از خودبیگانگی، باخت زندگی و هویت‌های ملی به نفع هویت‌های مهاجم است

 


از خودبیگانگی، باخت زندگی و هویت‌های ملی به نفع هویت‌های مهاجم است


از خودبیگانگی؛ باخت هویت‌های ملی در دو جبهه جنگ خود علیه خود و جنگ با هویت‌های دیگری است و از خودبیگانگی، باخت زندگی و هویت‌های ملی به نفع هویت‌های مهاجم است. از خودبیگانگی، باخت زندگی و هویت‌های ملی به نفع هویت‌های مهاجم است.


امروز عکس حاج محمدرضا شاه پهلوی را در حین انجام مناسک حج دیدم.

 دوباره، با سوال‌هایی در باره زندگی متناقض و دو زیستی رهبران و الیت‌های ایرانی مواجه شدم.

آیا چون اعضای خانواده حاج محمدرضا پهلوی، رهبران و طبقه الیت ایران نیز قربانی نتایج وخیم از خودبیگانگی‌های رایج در ایران شده‌اند؟

ایرانی‌ها و رهبرانشان، در حالی مخالف تورک و عرب و دین هستند که به حج می‌روند، برای امامان، اما‌م‌زاده‌ها، برای هر کس و ناکسی زیارتگاه می‌سازند و به  تجارت دین مشغولند.

برایم این سوال دوباره مطرح شد: 
  • پهلوی‌ها چه آسیب‌هایی از نتایج حاصل از خودبیگانگی و آسیمیله دیده‌اند؟؟
  • آسیمیله‌گی چه تاثیری بر رفتار و دیدگاه انسان از خود‌بیگانه و الیت ایرانی گذاشته است؟
  •  آسیمیله شدن و از خودبیگانگی، چه رفتارهای متضادی را به انسان‌ها تحمیل می‌کند؟

به نظر من، اغلب افراد در ایران فارسزده، مانند تمامی اعضای خاندان پهلوی، رهبران سیاسی-دینی، طبقه الیت، اساتید دانشگاهی، نویسندگان، و .‌‌.‌. آسیمیله شده و از خود بیگانه شده‌اند.

 آسیمیله و از خودبیگانه، کس یا کسانی هستند که تحت تاثیر سیستم شستشوی مغزی، تبلیغات، مهندسی ذهنی، منافع مادی-روانی قرار داشته یا بخاطر رهایی از ترس از مجازات‌ها به آسیمیله شدن و از خودبیگانگی تن داده‌اند.
 افراد از خودبیگانه یا آسیمیله، اصالت، ریشه و هویت‌های ملی و حتی بخشی از هویت‌های فردی خودشان را یا فراموش کرده‌اند و یا بخاطر منافع مادی-روانی یا به دلیل ترس از انواع مجازات‌های وارده وانمود می‌کنند که هویت‌هایشان را از دست داده‌اند. 

آسیمیله‌ها برای حفظ آن منافع، امکانات، موقعیت و نقش اجتماعی، ایجاد دایره امن برای خود و برای اثبات وفاداری به قدرت مسلط، نه تنها هویت‌های ملی خودشان را انکار کرده اند، بلکه با آن‌ها در ستیز دایمی بوده و می‌جنگند و خون ملت خودشان را هم می ریزند.

اعمال خشونت و انجام جنایت، به طبیعت ثانوی آسیمیله‌ها بدل می‌شود. یعنی اگر مجال و فرصت انجام و اعمال خشونت، خونریزی و کشتار را داشته باشند و از مجازات‌های بعدی نترسند‌و ایمن باشند، به بدترین جنایت‌های ممگن دست می‌زنند.

اما چون از خودبیگانگان از مجازات می‌ترسندو دایره امنیت ان‌ها تامین نشده است یا فرصت انجام جنایت را ندارند، با خشونت کلامی و رفتاری در اجتماع ظاهر شده، خونخواری درونی خودشان را نشان می‌دهند.

اگر از این زاویه، به اعضای خانواده پهلوی‌ها، به عنوان ارشدترین رهبران ایران در یک دوره چند نسلی بنگریم، متوجه خواهیم شد که همه اعضای خاندان پهلوی از زنان تورک زاده شده‌اند. 

اگر آن‌ها شیر مادر خورده باشند، شیر تورک خورده‌ و در دامن تمدن تورکی بزرگ شده‌اند ولی طوری آسیمیله و از خودبیگانه شده‌اند که تورک و تورک زبان بودن را دون شان خود دانسته، به دشمنی با تورک‌ها، زبان و تمدن تورکی اقدام کرده، حتی چند بار دست به قتل عام‌ تورک‌ها زده‌اند.

برای همین است که ادعا می کنم؛ خاندان پهلوی، تورک‌، تورک زبان و تورک فرهنگ اما آسیمیله و از خودبیگانه هستند.

 متاسفانه، بخاطر منافع مالی-سیاسی بسیار زیاد فارس شدن، زبان فارسی، اراده و خواست قدرت‌های خارجی به عنوان ارباب آن‌ها، تن به آسیمیله‌‌شدن داده و فارس‌ها و فارسی را برتر از تورک‌ها و تورکی گرفته‌اند. 

همچنین بخاطر منافع سیاسی-مالی و فرمانبری از قدرت مسلطی که آن‌ها را بر اریکه تخت شاهی نشانده بود که سیاست‌های انکار هویت ملی-مادری خودشان: تورکی و تورک‌ها را انتخاب کرده‌اند و با هویت‌های اصیل، تاریخی و ملی خودشان دشمنی کرده‌اند و دشمنی می‌کنند.

 متاسفانه، حاصل از خودبیگانگی و آسیمیله شدن پهلوی‌ها، هیچ ثمره‌ای جز نام ننگین، بیماری‌های روانی، خودکشی ها، اعتیاد، فرار به غربت، مرگ در غربت از یک طزف و دشمنی ملل با آن‌ها از طرف دیگر و بی هویتی نداشت.

 البته که پاداش آن همه ستیز بل هویت‌های ملی، جز پول و ثروت چیز دیگری نبود.

  از میان‌ ملل تورک آزربایجان، تورک قشقایی، تورکمن، عرب، بلوچ، کرد، لور-بختیاری، گیلک، مازنی، طالش و توده‌های فارس بی‌هویت ملی، هیچ ملتی آن‌ها را از آن خود ندانست. 

هیچ ملتی آن خانواده را متعلق به هویت‌های ملی خود نیافت. هیچ ملتی آن‌ها را به عنوان بخشی از فرزندان ملتش نپذیرفت. هیچ ملتی، منافع آن خانواده را به عنوان‌ منافع خود ندید و هیچ ملتی پهلوی‌ها را برسمیت نشناخت.

تنها ملتی که پتانسیبی برلی حمایت از پهلوی‌ها داشت و می‌توانست از پهلوی‌ها حمایت و پشتیبانی بکند، تورک‌ها بودند. 

به هر حال، پهلوی‌ها هم‌ تورک و فرزندان ملت تورک بودند اما بخاطر دشمنی‌های آشکار و پنهان پهلوی‌ها با تورک‌ها و زبان تورکی، ملت تورک هم آن‌ها را از خود راند و از پهلوی‌ها هیچ حمایتی، در هیچ زمینه‌ای نکرد. 

اغلب حکام و رهبران در آسیا و جهان سوم و رهبران احزاب در اروپا و آمریکا، به حمایت ملتی پشت گرم هستند که در روز مبادا، آن ملت، از فرزند خود، با بذل جان و مال حمایت می‌کند. 

برای نمونه صدام‌ حسین، بشار اسد، و ... را در نظر بگیرید که وقتی تمامی ملل یا نیروهای مسلح به آن‌ها خیانت کردند، تنها ملت خودشان از آنها حمایت کردند.

 اما پهلوی‌ها بجای پشت گرمی به ملت تورک، به فارس‌ها، زبان فارسی، نیروهای مسلح و حمایت کشورهای غربی پشت گرم شدند.

لذا، پهلوی‌ها علاوه بر دشمنی و ضدیت با تورک‌ها و زبان تورکی، دستانشان را به خون قتل‌عام‌های چند باره تورک‌ها و دیگر ملل آغشته کردند.

در نتیجه سیاست‌ها و کشتار فجیع تورک‌ها و برپایی جشن و سرور در سراسری ایران بمناسبت سالگرد قتل عام تورک‌ها، این ملت هم از آن‌ها حمایت نکرد.

در پی بی پشتوانه ماندن پهلوی‌ها از سوی تورک‌ها بود که هر دو شاه این خانواده، چند بار مجبور به فرار از حکومت، مرگ و دفن در کشورهای بیگانه شدند.

 هیچ کشور غربی هم اجازه نداد که جسد آن دو شاه، در خاک آن‌ها دفن بشود.
گر چه بارها از ارتش، هیچ حمایت جدی ندیدند، اما باز هم تورک‌ها را انتخاب نکردند.

لذا به هنگام‌ بروز بحران‌های اجتماعی و انقلاب، راهی جز فرار بخارج نداشتند. 

این سرنوشتی است که خامنه‌ای، رهبران فعلی ایران، نیروهای اپوزیسیون، الیت‌ها، سرمایه داران، روحانیان و اساتید دانشگاه و اهالی قلم هم با همان وضع روبرو هستند. 

مناسفانه سرنوشت فرزندان و جوانان پهلوی هم نمی‌تواند سرمشقی برای جوانان در ایران فارسزده باشد.

 چرا که جوانان در ایران هم، کم و بیش به سرنوشت جوانان و اعضای خاندان پهلوی مبتلا شده‌اند.

جوانان بدون هویت چند نسل در ایران، به سرنوشت جوانان آسیمیله شده پهلوی، دچار شده، دست به خودکشی زده‌اند و می‌زنند یا به دامن اعتیاد افتاده‌اند. قداره بندی و قمه‌کشی، لات‌بازی رواج یافته و از همدیگر، انتقام چیزی را می‌گیرند که نمی شناسند چیست؟
 ولی هر دختر، پسر، زن و مردی می‌خواهد بسرعت و یک شبه سرمایه دار شده، تشخص مالی و امکانات زیادی داشته باشد و این‌، جز از راه فریب، دزدی، اختلاس و کشتار هم ممکن نیست. داشتن زندگی لوکس، به ایده‌آل هر بیکار، عاطب و باطلی بدل شده است. 

چرا که از خود بیگانگی و بریدن از هویت‌های ملی ملت خود، جنگ با ملت و هویت‌های ملی، باعث زیست دوگانه و چند گانه و رواج چند شخصیتی در داخل روح، عقل، رفتار، فکر، و عمل هر انسان آسیمیله شده و از خودبیگانه می‌شود.

فرد بریده از هویت‌های ملی ملت خود، در تضاد و جنگ دایمی روانی-درونی بین خود واقعی و خود بیگانه‌اش است. در درون فرد بی‌هویت، گفتگوی دایمی و نژاع روانی سنگینی در جریان است.

  • وقتی فرد از خود بیگانه، نتواند خود را از این جنگ بی انتها برهاند،
  •  اگر او نتواند بر فشارهای روانی تحمیل‌ ارزش‌های مصلحتی بیرونی فایق آید، 
  • زمانی که نتواند بین ارزش های متضاد درون خانه-خانواده و ارزش‌های تحمیلی و مصلحتی، یکی را آزادانه انتخاب بکند، 
  • هنگامی که نتواند با ارزش های سیستم شستشوی مغزی بجنگد، 
  • وقتی حق انتخاب از میان اجتماع اصیل و اجتماع مصلحتی را نداشته باشد،
  • و .‌.‌. 
طبیعی است که فرد بی‌هوبت ملی اصیل، توانایی تحمل زیست دوگانه یا چندگانه را نخواهد داشت و اگر نتواند از جامعه انتقام بگیرد، به خودش آسیب خواهد زد.

فرد از خود بیگانه، حتی در میان جمع خودی هم، تک و تنهاست. 

تنهایی به معنای واقعی، زمانی رخ می‌دهد که فرد از ریشه‌های اصیل ملی خود بریده و به هویت‌های ناسازگار، بیگانه و بدون ریشه در عمق وجود او پرتاب شده باشد.
فرد بی هویت یا فرد دارای چند هویت تحمیلی و در ستیز با هم، برای رهایی از تنهایی حاصل از جنگ خود علیه خود، 
  • عقده‌های انباشته شده درون خودش را با زور گویی، لات‌بازی، قمه‌ کشی خالی می‌کند
  •  یا با خرج زیاد پول، دادن پارتی و دادن رشوه‌های اجتماعی، جای خالی هویت‌های ملی را پر می کند.
  • یا در یک‌ مسابقه بی سرانجام مالی، چشم و همچشمی اسیر شده اند.
  • او تنهاییش را به افراد بی هویت دیگر تحمیل می‌کند 
  • یا تلاش می‌کند تا تنهاییش را با دیگران تقسیم بکند
  •  یا تنهاییش را برای چند لحظه فراموش بکند، روی به مواد مخدر می برد.
  • یا با جراجی‌های زیبایی و پلاستیک، تلاش می‌کند تا از حس تنفر و انتقام از جسمی و روحیش فرار بکند 
و همین‌ها، آغاز و سرمنشاء بزه و بزهکاری‌های افراد در اجتماعی می‌شوند. رفتارهایی که به مسابقه بی‌پایان بدل شده‌اند و می‌شوند.

چرا که فرد از خودبیگانه، در درون خود، با جنگی دایمی و ناشناخته و بدون منبع مواجه است. هیچ کس نیز قادر نیست او را درک کرده، به او یاری برساند.

تنهایی واقعی آن زمانی است که فرد بی‌هویت، چنان تنهایی عمیقی را تجربه می‌کند که می‌خواهد با پول، پارتی، الکل  یا مصرف مواد مخدر، آرایش غلیظ و عمل‌های زیبایی، آن عقده‌ها و تنهای‌ها، حس طردشدگی را فراموش بکند.

او می‌خواهد و تصور می‌کند که می تواند خودش را در جمع، در پارتی، در مسابقه چشم و همچشمی با در و همسایه‌ها، در انواع عمل جراحی‌های زیبایی و ... بیشتر گم و فراموش بکند. 

در حقیقت، فرد از خودبیگانه می خواهد و تلاش می‌کند تا خودش را به دیگران، با هویتی متفاوت بقبولاند و هم هویت با آنان دیده بشود اما نمی‌تواند.

ننایج این نوع رفتارهایی که ثمره جنگ هویت‌ها و بی‌هویتی‌های اجتماعی و تحمیلی با هویت‌های اصیل ملی هستند، در میان مهاجران، بخصوص مهاجران جوان نسل اول بیشتر دیده می شوند.

 چون ارزش‌های هویتی ملی ملت مهاجر، در جنگ دایمی با ارزش‌های تحمیلی جامعه مهاجر پذیر هستند.

 این جنگ‌های زیر پوستی و درونی، خودشان را به شکل افراط‌کاری، بزهکاری، نارضایتی از دضع موجود و ‌‌‌‌... در جامعه مقصد نشان می‌دهند.

از طرف دیگر، هویت‌های تحمیلی جامعه مهاجر پذیر می‌خواهد مهاجران و ارزش‌های هویتی ان‌ها را در خودش حل بکند. می خواهد آن‌ها را از آن چه هستند  خالی کرده، با ارزش‌های تحمیلی خودش پر بکند. رقابت سالم در میان این دو ارزش‌های هویتی اصیل و تحمیلی ممکن نیست.
 پیروزی ارزش‌های تحمیلی و باخت ارزش‌های هویت‌های اصیل از قبل مهندسی شده است.

بسیاری از بزه‌ها و افراط کاری‌ها، ناسازگاری‌ها، شورش‌ها، لات بازی‌ها، دزدی‌ها، اعتیادها، نفرت از خود، نفرت از زبان، نفرت از خانواده و فامیل، نفرت از ملت، نفرت از چهره و اندام‌های خود در جامعه، رواج عملیات جراحی زیبایی‌ها با هزینه‌های کلان، همشکل سازی با مد روز با هر هزینه روانی و مالی، تمارض به قبول تمام ارزش‌های هویتی جامعه مقصد، تقلید خنده‌دار لهجه جامعه مقصد و ‌‌... در اعتراض به این باخت اجباری و مهندسی شده رخ می‌دهند.

 متاسفانه، وقتی ناسازگاری‌ها عمیق تر می شود، تنها راه درمان این‌تضاد و جنگ درونی، جنگ هویت‌ها، جنگ ارزش های جامعه مهاجر و جامعه مهاجر پذیر و ‌‌... خودکشی یا اعتیاد یا فرار به جامعه کاملا متفاوت است تا فردی که با خود هم می‌جنگد، از جهان خارج  و واقعی قطع رابطه کرده، به انزوای درونی و یا توهم حل آن‌ تنازع دست یابد تا بتواند زندگی را تحمل بکند. 

به نظرم، می توان بر روی معتادان و خودکشی‌های موفق و ناموفق در ایران، تحقیقی علمی انجام داد و مشخص کرد که سهم از خودبیگانگی، آسیمیله‌‌ شدن‌ها، زیستن در میان پاندول‌های هویت تورکی اصیل و هویت تحمیلی فارسی در میان‌مهاجران و در میان کسانی که تحت فشار تحمیل ارزش‌ها و هویت‌های تحمیلی فارسی هستند، در میزان خودکشی‌ها، اقدام به خودکشی‌ها، اعتیاد و فرار از ایران به جهان خارج چند درصد است و چه نقشی در این رفتارهای در حال گسترش دارد؟


انصافعلی هدایت









Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر