماعی تجزیه طلب بودن بهره مند شوند. تجزیه طلبان در میان این ملت ها، قهرمانان ملی هستند و جایگاه برتری دارند و پست های حساس سیاسی به این دسته از فعالان سیاسی داده می شود.

در این دیدگاه، تجزیه طلب، نه تنها خائن نیست بلکه به خاطر مبارزه در راه آزادی ها، حقوق و منافع ملتش، قهرمان ملی هم هست.

اما در مقابل، کشوری که بخشی از خاکش را در تجزیه از دست می دهد، کوچک تر می شود، مستعمره اش را از دست می هد، منافع مادی و اقتصادی زیادی را از دست می دهد، سربازگیری برای جنگ یا نمایش قدرت علیه دیگر کشورها و یا برای دفاع از خاکش  را از دست می دهد، کشوری که از قدرت انسانی، جغرافیایی، اقتصادی، مادی، نظامی آن کاسته می شود،"تجزیه" و "تجزیه طلبی" را محکوم می کند. تجزیه طلبی را بر  خلاف قانون خود و قوانین بین الملل می نامد. آن را بر خلاف مصلحت کشور، بر خلاف امنیت عمومی، بر خلاف منافع ملی، بر خلاف امنیت اجتماعی و سیاسی می داند و می نامد. در حالی که بوجود آمدن یک کشور در هر 287 روز نشان می دهد که افکار و قوانین بین الملل با "تجزیه" و "تجزیه طلبی" مخالف نیستند و آن را می پذیرند.

استعمارگر، سعی می کند اندیشه تجزیه و تجزیه طلبی را گناه و جرم و عمل و اندیشه ای قابل مجازات نشان دهد و این تفکر را به مردم استعمارگر و به مردم مستعمره بقبولاند که تجزیه، گناه و جرم است و تجزیه طلب، باید مجازات شود و خائن است.


با قبول این تبلیغات از طرف  عوام و بخصوص از طرف روشنفکران (در خاک استعماگر و مستعمره)، راه برای سرکوب اندیشه ها و اندیشمندان، و همچنین عمل و اقدام در راه استقرار اندیشه ها بسته می شود و دیکتاتوری بوجود می آید. روشنفکران در ایجاد این بن بست سیاسی، سرکوب آزادی ها، زندان ها، شکنجه ها و اعدام ها، نقشی کمتر از مدیران حرفه ای سیاستمدار و سیاسی ندارند.

می دانیم که سیاست و سیاستمداری، دخالت در اموری است که معمولا در ید قدرت دولت ها قرار دارند و سیاست، نوعی حرفه و فعالیت، کار حرفه ای، اداره امور یک اجتماع است که در عین حال، کاری رقابتی نیست و می توان ادعا کرد که سیاست و سیاست مداری، کار و فعالیتی انحصاری است که حقوق بسیاری افزون بر حد و اندازه حقوق مردم و افراد عادی همان اجتماع را به مدیر یا مدیران سیاسی می دهد تا آن جا که حقوق و مزایای این حرفه و کار به دارنده آن قدرت می دهد تا بر اساس اندیشه محدود و بسته خود، اندیشه دیگری را محکوم به نابودی کرده و فعال آن اندیشه را  متهم، دستگیر، زندانی، شکنجه و اعدام کند.


تجزیه طلبی، اندیشه ای نو و مداخله جویانه در سیاست و قدرتی است که تا آن لحظه، انحصاری بوده است. تجزیه طلب، می خواهد بخشی از قدرت موجود را از آن جدا کرده، واحد سیاسی و قدرت جدیدی را در کنار قدرت تجزیه شده تاسیس کند. این اندیشه و رفتار، یک اندیشه و رفتاری کاملا سیاسی است. "تجزیه" و "تجزیه طلبی" حتی از تغییر رژیم و سیستم سیاسی، یا اصلاح سیستم اداری، حقوقی، سیاسی هم فراتر می رود. تجزیه طلبی، نه تنها سیستم حاکم را تضعیف می کند، بلکه آن را پاره پاره می کند، تا سیستم سیاسی و واحد بازیگر سیاسی جدیدی را بوجود بیاورد که دارای حقوقی برابر با استعمارگر هم  در آن منطقه و هم در صحنه  بین الملل باشد.

تجزیه طلبی، اوج دخالت در سیاست و رفتار سیاسی است. چرا که تجزیه طلبی، در پی بنای سیستم و واحد اکتیو و فعال سیاسی جدید در صحنه شطرنج سیاسی منطقه ای و بین المللی است. بنا بر این، اندیشه تجزیه طلبی، اندیشه و رفتاری سیاسی است. تجزیه طلبی جرم و گناه نیست و تجزیه طلب مجرم و گناه کار هم نیست. بنا بر این، کار تجزیه طلب، خیانت هم نیست و خائن هم محسوب نمی شود. او به خاطر رفتار و کردار سیاسیش نباید متهم شده و مجازات شود. نه تنها مجازاتش زندان و اعدام و تحقیر نیست، بلکه عمل و رفتار سیاسی تجزیه طلب، از دید  و منظر انسان آزاده و معتقد به آزادی و معتقد به حقوق برابر انسانی انسان 
ها و معتقد به تفاوت منافع جوامع و همچنین از دیدگاه  انسان آزاد از تعصب، تجزیه طلبی عملی قابل تقدیر و احترام هم هست.


متهم کردن تجزیه و تجزیه طلبی، از عقل و منطق سیاسی یک انسان آزاده و بدور از تعصب بر نمی خیزد. این اتهام زدن ها از یک مغز بیماری که در دام تعصب و خود برتر بینی و نژادپرستی گرفتار شده می طراود.

اگر بخواهیم علت و چرایی تجزیه طلبی را درک کنیم، باید خود را در جایگاه فرد یا اجتماع  تجزیه طلب قرار داهیم. خواست های او و جامعه اش را از چشم او و مردمش بنگریم و آنگاه قضاوت کنیم که چه اتفاقی می افتاد اگر جایگاه من و او عوض می شد. آیا در این شرایط جدید، مواضع ما تغییر می کرد و ما تجزیه طلب و شورشی نمی شدیم؟ در صورتی که حق را بپذیریم،  ما بی طرف خواهیم شد ولی اگر خودمان را در جایگاه تجزیه طلب قرار ندهیم و یا قرار بدهیم اما خواست های او را قبول بکنیم یا در اجرای آن ها نکوشیم، برده تعصب در دورن خودمان هستیم و باید در آزاده بودن خودمان شک کنیم.

کشورها و مردم استعمارگر، چون می خواهند سرزمین ها و مردمانی را در استعمار و مستعمره خود نگه دارند، چون می خواهند از کار و تولید، نیروی انسانی، معادن ملت های مستعمره فایده ببرند و به این منافع وابستگی دارند، از طریق آموزش های رسمی در مدارس و دانشگاهها، و از طریق آموزش های غیر رسمی مانند تصویب قوانین و تبلیغات پنهان در رسانه های عمومی، و اعمال قوانین اداری، به مردم کشور استعمارگر و همچنین به مردمان مناطق مستعمره بقبولانند که تجزیه و تجزیه طلبی جرم و گناه است و تجزیه طلب باید مجازات شود.

متاسفانه اعلب روشنفکران مناطق استعمارگر و مستعمره هم این خواست و اراده مدیران سیاسی  استعمارگر را  در جهاز هاضمه خودشان، هضم کرده اند و آن را به عنوان یک واقعیت اما با چشم و گوش بسته پذیرقته اند. آن ها خواسته و ناخواسته اسیر تبلیعات دستگاه فریب سیستم سیاسی حاکم شده اند. برای همین هست که شما در اندیشه استعماری و ضد استعماری "فرانتس فانون" کمی دارید. هر کسی نمی تواند خودش را از تبلیغات استعمارگر(فرانسه)  رها کرده و از مردم مستعمره (الجزایر) بنویسد. منافع مادی هم در این کار نیست.

این باور (که تجزیه و تجزیه طلبی جرم و گناه است و تجزیه طلب باید مجازات شود)، به روشنفکران و فعالان سیاسی در خاک استعمارگر و هم مستعمره القا می کند که تجزیه طلب خائن است و باید مجازات شود. اما چرا خائن است و چرا باید مجازات شود؟ پاسخ، به تفسیر استعمارگر بستگی دارد.

سخن در این جاست که آیا مسئولیت روشنفکر در هر جامعه ای روشن کردن و نشان دادن بهترین راه برای تامین منافع مردم و اجتماعش نیست؟ آیا نباید روشنفکر همه راه های ممکن برای تامین منافع ملتش را در نظر بگیرد و برای رسیدن به اهدافی که برای ملتش در نظر گرفته، اقدام عملی بکند و حتی (اگر لازم باشد) برای بدست آوردن اهدافش،  سلاح در دست بگیرد؟


مگر روشنفکر، تنها می اندیشد و به خارج از جهان اندیشه اش، گام نمی گذارد. آیا روشنفکر محکوم است که در خانه شیشه ای خود ساخته زندانی شود؟ این که عالم بی عمل است و زنبور بی عسل.

مگر نه این که روشنفکر، مسئو.لیت دارد، مطیع سیاستمداران حاکم نباشد و علیه آن ها شورش کند. مگر نه این که روشنفکر باید، سلاح بدست بگیرد و مبارزه را اگر از طرق سیاسی و صلح آمیز پیش نرفت، با آتش سلاحش پیش ببرد. مگر نه این که روشنفکر باید خواسته ها و آرمان هایش را در روی همین کره خالی و در همین کشور و اجتماع، عملی سازد. مگر نه این که مبارزه مسلحانه، بخش بسیار مهم و حیاتی یک مبارزه سیاسی بوده و هست.

اگر این مبارزه سیاسی و مسلحانه برای بر پایی حقوق یک ملت باشد، آیا بالاترین، شکوه مندترین، و مقدس ترین مبارزات سیاسی نیست؟ که باید همه حقوق یک انسان سیاسی را به او (تجزیه طلب) داد و آیا تجزیه طلبی مبارزه برای تشکیل یک کشور جدیدی نیست؟ آیا نباید از همه حقوق سیاسی و انسانی فعال سیاسی تجزیه طلب که همه هدفش تامین منافع اجتماعی است، نه تامین منافع خصوصی، حمایت کرد؟

به عقیده من، حمایت از اندیشه تجزیه و حمایت از حقوق تجزیه طلبان، سنگ محکی است که نشان می دهد، ما چقدر آزاده ایم. چه قدر به آزادی و آزادگی انسان ها احترام می گذاریم. چه قدر به انسان ها حق انتخاب می دهیم و چه قدر از حق انتخاب اجتماعی جوامع دفاع می کنیم. چه قدر می پذیریم که تجزیه و تجزیه طلبی یک حق انتخاب فردی و جمعی است. این محک نشان می دهد که ما آزادی اندیشه را تا کجا می پذیریم و مرز آزادی اندیشه ما تا کجا پیش می رود و از کجا به بعد، جامد و مرتجع می شویم و منافع خودمان را بر خواست و اراده دیگران برتر می دانیم.

این محک به ما؛ اگر فعال سیاسی، اگر فعال حقوق بشری، اگر مصلح اجتماعی، اگر نظریه پرداز، اگر اصلاح گر هستیم، اگر به آزادی، اگر به دموکراسی و اگر به حق انتخاب مردم، ارج و قیمت می نهیم، اگر از برابری انسانی انسان ها و جوامع حمایت می کنیم، اگر برابری را قبول داریم و اگر علیه تبعیض نژادی مبارزه می کنیم و ایستاده ایم و در صف مبارزان راه آزادی مرمان و سربلندی آن ها ایستاده ایم و صف مان را از دیکتاتورهای سیاسی و دیکتاتورهای فکری جدا کرده ایم، این محک نشان می دهد که ما چه قدر به باورهایمان، اعتقاد داریم و چه قدر به آن امور پای بند هستیم یا چه قدر از آن ها گریزان هستیم. چه قدر با خودمان و با جوامعی که روی سخن ما با آن هاست، رو راست و صادق هستیم.

حمایت از تجزیه و تجزیه طلبی محکی است که رابطه میان باورهای ما، با رفتار و موصع گیری ما را نشان می دهد.

اندیشه تجزیه، و رفتار تجزیه طلبانانه، یک اندیشه و آن هم اندیشه ای سیاسی از یک طرف و عمل و رفتار و کنش سیاسی از طرف دیگر است و انسان ها نباید به خاطر نوع اندیشه ای که دارند و از آن اندیشه دفاع می کنند، مورد بازخواست و اتهام قرار بگیرند.

اندیشه، اندیشه است و فرقی در میان موضوع اندیشه، نیست. موضوع اندیشه، می تواند موضوعی اجتماعی، سیاسی، علمی، فرهنگی، اقتصادی، هنری، سکسی و یا هر چیزی باشد. تجزیه و تجزیه طلبی هم یک موضوع فکری است و نباید آن را گناه و جرم خطاب کرد. در عین حالی که یک رفتار سیاسی قابل ارزش هم هست.

جرم انگاری و گناه کرداری تجزیه و تجزیه طلبی، خود جرمی است که در میان ملت های دموکراتیک و معتقد با آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی رفتار بر اساس اندیشه،  آزادی های اجتماعی و حقوق بشری، قابل پیگیری و مجازات است. تحقیر اندیشه سیاسی تجزیه طلبانه و تجزیه گرایی، خود جرم است.

متاسفانه از این دست مجرم در ایران و آن هم در میان روشنفکران کم نیست. روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی باید چشم هایشان را از تعصب بشویند و مفاهیم مدرن را با رنگی از تعصب در هم نیامیزند که این خطای مهم ایرانیان است و برای همین، حرکت های فکر و اجتماعیشان به ناکجا آباد می رود.




21 آوریل 2012





*  *  ***    ***

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر