درد عشق و عاشقی یا درد نیاز و هورمون ها
این "عشق" و
"عاشقی" و ادعای "عشق و عاشقی" درد بشریت بوده و هست.
اول: عشق در خیال می گنجد و در آسمان
خانه دارد ولی زندگی در واقعیت و در روی زمین و با سختی همراه است و جریان دارد.
دوم: عاشق شدن در خیال و خیالبافی،
ساده و شور انگیز است اما زندگی مطابق خیال، ناممکن می نماید. انسان ها فرق آن دو
(خیال و واقعیت سخت زمینی) را نمی فهمند . نمی خواهند با درک فرق آن دو، عشق را زمینی کرده و با هم بر روی زمین زندگی
کنند.
سوم: انسان تسلیم عشق خیالی و آسمانی
و رویایی خود است و از آن دست بر نمی دارد. رویا و خیال، شیرین و ساده است.
انسان، گر چه انکار کند، برای دست یافتن به آن عشق و معشوق خیالی و رویایی، در عالم واقع، هی عاشق می شود و معشوقه عوض می کند تا به مشخصه های خیالی خود از عشق در عالم واقع دست یابد و این ممکن نیست.
برای همین، زندگی با معشوقه دوم که در تورکی به آن "اویناش" (همبازی) می گویند، شیرین تر از زندگی با معشوقه اول که با آن در زیر یک سقف و برای مدت طولانی و با همه کاستی های زندگی، می کرده، احساس می شود.
چون، عشق اولی، زمینی شده و معشوقه و عشق، با زندگی خاکی و بدور از خیال با واقعیت آغشته گردیده است اما اویناش، شراکت چند لحظه خوش و شاد است. این لحظه ها بدور از واقعیت زندگی زمینی هستند. این معشوقه، همه توانش را برای یک روز یا یک هفته جمع کرده است تا خوش بگذرد اما آن معشوقه، برای یک زندگی می جنگد.
انسان، گر چه انکار کند، برای دست یافتن به آن عشق و معشوق خیالی و رویایی، در عالم واقع، هی عاشق می شود و معشوقه عوض می کند تا به مشخصه های خیالی خود از عشق در عالم واقع دست یابد و این ممکن نیست.
برای همین، زندگی با معشوقه دوم که در تورکی به آن "اویناش" (همبازی) می گویند، شیرین تر از زندگی با معشوقه اول که با آن در زیر یک سقف و برای مدت طولانی و با همه کاستی های زندگی، می کرده، احساس می شود.
چون، عشق اولی، زمینی شده و معشوقه و عشق، با زندگی خاکی و بدور از خیال با واقعیت آغشته گردیده است اما اویناش، شراکت چند لحظه خوش و شاد است. این لحظه ها بدور از واقعیت زندگی زمینی هستند. این معشوقه، همه توانش را برای یک روز یا یک هفته جمع کرده است تا خوش بگذرد اما آن معشوقه، برای یک زندگی می جنگد.
چهارم: انسان عاشق، چون، هنوز زندگی
با معشوق خود را تجربه نکرده و زمینی نکرده است، عشق برای او پر از شور و هیجان
جلوه گر می شود اما اگر از آسمان عشق پایین بیاید و پا بر روی زمین تجربه نهد، و
زندگی با معشوق خود را تجربه کند، عشق، رنگ خیال می بازد و رنگ خاک بر تن می کند.
با مسایل و مشکلات زندگی دست و پنجه نرم می کند.
پنجم: در اکثر موارد، عاشق و معشوق هم دیگر را باور
نمی کنند. هر کدام فکر می کند که او عاشق تر از دیگری است و بر همین اساس، خود را محق تر می
بیند. به خود حق می دهد تا در مورد چگونگی و میزان عشق دیگری قضاوت کرده، حکم دهد
و حتی به عاشق نبودن معشوق یا عاشق، متهم کند.
ششم: عاشق و معشوق از آن چه در دل
دیگری می گذرد، بی خبرند و نمی دانند که در دل دیگری چه می گذرد. در دل تنها عشق
نیست بلکه هزاران سختی زندگی هم دل و مغز انسان را پر کرده است.
هر فکری، چون مواد شیمایی، بر روی مواد شیمایی و فکرهای دیگر تاثیر می گذارد و ماهیت، کیفیت و کمیت آن ها را هم تغییر می دهد و ترکیبات جدیدی می سازد.
هر فکری، چون مواد شیمایی، بر روی مواد شیمایی و فکرهای دیگر تاثیر می گذارد و ماهیت، کیفیت و کمیت آن ها را هم تغییر می دهد و ترکیبات جدیدی می سازد.
هفتم: چون ترکیبات فکری و ذهنی و حتی
هورمونی عاشق و معشوق متفاوت می شود، رفتار عاشقانه هم رنگ تازه آن ها می گیرد اما یکی
از عاشق ها یا هر دو، بر این تفاوت های درونی دیگری، اصلن اهمیتی نمی دهد و نمی خواهد
قبول کند که واقعیات زندگی خودشان را بیشتر یا کمتر بر دیگری تحمیل کرده اند.
هشتم: برای همین است که اکثر قضاوت ها
در مورد عشق عاشق، بی پایه و بر اساس توهم درونی خود "من" است که بر
اساس ترکیبات ذهنی خودم، در باره ترکیبات فکری و ذهنی "تو" قضاوت می
کنم.
ای بسا که عاشق نتواند درون خو را برای "تو" بگشاید تا رمزش باز شود و اگر راز خود افشا کند و پرده از ترکیبات ذهنی خود بردارد، به هزار اتهام متهم شود.
ای بسا که عاشق نتواند درون خو را برای "تو" بگشاید تا رمزش باز شود و اگر راز خود افشا کند و پرده از ترکیبات ذهنی خود بردارد، به هزار اتهام متهم شود.
نهم: انسان هایی (عاشقانی) که برای مدتی طولانی
با هم در یک مکان زندگی می کنند، از هم خسته می شوند. اما اویناش، زمانی پیدایش می
شود که خوش است و آماده لذت بردن از چند ساعت زندگی روز مره و بگفته دوستی، در پی
"زنگ تفریح" است اما عاشق در جریان زندگی غرق مشلات است.
برای همین، وقتی با اویناش روبرو می شوی، فکر می کنی عشق و شور و هیجان، چیز دیگری است. عشقی که تو در خیال داشتی در دیگری هم زنده است اما اگر به همان مدت زمانی که با عشق اولیه زیسته ای با اویناش زندگی بکنی و او را از سوزگج (فیلتر) زندگی بگذرانی، خواهی یافت که نتیجه همان است که بود، بلکه بدتر هم گشت. اما حقیقت آن است که همیشه تازه می آید به بازار و کهنه می شود دل آزار.
برای همین، وقتی با اویناش روبرو می شوی، فکر می کنی عشق و شور و هیجان، چیز دیگری است. عشقی که تو در خیال داشتی در دیگری هم زنده است اما اگر به همان مدت زمانی که با عشق اولیه زیسته ای با اویناش زندگی بکنی و او را از سوزگج (فیلتر) زندگی بگذرانی، خواهی یافت که نتیجه همان است که بود، بلکه بدتر هم گشت. اما حقیقت آن است که همیشه تازه می آید به بازار و کهنه می شود دل آزار.
حال سوال این است که عشق چیست؟
عشق، مجموعه ای از خیال ها و رویاهای
شیرین تجربه نشده و غیر زمینی است که به همراه تاثیرات هورمون ها در رفتار و فکر
انسان تاثیر می گذارند که رنگ نیازهای فردی، شخصی، روحی، روانی و اجتماعی را هم بخود گرفته
است.
وقتی عشق را از رویا و از آسمان خیال، به زمین بکشی و در زندگی تجربه کنی، تجلی واقعی بخود خواهد گرفت. رنگش عوض خواهد
شد. زمینی و تجربی خواهد شد. برای مدتی، عشق نقش اول در همه فعالیت های زندگی را
خواهد گرفت و اولویت خواهد داشت. چرا که سکس، بوسه، دست در دست هم در گشت و گذار
بودن، گفتن و خندیدن، رستوران رفتن و ... ولی همیشه ماه ماه عسل نخواهد ماند.
زندگی، خود را بر ماه عسل تحمیل خواهد کرد و تو فکر خواهی کرد که عشق مرده است و در پی عشقی تازه خواهی دوید تا بر عشق خیالی خود، برسی اما آن عشق، شاید اویناش باشد
عشق یعنی اگر پای معشوقت از عالم خیال به روی زمین رسید و ثابت شد، به تو جفا نکند. اگر جفا کرد بتوانی ببخشیش.
عشق آن است که عاشق نتواند معشوقش را متهم کند و در باره اش قضاوت کند. اگر تو را متهم کرد یا تو را رها کرد، ولی تو هنوز او را می پرستی و دوستش داشته باشی، عاشقی.
زندگی، خود را بر ماه عسل تحمیل خواهد کرد و تو فکر خواهی کرد که عشق مرده است و در پی عشقی تازه خواهی دوید تا بر عشق خیالی خود، برسی اما آن عشق، شاید اویناش باشد
عشق یعنی اگر پای معشوقت از عالم خیال به روی زمین رسید و ثابت شد، به تو جفا نکند. اگر جفا کرد بتوانی ببخشیش.
عشق آن است که عاشق نتواند معشوقش را متهم کند و در باره اش قضاوت کند. اگر تو را متهم کرد یا تو را رها کرد، ولی تو هنوز او را می پرستی و دوستش داشته باشی، عاشقی.
اگر معشوقت از تو جدا شد. تو را متهم کرد،
اگر رفت و با دیگری هم رفت و تو هنوز در دلت خوشی و شادی او را می خواهی و از خوش
و شاد بودن او شادی، شادی و خوشی او را بر شادی و خوشی خود ترجیح می دهی، عاشقی.
اگر دوریش را تاب نیاوری اما تحمل کنی،
هر کجا بروی، روح معشوقت با تو باشد و خودش در جای دیگری و معشوقت با تو و در دورن تو
زندگی کند، عاشقی. در غیر این صورت، "این دوستان که می بینی چون مگسانند گرد
شیرینی".
عشق آن است که بی معشوق، زندگی برکام
تو نباشد. عشق آن است که از بیان عشقت نترسی و از بیان آن احساس خواری و خفت نکنی. در بیانش، مغرور نباشی.
عشق آن است که با همه تلخی ها در بین
عاشق و معشوق، هیچ چیز مشوق دوری آن دو از هم نباشد. هیچ چیز نتواند آن دو را از هم جدا و
دور کند.
اگر مدعی عشق، به خاطر خاری که معشوق
نادانسته در پای تو کرده، معشوق را رها کند، یا متهم کند، یا رسوا سازد، بی آبرویش کند، خوار و خفیفش کند، و ...عاشق نیستی. نیازمندی.
در عشق نیازمندی هم هست اما "نیازمندی" را نمی توان عشق نامید که فحشا از نیازمندی سرچشمه می گیرد.
گاهی عشق با نیاز خلط می شود. اگر نیازمند
به داشتن "دوست و دوست داشته شدن باشی" این عشق نیست بلکه خیال کردی که
عاشقی. تسلیم تاثیرات هورمون های درون خود هستی.
عشق، سد و معبر نمی شناسد. عاشق از
همه مانع ها می گذرد و بر همه دردها و رنج ها تحمل می ورزد. "عشق ز پروانه
بیاموز که در آتش شد و آواز نیامد" برای همین گفته اند.
از قدیم، انسان ها عشق را تجربه کرده
اند و گفته اند: در عشق، سوختن به جور و جفای یار معشوق و خار گل، شرط بوده است
. الا با اویناش (که از نیازمندی بر می خیزد) طرف هستی .
خیام می گوید: در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
حافظ می گوید:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان
نمود اول ولی افتاد مشکلها
حضرت مولانا می فرماید:
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
Comments
Post a Comment