آیا زندگی، بدون آگاهی هویتی ممکن است؟
آیا زندگی، بدون آگاهی هویتی ممکن است؟
شخصیت افراد، گروهها و ملل را هویتهایشان می سازند
نوشت:
هزاران بار به فارسها توهین شده ولی فارسها واکنش نشان نمیدهند. اگر انسان در درونش احساس کمبود و حقارت نکند، هرگز بهش برنمی خورد. اگر احساس می کنی که به تو برمی خورد در درونت یک چیزی کم داری. دیگران مسئول کمبودهای درونی تو نیستند. بهتر تشریف ببرید و یک مقداری خودشناسی کار بکنید. کسی که در قرن بیست و یک به دنبال هویت و این مزخرفات افتاده، حتما بی هویت است. وگر نه انسان متمدن احساس کمبود و فقر فرهنگی ندارد. و ...
نوشتم:
از فکر و دست چنین افرادی سطحی، دایاز، سادهاندیش، خسته و عصبی میشوم.
این گونه افراد، بدون این که متوجه کلمات با بلر معنایی عمیق باشند، قلمبه و سولمبه سخن می گویند.
این دسته از افراد متوهم به دانایی و عقل کل بودن هستند.
آنها با کلماتی که در نظرسات تو خالی هستند، تلاش می کنند تا مغز تهی خودشان را پر نشان بدهند.
فرهنگ، در زبان فارسی و در میان تودههای فارس زبان، معنی و محتوای روشن و دقیقی ندارد.
معلوم نیست که منظور از فرهنگی که بر زبان می آورند، چیست؟ فرهنگ و فرهنگی بودن، چه ملاکهایی دارد که تن دادن به توهین و تحقیر و پذیرش آنها، جزو فرهنگ چنین افرادی محسوب میشود.
چنین افرادی شناختی از اخلاق، فلسفه، زندگی اجتماعی، رفتار انسانی، ادیان، قوانین و حقوق بین الملل رابطه و آگاهی چندانی ندارند.
این گونه افراد دنیا را ندیده اند. دارای عزت نفس هم نیستند.
درنتیجه،حداقل در حدود فکری، به خودشان و دیگران، احترام و حرمت قایل نیستند.
نمی دانند که توهین و تحقیر در همه کشورها، ادیان، قوانین، حقوق بشر و ... مزموم بوده، در قوانین همه کشورها با مجازات همراه است.
باید از چنین افرادی، با ادبیات خودش پرسید که:
اگر کسی به مادر شما، پدر شما، خواهر شما، زن شما، شوهر شما، دختر شما، پسر شما، دهان شما ملت را ... فلان جای شما را .... فحش بدهد، کاری بکند، تحقیر بکند، شما اصلا ناراحت نمی شوید؟ عکس العمل نشان نمی دهید؟
بنظرمچنین شحصی، حتما دروغ می گویید.
هااااااا. پس شما نه روشنفکر هستید، نه دیندار هستید، نه اخلاقی هستید و نه انسان هستید. در نتیجه احساساتی انسانی هم ندارید.
پس ملاک شما برای زندگی اجتماعی چیست؟ زندگی در لجن زار؟
چرا به سلامتی روحی و فکری خود، خانواده، نزدیکان، هم محلهایها، همشهریها و ملت خود اهمیت نمی دهید؟
قطعا، چنین افرادی با چنین بینش هایی، بیمار روانی هستند.
شاید هم فردی، خانواده ای، گروهی و جمعیتی عقب مانده هستند که فرهنگشان، بیان توهین، شنیدن و لذت بردن از توهین و تحقیر همدیگر است.
شاید هم در خانواده، اجتماع، محیط کار و ... آن قدر عمیق تحقیر شده اند که در لجنزار تحقیر احساس آرامش می کنند.
چون، متوجه نیستند که به دیگران توهبنمیکنند. دیگران را تحقیر می کنند.
متاسفانه، کنسرتها و اجتماعات که باید محل رشد روحیه انسانیت و احترام به هم باشد، محلی برای آلوده شدن به انواع توهینها و تحقیرها در زیر نام جوک، خنده و تفریح شده است.
در نتیجه شنیدن و گفتن توهین و تحقیر همدیگر، به رفتاری عادی بدل شده و دیگر زشت و قبیح احساس نمی شوند.
برای همین، افراد بسیاری برای ایجاد منبع درآمد و گردآوری "فالوور"، در چند دقیقه، صدها فحش به همدیگر و بخصوص به مخاطبانشان پرتاب می کنند.
عکس العمل بینندگان و شنوندگان در مقابل شنیدن توهین و تحقیر، خنده، بی تفاوتی و عادی سازی چنین ضد ارزشهای انسانی شده است.
افراد، خانوادهها و حتی سازمانها، پول خرج می کنند تا در جمع انبوهی از همکاران و همشهری هایشان، مخاطب توهینها و تحقیرها باشند.
در حالی که باید تحقیر کسانی که در صحنه هستند و بازی می کنند، تحقیر تماشاگران تلقی بشود و به انها اعتراض بکنند.
این نوع رفتار و سد شکنی، شالوده فرهنگ ایران را شکل داده است.
در حالی که انسان، هر چقدر آگاهتر، آزادتر، روشنفکرتر، آشنا به فرهنگها، ادیان، آداب و رسوم و ... ملل باشد و با قوانین در کشورهای مختلف آشنا شده باشد، می داند که نه خودش حق دارد به دیگران توهین بکند و نه به دیگران حق و اجازه می دهد که به او، خانواده، گروه، یا به ملتش یا به اعتقاداتش توهین بکنند.
انسان سالم، متمدن، مسئول و آگاه، به سلامتی جسمی و روانی خود و دیگران آگاه است و اهمیت میدهد.
او به هیچکس و مقامی، حق و اجازه نمی دهد تا به بهانه "تفریح و خنده" او و دیگران را تحقیر و فحش باران بکنند.
تحقیر خود یا دیگران (دوست، فامیل بیگانگان، خارجیها، معتقدان به ادیان و مذاهب دیگر)، توهین به دیگران و تحمل توهین از سوی دیگران هم، علایم سقوط اجتماعی، سقوط انسانیت، سقوط اخلاقی، سقوط ارزشهای انسانی، شیوع بیماریهای روانی، عادی شدن توهین و تحقیر، تلاش برای عادی سازی و نرمالیزه کردن لمپنیسم در یک اجتماع و تمدن بشری است.
مناسفانه، رواج توهین و تحقیر در میان روشنفکران، اساتید، روحانیان، معلمان، مدیران، نمایندگان منتخب مردمان و ... نشان میدهد که آنها از عواقب بسیار خطرناک و همه جانبه جامعه توهین زده و تحقیر شده بیخبر هستند.
قوانین و عرفها، در همه کشورها، فرهنگها تمدنها، ادیان، فلسفه ها، سیستمهای اخلاقی و ارزشهای اجتماعی و ...، توهین و تحقیر خود و دیگران را غیر قانونی و قابل مجازات می دانند و تحریک کننده بواسطه توهین و رفتار تحقیر آمیز را آغازگر نزاع، عدم تفاهم اجتماعی و بر هم زننده صلح و آغازگر جنگ می داند.
باید از این گونه افراد و صاحبان تفکر پرسید که:
شما در کدام فرهنگ دینی، آموزشی، اجتماعی، اخلاقی، فلسفی، خانوادگی و ... رشد کردهاید که از شنیدن توهین و تحمل تحقیر ناراحت نمی شوید؟
چگونه و بر اساس کدام اصول، دیگران را به تحمل توهین و تحقیر سفارش می کنید؟
چرا ترویج توهین و تحقیر را عادیسازی می کنید؟
چرا در مقابل توهین و تحقیر جبهه نمی گیرید و با آن نوع رفتار مخالفت نمی کنید؟
این، چه نوع نگرش و تفسیری است که مشکل را در کسی نمی بینید که توهین و تحقیر می کند، بلکه در کس، کسان و ملتی مشاهده می کنید که در مقابل توهین و تحقیر ایستاده و عکس العمل نشان می دهد؟
آیا در چنین شرایط فکری، رفتاری، اجتماعی و ... می توان انتظار داشت که افراد به خودشناسی، خودسازی و هویتهای فردی، خانوادگی و ملی خود پی ببرند؟
حال، این سوال مطرح می شود که خود شناسی چیست؟
به عقیده من، خودشناسی، رسیدن به حدی از آگاهی فردی، جمعی و ملی است که آیا من انسان، مدیریت احساسات، ذهن، عقاید، و آنچه در مغز من انباشته شده است را در دستان، در اختیار و اراده خودم دارم؟
آیا اراده و اختیار من، مغزم، احساساتم، عقادیم و انچه من را من کرده است، در دستان دیگرانی است که مغز و احساسات من را با معلومات مورد نظر خودشان پر کرده اند و در مسیر اهداف خود از من بهره برداری می کنند؟
ایا من، به عنوان من معین و با ادعای استقلال در من بودنم، اراده مستقلی از خودم دارم؟
آیا من آزاد هستم یا آزادی من در دستان کسان و سیستمی دیگری است که معلومات و مغز من را برای اهداف خودشان دستکاری، مهندسی و طراحی کردهاند؟
آیا من، واقعا، اراده خودم را نشان و نمایش می دهم یا در توهم داشتن اراده و آزادی ارادی هستم؟
آیا در حقیقت، آنچه من اراده، آزادی و اختیار تحت فرمان خود می دانم، آزادی من نیست که از من سر می زند. چون، خواست و اراده دیگران و سیستمی است که خودش را در درون من گنجانده است و من حاصل اراده آن فرد، گروه یا سیستم هستم.
آیا آزادی من، توسط دیگری، کنترل و هدایت نمی شود؟
خودشناسی، نه تنها شناخت ضعف ها و قوت روانی، رفتاری و فکری خود من موجود در زمان و مکانمعین است، بلکه پی بردن به قابلیتها و تواناییها و امکانات دفاع از ارزش های انسانی، اجتماعی، فکری، اعتقادی خودی شده من و بشری هم هست.
علاوه بر آنها، خودشناسی، شورش علیه هر آن چیز، فکر، رفتار، سلطه غیر انسانی، سودجویانه از انسانها و استعماری است که انسانها مجبور به تحمل آنها هستند.
خودشناسی، ترکیبی از دو کلمه صرفا توخالی نیست. بلکه بار شناختی، روانی، فلسفی، فکری، اخلاقی، رفتاری، عمل و عکس العملی است که به خودشناسی و درک من از خود فردی یا خودهای جمعی نسبت می دهیم، است.
از طرف دیگر، از خودشناسی، نتایجی را انتظار میکشیم.
آیا آن نتایج، با انتظار من فرد، مای جمع و شما هماهنگ بوده و در یک راستای حرکتی قرار دارند؟
آیا تا کنون، به رابطه خودشناسی و هویت اندیشیده اید؟
خودشناسی، آگاهی به مجموعه هویت های درونی، اختصاصی فردی، خانوادگی، خویشاوندی، اجتماعی، تاریخی، دینی، سازمانی، جمعی، توده ای، ملی، فراملی، منطقه ای، فرامنطقه ای، و ... است.
هیچ کسی، بدون آگاهی به مجموعه های متفاوت هویتهایش، انتخاب و گزینش از میان آنها و همچنین حذف تعدادی از هویتهای مصنوعی و تحمیلی قدرتهایی که برای اداره من و اجتماع من فعالیت می کنند، نمی تواند به خودشناسی دست یابد.
هدف خودشناسی چیست؟
هدف خودشناسی، خودسازی، تولید و بازتولید دایمی و مستمر خود در ازمنه، امکنه و شرایط مختلف است.
خودشناسی، تلاشی برای رهایی از خودی است که اراده ندارد و بیراراده کردهاند.
خودشناسی تلاشی برای رهایی از خودی است که آزادی ندارد اما به او القاء کردهاند که آزاد است.
خودشناسی تلاشی برای رهایی از خودی است که اراده اش در اختیار دیگران است اما خود را دارای اختیار و دارای حق انتخاب می داند ولی در حقیقت اختیار و حق انتخاب او توسط دیگرانی مهندسی می شوند.
خودشناسی تلاشی برای رهایی از خودی است که محدوده، میزان و زمینههای آزاد زیستن و شیوه و نوع آزاد اندیشی و آزاد بودنش مهندسی می شود.
خودشناسی تلاشی برای رهایی از خودی است که شستشوی ذهنی شده است اما خود را دارای عقلی مستقل می داند.
خودشناسی تلاشی برای رهایی از خودی است که قوه تعقلس را دیگران اداره می کنند. و ...
خودسازی، در مرحله بعد از خودشناسی و بعد از تعمق و گزینش هویتهای اصیل از هویتهای تحمیلی دیگری است.
چرا که انسان بدون هویت، انسانی سرگردان، انسان تنها، انسان بدون هدف، انسان افسرده، انسان منزوی، انسان غیراجتماعی، انسان خودزن و ... است.
انتخاب یا قبول اگاهانه یا ناآگاهانه هر هویتی، به هر انسانی، رفتار، فکر، اعمال، شخصیت، روان، جایگاه و نقش اجتماعی خاصی را هم می دهد و هم تحمیل می کند.
هویتها، انواع و درجاتی از مسئولیتهای فردی، خانوادگی، سازمانی، شغلی، اجتماعی و ملی هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه، بر دوش فردی انسان ها و جمعی اجتماعات بارگذاری و تحمیل میشوند و راه فراری از آنها متصور نیست. مگر آن که بخشی از آن هویتها را حذف کرده و از زیر بار مسئولیتهای آنها شانه خالی کرد.
انسان با هویت، از مسئولیت اجتماعی گریزان نیست، چاره ای جز پذیرش هم ندارد. بلکه با نوعی از اجبار نامحسوس و داوطلبانه، تن به مسئولیتهای اجتماعی تحمیلی هویتها می دهد.
این در حالی است که هیچ شخص، گروه و جمعیتی رسمی، آن وظیفه را به آن فرد محول نکرده است.
او در مقابل انجام وظایفی که خود انتخاب کرده و عهده دار انجامشان شده است، مزد و پاداشی دریافت نمی کند و انتظار دریافت و تشویق و قدردانی در قبال انجام بهینه وظیفه اش را هم ندارد.
لذا هیچ انسانی خالی از انواع و درجاتی از هویت نیست.
هر کدام از هویت ها، به انسان، فرد و گروه نقش هایی را می دهد. هدف می دهد. آرمان و ایده آل ها را می دهد و آنها را میآفریند.
هر هویتی، به خودی خود، یک محرک و منبع انگیزه فردی، خانوادگی، اجتماعی و ملی است که فردها را و در پی آن هم، بخشهایی از اجتماع یا تمامی اجتماع و یک ملت را به حرکت وادار میکند یا به جریان پیوند می زند.
از یک طرف، عقب ماندگی، سکون، ارتجاع و عقب گرد، تلاش برای بازگشت به گذشته، مخالفت با تکنولوژیها، ضدیت با حقوق دیگران، توهین به دیگران، تحقیر دیگران، نژادپرستی تهاجمی، و ... و از طرف دیگر، توسعه، حرکت، خروج از سکون، پیشرفت، ترقی، نوآوری، اختراع، اکتشاف، پذیرش نوآوری، فداکاری ها، و ... همه و همه، ثمره هویتهایی هستند که یا به ما تحمیل شده اند و یا ما اگاهانه به انتخاب آنها و زیستن براساس آن هویتها اقدام کرده ایم.
هیچ کس قادر نیست، حتی در منزویترین شرایط اجتماعی، خود را از رنگ و درجه هویتهای مختلف پاک بکند یا بدون هویت زندگی بکند.
مهم آن است که در خودشناسی و خودسازی، به شناخت هویتها و تاثیر تکتکهوینگتها و مجموعه هویتها بر زندگی فرد، جمعی و ملی خود آگاهی داشته باشیم.
البته، این هویت ها، بر اساس نوع تربیت خانوادگی، اجتماعی، ملی، زیست آزادانه، یا زیست تحت استعمار و شرایط مستعمرگی ذهنی و ... از سوی دیگران و با هویتهای دیگر و حتی هویتهای مخالف، محاکمه و قضاوت می شوند. در نتیجه، افراد و اجتماعات با هویتهای متخلف و متفاوت، بر همدیگر انگهای رنگارنگ خاصی میزنند.
البته، گاهی، برخی از هویتها، بقدری قوی و پررنگ هستند که نمی توانند هویتهای پررنگ دیگری یا دیگران را تحمل بکنند.
در سایه قدرت و نفوذ همین هویتهای پررنگ است که ممکن است، تعریف تعدادی از افراد از هویت های خاصی به عقب مانده، توسعه یافته، پیشرو، و ... فرد یا جامعه و ملت خاصی تعبیر و تفسیر بشوند.
همه این قضاوتها و احکام، فرزندان شرایط زمانی، مکانی، منافع، مضرات خاص و معینی هستند و در تقابل با هویتهای افراد جوامع و ملل دیگر خودنمایی می کنند.
با تغییر هر کدام از آن فاکتورها، قضاوت های افراد و اجتماعات نسبت به هم نیز تغییر خواهند کرد.
این تغییر، با تضعیف شدن هر دو هویت متقابل در هر دو طرف، یا عقب نشینی اجباری یا داوطلبان یکی از هویتها محقق خواهد شد.
ممکن است بعد از تغییر آن شرایط زمانی، مکانی و منافع، تفسیر دیگری از مضرات و منافع آن هویتهای متقابل داشته باشیم.
لذا نتیجه قضاوت از نتایج هویتها در ازمنه و امکنه متفاوت، می توانند متضاد باشند.
تصور میکنم که هر چقدر، انسان از نظر تکنولوژیکی، ارتباطات، حمل و نقل، وسایل راحتی زندگی جلوتر برود و اختراعات بیشتری رخ بدهد، هویتهای جدیدی هم تولید می شوند که به زندگی انسان دارای آن تکنولوژیها، نگرش، فلسفه، فکر، رفتار، خودشناسی، خودسازی و هویت جدید و گاهی متفاوتی را تحمیل می کند که نسل های فاقد آن تکنولوژی، به آن حد و میزان از خودشناسی، خودسازی و هویت فردی، اجتماعی و ملی دست نیافته بودهاند.
البته و متاسفانه، در اغلب موارد، هم هویتها، هم خودشناسیها و هم خودسازی ها تحت فرمان و اراده خود شخص و من نیست، بلکه توسط سیستم ارزشها، آموزش، رسانهها، مدلها و مدها، سلبرتیها، سیستم آموزش عمومی، سازمانها و نهادها و ... تولید شده، به افراد تحمیل می شوند که در هویتها خودشناسیها و خودسازی های آنها نقش فرمان اتومبیل را داشته و افراد را هدایت می کنند.
با احترام
انصافعلی هدایت
Comments
Post a Comment