اعدام سیاسی فردی و اعدام سیاسی جمعی در میان ایرانیان







رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران، آیت الله صادق لاریجانی "عدام زندانیان سیاسی درایران" را انکار کرد. او  گفت: "در ایران مطلقاً اعدام سیاسی نداریم و اعدام‌ها مربوط به کسانی است که به صورت مسلحانه اقدام به مقابله با نظام کرده‌اند و این کار سیاسی نیست."

سخنان ایشان رنگ و بوی بیسوادی سیاسی و نا آشنایی به سیاست می دهد. یا این حضرت آیت الله نمی دانند که اعدام چیست و چه تاثیری بر زندگی اعدام شونده و خانواده اش و جامعه، می گذارد؟ و یا اعدام سیاسی در ایران را اعدام  سیاسی حساب نمی کنند.
سوال این است که آیا به عقیده ایشان، نسل کشی فرهنگی و تاریخی و از بین بردن تمدن ملت ها هم جزو مجازات مرگ بوده و اعدام دسته جمعی اما در خاموشی و در سکوت، محسوب می شوند؟

سیاست معنای علمی و عملی بسیار متفاوتی دارد ولی آن چه در ایران به نام سیاست شناخته می شد و شناخته می شود، در ورای مرزهای سیاست علمی و عملی در دیگر کشورهاست.

اعدام، کشتن انسان یا انسان ها با استناد به قانون و حکم قانون رایج در یک مقطع زمانی خاصی است. نفس کشتن انسان، "مرگ و نابودی" انسانی را می آورد. کشتن انسان ها در سایه قانون، فرقی با کشتن انسان ها در سایه بی قانونی ندارد.

بگذریم که خرید و فروش و نگهداری مواد مخدر در مقاطعی از تاریخ ایران آزاد و قانونی بوده است و بنا به دلایلی، در اوایل انقلاب بهمن 1357 سیاسی شده و خریدار، فروشنده، مصرف کننده و نگه دارنده مواد مخدر به مرگ سیاسی محکوم شدند و همین مجازات مرگ ادامه هم دارد ولی در آینده، باز هم این مجازات ها عوض خواهند شد و این مجازاتگران و قانون و قانونگذاران، منفور تاریخ خواهند ماند.

پس مجازات اعدام برای جرایمی که در ایران کنونی به مواد مخدر مربوط است، سیاسی هستند. سیاست با تغییر سیاستمداران تغییر می کند و قوانین هم ابدی و ازلی نیستند و عوض می شوند.

اما ما به عنوان افراد جامعه و نه متخصص علوم سیاسی، از سیاست چه می فهمیم؟

لازم نیست همه ما متخصص علم سیاست باشیم تا بدانیم که چه چیزهایی سیاسی است و چه چیزهایی سیاسی نیست؟

همه ما به تجربه و با توجه به رفتار دولت های حاکم با مردم و مجازات هایی که برقرار کرده اند، با خطوط فکری و سیاست دولت ها آشنا هستیم.

در حقیت، دولت ها با وضع قانون و تعیین انواع مجازات ها، از خود و قدرتشان حافظت می کنند. پس قدرت و قانون، سیاست هستند.

بنا بر این، آن چه در این محدوده قرار می گیرد و مجازات می شود، موضوع علم سیاست و عمل سیاسی است. نام آن هر چه باشد و قوانین مرتبط با آن ها هر نامی داشته باشد، به اصل موضوع خللی وارد نمی کند.

دولت ایران و ایرانگرایان فارس محور، مرزهای سیاسی و جغرافیایی ایران را خدشه ناپذیر می نامند و هر کسی بخواهد این مرزهای سیاسی که در طول زمان هم بارها تغییر یافته است را بهم بزند، به اشد مجازات: اعدام، تنبیه می کنند. هر دوی این رفتارها، عملی سیاسی هستند. اگر کسی می خواهد این مرزها را از بین ببرد و در جهت مخالفت با دولت و سیاست های آن رفتار می کند، رفتاری سیاسی در پیش گرفته است.

مورد دیگر از سیاست در ایران، ولایت مطلقه فقیه و مخالفت با آن است. دولت با همه امکانات خود از این موضوع دفاع می کند ولی آنانی که با آن مخالف هستند، در عملی سیاسی با دولت و قوانین آن می ستیزند و این هم کاری سیاسی است.
نوع حکومت و حاکمیت در ایران هم موضوع کار سیاسی است و هر کس در رابطه با ثبات رژیم کنونی یا از بین بردن آن فعالیت کند و بخواهد اسلامیت آن یا جمهوریت آن را از بین ببرد، کار سیاسی می کند که با پاداش حکومتی  یا با مجازات رو برو می شود. هر دو هم سیاسی هستند.

انسان های که فکر می کنند، ایران کشوری استعمارگر است . تلاش می کنند تا وطن و هموطنان خودشان را از زیر یوغ استعمارگر نجات دهند هم کار سیاسی می کنند که با زندان و گلوله  مجازات شده و یا با آزادی وطنشان از چنگال استعمار، به قهرمان ملی بدل می شوند.

کسانی که فکر می کنند، در حق آنان تبعیض روا داشته می شود و مردم منطقه آنان از لحاظ هایی مورد تبعیض دولت یا سیستم سیاسی حاکم قرار می گیرند هم وارد کار و زار سیاسی شده اند.

اگر انسان هایی باور دارند که دولت مرکزی با سیاست های اقتصادی و فرهنگی خود به تغییر بافت جمعیتی یک منطقه اقدام کرده است، اندیشه سیاسی دارند و اگر در جهت تغییر این سیاست ها اقدام بکنند، کار سیاسی خواهند کرد.

افرادی که تصور می کنند، دولت در منطقه آنان سرمایه گذاری نمی کند و به مردم و سرمایه داران بومی هم اجازه نمی دهد تا در منطقه خود سرمایه گذاری کنند و به افشای این سیاست ها می پردازند هم کار سیاسی می کنند.

اگر جوانانی فکر می کنند که فکر و سیاست حاکم بر آن ها، به عمد به محیط زیست انسان ها لطمه می زند و می خواهد مردم را به طور نامحسوسی مجبور به کوچ از موطن خود کند، وارد گود سیاست شده اند.

اگر دسته ای در جامعه می اندیشند که دولت و ایدئولوژی حاکم، دین و اعتقادات آن ها را به سخره می گیرد و تلاش می کند تا باورهای دینی آن ها را تغییر دهد و این گروه نمی خواهند به زیر بار باورهای رسمی دولت بروند، عملی سیاسی کرده اند.

اگر ملتی خود را با هویت مشخصی می شناسد و تعریف می کند که دولت و سیستم مرکزی با این تعریف مخالف است، این ملت، در مقابل دولت ایستاده اند و کاری سیاسی می کنند.

اگر مردمی می گویند ما از فلان نژاد نیستیم یا به فلان نژاد تعلق نداریم و یا خاک و وطن ما جزو فلان کشور  سیاسی شناخته شده نباید باشد، رفتاری سیاسی می کنند.

اگر ملتی معتقد هستند که زبان آنان متفاوت از زبان حاکمان و نیروی مسلط سیاسی هستند و برای داشتن حقوق زبانی مساوی و برابر با رژیم و سیستم سیاسی مسلط مبارزه می کنند هم سیاسی هستند.

اگر قانونی، حقوقی را به ملت یا ملت هایی وعده داده است اما استعمارگر یا سیستم سیاسی حاکم اجازه نمی دهد تا آن ملت ها از آن حقوق وعده داده شده بهره مند شوند، و مثلا در زبان خود آموزش ببینند، یا از حقوق آموزشی در زبان خود بهره مند شوند، کسانی که در راستای اجرای آن قوانین مبارزه می کنند، فعالان سیاسی هستند. همان طور که مخالفان این حقوق هم افرادی سیاسی هستند.

از این دست مثال ها بسیار زیاد هستند اما این مثال ها برای اهداف این نوشته کافی هستند تا با معنا و مفهوم سیاست عملی، بخصوص در ایران آشنا شویم.

بسیاری از افراد در ایران یا خارج از مرزهای سیاسی آن زندگی می کنند ولی کشور ایران را کشوری استعمارگر و اشغالگر می شناسند که سرزمین آنان را اشغال کرده و مردمانشان را در مستعمره، به خدمت گرفته است. آنانی که در راه تجزیه ایران و تشکیل یک کشور جدید فعالیت می کنند، مانند عرب ها، تورک ها، بلوچ ها، کردها و ترکمن ها، و ... کار سیاسی می کنند.

 این رفتار آنان، در اوج فعالیت های سیاسی برای تغییر واحد سیاسی موجود و افزودن به واحدهای سیاسی در دنیا قرار دارد و همه می دانیم که اوج فعالیت سیاسی، ایجاد کشور و تاسیس یک سیستم  سیاسی جدید است.

این کار، ممکن است از طرف موافقان و مخالفان تفکر و رفتار استقلال طلبانه، اسامی متفاوتی داشته بگیرند اما در ماهیت موضوغ تغییری ایجاد نمی کنند.

کسانی که تجزیه طلبی و استقلال خواهی انسان ها را با مجازات مرگ و اعدام پاسخ می دهند، چه بخواهند، چه نخواهند، به رفتار سیاسی استقلال طلبی، پاسخی سیاسی همراه با جنایت می دهند.

این دسته، برای حفظ منافع خود، حق داشتن کشور برای تعدادی از انسان ها را از آنان می گیرند. به خودشان حق می دهند که حقوق دیگران را نادیده بگیرند. این دسته، مرزهای سیاسی موجود را مقدس می دانند و برای حفظ این مرزها، نه تنها حقوق انسان ها را انکار می کنند بلکه کشتن و اعدام آنان را برسمیت می شناسند. به دیگران حق نمی دهند که آن مرزهای سیاسی را از بین ببرند و مرزهایی را ایجاد کنند که حقوق و خواست ها انسانی و سیاسی آنان را تامین  کند.

در همین رابطه، به امر رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران، عبدالمالک ریگی؛ رهبر گروهی از بلوچ ها دستگیر شده و به سرعت محاکمه و اعدام شد. همه به سیاسی بودن این اعدام معترف هستند. این سیستم فکری سیاسی حاکم بر ایران، حتی به او اجازه نداد تا وکیل داشته باشد و از خودش دفاع کند. حتی این رفتار دادگاه ها هم سیاسی بود.

سال هاست که مردمان آذربایجان، کردستان، عربستان (الاحواز) ترکمنستان و ... خود را قربانی سیستم سیاسی تبعیض آلود و نژادپرستانه با محوریت نژاد و فرهنگ فارس می دانند که همه حقوق انسانی آنان را از بین می برد. زبان این مردمان در حد محاوره روزانه آزاد است و حق ندارند در مدارس و دانشگاه ها به زبان خودشان تحصیل کنند.

زبان رایج در ادارات به غیر از زبان بومی آنان است. این ملت ها مجبور هستند، به جای زبان خود، در مدارس سرزمین شان، در زبان بیگانه آموزش ببینند.

در حالی که قانون اساسی همین سیستم فکری نژادپرستانه با آنان اجازه داده تا در سرزمین های خود، در زبان خود آموزش ببینند.

همین فرهنگ و تمدن مسلط فارس، فرهنگ و تمدن آن ها را نابود می کند. تلاش می کند تا آنان را از درون خودشان تهی کرده و کیستی جدیدی به غیر از آن چه بوده اند و هستند، به آن ها تحمیل کرده و بباوراند. آیا این قتل عام فرهنگی و عمومی نیست؟

سال هاست که مبارزان آذربایجان در مخالفت با سیاست های دولت در خشکاندن عمدی دریاچه اورومیه فعالیت می کنند. دولت و سیستم تبعیض گرای ایران، آنان را دستگیر و زندانی می کند. بسیاری از این جوان را توسط تیم های اطلاعاتی و عملیاتی دستگیر کرده و به دور از چشم همین قوانین تبعیض آلود خودشان، در ناکجا آبادها کشته اند و سوزانده اند یا به آب انداخته اند.

 این کشتارها، اعدام هستند اما نام حکومت در زیر تابلو آن ها دیده نمی شود. چرا که آنان به طور رسمی کشته نمی شوند بلکه به دست دولت در سایه، به مرگ گرفتار می شوند.

آیا انگار حقوق انسان ها، آیا مخالفت با خواست و اراده جمعی انسان ها هم مرگ و اعدام نامیده می شود؟

وقتی عظمت یک فاجعه انسانی بسیار گسترده است، انسان ها ترجیح می دهند، آن را نادیده بگیرند یا در باره آن سکوت کنند.

قتل عام فرهنگی، تاریخی، زبانی، اقتصادی، آموزشی و هویتی آذربایجانیان  و دیگر ملت ها، کمتر از اعدام جسمی انسان ها نیست. انسان ها، تنها با زنده بودن جسمشان، زنده نیستند بلکه با داشتن صفات و خصوصیات انسانی فردی و اجتماعی و فرهنگی زیادی هست که زنده هستند.

بهداشت ، سلامت جسمی و روحی، داشتن کار، حق آزادی بیان فردی و جمعی، حق راهپیمایی و اعتراض، حق داشتن رادیو و تلویزیون مخالف ایدئولوژی حاکم، حق داشتن سرزمین و زندگی در آن، حق دفاع از خود و جامعه ای که به آن تعلق دارند، حق آموزش به زبان خود در مدارس و دانشگاه ها، حق رایج بودن زبان اکثریت مردم یک محل در ادارات و نهادهای عمومی آن منطقه، حق حفاظت از میراث اجداد و نیاکان که به شکل زبان، خاک، هنر، ساختمان ها و بناها، کتاب ها و نوشته ها به آنان رسده است، حق داشتن اقتصاد و دینی که خود مردم منطقه می خواهند و باور دارند، حق داشتن روابط با همسایه ها، حق تعیین سرنوشت خود و سرزمین شان، و ... دست کمی از حق حیات و زنده ماندن انسان ها ندارد و تلاش در جهت کسب این حقوق یا پایمال کردن آن ها، در ایران و در جمهوری اسلامی ایران، سیاسی هستند.

رئیس قوه قضائیه ایران نمی تواند به مانند نژادپرستان فارس و ایرانگرایان، در این واقعیت سیاسی، خللی وارد سازد ولی می تواند خودش را بمانند بقیه، بفریبد.
    

Comments

Popular posts from this blog

سیاست، جسورلارین میدانی دیر