چرا می ترسیم انقلاب بکنیم؟
چرا می ترسیم انقلاب بکنیم؟
چرا انقلاب نمی کنیم؟ چرا انقلاب نمی کنیم؟ چرا انقلاب نمی کنیم؟
تک تک ما از وضع موجود، از نبودن آزادیها، از ظلم و ستم، از تبعیض سیستماتیک و آشکار، از قوانین ظالمانه، از عدم تاثیر اراده ما در تغییر دولت و حاکمیت، از محروم بودن از حقوق ملی و دولت ملی و حاکمیت ملی و زبان ملی و … شکایت می کنیم.
چرا با این همه شکایت، انقلاب نمی کنیم؟ گاهی، برای مدت کوتاهی، به خیابانها می آییم و شورش می کنیم اما انقلاب نمی کنیم. شعار مرگ بر …می دهیم اما انقلاب نمی کنیم.
چرا؟
چون می ترسیم. چون انقلاب، تنها تغییر رژیم سیاسی نیست. چون انقلاب بسیار سخت و دردناک است. چون انقلاب تغییر هویت و ماهیتی ذهنی من و واقعیت من از درون است. چون برای انقلاب بر ضد رژیم و بر ضد ایران، بر ضد حاکمیت فارسها، بر ضد یکپارچگی ایران، باید خود خودمان را بزاییم. زاییدن، امر آسانی است و هر زنی میزاید.
این زایش کار طبیعت است. اما انقلاب زاییدن دوباره خود من، از درون خود من و بسیار سخت و دردناک و گاهی ناممکن است. انقلاب با منافع من، سازگار نیست.
به خودمان دروغ نگوییم. از انقلاب می ترسیم. چرا که باید قبل از انقلاب بر علیه طبقه حاکم، سیستم حاکم، دولت و حاکمیت مسلط، باید بر علیه شخص خودم و خودمان انقلاب بکنیم.
باید بر ضد آموخته های اکتسابی خودمان، بر ضد انچه من را ساخته و به من هویت و عقل عرفی داده انقلاب بکنیم.
باید خودمان، آنچه به عنوان من، اندوخته ایم و ساخته ایم را دور و در سطل آشغال تاریخ بریزیم و بر علیه ذهن و تصور خودمان، یر علیه شناخت من از خودم انقلاب بکنیم.
آنگاه باید بر علیه باورهای دینی، مذهبی، اجتماعی، سیاسی، و … انقلاب بکنیم.
باید بر علیه داستانها، رمانها، شعرها، تاریخها، افسانهها، معلمها، استادان، کلاسها، درسها، سخنرانیها، افراد مشهور، رادیوها، تلویزیونها، رسانهها، صاحبان فکر احترام، چهرههای مشهور، علیه تاریخ و ملاها، آیتاللهها، و … حتی بر علیه منافع شخصی خود انقلاب بکنیم.
انقلاب یعنی چه؟
انقلاب، یعنی دگرگون کردن همه چیزی که من و ما را ساخته است.
انقلاب یعنی شورش بر علیه خود خودم و آنچه مرا شکل داده است.
انقلاب یعنی شورش بر علیه تصور خودم از خودم.
انقلاب یعنی عصیان بر علیه نقش اجتماعی و فردی خودم.
انقلاب یعنی نابودی جایگاه خودم در معز خودم و در اجتماع.
انقلاب یعنی درهم ریختن نظم مستقر.
انقلاب یعنی ناامنی ذهنی و اجتماعی من و ما در زمانه.
انقلاب یعنی طغیان بر علیه آنچه خوب و بد می دانیم و به ما آموزش دادهاند. یعنی تخریب آنچه هست و می خواهیم تغییرشان بدهیم.
انقلاب یعنی تولید و ساخت و ارائه تصویری تازه و بدون تکرار در گذشته، برای خود و جامعه.
انقلاب یعنی ساختنی و ساختمانی جدید برای مردمانی که به عاداتی مبتلا گردانده شدهاند.
انقلاب یعنی زادنی دوباره از خاکستر خود. اگر از اول نزاییم، انقلاب و تغییر ناممکن است. موتاسیون کمتر رخ میدهد و دردناک است.
انقلاب یعنی راهی جدید برای حرکت و ساختن بر روی مخروبههای گذشته ای که باید دفن شوند.
انقلاب یعنی تفکری بیسابقه و جدید. بدون فکر تازه، در کهنهها خفه خواهیم شد.
انقلاب یعنی دوری از تاریخ و گذشته. گذشته زندان فکر و انقلابی زیستن است.
انقلاب یعنی آینده ای متفاوت از آنچه تا کنون بشریت تجربه کرده است.
انقلاب یعنی روش و منش دیگر که تا کنون نزیستهایم.
انقلاب یعنی تجربه ای بیسابقه و جدید، تجربه اساس علم و زندگی علمی است.
انقلاب یعنی بیداری درونی و فردی و اجتماعی. بدون بیداری، رنسانسی رخ نمیدهد و رنسانس، انقلاب است و انتخاب راهی دیگر.
انقلاب یعنی اراده ای جدید، اراده برای گذشتن از داشتههایی که از تاریخ، از آموزش، از اشغال سرزمین و ذهنمان، از تحمیل، از تقلید داشتهایم. داشتههایی که گذشتگانمان را عقب مانده نگه داشته بودند.
انقلاب یعنی آگاهی به گذشته، و ان که نمی خواهیم آنچه در گذشته داشتهاند زیسته اند را زندگی بکنیم.
انقلاب یعنی طراحی آینده، آینده ای که می خواهیم بسازیم.
انقلاب یعنی چشمانی باز، آگاه، بیدار و هشیار. با چشمان بسته، بجایی نمی توان رسید. و چشمان بسته، تاریکی مطلق است. چشمان و فکر باز، نوری برای روشنایی به سوی آینده ای است که ارادهاش کردهایم.
انقلاب یعنی پرهیز از بازگشت به راه قبلی. راههایی که انسانها در گذشته تجربه کرده اند، راهی به سوی آینده باز نمیکنند بلکه به گذشته بازمان می گردانند.
انقلاب یعنی اهداف و شعارهای با شعور باز و جدید. اهداف را باید دوباره ساخت. اهداف را در خیالها پروراند و از انها بهشت ساخت تا بتوان در روی زمین باغ گلی همراه با خارها ایجاد کرد.
انقلاب یعنی تعهدی به شیوه زیستن فردی و جمعی. باید به اراده و حقوق فردی و ملی متعهد بود. اگر به حقوق و اراده فردی و جمعی تعهد نباشد، سر از جهنم انسانساز بیرون میآوریم.
انقلاب یعنی تخریب خود سابق و ساختن خود موجود و مهیا شدن برای خود متفاوت در آینده.
اگر انقلابی نباشیم، خودمان را، فکرمان را، خواستمان را دیگران که ما را مستعمره کرده و عقل ما را اشغال کرده بودند، خواهند نوشت.
انقلاب یعنی خلق اتمسفری جدید و همراهی با آن، خلق روح جدید، خلق حس و منش فداکاری، از خودگذشتگی، خلق آرمانهای جدید، تبدیل آرمانها به حقوق جدید.
انقلاب یعنی طراحی سیستم زیستی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی برای زیستی بهتر از تاریخ سیاه گذشته.
انقلاب یعنی تخریب سیستم طبقاتی اجتماعی حاکم در کشورها. طبقات در اغلب کشورها رسمی و مستند شده اند.
انقلاب یعنی طراحی غیر قابل تصورها برای زیستن، برای تجربه کردن، برای تغییرات بنیادی. اگر تصورا ما محدود به محدوه ای باشد، زندانی جدید می سازیم.
انقلاب یعنی ساختن مخروبههای فکری و فیزیکی، روی زمین سخت بالیدن، نخوابیدن و بیدار ماندن و کوشیدن.
انقلاب یعنی ویرانسازی باورها، ایمانها، آداب و رسوم و هر آنچه می تواند بر دست و پای عنقای فکر من و تو زنجیر زده، در قفس کند.
انقلاب یعنی بنایی و بنا نهادن راه، سیستم، فکر، جهانبینی و جدید. اگر انقلاب تنها بر تخریب استوار باشد، جز یان راهی نرفته است. باید آلترناتیو ارائه داد و ساخت.
انقلاب یعنی نترسیدن از تخریب و از هم پاشیدن و متلاشی کردن و متلاشی شدن تا برای دوباره ساختن مهیا شد.
انقلاب یعنی برسميت شناختن تکثرها، تنوعها، حقوق، ارادهها، راهها، خواستها.
تا انقلاب نکنیم، تا خود و باورهایمان را تخریب نکنیم، تا مقدسات ذهنی، سیاسی، اجتماعی، ملی، تلقینی به ما و … را نابود نکنیم، انقلاب نکرده ایم.
آیا حوادث سال 1357 و دهههای بعد از آن انقلاب بود؟
نه.
آنها، حوادث و جریاناتی بودند که ریشه در دل ما، در دل من، در دل تو، در دل نهادهای اجتماعی این منطقه نداشتند.
آنها را استعمارگران و اشغالگران ذهنی و سرزمینی ما ساخته به ما تلقین کردند و ما هم راهی ناشناخته و ناآگاهانه را در غیبت شعور و آگاهی، با چشمانی کور و گوشهایی کر رفتیم که شاید، تنها شاید فرجی باشد.
چرا انقلاب نبود؟
چون، نه خودمان را تخریب کردیم و نه باورهایمان را، نه سیستمها و روابط قدرت را، نه سیستم آموزشیمان را، نه سیستم اداریمان را، نه قوانین و حقوق فردی و اجتماعیمان را، نه کشوری به نام ایران را تخریب کردیم، نه قدرت و دولت را تکه تکه کردیم و نه … هیچ چیزی را تخریب نکردیم.
در آن سال و در سالهای بعدی، هیچ انقلابی رخ نداد. در ان سال و حوادث بعدی، به عقب برگشتیم. تنها نامها و نقش ها و جایگاهها را جابجا کردیم. افراد با تجربه ای را برداشتیم، افراد طماع بی تجربه، بی دانش، بی فکر، بی تصور، بی آرمان، بیمیل به ساختمان جدید را بالا کشیداندند.
چطور انقلاب بود که ایران یکپارچه ماند؟ دین و افکار ما مقدس تر از گذشته شد؟ حاکمیت در دستان مرکزی که مسلط بود، متمرکز گشت؟ حقوق فردی و ملی را با اعدام و زندان پاسخ دادند؟ زبان فارسی رسمیتر شد؟ دیگر زبانها غیر قانونی شد؟ فارسها مسلط تر شدند؟ شاه به آیتالله و تاج به عمامه بدل گشت؟ دولت و حاکمیت جدید دیکتاتورتر و مطلقتر از گذشته طراحی شد؟ حقوق افراد و اقشار و ملل بیش از قبل ضایع گشت؟ طبقه سرمایهدار و رشوه خوار و اختلاسگر جدیدی، بیش از گذشته فرصت و امکان استثمار یافتند؟
برای انقلاب باید خود من ساخته شده در جهت نیازها و اهداف دیگران را تخریب کرد و از نو، انسانی جدید با عقلی مجزا، با دیدگاهی متفاوت ساخت.
با باورهای کنونی و کهنه قدیمی، نمی توان انقلاب کرد. انقلاب دیدگاه جدید، زاویه دید جدید، راه جدید، راه حل جدید طلب می کند.
برای انقلاب، اول از همه و باید، در ذهن و خودمان و در دنیای بیرون از ذهن خودمان و در واقعیات جاری، باید واحد سیاسی جدیدی به نام ایران را از بین برد و کشور دولتهای جدیدی ساخت.
چرا که هر استقلالی و تجزیهای، نتیجه یک سری تز و آنتیتزهای فراوانی است و سنتزهایی متفاوت از هر آنچه در گذشته بود است را ایجاد میکنند.
اگر من یا تو و هر کدام ما، در بین بردن و نابودی ایران شک داریم و یا تخریب آن را نمی خواهیم، یا نمی توانیم در تخریب آن با انقلابیهای جسور همراه بشویم، یا در مقابل تخریب و تخریبگران ایران مقاومت میکنیم، نمی توانیم انقلابی باشیم و انقلاب بکنیم.
چون ایران و توهم ایرانیت و ایرانی بودن، بر توان انقلابی و عقلی ما زنجیر زده است. ما را زندانی زندان ایران ساخته است.
ایران چهارچوب زندان ذهنی و باورهای ما و هویت های ذهنی و تصوری من و تو را ساخته است. مفهوم ایران یکپارچه، ذهن و قوه عقلانی ما را به بند کشیده است.
انقلاب در یک ایران دست نخورده و تغییر نکرده و بدون استقلال ملل و دستیابی به حقوق ملی آن ملل، زندان همه افراد و ملل در ایران است. فارسها هم زندانبانانی هستند که به همراه زندانیان خود، زندانی شده اند. اگر ایران تجزیه نشود، هر انقلابی، بازسازی و بازتولید نوینی از دیکتاتوری در شکل و نام جدیدی خواهد بود.
وقتی اصلیترین عامل ذهنی تو (که ایرانی رودن و مرزهای ایران است) فرو نپاشد، جزئیات ذهنی تو که به آن اصلها وابسته هستند هم فرو نخواهد ریخت.
شستشوگران ذهنی-آموزشی، محتوای ذهنی، فکری، و … حتی جهانبینی من و تو را بر اساس وجود ایران و حفظ ایران و تمامیت ارضی آن شکل داده اند. بقیه افکار، خواستها، حقوق، اراده بالفعل، و … هر چه از خودت و جامعهات و از دنیا می دانی و میخواهی، همه و همه، جزئیاتی وابسته به هسته مرکزی ذهنیت تو، یعنی ایران و مرزهای آن هستند.
اگر آن هسته مرکزی که هستی تو را شکل داده را ویران نکنی، نمی توانی انقلاب بکنی.
آنچه تو می خواهی، انقلاب نیست. بلکه تغییر جایگاه و نقش های اجتماعی بر پایه همان اصل اساسی قبلی است. در، بر روی همان پاشنه قبلی خواهد چرخید.
انقلاب برای بدست آوردن آن چه موجود است، تلاشی عبث و زیانی بیش نیست.
برای انقلاب، باید راه و شیوه و دیدگاه جدیدی داشت و وجود جدیدی را طراحی کرد تا نتیجه جدید و متفاوت از گذشته را بدست آورد.
فکر ایران و ایرانیت، هسته مرکزی و اصلی هویت من از خودم و تو از خودت و اجتماع از خودش است.
چه کسی و کسانی یا طبقه ای، برای تامین منافع خودش یا خودشان یا طبقه اش، مفهوم غیر قابل تغییری به نام "ایران" را ساخته و همه ما را در حول و هوش آن به خدمت خودش یا خودشان در آورده است؟
چرا نمی توانیم از ایران بگذریم؟
ایران، کدام خیر و خوشی را به اکثریت ما انسانهای این منطقه داده است که در نابودی ایران، از آن خیر و خوشی محروم خواهیم شد؟
می ترسیم. از چیزی می ترسیم که واقعی نیست و ما، آن را تجربه نکرده ایم.
به چیزی هم عشقی متوهمانه داریم که از ان هیچ شناخت واقعی نداریم.
دیگرانی، بر اساس منافعشان، این ترس را ساخته و بر ذهن و جان و عقل ما چیره گرداندهاند.
لذا ما خوشبختی را در ایرانی یکپارچه تصور می کنیم. آن هم ایرانی که همه بر علیه هم، همه ملل بر علیه هم طراحی می شوند و عاقبت ایران، به جنگ همه بر علیه هم منجر خواهد شد. آنها چنین میخواهند و ما نمی خواهیم نقشه آنها را ببینیم که ما را دشمن هم می کنند. تخم دشمنی میکارند.
چرا نمی توانیم و نمی خواهیم جلو آن همه جنگ و خونریزی در آینده را هم اکنون بگیریم؟
چون ترسی در درون ما کاشتهاند. ترسی مانند قدم زدن در جنگلی تاریک که هر کدامما، از تخیل خود، بیشتر می هراسیم تا از جانوران واقعی که هرگز به ما حمله نخواهند کرد.
چرا انقلاب نمی کنیم و از انقلاب میترسیم؟
هیچ کشور و ملتی بدون انقلاب و انتخاب جدید آگاهانه، به توسعه و رفاه نرسیده اند.
اما ما می ترسیم که شخصیت ما، سابقه تحصیلی و زیستی ما، سابقه و تجربه ما، نقش و جایگاه ما، و … در انقلاب فرو بریزد.
اکثر ما با ایران و الزام به ماندگاری آن تربیت، شستشوی مغزی-آموزشی و بزرگ شده و شکل گرفته ایم. درس خوانده، به جایی رسیده ایم. برای تداوم ایران، حقوق گرفته ایم و مدیر شده ایم و زحمت کشیده ایم و جان دادهایم و جان گرفته ایم و کشته ایم و اعدام کرده ایم و زندان ساخته ایم و قانون تصویب کرده ایم و پلیس و سپاه و اطلاعات و بسیج و ارتش ساخته ایم و …
چطور از این همه من، زحمت، آموزش، تلاش با سوابق تلخ و … بگذریم، آن هم برای چیز جدیدی که نمیشناسیم و از ان تصوری نداریم و میترسیم؟
بطور مبهم، آگاهیم که با تخریب ایران، تنها ایران تخریب نمی شود. بلکه من و ما هم تخریب می شویم.
نتیجه انقلاب ان خواهد شد که اگر ایران را با انقلاب از بین ببریم، وطن و ملت های جدیدی در عرصه سیاست بین المللی متولد خواهند شد.
لذا مجبور هستم، من هم متولد بشوم. دنیای من چنان تغییر خواهد کرد که انگار به کشورهای جدید سفر کرده ام. قانونها، حقوق، مذاهب، راه و رسم زندگی، نوع فرهنگ و آداب و سنن، نوع نگاه، داوری ها، راه و رسم زندگیها، زبان ها، و … متفاوت و جدید خواهد بود و…
آنچه من در گذشته بودم و داشتم، بدون ارزش خواهد شد. محدود خواهم شد. امتیازها و مزایایی که داشتم و با هزار زحمت بدست آورده بودم را از دست خواهم داد.
آیا برای انقلاب واقعی و برای ساختن اینده ای متفاوت، با حقوق و کشورها و ملل جدید، با استقلال ذهنی، سیاسی و دولتی و … آماده ام، آیا تو آماده ای؟
آیا می توانم انقلاب بکنم؟
آیا می توانم در انقلاب شراکت داشته باشم؟
آیا من می توانم انقلابی باشم؟
انصافعلی هدایت
Comments
Post a Comment