ناسیونالیسم آذربایجانی، راهی برای فردا
ناسیونالیسم
آذربایجانی، راهی برای فردا
فردا،
از راه خواهید رسید. فردایی که روشنفکران مرکز محور ایرانی، از هم اکنون ما را
شریک در ایران فردا نمی دانند و شریک هم نمی خواهند. آن ها همچون یک سده گذشته، ما را برده و
آذربایجانمان، کردستانمان، عربستانمان، بلوچستانمان، ترکمنستانمان و ... را
مستعمره می خواهند. آن ها خود ما را به عنوان انسانی برابر با خودشان را نمی
خواهند. آن ها به نیروی کار ما و به سرباز ما، به خاک ما، به نفت ما، به معادن ما، به مالیات ما و به ... نیاز دارند. آن ها همچون گذشته، حقوق برسمیت شناخته شده در کنوانسیون های بین المللی
ما را به ما نخواهند داد. حساب حکومت ها از حساب روشنفکران جداست. روشنفکر دیروز،
انقلاب اسلامی آورد و حقوق ملت ها را نداد. روشنفکر امروز، رژیم دیگری خلق خواهد
کرد و از همین انکار امروزش پیداست که حقوق ما را از همین امروز منکر است و فردا
نخواهد داد. رژیم اسلامی امروز بر اریکه قدرت تکیه کرده و تن به
خواست های ما نمی
دهد. اما مخالفان حکومت که در ضعف کامل هستند هم به حقوق ما سر خم نمی کنند.
فردا
خواهد آمد. فردایی که یک اشتباه تاریخی و یا یک فرصت تاریخی، فردا را از آن ملت
ترک، ملت کرد، ملت عرب، ملت بلوچ و ملت
ترکمن و ملت های دیگر خواهد کرد. باید ما ملت ها برای فردا آماده باشیم.
باید همین امروز خودمان را برای فردا آماده کنیم. چه بخواهیم ایران فردا را تجزیه
کنیم، چه به شکل فدرال اداره اش کنیم، باید امروز آماده باشیم. فارس ها، خدا، شاه
(ولایت فقیه) و میهن شان را دارند ولی ما نداریم و باید برای فردا ملت - دولت سازی
کنیم و ملت - دولت سازی را هم باید از همین امروز شروع کرد.
برای
تاسیس یک ملت – دولت در یک سرزمین (که پدرانمان صدها نسل قبل، در آن متولد شده
باشند یا نه؟ یا آن سرزمین را به زور بازوها و شمشیرهایشان گرفته باشند یا نه؟ و
اگر لازم باشد، ما هم باید همان شمشیرها را برداریم. به هر جهت ما در روی خاک
آذربایجان زندگی می کنیم و این سرزمین مال ماست. حتی اگر اشغال کرده باشیم. این
آذربایجان، اکنون متعلق به ماست)، برای تاسیس یک ملت – دولت در یک سرزمین، باید یک چیزی را به ملتمان بدهیم.
یک فلسفه، یک ایدئولوژی، یک دین، یک چیزی که ما را به یک ملت متحد و قدرتمند و
دولت مقتدر تبدیل کند. تا در مقابل استعمار و استعمارگری (ایران و ایران محوران)
که ما را بلعیده است، ملت ما را برای مبارزه مجدد، سر پا نگه دارد و به ملت ما
قدرت مبارزه بدهد تا بتوانبم یک ملت - دولت جدید تاسیس کنیم.
هر
اجتماع انسانی، باید چند عامل تاسیس یک دولت – ملت مدرن را داشته باشد تا بتواند،
شکل بگیرد. دین مشترک اکثریت مردم، زبان مشترک اکثریت مردم، تاریخ مشترک اکثریت مردم، خاک و سرزمین مشترک
اکثریت مردم، خون و نژاد مشترک اکثریت
مردم، پول مشترک اکثریت مردم، پرچم مشترک اکثریت مردم، اهداف و استراتژی های مشترک
اکثریت مردم، حس امنیت و احساس خوشبختی در اکثریت مردم، ترس و نفرت و دشمن مشترک
در اکثریت مردم و ... عوامل ایجاد یک ملت هستند.
ما
از این همه شاخصه های ملت و ملت سازی کدام عوامل را داریم؟ کدام ها را نداریم؟ اگر
داریم، تا چه اندازه ای داریم؟ برای تاسیس ملت - دولت آذربایجان، باید روی کدام
عوامل بیشتر از گذشته تاکید کرد؟
دین
گر
چه دین، نقش و کارکردهای مهمی در ملت سازی داشته و دارد و ما هم در سرزمین
آذربایجان، عامل دین را داریم و شیعه هستیم اما دین ابزار دست و سیاست ما
آذربایجانی ها نیست و دکانداران دین، اعتبار دینی خودشان را بر باد داده اند و ما
نمی توانیم روی دین و ملایان حساب باز کنیم و نباید هم ملت مان را دوباره در گرداب
دین مبتلا سازیم. ملت آذربایجان تازه دارند از دین گریزان و سکولار می شوند و
نباید ما دوباره آنان را به این وادی بکشانیم اما می توانیم با دین و دینداران
راستین، پیوند دوستی تاریخی خودمان را حفظ کرده و از نفوذ و قدرت آن ها در میان
دینداران آذربایجان بهره برگیریم. اگر دین و دینداران بخشی از ملت و پروسه ملت
سازی هستند، نباید دین و دینداران را نادیده بگیریم و به آن ها دهان کج کنیم اما
از دیگر سو هم نباید به آتش دین دامن بزنیم. اسرائیل، دولت – ملت جدیدی است که
حضورش در سرزمین آبا و اجدادیش، برای قرن ها کم رنگ بوده است. دین، یکی از عوامل
تاسیس آن بوده و است. در گذشته هم، اسلام و مسیحیت هم امپراتوری های خود را بنا
کرده اند.
زبان
نمی
توان انکار کرد که ایران کنونی، کشوری یک زبانه نیست و در آن، زبان ها و ملت های
مختلفی با تاریخ و تمدن خود زندگی می کنند که اتفاقا، حقوق زبانی آن ها هم به
تاراج استعمارگر رفته است. بر عکس ایران، هر کدام از این ملت هایی که در گوشه و
کنار ایران و در جغرافیایی مشخص و با اکثریت جعیتی در آن ناحیه زندگی می کنند زبان
یکسانی دارند. بیش از 99 درصد اهالی سرزمین های آذربایجان، ترک هستند و زبانشان هم
ترکی است. اتحاد زبانی در میان ترک ها و مردم مناطق ترک نشین، بسیار عمیق تر از
اتحاد ممکن و احتمالی در میان ایرانیان با زبان های مختلف است. اتحاد زبانی به
آذربایجانی ها امکان می دهد تا احساسات ناسیونالیستی و ملی خودشان را گسترش بدهند.
اگر
چه زبان، ملاک و معیار کامل تبدیل شدن به یک ملت - دولت قدرتمند و متحد نیست اما
یکی از عوامل اصلی در تاسیس یک ملت – دولت جدید و یکی از شاخصه های اصلی و یکی از
عوامل پیدایش و شکوفایی "ناسیونالیسم ملی" و "ناسیونالیسم گرایی
ملی" است و ما مردم آذربایجان در ایران کنونی، آن زبان مشترک و تاریخی را داریم.
گر
چه زبانمان در زیر چکمه های استعمار ایرانی، ممنوع و بریده شده است، گر چه استعمارگر
ایرانی نگذاشته تا زبان ما آذربایجانی ها رشد کند اما ما آذربایجانی ها، هنوز زبان
ناقص و بریدیمان را داریم و زبانمان، سمبل همه خواست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی،
فرهنگی، آموزشی، تاریخی، اداری، قانونی، انسانی، و ... سمبل همه خواست های ما برای
جبران همه عقب ماندگی های تاریخی ماست که استعمار و استعماگر ایرانی مسبب همه آن عقب ماندگی ها است.
اتفاقا،
همین ضعف زبانی ما و بریده بودن زبانمان، می تواند عامل اتحادمان و عامل رشد ناسیونالیسم
ملی در میان آذربایجانیان باشد. می تواند احساسات ناسیونالیستی را در ما مردم
آذربایجان بیدار کرده و شکوفا کند. همه می دانیم و پذیرفته ایم که ما و زبانمان در
ایران کنونی، مظلوم واقع شده ایم و استعمارگر ایرانی، زبان ما را به عنوان سمبل
حقوق انسانی ما و شخصیت انسانی و اجتماعی ما، از ما گرفته است.
با
این حال، همین زبان ما، می تواند در پروسه ملت -
دولت سازی، یاریمان کند. اما زبان ما و آن هم به تنهایی، برای به حرکت در
آوردن ما و ایجاد و تقویت حس ناسیونالیسم، نیرو و توان کافی را ندارد و به نظر من،
عامل زبان به تنهایی نمی تواند لایه های ضخیم استعمار ساخته را از روی ذهن برادران
و خواهران آذربایجانی ما بزداید. ولی می تواند، بخشی هایی از جامعه آذربایجان را علیه استعمار و استعمارگر ایرانی بشوراند.
زبان،
زمانی می تواند عامل حرکت گسترده ناسیونالیستی در میان ملتی باشد که زندگی و
کارهای روز مره انسان ها در آن اجتماع، در غیاب آن زبان فلج شود و یا با مشکل رو
به رو شود. اما می دانیم که استعمار و استعمارگران، زبان مردم بومی را به طور
قانونی و از بیخ و بن، ممنوع نمی کنند تا علیه آن ها شورش های عمومی رخ ندهد بلکه
با رسوخ تدریجی زبان خود در کارهای اداری، دولتی، قضایی، قانونی، شغلی، آموزشی،
جای زبان بومی را هر روز تنگ تر می کنند. هر روز بر قدرت و توان زبان استعمارگر در
جامعه مستعمره، افزوده می شود و با افزایش عمق نفوذ زبان استعمارگر، مردم مستعمره،
از گذشته، فرهنگ، تاریخ، ملیت خود، تمدن، و ... همه داشته های تاریخی خود دور و
دورتر می شوند. آن ها را به فراموشی می سپارند و فرهنگ، تاریخ، تمدن، زبان و
احساسات استعمارگر را می پذیرند و به جزئی از جامعه استعمارگر بدل می شوند. در
حالی که مستعمره هستند، از خودشان بیگانه می شوند ولی به بدنه استعمارگر هم نمی
چسبند. چرا که نسل ها طول می کشد تا فرهنگ خودی را به طور کامل، از یادها و خاطره
ها ببرند. حتی اگر فرهنگ و تمدن خودشان را فراموش کرده و به طور کامل در فرهنگ و
تمدن استعمارگر هضم شوند، باز هم مستعمره خواهند ماند و به بخشی از کشور و ملت
استعمارگر با حقوق و مزایای قانونی، آموزشی، اقتصادی، توسعه ای، رفاهی و ... بدل
نخواهند شد. سرنوشت مستعمره در رهایی از استعمار است و بس. در غیر این صورت، شخصیت
حقوقی مستعمزره وابسته به نوع تلقی و طرز نگرش استعمارگر خواهد بود.
زبان
و فرهنگ فارسی برای مردم آذربایجان در حکم زبان و فرهنگ فرانسوی برای مردم الجزایر
است. همان طور که الجزایری ها، زبان فرانسه را به عنوان زبان ملی و آموزشی و برای
برقراری ارتباط در میان خودشان و مردم مستعمره در ارتباط با استعمارگر بکار می
بردند، ما هم در همین پروسه هستیم. فارسی برای ارتباط بین مردم خود آذربایجان و
مردم و رهبران مستعمره بکار می رود.
ما
آذربایجانی ها مجبوریم، برای بدست آوردن کاری، برای حفظ کارمان، برای سهولت کارهای
اداریمان، برای آموزش فرزندانمان، برای دفاه از خود در دادگاه ها، برای کسب موقعیت
اجتماعی و به خصوص برای کسب موقعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در میان استعمارگران
و حاکمیت، برای بهره مندی از هزاران مزایای مالی و اجتماعی، زبان فارسی را یاد
بگیریم و به لهجه تهرانی هم یاد بگیریم. این همان شاخصه اصلی استعمار فرهنگی است
که مستعمره و مردم استعمار زده مجبور به پذیرش آن هست.
کار
به جایی می رسد که یادگیری و تلفظ بهتر زبان استعمارگر، به فخر و مباهات در میان
مردم مستعمره تبدیل می شود. مردم مستعمره برای اثبات این که بهتر از دیگری فرهنگ
استعمارگر را پذیرفته اند، در خانه ها و کوی و برزن ها هم به جای زبان ملی خودشان،
از زبان استعمارگر استفاده می کنند. چرا؟
برای
این که استعمار با مستعمره کاری کرده که زبان مردم مستعمره و یادگیری آن، بیهوده
جلوه می کند. برای یادگیرنده زبان بومی، منافعی نیست. در حالی که برای یادگیری آن،
انرژی و زمان و سرمایه فراوانی مصرف می شود اما در کمتر جایی و کاری می توان از زبان
مستعمره استفاده کرد. کسانی که از زبان مستمره و ملی خود استفاده بکنند، عقب مانده
تلقی می شوند. در چنین شرایطی، به نظر می رسد که یادگیری زبان بومی و ملی هیج
فایده و سود مادی و معنوی ندارد اما یاد گیری زبان استعماگر، سود مادی، اجتماعی و
روانی به همراه می آورد و می تواند زندگی را از نظر مالی، اداری، کاری، اجتماعی و
روانی برای یادگیرنده سهل و روان کند. زبان فارسی در آذربایجان در چنین جایگاه
استعمارگرانه و زبان ملی آذربایجانیان در جایگاه مستعمره قرار دارد.
آیا
ما آذربایجانی ها با آگاهی از موقعیتی که در ایران استعمارگر داریم و زبانمان
دارد، می توانیم از این ضعف زبانی که به ما تحمیل شده است و از حضور بسیار سنگین
استعمار فارس با همه شاخصه هایش، در همه گوشه و کنار زندگی فردی و اجتماعی ما
آذربایجانیان، از همین ضعف زبانی و حقوقی، علیه خود استعمارگر ایرانی استفاده کنیم؟
آیا
می توانیم زبان را به یک ایدئولوژی برای تاسیس ملت – دولت آذربایجان استفاده کنیم؟
الجزایری ها توانستند.
نژاد
گر
چه "نژاد" و "خون"، تنها ماده اصلی ملت - دولت سازی مدرن نیست
اما ما آذربایجانی ها همه آن چه در آن "نژاد" و "خون"
نهفته
است را یک جا داریم. گر چه سال ها، استعمار فارس تلاش کرده است تا ما "ترک"
و "آذری" بودنمان را فراموش کنیم، فراموش نکرده ایم. گر چه استعمارگر،
زبانمان را از ما گرفته است، گر چه ما را به خاطر "ترک بودن" تحقیر کرده
و برایمان جوک ساخته است، اما هنوز هم ما "ترک" هستیم و آن ها ما را "ترک"
یا "آذری" می خوانند و این ("ترک" یا "آذری" بودن) بدان
معنی است که ما هنوز استحاله نشده ایم و استعمار نتوانسته است بر خون و نژاد ما
غلبه کند و بر روی خون و نژاد ما پرده بکشد و نژاد خودشان را بر نژاد و خون ما
برتر بداند و به ما مستعمره نشینان بقبولاند که بی ریشه ، بی خون، بی نژاد ، بی
پایه و سیب زمینی یا "آریایی" هستیم.
همین
که ما آریایی نیستیم و استعمار هم پذیرفته که آریایی نیستیم، نشان می دهد که آن ها
نتوانسته اند ما را به طور کامل در فرهنگ و تمدن خودشان هضم کنند. ما مردم
آذربایجان نباید بر سر "ترک" یا "آذری" بودن مشاجره کنیم. ما
در یک زمان و مکان، هم ترک هستیم و هم آذری. ما ترک آذری هستیم و باید به هر دوی
این ها هم افتخار کنیم. نباید ملتمان را وارد جنگی کنیم که دیگران و بخصوص
استعمارگر، برای ما ساخته است تا ما را به جان هم بیاندازد و بر ما حکومت کند.
خون
و نژاد، در کنار سرزمین، دین و زبان، عناصر ناسیونالیسم ملی را تشکیل می دهند. خاک
تاریخی و سرزمینی آذربایجان از صدها سال قبل مشخص بوده و مشخص است. تا انقراض
قاجاریه، سرزمین ما مرزهای ملی خودش را داشت. آذربایجان (آذرآبادگان و یا به هر واژه ای که این سرزمین
را خطاب کرده باشند) دین، زبان و مردمی از نژاد ترک را داشته است. از تاسیس سلسله
پهلوی های فاشیست به بعد و برای مدت ها هم حدود و ثغور کشور آذربایجان معین و مشخص
بود. اکنون هم مرزهای جغرافیایی آن روشن است و طبق مهمترین اصل دموکراسی، در هر
کجا که مردم و نژادی اکثریت را داشته باشند، آن سرزمین متعلق به آن اکثریت با حفظ
حقوق اقلیت (اقلیت ها) توسط اکثریت است.
طبق
این اصل دموکراسی، ما ترک ها در بعضی از مناطق و سرزمین ها از اکثریت افتاده ایم و
در دیگر مناطق، اکثریت جدیدی را بوجود آورده ایم. این تغییر جمعیتی بنا به خواسته
و اراده ما مردم مستعمره آذربایجان نبوده است. بلکه استعمارگر می خواسته با تغییر
بافت جمعیتی سرزمین ها، ما مردم مستعمره ها را هر چه زودتر از تاریخ، فرهنگ، زبان
و تمدن آذربایجان تهی کند و در معده گنده اش ما را هضم کند.
گر
چه استعمارگر توانسته است در بخشی از این خواسته هایش موفق شود، و توانسته است از
رشد و توسعه زبان، اقتصاد و رفاه ما جلوگیری کند اما خطای استرانژیکی را هم مرتکب
شده و بخشی بسیار مهم و حیاتی از خاکش را به تصرف ترکانی در آورده است که در پی
پیدا کردن کار و نان، وطن خود را ترک کرده اند و در مناطقی که استعمارگر برای جمعیت
خود، بر پا ساخته بود، وطن گزیده اند. این مناطق، وطن و سرزمین اجباری آن ها در طی
سال های پس از پهلوی ها شده است و نمی توان استان های تهران، البرز (کرج) ، مرکزی
و ... را فارس نشین خواند. چرا که اکثریت جمعیتی آن ها را ترک ها تشکیل می دهند.
اگر
فراموش بکنیم که ایران تاریخی، متعلق به ترک ها و پدران ما بوده است که آن را به
زور شمشیرشان حفظ کرده بودند، می توان ادعا کرد که با رشد جمعیت ما ترک ها و کوچ
اجباری ما از سرزمین های پدری و مادریمان، سرزمین ما بسیار گسترده تر از گذشته شده
و به مقیاسی که آمار جمعیت ما گسترده تر شده، پراکندگی جمعیتمان هم گسترده شده
است.
با
این گستره جغرافیایی، جمعیتی و زبانی، این ملت می تواند دولت خود را چه در شکل
فدرال و چه در شکل استقلال، تشکیل دهد. برای تشکیل یک دولت – ملت جدید، سرزمین،
جمعیت و زبان لازم هستند که ما مردم آذربایجان همه این ها را داریم.
چرا
منافع خودمان را بر سینه خود نمی زنیم و می خواهیم منافع استعمارگر را بیش از
منافع خودمان تامین کنیم؟ برایم جای سوال
است. چرا ما در پی ماندن با ایران هستیم؟
چرا ما برای حفظ یکپارچگی ایران، بیش از فارس ها تلاش و جهد می کنیم؟ در حالی که
سهمی چندانی از ایران و ثروت آن نداریم. چرا برای رهایی از استعمار فارس تلاش نمی
کنیم و آن را تکه تکه نمی سازیم؟
ما
برای این کار، همه عناصر "ناسیونالیسم" را در اختیار داریم. کافی است تا
به آن ها دامن بزنیم و احساسات ملی را به هیجان در بیاوریم و هیجان های
ناسیونالیستی ملی آذربایجانی را در مقابل احساسات فارس و "آریایی" قرار
دهیم. اگر استعمارگر بر طبل ناسیونالیسم آریایی می کوبد، من چرا بر ناسیونالیسم ترک
یا آذربایجانی نکوبیم؟ اگر در این نوع از ناسیونالیسم، خیری هست، چرا همه سود آن
به کاسه استعمار فارس برود؟ چرا ما سودی نبریم؟ در حالی که خاک، جمعیت و زبان
مشترکی داریم که ستون های ناسیونالیسم و ملت – دولت را تشکیل می دهند.
ایدئولوژی
گر
چه می گویند و من هم معتقدم که عصر طلایی ایدئولوژی ها به پایان رسیده است، اما
هنوز هم می توان ایدئولوژی ساخت و از
ایدئولوژی برای رهایی ملتی از زیر یوغ
استعمار و استثمار استفاده کرد. ما در آذربایجان، خود را دربست، در اختیار فکر و
اندیشه ایران و آریایی قرار داده ایم و به ملت و مردم آذربایجان و ترک خیانت کرده
ایم. ایدئولوژی ایران گرایی را پذیرفته ایم و برای آن ایدئولوژی، سال ها جنگیده
ایم اما برای خودمان و منافع ملت مان، نه ایدئولوژی ساخته ایم و نه برای منافعش
جنگیده ایم.
ما
باید برای مردم آذربایجان ایدئولوژی بسازیم. برای ساختن ایدئولوژی، اصول و پایه
هایی لازم است که مردم را در اطراف آن فکر و اندیشه مجتمع کند. این ایدئولوژی چه
می تواند باشد که بتواند همه یا اکثریت مردم آذربایجان را در اطراف آن جمع کرده و مردم
را برای رسیدن به دولت – ملت و برای دستیابی به آن ایدئولوژی، بسیج کند؟
آیا
زبان، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود
بیاورد؟
آیا
سرزمین، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود
بیاورد؟
آیا
دین، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و محرک را بوجود
بیاورد؟
آیا
نژاد و جمعیت زیاد، به تنهایی، می تواند چهارچوب های یک ایدئولوژی قابل قبول و
محرک را بوجود بیاورد؟
تاریخ
مشترک
ما در آذربایجان، خاک مشترک، جمعیت زیاد از یک
نژاد، زبان مشترک، دین مشترک و تاریخ مشترک را داریم. ما آذربایجانی ها برای
هزاران سال، در این خاک و در این گوشه از کره خاکی، با هم و برادروار زندگی کرده
ایم. دین شیعه را پدران ما ساخته اند و پرداخته اند. بد یا خوبش، مهم نیست. مهم آن
است که پدران ما آن را به مثابه یک ایدئولوژی بکار گرفته اند و سرزمین جدیدی ساخته
اند. ما وارث شیعه هستیم. پدران ما خاک و سرزمین شان را از چنگال همسایه ها و قدرت
های بزرگ به بیرون کشیده اند. آذربایجانی ها، قتل عام شدن ها را با هم تحمل کرده
اند. زلزله های ویرانگر را با هم در پس سر گذارده اند.
تاریخ
آن ها، با فارس ها، با کردها، با عرب ها، با بلوچ ها، اگر گره خورده که خورده،
زیاد نبوده است و دوام زیادی نیافته است. پدران ما در خانه خود و در آذربایجانشان،
و در کنار هم شادی ها و مصایب تاریخی را سپری کرده اند. گر چه روس ها، ما را از برادرانمان در آن سوی آراز (ارس) جدا
کرده اند اما ما یک ملت بوده ایم که در شوق پیوستن بهم "آزاز آراز خان آراز –
بیر دردیمی قان آراز" را سر داده ایم و همدیگر را فراموش نکرده ایم. چه برسد
به مردمی که در جغرافیای آذربایجان و در ایران امروزی و در زیر استعمار فارس زیسته
ایم. همان طور که برادرانمان در شمال آراز هم در زیر سلطه روس ها مانده بودند.
تنبلی پدران ما در 250 سال گذشته، جز بردگی و حقارت، و مستعمره بودن برای ما
فرزندانشان، دست آوردی نداشته است اما روزهای خوشی هم در آینده و در کنار هم
خواهیم داشت و تاریخ مان را خودمان رقم خواهیم زد.
باور
نکنیم که عصر ایدئولوژی گذشته است. شاید برای دیگرانی که ملت – دولت خودشان را
تاسیس کرده و از همه حقوق انسانی و اجتماعی و بین المللی بهره می برند، عصر
ایدئولوژی پایان یافته باشد اما برای من و تو در آذربایجان، پایان نیافته است. ما
از حقوق انسانی و انسان بودن در ایران استعمارگر، کدام بهره را برده ایم؟ ما هنوز
مستعمره هستیم و برده. ما باید و باید و باید متحد شویم و باید بشوریم و شورش کنیم
و ملت – دولت خودمان را بدست ملت خودمان و در آذربایجان و بدست ترک تاسیس کنیم و
حقوق خودمان را بدست بیاوریم. هیچ کس برای حقوق ما دلش نمی سوزد. هیچ کس برای حقوق
انسانی غصب شده ما شمشیر و سلاح بدست نخواهد گرفت و یا آن را از سر دلسوزی و یا به خاطر وفاداری ما به استعکارگر، به ما
مردم آذربایجان هدیه نخواهد کرد.
پدران
و مادران ما در همین یک صد سال اخیر توسط فارس ها، روس ها، ارمنی ها، آسوری ها و آن
هم برای بارها کشتار شده اند. فارس ها بودند که همه حرکت های سیاسی و اجتماعی ترقی
خواهانه پدران ما را به خاک و خون کشیده اند. نهضت های پیشرو و انسان محور شیخ
محمد خیابانی، سید جعفر پیشه وری را با خون پدران و مادران ما خفه کرده اند و با
آن می بالند.
ما
با فارس ها به همان اندازه ای اشتراک داریم که با روس ها. اشتراک تاریخی ما با
فارس ها به اندازه اشتراک ما با روس هاست. اشتراک زبانی و خونی و نژادی ما هم در
همین اندازه و حدود است اما ما در سرزمین مان، بوده ایم و خواهیم ماند و سرنوشت و
تاریخ مشترک داشته ایم و خواهیم ساخت. مگر آن که دوباره اجازه دهیم برایمان تاریخ
و فرهنگ مشترک بتراشند.
پول
مشترک
تا
یک صد سال قبل، قاجارها (پدران حاکم ما آذربایجانی ها) پول ایران را ضرب می کردند
و نام پدران ما در روی آن بود. در یک صد سال گذشته، ما بازنده بوده ایم. سر نوشت و
پیشانی نوشتمان را خودمان ننوشته ایم. پول مان را خودمان منتشر نکرده ایم. باید به
روزی فکر کنیم که عکس ستارخان، باقرخان، سیدجعفر پیشه وری، ذهتابی، شهریار و ده ها
عارف و نامی دیگر آذربایجان زینت بخش پول رایج آذربایجان خواهد شد.
پرچم
مشترک
در
قریب به اتفاق یک هزار سال گذشته، پدران ما برای مصون نگهداشتن آذربایجان و
کشورگشایی هایشان، پرچم های افتخار آمیزی را بر دوش می کشیدند ولی ما اکنون فاقد
یک پرچم رسمی هستیم. باید ناسیونالیسم آذربایجانی به آذربایجانی ها یک پرچم بدهد
تا همه آذربایجانی ها در زیر این پرچم، جمع شوند. طبیعی است که در این شرایط زمانی
ممکن نیست که پرچمی مورد اتفاق همه آذربایجانی ها بر افراشته شود. در گذشته هم چنان
نبوده که همه پدران ما در همه ولایات آذربایجان، تنها یک پرچم داشته باشند. هر قوم
و قبیله ترک، در منطقه خود، پرچمی داشته است. ما هم در همین زمان، می توانیم و
باید در هر شهر آذربایجان، سمبلی از همان شهر و تاریخ آن را انتخاب کرده و به
عنوان پرچم مردم آن منطقه علم کنیم.
پدران
ما در گذشته آذربایجان، آن قدرعقب مانده، ذهن و فکر بسته نبودند که به شهرها و
گرایش های سیاسی در آذربایجان، اجازه ندهند تا پرچم دلخواه خودشان را نداشته
باشند. پرچم خاصی را به شهرها و قبیله ها تحمیل نمی کردند. در گذشته، پدران ما در
شهر خود و در روستای خود، آن شهر و روستا را نقطه مرکزی عالم و کره خاکی می
دانستند. به شهر و روستا و داشته های خود افتخار می کردند و کسی به خاطر داشته
هایشان، شهرشان و روستایشان آنان را سرکوب نمی کرد و سرکوفت نمی خوردند.
در
ناسیونالیسم مدرن در آذربایجان، باید جوانان و مردم هر شهر و برزنی به پدران،
مادران، شاعران، نویسندگان، مخترعان، ملاها، سنگ ها و صخره ها، دره ها و کوه ها،
چشمه ها و آبشارها، درختان و جنگل ها، به زبان و لهجه محلی خودشان و ... باید
افتخار کنند.
ما
باید آنان را تشویق کنیم که هر روز در باره آن چه در شهر و روستایشان هست، گفتگو
کنند. داشته های خودشان را "بهترین" های کره خاکی بدانند. به داشته
هایشان افتخار کنند و ما باید به آن ها گوش دهیم واحترام بگذاریم. باید
ناسیونالیسم آذربایجانی و ترک ، در روستاها، قصبه ها و شهرها و همزمان رشد کنند.
ما باید آذربایجانی را تشویق کنیم که برای افتخار کردن به خاک آذربایجان و آذربایجانی
زنده یا مرده ، کسی یا چیزی را پیدا کند و
از افتخار کردن به آن فرد یا ساختمان یا کتاب، یا کوه، یا دره، یا درخت و جنگل، و
یا هر چیزی، ابایی نداشته باشد. باید بداند که آذربایجان و هر چه در این دیار هست،
مال اوست و چون متعلق به او هست، باید به آن ها در کمال سر بلندی، افتخار کند.
انسان
آذربایجانی باید در همه جا، از شهر و روستای خود سخن بگوید و آن را برترین نقطه
کره خاکی بداند و بر آبادانی آن بکوشد و بکوشد که آذربایجان در دنیا اولین و در
بالای لیست بهترین ها قرار بگیرد. ناسیونالسیم ما نباید علیه ملت های دیگر باشد
اما نباید هم مطیع و تسلیم طلب باشد. ناسیونالیسم ما صلح طلب، دموکراسی خواه،
انسان محور، تساوی طلب و مدافع حقوق و قوانین انسانی انسان ها خواهد بود.
ناسیونالیسم
ما علیه هیچ ملتی کینه نخواهد داشت اما از حقوق خود هم صرف نظر نخواهد کرد.
ناسیونالیسم ما، دشمن ندارد اما اگر کسی با ما عداوت کند و حقوق ما را ضایع سازد،
در امان نخواهد ماند. ناسیونالیسم ما به همان اندازه به دیگر ملت ها احترام خواهد
گذاشت که متقابلا احترام ببیند.
پیشنهاد
می کنم، هر آذربایجانی در باره روستا و شهر خود و هر آن چه در آن جا هست و می توان
به شهر و روستای همسایه نشان داد، بحث و گفتگو کنند و در اینترنت در آن باره
بنویسند و حرف بزنند. ناسیونالیسم آذربایجان باید در دل همه آدم های آذربایجانی
شکوفه کند و میوه بدهد تا همه از ثمره های این ناسیونالیسم برای رفاه و خوشبختی
همه مردم آذربایجان استفاده کنیم.
احساس
امنیت و احساس خوشبختی
اگر
روزی روزگاری، پدران ما در این خاک، احساس خوشبختی می کردند و خوشبخت بودند و
احساس امنیت می کردند، ما امروز از این احساس ها خالی هستیم. این وطن، برای ما امن
و خوشبختی نمی آفریند. چرا که استعماگر در آن لانه کرده و امنیت و خوشبختی ما را
به غارت می برد. استعمارگر، تاریخ و فرهنگ ما را نابود کرده است. ما را از ما تهی
کرده است. ما دیگر همان ترکی نیستیم که پدران ما بوده اند و در امنیت و آرامش و در
خوشبختی زندگی می کرده و در خوشبختی میمرده اند.
در
این روزگار، ما در بردگی متولد می شویم. در بردگی و زیر شلاق استعمار فارس بزرگ می
شویم. برای تامین رفاه، آرامش، امنیت و خوشبختی استعمارگر تلاش می کنیم. برای
آبادانی سرزمین های کویری او می کوشیم و او سرزمین های سبز و آباد ما را به کویر
لوت و کویر نمک تبدیل می کند و ما مانند افلیج ها به تماشا نشسته ایم. رفاه و کار،
آسایش و امنیت، سرسبزی و طراوت از این سرزمین رخت بربسته است. امید از این سرزمین
رفته است و باید با ناسیونالیسم، تخم های امیدهای جدیدی را کاشت.
همه
ما در این سرزمین، در احساس ناامنی، در احساس بردگی، در فقر، در بی کاری، در
آوارگی، در مشقت، در بدبختی که استعمار برای ما آورده است، در نداشتن حقوق انسانی
و ... حس مشترکی داریم و با این احساس ها و در این وضعیت، زندگی می کنیم.
ترس و نفرت و دشمن مشترک
همه
ما در آذربایجان، استعمارگر و دشمن قسم خورده ای داریم که برای نابودی ما، بدون
لحظه ای استراحت، شبانه روز کار می کند. فرهنگمان را از بین می برد. بناهای تاریخی
مان را نابود می کند. پدران چند هزار سال خفته در خاکمان را از زیر خروارها خاک
بیرون می کشد و نابود می سازد. معادن ما را به غارت می برد. زبانمان را می برد.
حقوق انسانی ما را از ما دریغ می کند. فرزندان و برادران و خواهرن ما را که از
حقوقمان سخن می گویند، به دار می کشد و زندانی می کند و شکنجه می نماید. شخصیت های
تاریخی مان را لگد مال می کند. کتاب هایمان را خمیر می کند. اشعارمان چاپ نمی شوند.
خواست های ما در گلویمان خفه می شوند. ما شب و روزمان را در ترس از شکنجه و زندان
و اعدام بسر می بریم و همه ما استعمارگری داریم که دشمن رفاه، آسایش، امنیت،
خوشبختی و سربلندی ماست. استعمارگری هست که دشمن ماست و ما از او می ترسیم که از
کار بی کارمان کند. سرزمین مان را ویران سازد و کویرنشینمان کند. نمی دانم
چرا، به همان اندازه که استعمار از ما
متنفر است، ما از او متنفر نیستیم؟ اما از او متنفر هستیم. استعمارگر، دشمن خونی
ما آذربایجانی هاست که هر روز از خون من و تو و از خون این سرزمین می آشامد و فربه
تر می شود.
اهداف
و استراتژی های مشترک
ما
چنان در پنجه استعمارگر گیر افتاده ایم که توان و نای حرکت نداریم. نمی توانیم
برای آینده خود تصویر روشنی بکشیم. اما رهایی از استبداد و از استعمار ایران،
تاسیس دولت – ملت آذربایجان، بدست آوردن دموکراسی، کسب برابری حقوق انسانی و حمایت
از این برابری، پیوستن به مقاوله هایی که حقوق انسان ها را بدون توجه به نژاد،
زبان، دین، خاک، رنگ، برسمیت می شناسد، تامین رفاه ، آرامش، و خوشبختی آذربایجانی
ها از اهداف استراتژیک ماست.
آخرین
سخن
راه
آذربایجان در مقابله با استبداد و استعمار ایران می گذرد. آذربایجان نباید منافع
تهران و ایران را بر منافع خودش مقدم بداند. باید در مقابله با ناسیونالیسم فارس و
آریایی گرایی ایرانی، ناسیونالیسم آذربایجانی را ایجاد کرده و شکوفا سازیم.
آذربایجانی ها، همه مولفه های ملت – دولت سازی را دارند. باید برای تاسیس دولت خود
چه در چهارچوب فدرالیسم یا استقلال و تجزیه ایران، ایدولوژی سازی کنند. این
ایدئولوژی باید ساخته و پرداخته شود تا مرمان را دور هم گرد آورده و به آنان
انگیره های لازم را بدهد. این ایدئولوژی حتما باید بر اساس"ملیت و آذربایجانی
بودن" شکل بگیرد.
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
تورنتو - کانادا
Cox gozel bir calisma. Oz adima saygi ve tesekkurumu bildirirem.
ReplyDelete