Monday, April 9, 2018

علایم فروپاشی جامعه ایرانیان

می توان علایم بسیاری از نشانه های فروپاشی جامعه ایرانیان را برشمرد.
بیکاری گستره در جامعه ایران، بیکاریی که به نارضایتی عمومی بدل شده است. بیکاری مرض مزمنی است که از دوران ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجان خودش را بشکل تدریجی نشان داد.
کارگران، هم کار می خواهند و هم حقوق معوق و داده نشده یشان را طلب می کنند. برای همین هم، بخشی از جامعه بظاهر روشنفکری ایران از "جنبش کارگری" سخن می گفتند.
بیکاری، از ماه های نیمه دوم سال 1396 به بحران عمومی بدل شده است. صدها کارخانه مونتاژ و کارگاه هایی که برای کارخانجات مونتاژ، قطعه تولید می کردند، بشکل عصیانی، دست به اعتراض زده اند.
در این میان، دولتمردان از همان دوران هاشمی رفسنجانی، تصور می کردند که باید در دوران جنگی که ایرانیان به عراق تحمیل کرده بودند، دولت بجای ایجاد اشتغال، پول چاپ کرده و به دست مردم می داد.
بعد از پایان جنگ، دولتمردان تصور می کردند که باید این پول ها را از دست مردم خارج کرد تا بتوان به آن پول ها سمت و سو داد. برای همین هم، دولت به دولتمردان خود و سازمان های وابسته به سپاه و بسیج، نیروی انتظامی و ... اجازه داد تا صندوق های قرض الحسنه، موسسات مالی-اعتباری، بانک و ... تاسیس بکنند تا به هر نحو و شکلی شده، پول ها را از دست مردم در بیاورند.
بعد از مدتی، این موسسات مالی و شبهه بانکی که با اجازه و تظمین بانک مرکزی فعالیت کرده بودند، هزاران میلیارد تومان و میلیاردها دلار مردم را دزدیدند و راهی کشورهای خارجی شدند.
ثروتمند شدن، به یک هدف بدل شد. شرکت های خصوصی تاسیس شدند و هزاران میلیارد پول مردم را جذب کردند ولی ناگهان، ناپدید شدند.
این همه، باعث شدند تا بخشی از جامعه را "مالباختگان" بنامند که دارایی هایشان را سودجویان وابسته به حاکمیت در بخش دولتی، نیمه دولتی و بخش خصوصی دزدیده و برده بودند.
این گروه هم مانند کارگران، از نیمه دوم سال 1396 به خیابان ها آمدند و اعتراضات آن ها به همراه اعتراضات کارگران شدت گرفت و به حدود یکصد شهر سرایت کرد.
تا سال 1396 ورشکستگی های اقتصادی وجود داشت و تعدادشان هم زیاد بود اما در این سال، صدها کارخانه و شرکت ورشکسته شدند. بانک ها و موسسات مالی و پولی و اعتباری دولتی و نیمه دولتی و خصوصی به دره ورشکستکی سقوط کردند.
در کنار این مصایب، دولتمردان، مدیران دولتی، نمایندگان مجلس، آقازاده ها به دزدی های نجومی و چند هزار میلیارد تومانی هم دست زدند.
هر چه قدر حقوق و پاداش دولتمردان و افراد حکومتی بالاتر می رفت، اشتیاق برای بدست آوردن پول و ثروتمند شدن در بین جامعه هم عمیق تر می شد و بیش از گذشته، به هدف زندگی هر انسان ایرانی بدل می شد.
پولدار شدن به هر قیمیتی، به روش و منش زندگی انسان ایرانی بدل شد. دین و ایدئولوژی انسان ایرانی ثروتمندی شد. برای بدست آوردن پول، قاچاق آثار باستانی و زیر خاکی رونق گرفت که سر این سلسله، به آقازاده های وابسته به رهبران سیاسی و دولتمردان عالیرتبه ایرانی بسته شده بود.
با آن که خرید، فروش، تولید و نگهداری الکل در ایران و در قانون ممنوع است و مجازات بسیار شدیدی دارد اما آقازاده بودن و شرکت های وابسته به سپاه پاسداران و بسیج و اطلاعات و پلیس، این امتیاز را می دهد که براحتی و از طرق قاچاق قانونی از بنادر قانونی که خود دولت آن ها را غیر قانونی می نامد، بتوانی قاچاق بکنی. برای همین هم قاچاق به فرهنگ عمومی بدل شد.
سکس و فروش سکس دختران جوان در داخل کشور و در میان همین مردم، فروش زنان و دختران به توریست های خارجی، صادرات دختران و زنان جوان به کشورهای دور و نزدیک و تبدیل شدن ایران به "بهشت فاحشگری زنانه و مردانه" هم از راه های درآمدهای هنگفت و ساده پولدار شدن بود.
ایران سکس، به "برند" بدل شد. از کشورهای آسیای جنوب شرقی هم سبقت گرفت. چرا که در پس ماجرا، دولت ایران و نهادهای نیروهای مسلح، قرار داشتند.
در این میان، زنان چنان فریفته ثروتمند شدن شده اند که در عین زمان، هم شوهر دارند و هم دارای چندین دوست پسر هستند. هم عیاشی می کنند و هم از مزایای مالی و تفریحی عرضه سکس به مشتریان بهره مند می گردند.
اغلب مردان ایرانی هم دارای چندین زن صیغه ای و دوست دختر هستند. عجیب نیست که زنان و دختران و مردان می دانند که شریک سکسشان، با مردان دیگری هم که او می شناسد، همان رابطه را دارند.
از طرف دیگر، بسیاری از مردان و زنان، بطور دسته جمعی و بقول خودشان "صربدری" سکس می کنند و زنانشان را با دوستان دیگرشان معاوضه می کنند. این نوع رفتار، در میان ایرانیان، عین روشنفکری و ترقی محسوب می شود.
چرا که دولت و سیستم سیاسی-دینی، این نوع رفتار را رفتاری مورد قبول ملل توسعه یافته در غرب و پیشرفته، توصیف کرده و می کند.
ایرانی مقلد هم می خواهد پیشرفت بکند و پولدار هم بشود. اولگوی پیشرفتش هم غرب سکسزده است. اگر سکس با همه، "کلاس" است و غربی شدن، پس چرا ایرانی نتواند براحتی "غربی" شود؟ آن هم فقط با عرضه سکس ارزان، نه با کارکردن بسیار زیاد و سخت که در غرب رایج است و مجال تفریح را از انسان می گیرد.
بسیاری از رفتارهای ایرانیان، نه در چهارچوب قانون و مقرارات، نه در چهارچوبه اخلاق، مورد پذیرش اجتماع و دین نیستند. جامعه و افراد ایرانی، دارای یک شخصیت ثابت نیستند. دوشخصیتی هم نیستند، بلکه جامعه ایرانی به بیماری "مالتی شخصیتی" مبتلا شده است.
جامعه و افراد ایرانی در عین حال، هم متدین هستند و هم ضد دین. هم بسیار ناموس پرست هستند و هم ضد ناموس. هم بسیار از اخلاق سخن می گویند و هم شدیدا ضد اخلاق هستند. به خانواده بشدت معتقد هستند اما خانواده، سست ترین عنصر اجتماعی اجتماع ایرانیان است. از عشق و محبت دم می زنند اما عشقشان یک روزه هم نیست و چندین "سکس پارتنر" دارند. از راستی گویی و صداقت سخن می گویند و به دنبال چنان ایده آل هایی می گردند اما دروغ گویان حرفه ای هستند. در پی وفا هستند اما بی وفایی روش زندگی آنان است. قسم می خورند و عهد و پیمان می بندند که متعهد بمانند اما براحتی پلک زدن، عهد و پیمان های اخلاقی، حقوقی و قول و قرارهای انسانیشان را می شکنند.
دولت، با انقلاب، دوخانیات و سیگار دود کردن را به "حق کوپنی" جامعه بدل کرد. همه می خواستند، حقوق حقه خودشان و سهمشان را از دولت و سیستم دریافت دارند. شرکت های دولتی دخانیات و سیگار، بیشترین بهره را بردند. دانشگاه ها، سوسیال-کمونیست ها در مقابل این طرفند سرمایه دارانی که دود می فروختند و بیماری می کاشتند، سکوت کردند تا انقلابی بمانند.
اما دود کردن سیگار، آغاز راهی بود که به "مصرف تفننی مواد مخدر" و سپس بیماری دایمی اعتیاد منتهی می شد. دولت و دستگاه های ضد انسانی و افکار یک شبه پولدار و میلیاردر شدن در ایران، انواع مواد مخدر و افیونی را تولید، وارد و به بازار عرضه کرد. بزرگترین بازار مواد مخدر در ایران سازماندهی شد. هزاران میلیارد تومان سود را نسیب "برادران قاچاقچی" کرد.
ظاهرا دولت با مواد مخدر مبارزه می کرد. دادگاه ها برای چند گرم مواد افیونی، افراد را از دار آویزان می کردند ولی در حقیقت، این ظاهر مبارزه بود و در راه حذف قاچاقچی ها ریز و رقیب در جریان بود و شکل قانونی داشت. یعنی، ایران تنها کشوری است که در آن جا مافیا حاکم است.
آن ها در این مبارزه، سازمان های جدید پلیسی را هم تاسیس کردند. بر اساس ماموریت این سازمان ها، بازار مواد مخدر در همه شهرها و روستاها را شناسایی کردند. هر کجا موادر مخدر کمتر بود را در روی نقشه، به عنوان "نقطه سفید" نشانه گذاری کرده و نحوه ورود به بازار منطقه سفید را بطور علمی بررسی کردند و سپس ، آن جا را در مدت کوتاهی، به بازار پر سود بدل کردند.
یک زمانی، ایران مقصد مواد مخدر نبود، بلکه گذرگاه مواد مخدر بود ولی اکنون، ایران، مقصد انواع مواد افیونی است.
بدین ترتیب، قاچاق، به سیاست اقتصادی دولت بدل شد. ده ها هزار "کرد" را به قاچاقچی بدل کردند و حتی برنامه هایی برای بیمه قاچاقچیانی که برای دولت کار می کردند هم تهیه کرده اند.
دیگری چیزی در ایران موجود نیست که مشابه آن، البته با تنوع در انواع و اقسام رنگ و کیفیت، وارد ایران نشود. شاید یکی از علل اصلی بیکاری و ورشکستگی کارخانجات تولیدی (حتی کارخانه های مونتاژ) واردات از طریق قاچاق است. مافیای قاچاق، مواد قاچاقی را در کیف یا در داخل اندام های درونی افراد و به تعداد محدود جاسازی نمی کند بلکه با کامیون ها و از مرزهای قانونی انجام می دهد.
قاچاق انسان و بخصوص اجزای بدن انسان هم در میان کالاهای قاچاق، جایگاه بسیار مهمی دارد.
در عین حالی که ایران این همه بیماری اخلاقی، اجتماعی، فکری و ... دارد اما ایرانی، این تیرک ها را در چشم جامعه ایران نمی بیند. ایرانی، تلاش می کند تا در چشم دیگر ملل و کشورها، مو را ببیند و به آن ها اعتراض بکند.
ایرانی، همه دنیا را به بی اخلاقی، فساد، بی دینی، جهنمی، و ... متهم می کند. مدعی است که ایرانی می تواند، جامعه جهانی و بشریت را نجات دهد و اتفاقا، تصور و باور می کند که "تنها راه نجات جامعه جهانی و بشریت، در دستان ایرانی است" و با ایرانی شدن جوامع دیگر، دردهای آنان درمان خواهند شد.
در همین حال، ایرانی فراموش می کند که در چه باتلاقی درمانده است. ایرانی، آن قدر در این باتلاق و منجلاب مانده و زندگی کرده که رنگ و عطری به غیر از رنگ و بوی باتلاق را نمی فهمد.
بر اساس همین ذهنیت بیمار، هر ایرانی (اغلب ایرانی ها) دیگر افراد، اقوام و ملت ها را به چیزهایی متهم می کنند که خودشان هم از آن اتهام، شناخت، تصویر، درک و فهم درستی ندارند.
شاید ایرانی "اتهام" می زند تا زندگی در گندابش را در وراء و پشت اتهام زدن هایش پنهان بکند. ایرانی تلاش می کند تا با وارد کردن اتهام های رنگارنگ و حرکت های وقیحانه اش، رقیب فکری، سیاسی یا دینی خودش را کنار زده، در صورت ممکن، نابود سازد.
ایرانی نمی تواند افراد، ملل، اقوام، افکار، دانشمندان و متفکران غیر خودی را تحمل کند. وجود دیگرانی عاقلتر و بهتر و برتر از او در عرصه فکری، سیاسی، اجتماعی، آموزشی، دینی، آزادی، دموکراسی و ... به جایگاه ایرانی در ذهن خودش، آسیب می زند. او را بیش از پیش در منجلابی که گرفتارش شده است، غرق می کند.
او راه خروجی از آن باتلاق را در پیش چشمانش ندارد. با حمله به دیگران، با توهین به دیگران، با فحاشی به دیگران، با جوک گفتن به دیگران، با تحقیر دیگران و ... می خواهد دردهایش را تسکین بدهد.
ایرانی به مواد مخدر نیاز دارد تا درد عقب ماندگی های فکری، سیاسی، اجتماعی، علمی، اقتصادی و ... خودش را کمی تسکین بدهد. فحش، توهین، پرخاش، عصبانیت، عصیان و ضدیت ایرانی با همه (ایرانی علیه همه) برای تسکین دردی است که نمی تواند برایش چاره و درمانی پیدا بکند.
ایرانی می خواهد، دردش را سریع و ساده درمان کند. درمانی که در کوتاه مدت جوابش را بدهد و آن چیزی نیست، جز فرهنگ افیون و اعتیاد به مواد مخدر روانی: فحش.
ایرانی در پی تحقیق علمی برای یافتن راه حل های علمی برای دردها و بیماری های سیاسی، اجتماعی، دینی، اخلاقی، اقتصادی و ...ش نیست. برای همین است که سیاستمداران و روشنفکران ایرانی،علاقه شدیدی به راه حل ساده، سریع و آماده دارند.
ایرانی، در اولین پیچ، یا اولین پله، اولین سربالایی که مقداری صبر، زحمت، تحمل و کار سخت لازم دارد، به برقراری دیکتاتوری نظامی همانند دوران رضا پالانی، روی می آورند.
اولین راه حل ایرانی، "دیکتاتوری" است. در حقیقت، دیکتاتوری، مامن و پناهگاه سیاستمداران پان ایرانیست است. آن ها با دموکراسی واقعی، با لیبرالیسم، با حقوق بشر، با رفاه، و ... در جامعه، میانه خوبی ندارند.
برای همین است که نمی توانند راهی به غیر از جنگ با مردمان دیگر در ذهن داشته باشند. برای پیدا کردن راه حل های سیاسی، وقت و انرژی صرف نمی کنند.
لذا، ساده ترین تفکر سیاسی ایرانی، جنگ، اشغال و داد و فریاد بر علیه دیگر ملت ها، کشورها، ادیان، فرهنگ ها، نژادها، تاریخ ها و ... است.
ایران معتاد، در دوران کودکی اجتماعی است که نمی تواند راه حلی جز داد و فریاد و پرخاش برای روابط بین خود و دیگران تصور بکند.
او سر ستیز و جنگ با همه دنیا را دارد. حتی نمی تواند، چنان واقعی دنیا را ببیند که بفهمد، تعداد جمعیت او بسیار ناچیز است. سلاحی برای جنگ ندارد. پولی برای مقابله با دیگرانی که دشمن تصور می کند، ندارد اما "شعار مرگ بر ..." علیه هر فرد و هر جمعیت، هر فکر، هر دین، هر مذهب، هر قوم، هر کشور، هر حکومتی که "من" ایرانی نمی خواهد، فریا می زند. بارها و بارها سفارتخانه های خارجی را اشغال می کند. از اشتباهاتش درس نمی گیرد.
ایرانی، نمی تواند برای دردهایش، درمان تهیه کند اما خودش را "بهترین" دنیا می داند. در سایه توهم برگرفته از "افیون باستانگرایی" و ... تصور می کند که عاقل ترین انسان روی کره زمین است.ایرانی تصور می کند که اگر دیگران، در اقتصاد، مدیریت، تکنولوژی، علم، تحقیق، و ... بجایی رسیده اند، در سایه ایرانی؛ به آن جا رسیده اند. تصور می کند؛ اگر ایرانی نبود، دنیا خیلی عقب مانده تر از ایران می بود.
با این همه، باید بدانیم که متوسط "آی کیو" ایرانی، پایین تر از متوسط هوش دیگرانی است که ایرانی آن ها را "کودن" و عقب مانده می نامد و تحقیرشان می کند.
چرا که متوسط هوش جمعیت اکثریت کشورها عدد 100 است ولی متوسط "آی کیوی" یا هوش ایرانی، با 16 عدد کوچکتر، عدد 84 است.
ایرانی نمی خواهد این درد را در خود ببیند و برای درمانش اقدامی بکند. برای درمان این درد، چاره ای ندارد تا این که چشمانش را بسته، دهانش را باز کرده و فریاد بزند که "نه!" ایرانی "باهوشترین" ملت های دنیا است. دنیا بر علیه ایرانی، توطئه ریخته است.
به همین سادگی هم، ایرانی، بدون خواندن ده ها کتاب، دیندار می شود. بدون این که ده ها کتاب علمی جدید بخواهند، مدعی می شود که "بر اساس تحقیق"، دینش کامل نیست و می خواهد از این دینی که دارد، بدر آید.
خوشحال می شوی ... ولی وقتی گام بعدی ایرانی را می بینی، می دانی که او ترجیح می دهد، از جاهی در آمده، به چاله ای بیفتد. او عاشق چاله هایی است که از قبل برای انسان ها کنده شده اند.
مثلا، ایرانی روشنفکر، تحقیق!!! می کند و در می یابد که اسلام، دینی نیست که او می خواهد (و نمی تواند پناهنده شود) لذا از اسلام خارج یا "مرتد" می شود. از دین رسمی-شیعه-پانفارسیستی به دین دیگری (مسیحیت، بودایی، یهودیت و ...) در می آید که در باره دین جدید هم هیچ نمی داند.
از جهل دینی، به جهل دینی دیگری می غلطد. این ضدیت با دین جامعه خود و روی آوردن به دین جدید، می توانست تاثیر مثبتی داشته باشد، اگر او ارتدادش را بر اساس تحقیق و مطالعه چند ساله انجام می داد ولی او آدمی دم دمی مزاج و احساساتی است. حال که دینش را تغییر داده است، خودش، تاریخش، جامعه اش و ... را تحقیر می کند. دینش را تغییر داده است، نه نگرش و زاویه دیدش را.
نگرش تحقیرآمیز به ملل، اقوام، ادیان، فرهنگ ها و ... دردرون و ذهن ایرانی، نهادینه شده است. "تحقیر کردن دیگران" در عمق وجود، فکر و جهان بینی ایرانی رسوخ کرده است.
ایرانی بطور عمیق، دچار بیماری نژادپرستی است. نژادپرستی هم با حقوق انسان و انسان ها، با حقوق اقوام و ملت ها، با حقوق فکری افراد و جمعیت ها، با آزادی و دموکراسی ای که موافق نظر رسمی او نباشد، مخالف است.
ایرانی نمی تواند فکر و عقیده یا انسان دیگری که همرنگ فکر، خون و فرهنگ او نیست را بپذیرد. برای همین هم، "دیگری" را به جاسوسی متهم می کند. از طرف دیگر، خودش به جاسوس برای دولت بدل می شود تا در جهت سرکوبی آزادیخواهان، فعالان حقوق بشر، دموکراسی خواهان و ... فعالیت بکند.
ایرانی مجبور شده است تا بعضی از مفاهیم مورد قبول جامعه جهانی را بلغور بکند ولی به آن ها اعتقادی ندارد. آن ها را برای اجرای نمایش در روی سن و پرده لازم دارد. آن مفاهیمرا برای ایرانی خیلی فانتزی و غیر ضروری می داند.
ایرانی از حقوق بشر، حقوق فردی افراد، حقوق جمعی و اجتماعی افراد سخن می گوید اما مخالف رسمی شدن زبان های مادری در ایران است و فقط رسمیت یک دین، نژاد، زبان، فکر و ... را قبول دارد. ایرانی با بقیه و رنگارنگی در جامعه بشری مخالف است. برای ایرانی، بیش از یک رنگ وجود ندارد.
برای همین است که ایرانی، هیچ حقوقی را برای ملل تورک، عرب، بلوچ، کرد، لر، مازنی، گیلکی و .. برسمیت نمی شناسد. اگر کسی از این حقوق، برای آن ملل و آن انسان ها سخن بگوید، از طرف ایرانی، متهم به "تجزیه طلبی" می شود. گویا "تجزیه طلبی" جرم و گناه است.
در حالی که "استقلال خواهی بالاترین درجه فعالیت سیاسی است. وقتی سازمان ملل متحد تشکیل می شد، حدود 52 کشور در روی کره زمین وجود داشت ولی اکنون به حدود 200 کشور رسیده است. پس استقلال خواهی یا تجزیه طلبی، یک حق اجتماعی و جمعی است.
آیا همین رفتار اتهام زنی و سخن گفتن از "تجزیه ایران"، نشان نمی دهد که ایران در ذهن ایرانی تجزیه شده است؟
تجزیه ایران چنان در ذهن ایرانی عمیق جا گرفته است که او نمی تواند با هیچ سیرشومی (چسبی) آن تکه های ایران را بهم بچسباند.
یعنی، ایرانی هایی که مخالف تجزیه ایران هستند، در ذهنشان، ایران را به چند ملت و چند ناحیه بر اساس زبان، نژاد، دین و ... و جغرافیا تجزیه کرده اند.
ایرانی باور و ایمان دارد که ایران تجزیه شده است. برای همین هم هیچ تلاشی برای اتحاد دوباره ایرانیان نمی کنند. تنها تلاش او، اتهام زدن است. منتظر رخ دادن تجزیه در بیرون از ذهنش است.
تجزیه یک کشور زمانی رخ می دهد که ایرانی، زبان و لهجه دیگر ملت ها و اقوام ساکن نواحی مختلف ایران را تحقیر می کند. عقده حقارت ایرانی، در زمانی اوج می گیرد که افراد غیر فارس زبان، می خواهند به زبان فارسی سخن بگویند. غیر فارس زبانان، در زبان مادری خودشان، بدون لهجه هستند و مانند هر کس دیگری، در زبان دوم، سوم و چهارمی که مجبور به یاد گرفتن شده اند، دارای لهجه هستند.
ایرانی (فارس) بجای این که از تلاش آگاهانه و ناآگاهانه افراد غیر فارس برای سخن گفتن به زبان فارسی تقدیر و تشکر بکند و آن ها را تشویق بکند تا زبان فارسی را یاد بگیرند، ایرانی، آن افراد غیر فارس زبان را تحقیر می کند تا به دشمن فارس بدل سازد. آیا این نشانه اعتیاد و بیماری ذهنی ایرانی نیست؟
اگر غیر فارس زبان، بر رسمی شدن و آموزش عمومی و اجباری زبان خود در ایران اصرار بورزد، ایرانی، او را به "جاسوسی" و "عامل بیگانه" بودن متهم می کند تا به آن افراد و جمعیت ها حق تفکر، خواست، حقوق، و ... ندهد. این هم بخشی از تلاش ایرانی، برای تجزیه ایران است. چرا، ایرانی دیگرانی که حقوق اجتماعیشان را طلب می کنند را متهم می کند؟
چون، ایرانی می خواهد، برای سرکوب کردن حقوق انسانی آن افراد و جمعیت ها، آزادی عمل بیشتری داشته باشد و برای خودش حق سرکوب را مسجل و مشروع بکند.
در نتیجه، می توان ادعا کرد که "روشنفکر ایرانی، روشنفکر نیست."
یعنی، روشنفکر ایرانی، تنها بلد است، حرف های عامه پسند و "شاعرانه" برای گذاشتن در ویترین را برزبان بیارود.
اگر شیوه و منش خاصی برای روشنفکر ایرانی، در یک قرن گذشته، وجود داشت، ایران کنونی، در حال فروپاشی و نابودی نبود.
اگر ایرانی دارای روشنفکر بود و روشنفکر داشت، نتیجه اش آن چه هم اکنون در ایران در جریان است، نمی بود.
اگر وضع حاکم، نتیجه روشنفکری ایرانی بوده و هست، پس روشنفکری ایرانی در خلاف جهت روند تاریخ، اقتصاد، علم، سیاست، رفاه، امنیت، دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و ... رفته است.
"نتیجه" عملکرد روشنفکری، از مفید و مثمر ثمر بودن روشنفکری ایرانی سخن نمی گوید. "نتیجه" القاء می کند که در ایران، روشنفکر نبوده است.
آن چه روشنفکری ایرانی نامیده می شود، افرادی با نوعی ظاهر متفاوت (فوکولی، ریش بزی، سیگاری، پیپ بدست، مو بلند، کج کلاه، ریشو، اتو کشیده، بی اخلاق، و ... معتاد) بوده اند و هستند.
روشنفکر ایرانی دارای فکر قالبی، مونتاژکار یا کپی کار بوده است. آن ها مقلدانی بدون خلاقیت و نو آوری بوده اند. نه برای بشریت و نه برای ایرانیان، چیز جدیدی، ارائه نکرده اند.
تنها، بعضی ها ممکن است که شعر متفاوتی گفته باشند اما راه جدیدی برای حرکت رو به جلو جامعه، باز نکرده اند.
روشنفکر ایرانی، توسعه سیاست، اجتماع و توسعه فکری در ایران را به تقلید از غربی که دیده یا شنیده، در "تغییر ظاهر" افراد، می دیده اند و می بینند.
از زمان تسلط رضا پهلوی بر این جغرافیا تا امروز، تلاش روشنفکر ایرانی در جهت "توسعه" مورد نظرش با تغییر نام افراد آغاز شد. روشنفکر ایرانی بر تعویض کلاه ها اقدام کرد؛ کلاه غربی، بجای کلاه سنتی.
روشنفکر ایرانی، تلاش می کرد تا لباس های مردانه را از تن مردان در آورد، کت و شلوار بر تن ایرانیان بکنند. کروات بر گردن ایرانی بیاویزد. همت کرد تا لباس زن ایرانی را تغییر دهد. بی حجابی را اجباری کند. بعد از مدتی، روسری و چادر را از سرش زن ایرانی، به زور سر نیزه، پایین کشید. بعد از مدتی با زور زندان و محکمه، حجاب را بر سر زن ایرانی کرد. روشنفکر ایرانی، لباس غربی بر تن زن ایرانی کرد تا زن را آزاد کند! بعد، زن "خیابان انقلاب" راه انداخت.
در هر حالی، روشنفکر ایرانی "حق انسان برای انتخاب نوع پوشش" را از زن و مرد ایرانی گرفت.
روشنفکر ایرانی تصور می کرد که با نوع شانه کردن مو، کشیدن سیگار، نوشیدن الکل، مصرف افیون، بپا کردن کفش ورنی، لباس با فلان مارک خارجی، کلاه و عینک فلان، همه ایرانیان روشنفکر خواهند شد و روشنفکری در ایران اتفاق خواهد افتاد. روشنفکر ایرانی، برای توسعه جامعه و انسان، به درون و فکر انسان ها اهمیت نمی داد. روشنفکر ایرانی، در فکر تغییر ظاهر بود.
چرا؟
چون تغییر ظاهر، برای آن ها شرکت و پول و ثروت همراه می آورد اما تغییر اندیشه ها، منافع مالی روشنفکر و الیت ایرانی را بخطر می انداخت.
روشنفکر ایرانی، ساختمان دانشگاه های مختلف در تعداد بسیار زیاد و مانند دبیرستان را ساخت.
روشنفکر ایرانی، ارتش را با انواع سلاح گرم، بدون پشتوانه تولید داخلی، مسلح کرد.
روشنفکر ایرانی، اداره ها رنگارنگی را علم کرد.
روشنفکر ایرانی، مجلس و نمایندگان را، قوه قضائیه و دولت با وزراء را تولید کرد.
روشنفکر ایرانی، کارخانه های بسیار زیاد اما مونتاژکار از غرب و شرق وارد کرد.
روشنفکر ایرانی، میلیون ها مهندس، معلم و استاد دانشگاه تربیت کرد.
روشنفکر ایرانی، ده ها میلیون دختر و پسر را وارد دانشگاه ها کرد و عمرشان را در آن جا بر باد داد.
روشنفکر ایرانی، هزاران نشریه روزانه، هفتگی، ماهانه، فصلنامه، سالنامه؛ گاهنامه، ده ها شبکه رادیویی، ده ها شبکه تلویزیونی، ده ها شرکت تولید فیلم و سریال، صدها سالن نمایش فیلم، نمایش، کنسرت و ... تاسیس کرد
... اما ایران از نظر فکری، آزادی، روشنفکری، آزادگی، حقوق، دموکراسی، اخلاق، اقتصاد، تعلیم و تربیت، دین، ایدئوولوژی، ... تغییری نکرد. نه تنها پیشرفتی حاصل نشد که هر روز، بیشتر از روز قبل، به بن بست نهایی و فروپاشی ایران نزدیکتر شد و می شود.
حال و بعد از یک قرن تلاش، می بینیم که جامعه ایرانی، در حال فروپاشی و نابودی از درون است.
نه آن روشنفکر، نه آن معلم، نه آن استاد دانشگاه، نه آن متخصص، نه آن نماینده مجلس، نه آن شوراها، نه آن ارتش و نیروهای مسلح، نه آن همه کتاب های تاریخی و باستانگرایی، نه آن همه تغییر اجباری لباس، نه آن همه مد، نه آن همه عمل جراحی زیبایی، نه آن همه دختران خیابان انقلاب، نه آن همه فیلسوف، نه آن همه جامعه شناس، نه آن همه اقتصاددان، نه آن همه روانشناس، نه آن همه حقوقدان، نه آن همه دادگاه و قاضی، نه آن همه کارخانه مونتاژ، نه آن همه مراکز مطالعات استراتژیک، نه آن همه مراکز دینی، نه آن همه مسجد و منبر، نه آن همه زاری و شیون، نه آن همه اتهامزنی، نه آن همه "مرگ بر ..." ...نه آن همه سکس و فحشاء، نه آن همه حزب و فعالیت سیاسی، نه آن همه دم زدن از آزادی و دموکراسی، و ... نه آن همه .... برای ایران، روشنفکری نیاورده است. ایرانی همان است که بوده است و حتی بدتر شده و عقب گرد هم داشته است. برای همین است که از "فروپاشی ایران" سخن می گوییم.
آن همه تلاش روشنفکر ایرانی، فقط، ایران و ایرانی را به بازار مصرف فکر و تولیدات صنایع غربی-شرقی بدل کرده است.
در ظاهر و در ایران، از نوک پا تا فرق سر افراد و زن و مرد ایرانی را بارها و بارها تغییر داده اند اما هیچ تغییر مثبتی در فکر، منش و اخلاقی ایرانی دیده نمی شود.
بنظر می رسد که علم و تکنولوژی دست بدست هم داده اند و ظاهر افراد و مملکت ایران را تغییر داده اند اما درون ملت و افراد، همان مردمان عقب مانده، زیست می کند. فکر و نگرش ایرانی تغییری نکرده است، بلکه به جمود فکری بیشتری مبتلا شده است. آلزایمر تاریخی هم گرفته است. گذشته اش را فراموش کرده است. نمی داند، کجا بوده و کجا می خواسته برود؟
یکی از آفت های ایرانی بودن، غوطه ورشدن در رشوه و فساد اداری است. هیچ کاری در ایران، پیش نمی رود الا این که پای رشوه در میان باشد. در حالی که هم رشوه گیر، هم رشوه دهنده، با رشوه مخالفت می کنند.
در ایرانی که رو به زوال درونی است و از دورن در حال فروپاشی است، تعهد بر حاکم و رئیس، بر داشتن تخصص ارجح است.
مدرک گرایی دانشگاهی، مد روز است. بطوری که آخوندش هم می خواهد یک مدرک دانشگاهی داشته باشد. بیسوادش هم می خواهد یک مدرکی را با دادن رشوه و پول، بخرد تا بتواند ادعای تخصص داشته باشد.
به هر حال، زمان در حال تغییر است و تخصص حرف اول، خواهد بود اما کدام تخصص و از کدام دانشگاه؟
مگر نه این که دکتراهایشان، از دانشگاه های خارجی، قلابی در آمدند. دانشگاهی که مدرکش و ده ها میلیون فارغ التحصیلش، دردی از دردهای این جامعه را درمان نکرده است، برای چه فایده ای در نظر گرفته شده است؟
در سایه این دانشگاه ها و ده ها میلیون فارغ التحصیلانش، از تعداد کتابخوان ها و روزنامه خوان های سنتی هم کاسته شده است. تیراژ کتاب ها و روزنامه ها شرم آورد است. مگر نه این که این دانشگاه رفته ها باید کتاب بخوانند و کتاب تولید بکنند؟
در دانشگاه ها، تولید "علم" به دانشجو یاد داده نمی شود. به آنان "تقلید" از غرب و شرق، یاد می دهند. دانشگاه های ایرانی مرکز آموزش علم و تخصص علمی نیست. دانشگاه ها در ایران، مانند دبیرستان ها عمل می کنند. آموزش های دانشگاهی بر فکر، اندیشه، رفتار و کتابخوانی دانشگاهیان و عموم جامعه تاثیر منفی گذاشته است. در عموم جامعه، علاقه و اشتیاق به مطالعه را نابود کرده است. در جامعه، کتاب های جدی و مهم و مورد نیاز جامعه تولید نمی شود.
دینداران و ملایان و مراجع دینی هم بیش از گذشته به پول و پولگرایی مبتلا شده اند. دین و حوزه های علمیه و مراجع دینی هم استقلال خودشان را از دست داده اند و به بازیچه سیاست و دولت بدل شده اند. در حقیقت، دولت، ارتشی از مراجع عظام(!) و ملاها تشکیل داده است.
بر همین مبناست که دین در ایران، بی ارزش شده است. بنام دین، دزدی های گسترده ای رخ می دهد. مقدسات و اخلاقیات سابق که پشتوانه تاریخ-دینی داشته اند، تحقیر می شوند. دین اسلام، مذهب شیعه، پیامبر، امامان و افراد مقدس، سوژه جوک و خنده شده اند.
در همین حال و در همین ایران، از خرافات در لباس و رنگ دین، افراد مقدس یا خرافات تاریخی اقبال می شود. خرافه گرایی دینی و خرافه گرایی باستانی، رو به گسترش است که افراد را از واقعیت اجتماعی دور می کند و به افیون تاریخی و دینی مبتلا می سازد.
رفتارهای خشونت آمیز نسبت به دیگران و بخصوص نسبت به زنان در ایران، داستانی غم انگیزتر است. ایرانی، عشق و خشونت را با هم اشتباه گرفته است. ایرانی، عاشق یا معشوقش را شکنجه می کند یا می کشد یا اسید پاشش می کند و وفا نشان نمی دهد.
لیستی از مسایلی که علایم زوال و فرو پاشی ایران هستند، از این قرار است:
رواج چند همسری، رواج چند دوست دختری، رواج چند شوهری و چند دوست پسری، رواج کلاهبرداری مالی، رواج چک های بلا محل، رواج قسم های دروغ، رواج دزدی ها از ادارات، سازمان ها و شرکت ها،
تغییر نگرش اخلاقی جامعه از ارزش های مثبت اخلاقی به ارزش های منفی اجتماعی. یعنی هر چه ارزش های اخلاقی مثبت و مورد قبول جامعه بوده، جای خودشان را به ارزش های ضد خود داده و به ضد ارزش ها بدل شده اند.
رواج زیبایی مصنوعی ظاهری، رواج عمل جراحی پلاستیک، ابروهای رنگی و نقاشی-تاتو، تغییر ظاهر ایرانی، برای فریب بیشتر دیگران، دیگر نمی توان اطمینان داشت، انسانی که با آن فردی که رو برو هستید، خودش است یا ساخته جراحان و مشاطه های لیزری؟
رسوخ ناامیدی به سلول های اجتماعی، "دم غنیمت شماری" عمر خیامی، خوش باشی کوتاه مدت، نبود آینده نگری، رواج تفکر ثروتمند شدن در کوتاهترین زمان با توسل به هر چیزی، مباح شدن ثروتمند شدن با توسل به هر چیزی، خالی شدن انسان ایرانی از هر نوع معنویت و اخلاق، سخن گفتن از ارزش های اخلاقی و عمل ها و رفتارهای ضد ارزش های اخلاقی، چند وجهی و چند شخصیتی زندگی کردن انسان ایرانی.
دخالت در امور داخلی دیگر کشورها و افتخار به آن، تروریسم دولتی-دینی، عدم ناراحتی از کشتن و زجر دادن به انسان ها، لذت بردن از تماشای مرگ یا زجر دیگران، آزار و اذیت انسان ها و حیوان ها برای تفریح و سرگرمی های فردی و اجتماعی.
انصافعلی هدایت
تورنتو - کانادا
نهم اپریل 2018
hedayat222@yahoo.com



No comments:

Post a Comment

در حسرت سنت روشنفکری ملل قبل از سرکوب توسط کودتاچیان

 در حسرت سنت روشنفکری ملل قبل از سرکوب توسط کودتاچیان https://youtu.be/Rw7VQVAIMAU?si=B_nulJvCDnyIaojl ممالک محروسه قاجار روشنفکران و رهبران...